۸۵- باب: رازداری و حفظ اسرار دیگران
الله متعال میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ كَانَ مَسُۡٔولٗا ٣٤﴾ [الإسراء: ٣٤]
و به پیمانها وفا نمایید که دربارهی عهد و پیمان سؤال خواهد شد.
۶۹۰- وعن أبي سعيد الخُدْرِيِّس قال: قالَ رسولُ اللهج: «إنَّ مِنْ أَشَرِّ النَّاسِ عِنْدَ الله مَنْزِلَةً يَوْم الْقِيامَةِ الرَّجُل يُفضِي إِلَى المَرْأَةِ وَتُفضِي إلَيهِ ثُمَّ يَنْشُرُ سِرَّهَا».[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۴۳۷]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «روز قیامت بدترین جایگاه را نزد الله، مردی دارد که با همسرش همبستر میشود و زنش با او همخواب میگردد و آنگاه مرد، رازِ زن را فاش میکند».
۶۹۱- وعن عبد الله بن عمر رضي الله عنهما أنَّ عمرَس حِينَ تَأَيَّمتْ بِنْتُهُ حَفْصةُ قال: لقيتُ عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَس، فَعَرَضْتُ علَيْهِ حفصةَ فَقلت: إنْ شِئتَ أنكَحْتُكَ حَفْصَةَ بِنْتَ عُمر؟ قال: سَأَنْظُرُ في أمْرِي فَلبِثْتُ ليَالِي، ثُمَّ لَقِينِي، فقال: قد بَدَا لِي أنْ لا أَتَزَوَّجَ يوْمِي هذا، فَلَقِيتُ أبا بَكْرٍ الصِّديقَس، فقلتُ: إن شِئْتَ أَنكَحْتُكَ حَفْصةَ بنْتَ عُمَر، فَصَمتَ أبو بكْرٍس، فَلَمْ يرْجِعْ إلیَّ شَيْئًا، فَكُنْتُ عَلَيْهِ أَوجَدَ مِنِّي عَلَى عُثْمانَ، فَلَبثْتُ ليَالِيَ، ثُمَّ خَطَبهَا النَّبِيُّج فَأَنْكَحْتُهَا إيَّاهُ، فلَقِيَنِي أبُو بكْرٍ فقال: لَعَلَّكَ وجَدْتَ علَیَّ حِينَ عَرضْتَ علَیَّ حفْصةَ فَلَمْ أَرْجعْ إِلْيَكَ شَيْئًا؟ فقلتُ: نَعم. قال: فإنَّهُ لَمْ يَمْنَعْنِي أنْ أرْجِعَ إِلَيْكَ فيما عرضْتَ عليَّ الاَّ أَنِّي كُنْتُ عَلِمْتُ أَنَّ النَّبِيَّج ذَكرَها، فَلَمْ أَكُنْ لأُفْشِيَ سِرَّ رسولِ اللهج، ولوْ تَركَهَا النَّبِيُّج لَقَبِلْتُهَا.[روایت بخاري] [صحیح بخاری، ش: ۴۰۰۵]
ترجمه: عبدالله بن عمربمیگوید: عمرسهنگامی که دخترش حفصهببیوه شد، گفت: عثمان بن عفانسرا دیدم و ازدواج با حفصه را به او پیشنهاد کردم و گفتم: اگر بخواهی، دخترم حفصه را به ازدواج تو در میآورم. پاسخ داد: در اینباره فکر میکنم. چند شب منتظر ماندم؛ آنگاه عثمان نزدم آمد و گفت: برایم روشن شد که بهتر است فعلاً ازدواج نکنم. - عمرسمیگوید:- سپس ابوبکر صدیقسرا دیدم و به او گفتم: اگر بخواهی، دخترم حفصه را به ازدواج تو درمیآورم. ابوبکرسسکوت کرد و پاسخی به من نداد. لذا از ابوبکر بیشتر از چیزی ناراحت شدم که از عثمان ناراحت شده بودم. چند شب منتظر ماندم. سپس رسولاللهجاز حفصه خواستگاری کرد و حفصه را به ازدواج پیامبرجدرآوردم. آنگاه ابوبکرسمرا دید و گفت: فکر میکنم هنگامی که ازدواج با حفصه را به من پیشنهاد کردی و من پاسخی به تو ندادم، از من ناراحت شدی؟ گفتم: بله. ابوبکرسفرمود: تنها چیزی که مرا از پاسخ دادن به تو باز داشت، این بود که میدانستم رسولاللهجاز تصمیمش دربارهی ازدواج با حفصه سخن گفته است و نمیخواستم راز رسولاللهجرا فاش کنم. البته اگر رسولاللهجاز تصمیمش منصرف میشد و با حفصه ازدواج نمیکرد، من او را میپذیرفتم.
