فراموشی کار شیطان بود
موسی÷از خواب بیدار شد و خستگی از تنش دور شد. سپس بلند شد و ایستاد و از رفیقش خواست تا حرکت کنند و به راه خود ادامه دهند. یوشع نیز دستور او را اطاعت کرد در حالی که هنوز در تعجب و حیرت بود، ولی چیزی بر زبان نمیآورد. آنگاه که راه زیادی را طی کردند و صخرهای که در کنار آن استراحت نموده بودند از چشمشان ناپدید گشت، درختی پر شاخ و برگ با سایهای دلانگیز توجهی آنها را به خود جلب کرد. پس موسی÷دوست داشت که در زیر آن درخت بنشینند تا غذا بخورند:
﴿فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَىٰهُ ءَاتِنَا غَدَآءَنَا لَقَدۡ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا ٦٢﴾
[الکهف: ۶۲].
«آنگاه که از آنجا دور شدند (موسی) به خدمتکارش گفت: غذای ما را بیاور، واقعاً در این سفرمان دچار خستگی و رنج زیادی شدهایم».
در این لحظه یوشع به خود آمد و پردهای که شیطان بر چشمانش افکنده بود از چشمانش برداشته شد و یادش آمد که در کنار صخره بر سر ماهی چه گذشته بود. پس به موسی÷گفت: سرورم هماکنون یاد حادثهی عجیبی افتادم که در کنار صخره گذشت. همانا من لحظهای از ماهی غافل شدم و دیدم که به شدت و قدرت از درون ظرف بیرون پرید و همراه موجی که به ساحل دریا آمده بود به راه افتاد و به درون دریا رفت. بدون شک شیطان مرا دچار فراموشی کرد و این موضوع را از یاد من برد و از شدت حیرت و تعجب زبانم بسته شد و از دیدن آن صحنه آنقدر تعجب کردم که قادر به گفتن هیچ چیز نبودم.
﴿قَالَ أَرَءَيۡتَ إِذۡ أَوَيۡنَآ إِلَى ٱلصَّخۡرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ ٱلۡحُوتَ وَمَآ أَنسَىٰنِيهُ إِلَّا ٱلشَّيۡطَٰنُ أَنۡ أَذۡكُرَهُۥۚ وَٱتَّخَذَ سَبِيلَهُۥ فِي ٱلۡبَحۡرِ عَجَبٗا ٦٣﴾[الکهف: ۶۳].
«وقتی را که به آن صخره رفتیم (و استراحت کردیم) من (بازگو کردن جریان عجیب زنده شدن و به درون آب شیرجه رفتن) ماهی را از یاد بردم (که در آنجا جلو چشمانم روی داد) جز شیطان بازگو کردن آن را از خاطرم نبرده است (ماهی پس از زنده شدن) به طرز شگفتانگیزی راه خود را در پیش گرفت...».