مسلمان از دیدگاه آیات و روایات

فهرست کتاب

کیست که خدا را وام نیکو دهد؟

کیست که خدا را وام نیکو دهد؟

حضرت ابودحداحسگفت: یا رسول الله ص! پدرم و مادرم فدای شما باد، خداوند با آن‌که از وام گرفتن بی‌نیاز است، ‌از ما وام میخواهد؟ رسول الله صفرمودند، آری خدا می‌خواهد به واسطه آن شما را به بهشت وارد سازد گفت، پس من به پروردگار قرض می‌دهم که برای من و دخترم دحداحه بهشت را تضمین کند، رسول الله صفرمود،‌ چنین خواهد شد ابو دحداح گفت: دست خودتان را به من دهید رسول خدا دستشان را به او دادند، ابو دحداح گفت، من دو باغ دارم یکی پایین شهر و دیگری بالای شهر، به خداوند سوگند غیر از این دو باغ هم هیچ چیز دیگری ندارم هردو باغ را بعنوان قرض و وام به خداوند بزرگ می‌دهم. رسول الله صفرمود: یکی از آن دو باغ را برای خدا واگذار کن و دیگری را برای معیشت خود و فرزندانت نگهدار، گفت: یا رسول الله پس همان نخلستان را که بهتر است و دارای ششصد عدد درخت خرما است برای خداوند متعال قرار دادم. رسول الله صفرمود:‌ در اینصورت خداوند بهشت را پاداش تو قرار می‌دهد، حضرت ابودحداح به سوی نخلستان رفت همسرش را دید که با فرزندانش در باغ زیر درختان خرما گردش می‌کنند از شادی و خوشحالی به این مضمون شروع به سرودن اشعار نمود:

هداك الله سبل الرشاد
إلى سبيل الخير والسداد
بقدي من الحائط بالوداد
فقط مضى قرضا إلى التناد
أقرضته الله على اعتمادي
بالطلوع لا من ولا ارتداد
إلا رجاء ‌الضعف في المعاد
فارتحلي بالنفس والاولاد
والبر لاشك فخير زاد
قدمه المرء‌ إلى المعاد
پروردگار تو را به راه رستگاری راهنمائی کند
و به راه خیر و درستکاری هدایت نماید
با میل و رغبت از باغ فاصله بگیر
زیرا که این باغ را به خداوند وام داده ام
با میل و رغبت و بدون هیچگونه منت و تردیدی
به امید پاداش چند برابر در آخرت
پس خود و فرزندانت از باغ بیرون شوید
بی‌شک کار نیک بهترین توشه‌ای است
که انسان برای زندگی اخروی پیش فرستد

همسرش اُم دحداح در پاسخ فرمود: معامله‌ات پر سود باد! خداوندا آنچه را که خریده‌ای برایت مبارک گرداند.

و نیز در پاسخ اشعار شوهرش چنین سرود:

بشرك الله بخير وفرح
مثلك أدى ما لديه ونصح
وقد متع الله عيالي ومنح
بالعجوة السوداء ‌والزهو البلح
والعبد يسعى وله ما قد كدح
طول الليالي وعليه ما اجترح
خداوند به تو مژده نیکی و شادمانی دهد
مانندتویی‌راکه‌هرچه‌دراختیارداشت صادقانه داد و بخشید
خداوندفرزندان‌مرابرخوردارگردانیده‌است
ازخرمای‌عجوسیاه‌تاخرمای‌دل‌انگیز‌دیگر
بنده‌می‌کوشد‌و‌نتیجه‌تلاش‌و‌کوشش‌خود‌را‌می‌یابد
ومسئول‌کارهایی‌است‌که‌در‌طول‌روزهاوشبهای‌زندگانی‌انجام‌می‌دهد

آنگاه اُم دحداح روی به کودکانش کرد و خرماهایی را که در دهانشان بود در آورد و آنچه را که در جیب هایشان بود بیرون ریخت و همگی به باغ دوم نقل مکان کردند.

پیامبر اکرم صفرمودند: «كَمْ مِنْ عَذْقٍ رَدَاحٍ ودار فساحٍ لأبي الدحداح».چه بسیار نخلستان‌های پر درختی و خانه های بزرگی برای ابو دحداح است.

