۱- ضعف استدلال همدانی
اینکه همدانی میگوید: «نصوص مزبور که به مؤیدات عقلی و نقلی بر آنها تأکید شده است» صحیح نیست، زیرا:
عقلاً هیچ آفریدهای از نوع انسان، بر آفریده دیگر از نوع خود، حقی و تسلّطی اینچنین ندارد، که دسترنج و نتیجۀ زحمت او را به خود اختصاص دهد، تا چه رسد به اینکه بگوید: «آنچه در دنیاست، مِلک من است، و مردم دیگر هم برده و بنده من هستند. هیچ فردی بر فردِ دیگر چنین مزیّت و امتیازی ندارد، پیامبر باشد یا غیر پیامبر. رسولخداصو ائمه هُدی‡نیز از این قاعده مستثنی نیستند، چرا که به هر صورت، آنها نیز بشر هستند، و در هیکل و ظاهر بشری، تابعِ همان قوانین و تکالیفِ عقلی هستند.
باری، زمین و آسمان و آنچه در آنهاست، آفریده و مِلک خدای جهان است، و همه مردم نیز مخلوق وآفریده خدا هستند، و در دیوان عدلِ الهی، حق حیات و خوردن و آشامیدن و برخورداری از لوازم حیات را دارند، و هر کس حق دارد به قدرِ نیاز خود، از اموال و ارزاق دنیا کسب کرده و رفع احتیاج نماید. همه افراد بشر نیز در احتیاجات طبیعی همانند یکدیگرند، یعنی همه دارای بدن و شکم و فرج بوده، و احتیاج به مسکن و لباس و غذا و جفت دارند، و باید از آنچه روی زمین است، که پروردگار جهان آن را محل اِعاشه مخلوقات خود قرار داده است، نیازهای خویش را برآورده سازند.
پیامبر و امام، در احتیاجات طبیعی و حیاتی، با مردم دیگر چه تفاوتی دارند که باید تمام اموال دنیا مال آنها باشد؟ به عبارت دیگر، مگر دارای چه قدرشکم و فرج هستند، که باید سهم آنان بیش از دیگران باشد، یا همه چیز مالِ ایشان باشد؟
در تاریخ دنیا، چه زمان و کدام پیامبر و امامی، به تمامِ دنیا و مافیها احتیاج داشته و از آن رفع حاجت کرده است که این حاشیه نشینانِ خلقت، با این دست و دلبازی، تمامِ دنیا و مافیها را، از اَزل تا اَبد، به ایشان بخشیده اند؟ این گونه تعارفات، به خیالات و اغراقاتِ شاعران شبیهتر است، تا به حقایق مذهبی. مثلاً آنجا که شاعر میگوید:
ثَری تا ثریّا به فرمایشت
دو عالم یکی جزو بخشایشت
بیشک که این گونه خیالات و اغراقگوییها، هرگز مصادیقی در خارج ندارد، اما جلوی خیالپردازی شاعران را هم نمیشود گرفت.
اگر خدا دنیا و مافیها را به پیامبری یا امامی، یا هر کسِ دیگر داده باشد، وآنگاه او را محصور و مقید در یک بدنِ یک متر و اَندی کند، با یک شکم که به چند لقمه غذا سیر میشود، و با فرجی که درکنار یک جفت، غریزۀ جنسیاش آرام میگیرد، و بدنی که با چند متر پارچه پوشیده و به مسکنی پناهنده میشود، و با وجود عمری که شصت یا هفتاد سال یا بیشتر دوام نکند، این کارِ بسیار بیهودهای است، که از یک دیوانه هم قبیح است، تا چه رسد به خدای علیم و حکیم.
یا مثلاً اگر دیوانهای مهمانی داشته باشد که با چند لقمه غذا سیر شود، آنگاه آن دیوانه برای او صدها هزار گاو و گوسفند تهیه کند، و میلیونها نوع خوراکی دیگر، و از همه بدتر آنکه نگذارد آن میهمان حتی آن چند لقمۀ غذایِ عادی را هم به راحتی صرف کند، آیا عجیب نیست؟ شما چنین دیوانهای را در کجای جهان و در چه تاریخی سراغ دارید؟ که این گونه نسبتها را به خدای حکیم و علیم میدهید؟ مگر نه این است که هیچ پیامبر و امامی در زندگی دنیا، جز رنج و سختی و قوتِ لایموت و زندگی محدود و مقید، چیزی نصیبش نشد؟ آیا اموال دنیا برای زندگی نیست؟ و زندگی یک فرد بشر، با آن همه محدودیتها، جز چند سال نیست؟ پس هدف از این گزافهگوییها چیست؟ این گزافهگوییها که نتیجۀ دروغبافیِ غالیان مشرک و خدانشناس بوده، چرا در میان مسلمانان جزو اصول دین شده است؟ منشأ این عقاید چیست، و تراویده مغز کیست، جز یهود عَنود، به نصّ تلمود؟
شکی نیست که این قبیل گزافهها، اغراقات و غلوها، از غالیانی امثال معلّی بن خُنَیس، احمد بن هلال، محمد بن سنان، علی بن اَبیحمزه بطائنی، سهل بن زیاد و یونس بن ظَبیان است، یعنی آنانی که امامان را تا سرحدِ خدایی برده و بیشرمانه در حضور آنان میگفتند: «تو با بندگانت هر چه که بخواهی انجام میدهی، تو بر هر کاری توانایی»، یا خطبههایی مثل «خطبة البیان» و «خطبه توتونچیه» و امثال آنها جعل کردهاند.