۶۹۲- وعن عائشة رضي الله عنها قالت: كُنَّ أَزْواجُ النبيجعِنْدَهُ، فَأْقْبلتْ فَاطِمةُ رضي الله عنها تَمْشِي، مَا تُخْطِئُ مِشْيتُهَا مِنْ مِشْيَةِ رسول اللهجشَيْئًا، فَلَمَّا رآها رَحَّبَ بِهَا وقال: «مرْحبًا بابنَتِي»؛ ثُمَّ أَجْلَسهَا عنْ يَمِينِهِ أَوْ عَنْ شِمالِهَ، ثُمَّ سارَّها فَبَكتْ بُكَاءً شديدًا، فلَمَّا رَأى جَزَعَها سَارَّها الثَّانِيةَ فَضَحِكَت؛ فقلتُ لَهَا: خصَّك رسولُ اللهجمِن بَيْنِ نِسائِهِ بالسِّرارِ، ثُمَّ أَنْتِ تَبْكِين؟
فَلَمَّا قَام رسولُ اللهج سأَلْتُهَا: ما قالَ لكِ رسولُ اللهج؟ قَالَت: ما كُنْتُ لأُفْشِيَ عَلى رسول اللهج سِرَّهُ. فَلَمَّا تُوُفِّيَ رسولُ اللهج قُلْتُ: عَزَمْتُ عَلَيْكِ بِمَا لِي عَلَيْكِ مِنَ الحَقِّ، لَمَا حدَّثْتِنِي مَا قال لكِ رسولُ اللهج؟ فَقَالَتْ: أَمَّا الآنَ فَنَعَمْ، أَمَّا حِينَ سَارَّنِي فِي المَرَّةِ الأولى فَأخْبَرَنِي «أَنَّ جِبْرِيلَ كَان يُعارِضُهُ القُرْآن في كُلِّ سَنَةٍ مرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ، وأَنَّهُ عَارَضهُ الآنَ مَرَّتَيْنِ، وإنِّي لا أُرَى الأجَل إلاَّ قدِ اقْتَرَبَ، فَاتَّقِي الله واصْبِرِي، فَإنَّهُ نِعْمَ السَّلَفُ أَنَا لكِ». فَبَكَيْتُ بُكَائِيَ الَّذِي رأيْتِ، فَلَمَّا رَأَى جَزَعِي سَارَّنِي الثَانيةَ، فقال: «يَا فَاطمةُ أَما تَرْضِينَ أَنْ تَكُونِي سيِّدَةَ نِسَاء المُؤْمِنِين، أوْ سَيِّدةَ نِساءِ هذهِ الأمَّة؟» فَضَحِكْتُ ضَحِكي الَّذي رأَيْتِ.[متفقٌ عليه؛ این، لفظ مسلم است.] [صحیح بخاری، ش: (۳۶۲۴، ۶۲۸۵، ۶۲۸۶)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۴۵۰]
ترجمه: عایشهلمیگوید: همهی زنان پیامبرجنزدش بودند؛ در این میان فاطمهلآمد که راهرفتنش با راه رفتنِ پیامبرجهیچ تفاوتی نداشت. پیامبرجوقتی او را دید، به او خوشآمد گفت و فرمود: «خوش آمدی دخترم!» سپس فاطمه را سمت راست یا چپِ خود نشاند و درِ گوشی چیزی به او گفت؛ فاطمهلسخت گریست. رسولاللهجوقتی بیقرار و گریهی شدید دخترش را دید، دوباره درِ گوشی چیزی به او گفت و این بار فاطمه خندید. به فاطمه گفتم: رسولاللهجدر حضورِ زنانش، بهطور ویژه با تو در گوشی سخن گفت و رازی با تو در میان نهاد؛ اما تو میگریی؟
