نعمت یا نکبت
عقل ضعیف و سطحینگر و انسانی که فقط ظاهری به چیزها می نگرد و دربارهی آن فکر نمیکند. ثروت زیاد را نعمتی از جانب پروردگار میداند که بندگانش داده است. ولی انسان با ایمان و تیزبین چیزی به جز آن میپندارد. او این نعمت و ثروت را به وسیلهی امتحان و آزمایشی از طرف پروردگار میداند. اگر از این مال و ثروت در مسیر خیر و نیکی و در جهت اطاعت و عبادت خدا استفاده نمود، آن وقت نعمتی از جانب خدا که در دنیا و آخرت به او بهترین پاداش عطا خواهد کرد، اما اگر از این مال و ثروت در مسیر گناه و نافرمانی پروردگار استفاده نمود و در راه شر و بدی آن را مصرف نماید، در حقیقت نکبت و مایهی بدبختی است؛ چون این مال و ثروت فقط بر گناهان صاحبشان میافزاید و عذاب را در روز آخرت براو افزایش میدهد.
پس در نتیجهی فراوانی ثروت ثروتمندان و افزایش پیدرپی همانا سنّت استدراج از جانب پروردگار است.
خوانندهی عزیز! بنگر به این سخن حضرت سلیمان÷که با داشتن مال و ثروت فراوان و حکومت مقتدر فرمود:
﴿هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّي﴾[النمل: ۴۰].
«... این از بخشش پروردگار من است...».
﴿لِيَبۡلُوَنِيٓ ءَأَشۡكُرُ أَمۡ أَكۡفُرُۖ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشۡكُرُ لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيّٞ كَرِيمٞ ٤٠﴾[النمل: ۴۰].
«... میخواهد مرا امتحان کند که آیا شکر (نعمت) او را به جای میآورم یا ناسپاسی میکنم. هرکس که سپاسگذاری میکند. تنها به خویش سپاسگذاری کرده است و هرکس که ناسپاسی کند، پروردگار من بینیاز از سپاس او (بوده) و صاحب کرم است».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَرِحِينَ ٧٦﴾[القصص: ۷۶].
«... به راستی خداوند شادمانان (سرمست از غرور) را دوست نمیدارد».
باز به سوی قارون برمیگردیم! گفتیم که قارون از بنیاسراییل بود که در مصر زندگی میکردند، ولی او از آنان جدا و با آنان متفاوت بود. چون او مثل آنان به بندگی و بردگی فرعون گرفتار نشده بود. به راستی قدرت مال و ثروت موجب انحراف عقیدهی او شده بود. او هم راه و روشی مثل فرعون داشت. خود را از دیگران بزرگتر میپنداشت و دست به ظلم و ستم و نافرمانی زد. مردمان فقیر و بینوا را به بردگی و بندگی میگرفت و آنان را در جهت خدمت به امیال و شهوات درونی خود به کار میگرفت.
﴿۞إِنَّ قَٰرُونَ كَانَ مِن قَوۡمِ مُوسَىٰ فَبَغَىٰ عَلَيۡهِمۡۖ﴾[القصص: ۷۶].
«قارون از قوم موسی بود و (بر اثر داشتن دارایی فراوان) بر آنان فخرفروشی کرد...».
قارون آن قدر ثروتمند شد که ثروتش به وسعت رودنیل در سرزمین مصر بود. او در میان قوم خود ثروتمندترین و تواناترین آنان بود. بنابراین بر موسی÷واجب بود که قارون را به راه راست هدایت و روش صحیح را به او نشان دهد.
موسی÷روش دعوت و نصیحتش را برای قارون بر دو پایه استوار کرد:
موسی÷دید که قارون سرمست غرور و شادمانی است. احساس ثروتمندی تمامی حواس و افکارش را تسخیر کرده و همیشه در حال خوشگذرانی است. او از دیدن طلا و جواهرات خوشحال میشود و هرگاه فلزی یا سنگی گرانبها را ببیند، از شادی در پوست خود نمیگنجد. او همیشه با صدای بلند میخندد و صندوقهایش را از طلا و نقره پر میکند. انگشتهایش را با انگشتریهای گرانبها و قیمتی میآراید و از گوشهایش گوشوارههای ارزشمند آویزان میکند و همچون مستی که مرتب و منظم شراب میخورد و نه زیادی بیهوش است و نه تمام بیدار و سرحال میماند.
