نبوت و حکمت
لقمان شب و روز در فکر بود. در هنگام گردشش در مورد طبیعت و جهان هستی، آمدن شب و روز با دیدن حیوانات و پرندگان و به طور کلی در همه چیز میاندیشید و با دیدهی تأمل و تفکر به همه چیز نگاه میکرد.
روزی از روزها هنگامی که لقمان مطبق عادت همیشگیاش در میان جنگل مشغول گردش بود، احساس خستگی شدیدی کرد که تمام وجودش را گرفته بود. زیر سایهی درختی نشست تا خستگی از تنش دور شده و نیرو و نشاط خود را به دست آورد. اما خستگی او را رها نمیساخت و خواب بر او چیره شد. چشمهایش را بست و در کمال آرامش به خواب عمیقی فرو رفت.
در خواب ملایکهای از جانب خدا براو نازل شد و به او مژده داد که خداوند او را برگزیده است و او را میان انتخاب نبوت و حکمت مختار ساخته است. او نیز از ترس این که مبادا نتواند مسئولیت و مشکلات نبوت را تحمل کند، حکمت را انتخاب کرد.
پس از آن از خواب بیدار شد و چشمانش را گشود. وقتی به اطرافش نگاه کردف تمام چیزهایی را که میدید همانهایی بودند که قبلاً دیده بود، ولی بینش او نسبت به آنها تغییر کرده بود و طور دیگری در مورد آنها اندیشه میکرد. احساس کرد که قلب و جانش دروجودش پاک شده و مشغول تسبیح خداوند میباشند و از افقهای مادی و دنیوی گذشتهاند. دنیا را زیباتر میدید و احساس زیبایی میکرد و در خود احساس بزرگی و عظمت مینمود. پس سجدهی شکر گذاشت و بر زمین افتاد.