منظور رسول الله صاین است که حضرت ابودحداح روز قیامت در بهشت باغ‌های بسیار پر درخت و خانه‌های بسیار بزرگ، مجلل و قشنگ خواهد داشت.

عدوی می‌گوید:

«در جنگ یرموک در میان زخمی‌ها و شهدا دنبال عموزاده ام می‌گشتم و مقداری آب نیز همراه داشتم تا اگر عموزاده ام در قید حیات باشد او را سیراب کند، خلاصه او را در میان زخمی‌ها یافتم به او گفتم آیا آب می‌خوری؟ سرش را بعنوان مشیت تکان داد، ولی ناله و صدای مردی بگوش رسید که آب می‌خواست عموزاده ام اشاره کرد که به او آب بدهم و آن مرد هشام بن عاص بود، به او گفتم آب می‌خوری؟ گفت: آری ولی صدای دیگری بلند شد که آب می‌خواست هشام با اشاره گفت: به او آب بده وقتی نزد نفر سوم رسیدم دیدم فوت کرده است، با شتاب به سوی هشام آمدم دیدم او نیز فوت نموده با عجله به سوی عموزاده ام برگشتم دیدم او هم فوت کرده است به این ترتیب هر سه مجاهد بزرگوار جام شهادت نوشیدند، و هر کدام دیگری را بر خودش ترجیح میداد و آب ننوشید».

از حضرت انسسروایت است: هنگامی که حضرت عبدالرحمن بن عوفسبه مدینه منوره رسید، رسول الله صدر میان او و حضرت سعد بن ربیع انصاری پیمان اخوت و برادری بست، حضرت سعد به حضرت عبدالرحمن پیشنهاد کرد و گفت: من ثروتمندترین مردم مدینه هستم، نصف، کلیه دارائی ام از آن تو است و نیز دو همسر دارم به آنان نگاه کن هر کدام را که دوست داری طلاق می‌دهم تو با او ازدواج کن! حضرت عبدالرحمن در پاسخ فرمود: خداوند در داخل و مال تو برکت عنایت فرماید مرا به بازار راهنمائی کن او را به بازار راهنمائی کردند. حضرت عبدالرحمنس به بازار رفت و به خرید و فروش پرداخت پس از چند روزی خدمت رسول الله صرسید و بر او نشانه زعفران بود، حضرت رسول الله صپرسید چه حال داری؟ عبدالرحمن بن عوفسدر پاسخ گفت: یا رسول الله من ازدواج کرده ام،‌آن حضرت پرسید: چقدر مهریه داده ای؟ گفت: وزن یک استخوان خرما طلا، رسول الله صفرمودند، دعوت ولیمه نیز بده اگر چه یک گوسفند باشد.

خلاصه؛ این هم داستان مسلمانی است که در صدر اسلام به دین مبین اسلام شرفیاب شده و حاضر است به خاطر خداوند نصف کلیه دارائی و یکی از همسرانش را تقدیم برادر ایمانی خود گرداند.

و نیز از حضرت عبدالله بن عمر بروایت است که به یکی از یاران رسول اللهصگله گوسفندی هدیه شد، ‌او گفت: فلان شخص از من نیاز مندتر است و آن را برای او فرستاد و آن شخص نیز کله را برای شخص دیگری فرستاد که به نظرش نیازمندتر بود، به همین ترتیب گله گوسفند در میان هفت نفر دست به دست گشت تا بالآخره نزد شخص اول رسید.

سبحان الله؛ این هم انسان‌هائی بودند که بر روی همین سرزمین فرشته‌وار زیستند و فرشته‌وار از جهان مادی خداحافظی کردند و بهشت زیبا را برای همیشه خریدند.

امام حاکم روایت می‌کند، هشتاد هزار درهم برای ام المؤمنین حضرت عائشه لفرستاده شد او روزه بود و لباس کهنه‌ای برتن داشت، فوراً تمام آن را در میان فقراء و بینوایان تقسیم نمود و چیزی باقی نماند خدمتکارش گفت، ای مادر مؤمنان: آیا نمی‌شد به درهمی مقداری گوشت می‌خریدی تا افطار می‌کردیم؟ فرمود: دخترم اگر به یادم می‌انداختی این کار را می‌کردم.