وقتی که موسی÷دید قارون این چنین منحرف و مغرور است، به همراه گروهی از عاقلان و مؤمنان بنیاسراییل نزد او رفت و به او گفت:
﴿لَا تَفۡرَحۡۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَرِحِينَ ٧٦﴾[القصص: ۷۶].
«... (مغرورانه) شادمانی مکن، به راستی خداوند شادمانان (سرمست از غرور را) دوست نمیدارد».
زیادهروی مکن و تکبّر و زورگویی مکن، بیش از حد خوشگذرانی مکن. به حالت غرور و غیرطبیعی شادمانی مکن و حقیقت را از مسیر خود خارج مساز. به این ترتیب موسی÷او و یارانش را نصیحت کرد و یادآور شد که عذاب پروردگار به زودی فرا خواهد رسید. اما سخنان ایشان هیچ نتیجهای در بر نداشت، جز این که قارون به کلی از حقیقت غافل شده بود و عقلش از هرگونه هدایت و راهنمایی رویگردان بود و برطغیان و نافرمانیاش پافشاری میکرد.
﴿وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ ٱلدُّنۡيَاۖ﴾[القصص: ۷۷].
«... بهرهی خود را از دنیا فراموش مکن...».
موسی÷به قارون گفت: ای قارون! خداوند مال و ثروتی بیاندازه فراوان به تو داده است و سرمایهای به تو بخشیده که در گذشته چنین چیزی را ندیدهای و این بخشش پروردگار به تو، به خاطر این است که تو را بیازماید که آیا سپاسگذار هستی یا ناسپاس؟
آنچه را که به دست آوردهای، باید درمصرف آن دقت کنی. باید میان زندگی دنیوی و حیات آخرت موازنهای برقرار باشد. آدم دارا و ثروتمند، باید از اموالش درجهت خیر و نیکی بهره بگیرد و در راه خدا از ان انفاق کند.
ای قارون! باید به اندازهی نیاز (طبیعی و معین) خودت بسنده کنی و در تهیهی لباس و غذا و نوشیدنیها اسراف و زیادهروی ننمایی. اگر چنین کردی و نتیجه و میوهی آن را در جهان آخرت دریافت خواهی کرد و مایه خشنودی و رحمت خواهد بود. در غیر این صورت هر چه را که مصرف کنی نابود میشود و هیچ سود و فایدهای برای تو نخواهد داشت.
بنابراین «از اموال و داراییهایت، آنچه را که خوردهای، نابود شده و آنچه را که پوشیدهای، بر تن کرده و کهنه و فرسوده شده و آنچه را که (در راه خدا) بخشیدهای، برایت باقی خواهد ماند».
﴿وَأَحۡسِن كَمَآ أَحۡسَنَ ٱللَّهُ إِلَيۡكَۖ﴾[القصص: ۷۷].
«... همانگونه که خداوند به تو نیکی کرده است، تو نیز به دیگران نیکی کن...».
قارون به سخنان موسی گوش فرا میداد، در حالی که حواسش جای دیگری بود و فقط جسمش حاضر بود و عقل و احساسش غایب بود. قارون به دستان بستهاش که با انگشترهای گرانبها آراسته شده بود، مینگریست و در آن دقت میکرد. انگشترهای طلا و نقرهای که میدرخشیدند و از شدت درخشندگی آنچنان نور را منعکس مینمودند که چشم توان خیره شدن به آنها را نداشت. بنابراین قارون با دیدن این طلا و جواهرات چشم ظاهر و باطنش کور شده بود. قارون اصلاً متوجه سخنان حضرت موسی÷نبود (و آن چنان غرق درخیالات و اوهام خود بود) که مدتی پس از تمام شدن سخنان موسی به خود آمد و متوجه شد که موسی او را نصیحت کرده است. در این موقع قارون گفت: «همین و سپس!!» موسی÷از موعظه و نصیحت کردن قارون دست کشید و سخنانش را به پایان رساند. در این لحظه متوجه شد که هوش و حواس قارون اصلاً پیش او نیست. شنوا هستند ولی نمیشنود. گوشهایش میشنوند، ولی دلش غافل بوده و در جای دیگری است. چشمانش از شدت برق و درخشندگی طلا و جواهراتش خیره گشتهاند.
