نشانهی پیامبری عزیر÷
پیرزن و عزیر÷هردو به سوی مردم راه افتادند. عزیر÷پسری داشت که در آن زمان به سن پیری رسیده بود و بسیار سالخورده بود که فرزندان و نوههای زیادی داشت و همگی نزد او بودند. آن پیرمرد سالخورده مردی متین و با وقار بود که از چهرهاش متانت و وقار نمایان بود. پیرزن عزیر را به نزد آنان برد و صدا زد؛ این عزیر است که به نزد شما برگشته است. با شنیدن این سخن به وحشت افتادند و از اطراف آن دو پراکنده شده و گفتند: ای پیرزن گیسو سفید خرفت! چه میگویی؟ چرا هذیان میگویی؟ گفت: مگر من کنیز کور شما که خانهنشین و ناتوان شده بودم، نیستم؟ به راستی او برای من نزد پروردگارش دعا کرد و بیناییم را باز یافتم و پاهایم توان راه رفتن را پیدا کردند و من هم اکنون با پای خود و به سرعت نزد شما آمدهام. اندکی به فکر فرو رفتند و او را تکذیب نکردند، اما بهت و حیرت بر آنان چیره شده بود. سپس پسر پیر عزیر برخاست و در حالی که بر عصایش تکیه زده بود به او نزدیک شد و گفت: پدر من، خال سیاهی میان دو کتفش بود. عزیر لباسش را درآورد و میان دو کتفش را نشان داد و درست همانی بود که پسر پیر ادعا میکرد. با دیدن این نشانه پسر باور کرد، او را درآغوش گرفت و دستانش را بوسید. اما گروهی از بنیاسراییل که درآنجا حضور داشتند گفتند: از پدران و نیاکان ما نقل شده که هیچکس آگاهتر و بلدتر از عزیر به تورات وجود ندارد و بعد از بلایی که از جانب بختالنصر پادشاه ایرانی برما آمد و توراتها را از ما گرفت و همگی را سوزاند، دیگر اثری از تورات در میان ما نیست. مگر قسمتهای اندکی که بعضی از مردان از حفظ دارند. اگربه راستی تو عزیر هستی از نو برای ما تورات را بنویس. این در حالی بود که پدر عزیر درگذشتههای دورو در روزگاران هجوم بختالنصر تورات را در گوشهای در زیر خاک پنهان کرده بود و کسی جز عزیر جای آن را بلد نبود. پس با گروهی از مردم به آن جا رفتند و زمین را حفر کرده و تورات را از زیر خاک بیرون آوردند. ولی بر اثر گذشت زمان و نفوذ رطوبت فرسوده و پاره شده بود و اکثر کلمات آن پاک شده بود و اصلاً قابل استفاده نبود. بنابراین عزیر زیردرختی نشست و بنیاسراییل نیز اطراف او نشستند. خداوند نیز در این حال تورات را برایش و پیش چشمانش آشکار ساخت و آن را تلاوت میکرد، مثل این که صفحات آن جلو چشمش گشوده بود. آنگاه آن را بر آنان میخواند و آنان نیز از نو مینوشتند و مدتی را در میان آنان زندگی کرد تا این که خداوند اراده فرمود و جان به جان آفرین تسلیم نمود و او را نزد خود برد. اما خوشگذرانان و ثروتمندان بنیاسراییل که نسبت به همه چیز مشکوک بودند و در واقع در گمراهی بهسرمیبردند، از عزیر شخصیتی اسطورهای و خرافی ساختند و نسبت به پروردگار یکتا کافر شده و گفتند: «عزیر ابن الله» عزیر پسر خداست!!!
اما واقعیت آشکار بود و جای هیچگونه بحث و جدلی درآن نبود و آن این بود که خداوند فرمود:
﴿وَلِنَجۡعَلَكَ ءَايَةٗ لِّلنَّاسِۖ﴾[البقرة: ۲۵۹].
«... و تا تو را نشانهای برایمردم قرار دهیم...»