کشتن برادر و پشیمانی بعد از آن
با این حال شیطان به شدت در درون قابیل رخنه کرده و سخت او را فریب داده بود. به طوری که گوشهایش از شنیدن حق، کر و چشمهایش از دیدن حقیقت، کور شده بود. شیطان آنقدر در قابیل نفوذ کرده بود، مثل این بود که در رگ و پوستش نیز نفوذ کرده است و او را به حرکت در میآورد.
پس در لحظهای که کسی از آن دو خبر نداشت، ناگهان قابیل به هابیل حملهور شد و بر فرق سرش کوبید و چیزی نگذشت که هابیل در بین دو دستان قابیل جان باخت و جز جثهای بیجان، چیزی از او باقی نماند که غرق در خون خود بود. قابیل جسد برادرش را بر زمین نهاد و کمی آن طرفتر به او نگاه میکرد در حالیکه از ترس بر خود میلرزید و قلبش به شدت میتپید. در این لحظه کمی فکر کرد و فهمید که چه گناه بزرگی کرده است و احساس میکرد که برادر و پشتیبانش را از دست داده است و به این ترتیب بود که:
﴿فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٣٠﴾[المائدة: ۳۰].
«... جزو ستمکاران شد».
وجدانش او را سرزنش میکرد و گرفتار دام اندوه و تأسف شده بود و سرگردان و حیران، تنهای تنها، احساس میکرد که هر ذرهای از ذرات هستی او را ملامت و سرزنش میکنند.