لازم بود که با سخنی محکم و مؤثر او را به هوش آورد. سختی که همچو پتکی بر سرش فرود آید و او را از خواب غفلت بیدار سازد. موسی÷به او گفت: ای قارون! همچنان که خداوند به وسیلهی بخشیدن سلامتی جسم و تندرستی و روزی فراوان و زندگی آسان و بدون دغدغه به تو نیکی کرده است، تو نیز باید با مخلوقات و بندگان خدا به نیکی رفتار کنی. لازم است که به عدالت رفتارکنی تا میزان و کفهی ترازوی اعمال نیک تو سنگین باشد. اما اگر همچنان این مسیری را که در پیش گرفتهای ادامه دهی، به جان خودم قسم که اوج انحراف و گمراهی است و در زمین تخم فساد و تباهی میافشانی. پس به هوش آی و بپرهیز و بدان که خداوند پاک و منزه «تباهکاران را دوست نمیدارد.» همچنان که «کسانی را که مستانه و مغرورانه شادمانی مینمایند، دوست ندارد». (از خواب غفلت) بیدار شو و از خشم و غضب و عذاب او بپرهیز.
﴿إِنَّمَآ أُوتِيتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ﴾[القصص: ۷۸].
«... این مال در سایهی آگاهی و دانشی که داشتهام، به من داده شده است...».
انذار و موعظه هیچ تأثیری بر قارون نداشت، بلکه او بزرگی و عزت را در ادامهی گناه میدید و همچنان به گناه و تباهکاری خود ادامه میداد و شیطان نیز او را بیشتر از یش مغرور میساخت. در این لحظه و در اثنای سخنان حضرت موسی÷بلند شد و ایستاد، متعجب و وحشتزده (از این سخنان) همچون گاوی خشمگین با صدای بلند فریاد کشید و گفت: ای موسی! هر آنچه را که به دست آوردهام، به خاطر شایستگی و لیاقت خودم بوده و همه را براساس علم خودم به دست آوردهام و کسی حتی خدای تو حق ندارد برمن منّت بگذارد و اگر سخن تو درست باشد و خدای تو این اموال را به من داده باشد، به خاطر لیاقت و شایستگی من است و من از دیگران بهتر و شایستهترم. موعظه و نصیحت بس است. دست از هذیان و حرفهای بیهوده بردار. گوشهایم بیش از این طاقت شنیدن حرفهای تو را ندارد.
موسی÷اندکی دیگر نزد قارون ماند و اصلاً از سخنان او خشمگین نشد و جملاتی را به عنوان آخرین سخنان خود به قارون گفت و رفت. موسی گفت: ای قارون! نفس و شیطان پیوسته تو را فریب میدهند و مغرور میسازند. مگر ندیدهای و نشنیدهای که امتها و افرادی پیش از تو، تواناتر و ثروتمندتر از تو نیز بودهاند، اما به دلیل گناهان و کارهای زشتی که مرتکب شدند، خداوند آنان را دچار عذاب و هلاکت نمود و زمین آنان را در خود بلعید و هماکنون منتظر فرا رسیدن روز حساب میباشند.
﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ ٨٩﴾[الشعراء: ۸۸- ۸۹].
«آن روزی که اموال (نیروی مادی) و اولاد (نیروی انسانی) سودی نمیرساند.* بلکه تنها کسی که با دل سالم به پیشگاه خدا آمده باشد».
و در این لحظه دیدار موسی و قارون پایان یافت و موسی÷قارون را ترک کرد و رفت. قارون از سخنان حق و راست و درست حضرت موسی÷پند نگرفت و بر گناهان و سرکشیهای خود پایدار ماند و در خوشگذرانیها و نافرمانیهای خود غرق شد و از لذّتهای زودگذر دنیوی بهرهمند شد.
﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ فِي زِينَتِهِۦ﴾[القصص: ۷۹].
«با تمام زینت خود در برابر قوم خویش نمایان گردید...».