وقتی پیامبرجبرخاست و رفت، از فاطمهلپرسیدم: رسولاللهجبه تو چه فرمود؟ گفت: من، راز رسولاللهجرا فاش نمیکنم. وقتی پیامبرجدرگذشت، به فاطمهلگفتم: بهخاطر حقّی که بر تو دارم، به من بگو رسولاللهجبه تو چه فرمود؟ فاطمهلپاسخ داد: اینک بله، به تو میگویم؛ نخستین بار که پیامبرجبا من درِ گوشی سخن گفت، به من خبر داد که جبرئیل÷سالی یک یا دو بار قرآن را با ایشان میخواند و دوره میکرد؛ اما امسال دو بار دوره کرد «و من، فکر میکنم اجلم نزدیک شده است؛ پس تقوای الله و صبر و شکیبایی پیشه کن که بهراستی من، برای تو بهترین نیاکان و پیشمرگِ خوبی هستم». لذا همانطور که دیدی، گریستم. و چون بیقرار و گریهام را دید، دوباره با من درِ گوشی سخن گفت و فرمود: «ای فاطمه! آیا دوست نداری که سرور و بزرگبانوی زنان باشی یا سرور و بزرگبانوی زنان این امت باشی؟» در نتیجه همانطور که دیدی، خندیدم.
شرح
اما نوویمیگوید: «باب: رازداری و حفظ اسرار دیگران».
راز به کارِ پوشیده یا سخنِ پنهانی میگویند که میان دو دوست است؛ لذا برای شما جایز نیست که رازِ دوست خود را به کسی بگویید یا آن را فاش کنید. چه دوستتان به شما گفته باشد که این راز را به کسی نگو؛ و چه از شواهد و قراین چنین معلوم شود که دوست ندارد کسی از این راز اطلاع یابد. شواهد و قراین، دو حالت دارد:
شواهد و قراین فعلی: یعنی وقتی با تو سخن میگوید، این سو و آنسو را بپاید و حرکاتش یا نحوهی نگاه کردنش بهگونهای باشد که گویا دقت میکند تا مبادا کسی از رازش مطلع شود.
شواهد و قراین کیفی که به کیفیت و چگونگی موضوع فیما بین شما برمیگردد؛ یعنی موضوعی که با شما در میان میگذارد، جزو مسایل و موضوعهاییست که از ذکر آن در همه جا شرم میکند یا از این میترسد که مباد کسی از آن اطلاع یابد. لذا چنین موضوعی جزو اسرار است و برای شما جایز نیست که آن را فاش کنید.
سپس مؤلفبه این آیه استدلال کرده است که الله متعال میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ كَانَ مَسُۡٔولٗا ٣٤﴾ [الإسراء: ٣٤]
و به پیمانها وفا نمایید که دربارهی عهد و پیمان سؤال خواهد شد.
یعنی اگر بهزبانِ حال یا بهزبانِ گفتار، قول و قراری گذاشتید و پیمانی بستید، به پیمان خود وفادار باشید. البته مفهوم پیمان، عام و فراگیر است و شامل تمام شرایطی میشود که در داد و ستد، اجاره دادن یا اجاره گرفتن و رهن و دیگر قراردادهای شرعی، در میان دو طرفِ معامله رد و بدل میشود و بر سرِ آن به توافق میرسند.
همچنین شاملِ پیمانهایی میگردد که میانِ مسلمانان و کافران بسته میشود و بر مسلمانان واجب است که به این پیمانها پایبند باشند. البته الله متعال، در سورهی «توبه» بیان فرموده که کافرانِ همپیمان بر سه دستهاند:
دستهی نخست: کافرانی که همواره به عهد و پیمان خود پایبند هستند؛ بر ما نیز واجب است که به پیمان خود با چنین کسانی وفادار باشیم.
