ح: احسان به والدین موجب نجات در دنیا و آخرت است
۲۳۳ـ وعن أبي عبد الرحمن عبدِ الله بنِ عمرَ بن الخطابِ بقَالَ: سمعتُ رسول الله جيقول: «انطَلَقَ ثَلاثَةُ نَفَرٍ مِمَّنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حَتَّى آوَاهُمُ المَبيتُ إِلى غَارٍ فَدَخلُوهُ، فانْحَدرَتْ صَخْرَةٌ مِنَ الجَبَلِ فَسَدَّتْ عَلَيْهِمُ الغَارَ، فَقالُوا: إِنَّهُ لا يُنْجِيكُمْ مِنْ هذِهِ الصَّخْرَةِ إِلا أنْ تَدْعُوا اللهَ بصَالِحِ أعْمَالِكُمْ. قَالَ رجلٌ مِنْهُمْ: اللَّهُمَّ كَانَ لِي أَبَوانِ شَيْخَانِ كبيرانِ، وكُنْتُ لا أغْبِقُ قَبْلَهُمَا أهْلاً ولا مالاً ، فَنَأَى بِي طَلَب الشَّجَرِ يَوْماً فلم أَرِحْ عَلَيْهمَا حَتَّى نَامَا، فَحَلَبْتُ لَهُمَا غَبُوقَهُمَا فَوَجَدْتُهُما نَائِمَينِ، فَكَرِهْتُ أنْ أُوقِظَهُمَا وَأَنْ أغْبِقَ قَبْلَهُمَا أهْلاً أو مالاً، فَلَبَثْتُ - والْقَدَحُ عَلَى يَدِي - اَنتَظِرُ اسْتِيقَاظَهُما حَتَّى بَرِقَ الفَجْرُ والصِّبْيَةُ يَتَضَاغَوْنَ عِنْدَ قَدَميَّ، فاسْتَيْقَظَا فَشَرِبا غَبُوقَهُما. اللَّهُمَّ إنْ كُنْتُ فَعَلْتُ ذلِكَ ابِتِغَاء وَجْهِكَ فَفَرِّجْ عَنّا مَا نَحْنُ فِيهِ مِنْ هذِهِ الصَّخْرَةِ، فانْفَرَجَتْ شَيْئاً لا يَسْتَطيعُونَ الخُروجَ مِنْهُ. قَالَ الآخر: اللَّهُمَّ إنَّهُ كانَتْ لِيَ ابْنَةُ عَمّ، كَانَتْ أَحَبَّ النّاسِ إليَّ - وفي رواية: كُنْتُ أُحِبُّها كأَشَدِّ مَا يُحِبُّ الرِّجَالُ النساءَ - فأَرَدْتُهَا عَلَى نَفْسِهَا فامْتَنَعَتْ منِّي حَتَّى أَلَمَّتْ بها سَنَةٌ مِنَ السِّنِينَ فَجَاءتْنِي فَأَعْطَيْتُهَا عِشْرِينَ وَمئةَ دينَارٍ عَلَى أنْ تُخَلِّيَ بَيْني وَبَيْنَ نَفْسِهَا فَفعَلَتْ، حَتَّى إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهَا - وفي رواية: فَلَمَّا قَعَدْتُ بَينَ رِجْلَيْهَا، قالَتْ: اتَّقِ اللهَ وَلا تَفُضَّ الخَاتَمَ إلا بِحَقِّهِ، فَانصَرَفْتُ عَنْهَا وَهيَ أَحَبُّ النَّاسِ إليَّ وَتَرَكْتُ الذَّهَبَ الَّذِي أعْطَيتُها. اللَّهُمَّ إنْ كُنْتُ فَعَلْتُ ذلِكَ ابْتِغاءَ وَجْهِكَ فافْرُجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فيهِ، فانْفَرَجَتِ الصَّخْرَةُ، غَيْرَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَطِيعُونَ الخُرُوجَ مِنْهَا.
