کفر به خدا و روز آخرت
هنگامی که وارد باغش شد، هنوز از همسایهاش عبدالله دور نشده بود (به گونهای که صحبتهای همدیگر را میشنیدند) با حالتی احمقانه و خودستایانه در کمال پررویی و غرور در حالی که در زیر شاخهها و برگهای درختان پنهان شده بود (با صدای بلند) گفت: ای عبدالله! من اصلا گمان نمیکنم که این باغ و بستان نابود شود و از بین برود و قیامتی را که تو مدعی ایمان به آن هستی، اصلاً باور ندارم و فکر نمیکنم که قیامتی در کار باشد. اگر هم به فرض محال چنین قیامتی که تو ادعا میکنی در کار باشد و روزی به سوی پروردگار بازگردم، باز هم سهم و نصیب من در آن جا بهتر از تو و جای من در آن روز خوشتر و بهتر از. تو خواهد بود؛ چرا که من از تو بهترم و من به آن نعمتها شایستهتر و سزاوارترم.
عبدالله با شنیدن این سخنان ایستاد و از شدت خستگی و ضعف جسمانی وسایل و ادواتی را (از جمله بیل و کلنگ و...) که بردوشش بود، برزمین نهاد و با آستینش عرق صورتش را پاک کرد، به آسمان نگاه کرد و در کمال خونسردی و اطمینان گفت:
ای حارث! به هوش باش و فراموش مکن که از چه چیزی آفریده شدهای؟! بدان که تو ابتدا و قبل از هر چیز از خاک آفریده شدهای، سپس از نطفهای (بیارزش)!!! بدان که همان کسی که زمین را آفرید و در آن همه چیز را زوج و زیبا آفرید، تو را نیز آفریده است.
آگاه باش که هیچگاه زندگی دنیوی و زینت و زیباییهای موجود در آن مرا مغرور نخواهد کرد؛ چرا که زندگی مدت زمان محدودی است، میآید و میرود. من ایمان دارم به این که خداوند سبحان پروردگار من است و او آفرینندهی من و جهان هستی است و هیچگاه هیچ چیزی را شریک او نخواهم کرد و اجازه نخواهم داد که دنیا و نعمتهای دنیوی مرا گمراه کنند و به قعر جهنم بفرستند.