بندهی نیکوکار
به محض اینکه موسی÷و جوان همراهش «یوشع» به کنار صخره رسیدند، انسانی خوشسیما را در آنجا دیدند که چهرهای نورانی و چشمانی نافذ داشت که تقوا و پرهیزگاری از آن مشخص بود و رخسارش همچون رخسار بندگان نیکوکار خداوند مینمود.
پس او را شناختند و او نیز آن دو را شناخت. به راستی او یکی از بندگان خدا بود که خداوند قلبش را از زحمت و مهربانی پر کرده بود. او در گوشه و کنار میگشت و با مردم نشست و برخاست داشت و از علمش که خداوند به او بخشیده بود، مردم را بهرهمند نموده و هدایت میکرد.
﴿فَوَجَدَا عَبۡدٗا مِّنۡ عِبَادِنَآ ءَاتَيۡنَٰهُ رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا وَعَلَّمۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّا عِلۡمٗا ٦٥﴾[الکهف:۶۵].
«پس بندهای از بندگان (صالح) ما را یافتند که ما او را مشمول رحمت خویش ساخته و از جانب خود به او علم فراوانی داده بودیم».
پس موسی÷خود را برای همراهی بندهی نیکوکار خدا و دوستی با او آماده کرد تا از نظر علمی هر آنچه را که از او کم دارد، بیاموزد و نسبت به شناخت حق و حقیقت آگاهی بیشتری کسب کند. این بود که موسی÷درخواستش را ارائه نمود. بندهی نیکوکار خدا به موسی گفت: ای موسی! همراهی با من برای کسب علم و آگاهی در حقیقت مستلزم داشتن صبر زیادی است، که تو توان چنین صبری را نداری و من تو را قادر به تحمل آن نمیدانم.
(اگر تو همراه و رفیق من شوی) وقایع و جریاناتی را مشاهده میکنی که با مقیاس بشری قابل فهم و اندازهگیری نیست؛ چرا که بشر فقط ظاهر و صورت مسأله را میبیند و از درک حقیقت و باطن و حکمت موجود در آن عاز است و انسان همچنانکه معرفی شده عجول است. ای موسی! تو نیز نه تجربهای داری و نه تمرین و آموزشی دیدهای، چگونه میتوانی با من همراه شوی؟!