موسی و خدمتکارش
به خاطر اینکه موسی÷جایگاه بندهی نیکوکاری را که خداوند در مورد او با موسی صحبت کرده بود، بیابد و به او دسترسی داشته باشد، از خداوند علامتها و نشانههایی خواست تا او را راهنمایی کند.
به او گفته شد که یک ماهی بزرگ را در ظرفی بگذار و با خود ببرد. در هر جا که ماهی ناپدید شد یا تباه (فاسد) گردید، آنجا انتهای راه است. موسی آنچه را که خدا فرموده بود، انجام داد. ماهی بزرگی را درون ساکی گذاشت و همراه جوان خدمتکارش که به او یوشع پسر نون میگفتند و از همه به موسی نزدیکتر و محبوبتر بود و حرفشنوی زیادی از او داشت، به راه افتادند. آن دو به مجمعالبحرین در طرف جنوبغربی صحرای سینا رسیدند. راه سخت، طولانی و طاقتفرسا بود. طوفانهای شن و گرد و خاک عابران را خسته و گرمای سوزان خورشید پوست آنان را بریان میکرد. در میانهی راه خستگی بر یوشع چیره شد و توان حرکت را از او گرفت. از موسی التماس کرد که برگردند و از ادامهی راه منصرف شوند. اما موسی÷اصلاً پشت سر خود را هم نمینگریست و به خاطر وعدهای که به خداوند داده بود، میگفت تا رسیدن به مقصد و تحقق هدف از سعی و تلاش دستبردار نخواهم بود و باز به جوان خدمتکارش گفت: «خستگی اصلاً مانع رسیدن من به مجمعالبحرین نخواهد شد، اگر چه سالها طول بکشد».
﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَىٰهُ لَآ أَبۡرَحُ حَتَّىٰٓ أَبۡلُغَ مَجۡمَعَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ أَوۡ أَمۡضِيَ حُقُبٗا ٦٠﴾[الکهف: ۶۰].
«(یادآور شو) زمانی که موسی به جوان (خدمتکار) خود گفت: من هرگز از پای نمینشینم تا این که به محل برخورد دو دریا میرسم و یا این که روزگاران زیادی راه میسپرم».