مسلمان از دیدگاه آیات و روایات

فهرست کتاب

الف: صداقت در سخن

الف: صداقت در سخن

مسلمان از دیدگاه اسلام مؤظف است آنچه می‌گوید یا نقل قول می‌کند، گفتارش باید مطابق با واقع باشد، چنانکه خداوند می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدٗا ٧٠[الاحزاب: ۷۰]. «ای اهل ایمان از خدا بترسید و سخن حق و درست بگوئید».

عالم ربانی شیخ عبدالقادر گیلانی /می‌گوید:

«از همان ابتدای زندگی بنای امور را بر صداقت و راستگوئی گذاشتم هنگامی که برای طلب علم و دانش از مکه مکرمه عازم بغداد شدم مادرم مبلغ چهل دینار به من داد تا مخارج زندگی ام نمایم، ‌و از من عهد و پیمان گرفت دروغ نگویم و هنگامی که به همدان رسیدیم گروهی از دزدان و راهزنان بر ما حمله بردند، اجناس و وسایل کاروان را تصاحب نمودند، دزدی از کنارم گذشت و گفت: چه همراه داری؟ من همان پاسخ قبلی را دادم او مرا نزد رئیس دزدان برد، و او نیز از من دریافت کرد چه داری؟ گفتم: چهل دینار همراه دارم؟ رئیس دزدان گفت: چه چیز باعث شد راست بگوئی؟ گفتم: با مادرم پیمان بسته ام همیشه راست بگویم، ترسیدم به عهد خویش خیانت کرده باشم ترس و وحشت تمام وجود رئیس دزدان را فرا گرفت، فریاد زد و گریبان چاک نمود و گفت: تو می‌ترسی با عهدی که با مادرت بسته‌ای خیانت کنی! و من نترسم با عهدی که با خدای خویش بسته ام خیانت کنم؟ سپس دستور داد کلیه کالاهای کاروان را برگرداندند،‌آنگاه به شیخ عبدالقادر گیلانی /گفت: من نزد تو به پروردگارم توبه می‌کنم، همه دزدان به رئیس خویش گفتند: تو امیر ما در راهزنی بودی و امروز نیز امیر و رئیس ما در توبه و بازگشت به جانب خداوند هستی آنگاه همه دزدان به برکت آن صداقت و راستگوئی توبه کردند».

حضرت عبدالله بن دینار/ می‌گوید:

«همراه امیر المؤمنین حضرت عمر بن الخطابسعازم مکه مکرمه شدیم، در مسیر راه با چوپانی بر خورد کردیم و او از ما کسی را نمی‌شناخت حضرت امیر المؤمنین می‌خواست صداقت و ایمان داری چوپان را بیازماید، خطاب به چوپان فرمود: يا راعي بعني شاة ‌من هذه الغنم فقال: إني مملوك فقال عمر: قل لسيدك: أكلها الذئب فقال: الراعي فأين الله؟ فبكى عمر ثم غدا مع المملوك فاشتراه من مولاه وأعتقه وقال له: أعتقتك في الدنيا هذه الكلمة‌ وأرجو أن تعتقك في الآخرة.

حضرت عمرسفرمود: ای چوپان یک گوسفند از گله‌ات به من بفروش، چوپان گفت: من برده‌ای هستم و گله متعلق به مالک من است. حضرت عمر فرمود: به آقا و مالک خود بگو: آن را گرگ خورده است چوپان گفت: پس خدا کجا است؟ (او را چه کار کنم که مرا می بیند) حضرت عمرسبه گریه افتاد و با چوپان رفت و او را خرید و آزاد کرد و به چوپان فرمود: این سخن تو را در دنیا آزاد ساخت، امیدوارم که قیامت نیز نجات بخش تو باشد.