قارون در یک روز معیّن، مراسمی ترتیب داد و مردم را جهت دیدن این مراسم دعوت کرد. در هنگام شروع مراسم، قارون از قصرش خارج شد و در حالی که خود را با زیورآلات مختلف آراسته بود، به طوریکه برق جواهراتش از دور میدرخشید و چشمها را خیره میساخت. کلاهی جواهرنشان بر سر نهاده بود. گویی پادشاهی است و تاج بر سر گذاشته است. اطراف او را خدمتکاران و غلامان- که همگی آنان نیز با جواهرات بسیار خود را آراسته بودند- گرفته بودند. بعضی از آنان ظرفهایی از مس در دست داشتند که در آن بخور و اسپند دود میکردند. به طوری که آتش آن شعله میکشید و منظرهی زیبایی را در مقابل نور آفتاب پدید آورده بود و از آن دود خوشبویی به هوا برمیخاست و گروهی از خدمتکاران در صفی طولانی و در حالی که دستهای خود را به طرف شانه حلقه کرده بودند و ماهیچههای بازوهایشان نمایان بود، هرکدام تعداد زیادی از کلیدهای گنجینههای قارون را حمل میکردند. تعداد کلیدها آنقدرزیاد بود که داشتند از شدت خستگی و سنگینی بر زمین میافتادند. با این حال کشانکشان به دنبال قارون راه رفتند. قارون نیز در این میان متکبرانه و سرمست از غرور سوار بر اسبی راه میرفت و در اطرافش میلههای آهنی بلندی را برافراشته بودند و بر روی آن چادری نهاده تا نور آفتاب،قارون را آزار ندهد و همچون نگهبان از او پاسبانی و نگهبانی میکردند.
بعضی از مردم ساده و سبک عقل نیز با دیدن این منظرهها و جلال و شکوه ظاهری قانون، در دل خود میگفتند:
﴿يَٰلَيۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِيَ قَٰرُونُ إِنَّهُۥ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٖ ٧٩﴾[القصص: ۷۹].
«... ای کاش همان چیزهایی که به قارون داده شده است، ما هم میداشتیم! (چه ثروت سرشاری!... و چه جاه و جلالی!) واقعاً او دارای بهرهی بزرگ و شانس سترگ است».
یا این که ای کاش! لااقل مقداری از ثروت و دارایی و جاه و مقام قارون از آن ما بود. ای کاش...! آنان با حسرت و اندوه و از روی ناآگاهی این جملات را تکرار میکردند، در حالی که اهل علم و ایمان با شنیدن سخنان آنان و آرزوهای باطل و بیجای ایشان به آنان گفتند: ای فریبخوردگان! وای بر شما! از عذاب خداوند بپرهیزید و از خدا شرم داشته باشید و بدانید که پاداش خداوند در بهشت، یعنی سعادت و خوشبختی همیشگی که هرگزپایان و انتهایی ندارد. مردمان تماشاچی دو گروه بودند:
گروهی کسانی بودند که هوای نفسانی بر آنان غلبه یافته بود و با دیدن زیورآلات و جواهرات هوش از سرشان میپرید و شیطان نیز به وسیلهی آرزوهای دور و دراز و وسوسههای بیهوده، آنان را بیشتر فریب میداد.
گروهی دیگر کسانی بودند که به ریسمان هدایت الهی چنگ آویخته بودند و زیباییها و زیورآلات دنیایی قادر به فریب آنها نبود و اصلاً درمقابل پروردگار نافرمانی نمیکردند.
﴿وَلَا يُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلصَّٰبِرُونَ ٨٠﴾[القصص: ۸۰].
«... و این (بهشت یزدان هم) جز نصیب شکیبایان نمیگردد».
در این میان گروه دوم که از هدایت بهرهای برده بودند و از علم و آگاهی بیشتری برخوردار بودند، به دستهی اول که بیچارگان و فریبخوردگان بودند میگفتند: ای بندگان خدا! ای کسانی که ثروتها و زیورآلات قارون شما را فریفته است! بدانید که برای رفتن به بهشت خداوندی که به پرهیزگاران وعده داده شده، بهشتی که با نعمتهای والا و بیپایان و سعادت و خوشبختی ابدی مزین گشته، بهشتی که هیچ چیزی مساوی و برابربا آن نیست و هیچ ذهنی قادر به تصور چنین چیزی نیست، تحمل رنج و زحمت لازم است، باید از خداوند اطاعت نمود و او را عبادت کرد. باید به قوانین و دستورات پروردگار پایبند بود، باید تلاش کرد. در این راه باید از امتحانات و آزمایشهای گوناگون پیروز و سربلند بیرون آمد. مثلاً یکی از این امتحانها همین واقعهای است که شما اکنون گرفتار آن شدهاید. تمام اینها نیازمند صبر و بردباری است، پس از خدا بترسید و صبر پیشه سازید تا به سلامت و در نهایت امنیت و آسایش به بهشت وارد شوید.
﴿فَخَسَفۡنَا بِهِۦ وَبِدَارِهِ ٱلۡأَرۡضَ﴾[القصص: ۸۱].
«سپس ما او را و خانهاش را به زمین فرو بردیم...».