از چنین بیشرمانِ خدانشناسی بعیـد نیست که زمیـن و آسمـان را مِلک امامـان، بلکه امامان را خالقِ زمین وآسمان بدانند. تراوشِ این گونه افکار از غالیان و مشرکان بعید نیست، و ما از ایشان هیچ تعجب نمیکنیم. تعجبِ ما از دانشمندانی است که در این زمان، خود را سزاوارِ پیشوایی مسلمین میدانند، و متأسفانه، این گونه افکار خرافی را ترویج نموده، و چه بسا برای تسلط هر چه بیشتر بر تودۀ عوام، و به منظور تحکیمِ مبانی حکومت خویش، از آن بهرهبرداری هم میکنند.
این آراء و افکار غلط، از آثار جاهلیت و یادگار دوران تسلط سلاطین جبار و مستبد است، که خود را مالک همه چیز، و همۀ مردم را برده و بنده خود میپنداشتند، و مردم آن زمانها هم نسبت به آنان همین عقیده را داشته اند، چنان که آثاری از آن حتی در کتابهای مذهبی قبل از اسلام موجود است، یا از تلمود یهود، که خود را برگزیده خدا و فرزند او میدانند، سرایت نموده است. چنان که در سِفرتکوین تورات، در فصل دهم، اثرِ این عقیده موجود است، زیرا میگوید:
«پادشاه مالک تمامِ مال و جان مردم است».
این عقیده یهود و ما قبل آن، از مذاهب منسوخ و باطل است. چنان که قبلاً نمونه آن را از تلمود یهود آوردیم.
اما اسلام با اینگونه عقاید، بیارتباط و بیگانه است، چرا که همه را بنده یک خدا، و فرزندِ یک پدر و مادر دانسته است، زمین را محل زندگی عمومِ فرزندان آدم میداند، و کوس آزادی بشر را به نحو اَکمل آن، بر بام دنیا نواخته است.
اساساً این ادعا، با حکمت و علتِ بعثت انبیا منافی و مناقض است، زیرا علت و حکمت بعثت انبیا، آن است که چون انسان، موجودی ذاتاً اجتماعی است، و ناچار باید در جامعه زندگی کند، و از طرفی ستمکار، نادان و خودخواه است و نمیخواهد به حقِ خود قانع باشد، و به اجتماع، خائن نباشد، لذا اختلاف و نزاع پدید میآید. پس ناچار از داشتنِ قانون و قانونگذاری است که فرد و اجتماع را به حدود و حقوق خود، آشنا نمـوده و درحد معینی برقرار دارد. و چون انسان در معرض شهوات و اغراض و حرص و آز و خودخواهی است، نداشتن بصیرتِ کافی به عواقب امور و نتایج آن، مانع است از آنکه خود بتواند به چنین امری قیام کند. لذا پروردگارِ جهان، برای برقراری نظم در جامعه، پیامبرانی را برای بسط عدالت و قیامِ به قسط برمی انگیزد، چنان که در آیه ۲۵ سوره حدید میفرماید:
﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمِيزَانَ لِيَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِ...﴾[الحدید: ۲۵].
«به راستى [ما] پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و میزان [تشخیص حق از باطل] را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند...».
نیز در آیۀ ۲۹ سوره اعراف رسول خداصخود مأمور است که میان مردم به قسط و عدالت رفتار کند:
﴿قُلۡ أَمَرَ رَبِّي بِٱلۡقِسۡطِ...﴾[الأعراف: ۲۹].
«بگو: پروردگارم به دادگرى فرمان دادهاست...».
پس چگونه ممکن است که رسول خداصو به تبعِ او، ائمۀ هدی‡به مردم بگویند: «این اموال دنیا که شما بر سرِ آن نزاع دارید، و میخواهید دسترنجِ دیگران را ببرید و بخورید، همگی مال ماست، و مال هیچکدام از شما نیست. این اموال، مال من است و ذریۀ من»؟