وَقَالَ الثَّالِثُ: اللَّهُمَّ اسْتَأْجَرْتُ أُجَرَاءَ وأَعْطَيْتُهُمْ أجْرَهُمْ غيرَ رَجُل واحدٍ تَرَكَ الَّذِي لَهُ وَذَهبَ، فَثمَّرْتُ أجْرَهُ حَتَّى كَثُرَتْ مِنهُ الأمْوَالُ، فَجَاءنِي بَعدَ حِينٍ، فَقالَ: يَا عبدَ اللهِ، أَدِّ إِلَيَّ أجْرِي، فَقُلْتُ: كُلُّ مَا تَرَى مِنْ أجْرِكَ مِنَ الإبلِ وَالبَقَرِ والْغَنَمِ والرَّقيقِ، فقالَ: يَا عبدَ اللهِ، لا تَسْتَهْزِئْ بي! فَقُلْتُ: لا أسْتَهْزِئ بِكَ، فَأَخَذَهُ كُلَّهُ فاسْتَاقَهُ فَلَمْ يتْرُكْ مِنهُ شَيئاً. الَّلهُمَّ إنْ كُنتُ فَعَلْتُ ذلِكَ ابِتِغَاءَ وَجْهِكَ فافْرُجْ عَنَّا مَا نَحنُ فِيهِ، فانْفَرَجَتِ الصَّخْرَةُ فَخَرَجُوا يَمْشُونَ». (مُتَّفَقٌ علیهِ).
از عبدالله بن عمر بن الخطاب بروایت است از رسول الله صشنیدم که فرمود، در زمان گذشته سه نفر به مسافرت رفتند و برای سپری کردن شب وارد غاری شدند، ناگهان سنگی از کوه سرازیر گردید، و دهنه غار را مسدود ساخت سپس آنان با همدیگر گفتند: هیچ چیزی شما را از این سنگ نجات نخواهد داد، مگر اینکه از خداوند بخواهید به برکت اعمال صالح و نیکتان شما را نجات دهد.
مردی از میان گفت: خداوندا من پدر و مادری پیر و ناتوان داشتم و قبل از آنان هیچ یک از اعضاء خانواده و اموال را سیر نمیکردم، روزی در جستجوی گیاه دور رفتم و شبانگاه برگشتم برای آنان شیر دوشیدم، دیدم آنان به خواب رفتهاند، مناسب ندانستم آنها را بیدار کنم، یا اعضای خانواده و اموال خود را شیر بنوشانم، من همچنان در انتظار بیدار شدن آنها شدم و ظرف در دستم بود تا صبح دمید در حالی که کودکان در پیش پایم، جزع و فزع میکردند پس آنان از خواب بیدار شدند و شیر خود را نوشیدند، خداوندا اگر من اینکار را برای خشنودی تو کردم، ما را نجات ده، سنگ مقداری بلند شد، ولی آنها نمیتوانستند خارج شوند.
دیگری گفت: خداوندا من دختر عمویی داشتم که محبوب ترین مردم نزدم بود و خواستم با او همبستر شوم، ولی او امتناع میورزید، تا اینکه بسیار قحط سالی شد پس او نزد من آمد و من به او مبلغ یکصد و بیست دینار دادم به این شرط که خود را در اختیارم بگذارد و او نیز (بعلت فقر و نیاز شدید) قبول کرد، چون در میان پاهایش نشستم گفت: از خدا بترس و این پرده و مهر را (کنایه از پرده بکارت) بدون حق پاره مگردان و من در حالی که او را بسیار دوست میداشتم از او روی برگردانیدم و از طلاهایی که به او داده بودم گذشتم، خداوندا اگر این کار را برای رضای تو کردم ما را نجات ده، سنگ مقداری بلندتر شد ولی آنها نتوانستند خارج شوند.
سومی گفت: خداوندا من تعدادی کارگر بکار گرفتم و مزدشان را پرداخت نمودم، مگر یکی از کارگران مزدش را گذاشت و رفت، من مزدش را به تجارت انداختم، مال فراوانی به دست آمد پس از مدتی او آمد و گفت: ای بنده خدا مزدم را بده گفتم: این همه چیزها را که میبینی از شتر،گاو، گوسفند، غلام و برده، مزد تو هستند، گفت: ای بنده خدا مرا مسخره مکن، گفتم: با تو مسخره نمیکنم پس وی همه را گرفت و با خود برد و هیچ چیز باقی نگذاشت، خداوندا اگر این کار را برای خشنودی تو کرده ام ما را نجات ده، آنگاه سنگ دور شد و آنها از غار بیرون آمدند و به راه افتادند.
آنچه از حدیث دریافت میشود
۱- جواز دعا هنگام مصایب و مشکلات.
۲- جواز استمداد و توسل جستن از اعمال صالحه برای دفع بلا و گرفتاریها.
۳- فضیلت نکوئی و احسان به والدین.
۴- فضیلت عفت و پاکدامنی و مخالفت با نفس اماره.
۵- فضیلت جوانمردی در معاملات و امانت داری.
۶- اعمال صالحه موجب اجابت دعا میگردد.