جمعیت پراکنده شدند و هرکس به خانه و منزل خود بازگشت. هنگامی که تاریکی همه جا را فرا گرفت و شب سایهاش را بر همه جا گسترانید، واقعهای عجیب و تکاندهنده روی داد. واقعهای که درسی واقعی و پند و اندرزی برای همه بود. زمین به لرزه درآمد و به شدت تکان خورد. شکاف عمیقی در آن ایجاد شد و به طرفی متمایل شد. پس از لرزشهای متعدد و تکاندهنده دوباره آرام شد و در جای خود قرار گرفت. اما مردم بیاراده و اختیار از جاهای خود پرت شده بودند و در رُعب و وحشت و اضطراب و نگرانی بهسر میبردند و هر کدام در جای خود همچنان مجسمه بر زمین خشک شده بودند. چشمهایشان از حدقه درآمده و از شدت وحشت، رنگ پوستشان تیره گشته بود، دلهایشان هراسان و در تپش بود. زبانشان بند آمده بود و گویی که لال شدهاند. حتی توانایی فریاد کشیدن را نیز نداشتند. بعد از اندکی که دوباره آرامش به سرزمین بازگشت، کمکم مردم به هوش آمدند. دیدند که درصبحگاهان زمین تکان شدیدی خورده و از طرفی دیگرصدای ناله و شیون همچون رعد و برق پیدرپی در فضا طنینانداز شد. (همگی از خود میپرسیدند) خدایا چه چیزی روی داده است؟
قارون در یکی از سالنهای زیرزمینی قصرش که گاوصندوقهای آهنی بزرگ پراز طلا و جواهرات گرانبها در آن بود، بهسر میبرد و مشغول شمارش دینارهای طلا بود.
درست درهمین لحظه زمین زیر قصرش شکاف برداشت و دهان باز کرد و تنها در چند ثانیه هر چه در قصر بود، درخود بلعید. (قارون با چشم خود میدید) که از هر طرف قصرش در حال ویران شدن است و ستونها و سنگهای بزرگ و قیمتی و مصالح ساختمانی به سرعت و پیدرپی فرو میریختند و او را دفن میکردند. سپس از زمین لرزه (در زیر کاخ قارون) آب فوران کرد و آن جا رابه کلی ویران و نابود نمود.
این چنین بود که کار قارون پایان گرفت.
﴿لَا يُفۡلِحُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٨٢﴾[القصص: ۸۲].
«... کافران رستگار نمیگردند (و حتماً عذاب خدا دیر یا زود گریبانگیرشان میشود)».
با تابش اولین اشعههای نور خورشید، مردم صبح را آغاز کردند و شروع به گشتن پیرامون مکانی کردند که قصر قارون در آن جا بود. مدت زیادی گشتند و به دقّت نگریستند، ولی گویا که اصلاً آنجا هیچ چیزی موجود نبوده، فقط آب گلآلود تهنشین شده آنجا بود که خاکستر بر جای مانده روی آن، این طرف و آن طرف پراکنده شده بود. مردم با وحشت و تعجب دربارهی این موضوع با هم صحبت میکردند.
گروهی که با اندوه و غبطه به قارون مینگریستند و آرزوی داشتن اموال و ثروتهای او را داشتند، میگفتند:
«به راستی این سخن راست و حق است که خداوند روزی را برای هرکه بخواهد افزون خواهد نمود و یا آن را کم خواهد کرد و یا اصلاً آنرا خواهد گرفت. سپاس وستایش برای او که از هر گونه عیب و نقصی، منزه و پاک است و بر ما منت نهاد و ما را از عذاب سخت و دردناک رهانید.
پروردگارا! ما به سوی تو باز میگردیم و از گفتهها و اعمال خود پشیمان هستیم و توب میکنیم. سپاس و ستایش در دنیا و آخرت تو را سزاست. ما به تو ایمان داریم، در حقیقت (کافران رستگار نمیشوند).
فرزند عزیزم!
خداوند متعالف داستان قارون را با این آیه به پایان میرساند:
﴿تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ ٨٣﴾[القصص: ۸۳].
«ما آن سرای آخرت را تنها بهرهی کسانی میگردانیم که در زمین خواهان تکبر و استکبار نیستند و فساد و تباهی نمیجویند (و دلهایشان از آلودگیهای مقامطلبی و شهرتطلبی و بزرگبینی و تباهکاری، پاک و پالوده است) و عاقبت از آن پرهیزگاران است».