دستهی دوم : کافرانی هستند که پیمانشکنی میکنند؛ روشن است که هیچ پیمانی میانِ ما و اینها وجود ندارد؛ زیرا آنها، خود پیمانشکنی کردهاند. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿أَلَا تُقَٰتِلُونَ قَوۡمٗا نَّكَثُوٓاْ أَيۡمَٰنَهُمۡ وَهَمُّواْ بِإِخۡرَاجِ ٱلرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ [التوبة: ١٣]
آیا با کسانی که سوگندهایشان را شکستند و قصدِ اخراج پیامبر را نمودند و خود، آغازگر جنگ با شما بودند، پیکار نمی-کنید؟
دستهی سوم: کسانی هستند که گرچه پیمان خود را نقض نکردهاند، اما بیم آن میرود که هر لحظه پیمانشکنی کنند. لذا به اینها خبر میدهیم که هیچ پیمانی، میان ما و شما نیست. الله متعال دربارهی اینها میفرماید:
﴿وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوۡمٍ خِيَانَةٗ فَٱنۢبِذۡ إِلَيۡهِمۡ عَلَىٰ سَوَآءٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡخَآئِنِينَ ٥٨﴾ [الأنفال: ٥٨]
و اگر از خیانت قومی نگران بودی، پس متقابلاً پیمانشان را به سویشان بیفکن تا در وضعیت برابر قرار بگیرید. همانا الله، خیانتکاران را دوست ندارد.
لذا همهی شروطی که مردم در تعامل با یکدیگر میپذیرند، جزو عهد و پیمان است و وفای به آن واجب میباشد که پایبندی کارگران و کارمندان به شرایط استخدام، از این جمله است. هر کارمندی باید به شروطِ تعریفشده در نظام اداری پایبند باشد؛ مانند حضورِ بهموقع سرِ کار و عدمِ خروج از محل کار مگر پس از پایان وقتِ اداری و نیز انضباط کاری و امثال آن که در نظامِ اداری بهروشنی تعریف شده است.
پایبندی به این شرایط، واجب است و اگر تواناییِ التزام به این شرایط را ندارید، این کار را ترک کند و شغلی آزاد انتخاب نمایید تا در اختیار خود باشید؛ زیرا خود در پی استخدام بودهاید و باید به شرایطی که پذیرفتهاید و تعهد کردهاید، پایبند باشید؛ و گرنه، خود از کارِ دولتی یا اداری و سازمانی بگذرید تا تنها در برابرِ اللهﻷپاسخگو باشید.
سپس مؤلفحدیثی روایت کرده است که ابوسعید خدریسمیگوید: پیامبرجفرمود: «إنَّ مِنْ أَشَرِّ النَّاسِ عِنْدَ الله مَنْزِلَةً يَوْم الْقِيامَةِ». یعنی: «روز قیامت، از میان مردم بدترین جایگاه را نزد الله، مردی دارد که با همسرش همبستر میشود و زنش با او همخواب میگردد و آنگاه مرد، رازِ زن را فاش میکند».
واژهی «أَشَر»که در این حدیث ذکر شده، خیلی کم استعمال میشود. گرچه در زبان عربی برای بیان فراوانی یا برتری یک چیز، از وزن «أفعل»استفاده میشود، اما در واژههایی مثل «شر» و «خیر» برای بیان فراوانی شر و خیر، حرف همزه حذف شده شده است؛ لذا «اَشَر»و «أخْیر»کاربردِ کمتری دارند و به جای آنها از واژههای «شر» و «خیر» استفاده میشود. الله متعال میفرماید:
﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ يَوۡمَئِذٍ خَيۡرٞ مُّسۡتَقَرّٗا وَأَحۡسَنُ مَقِيلٗا ٢٤﴾ [الفرقان: ٢٤]
قرارگاه و استراحتگاه بهشتیان در آن روز، بهتر و نيكوتر است.
و میفرماید:
﴿فَسَيَعۡلَمُونَ مَنۡ هُوَ شَرّٞ مَّكَانٗا وَأَضۡعَفُ جُندٗا ٧٥﴾ [مريم: ٧٥]
آنگاه خواهند دانست که جایگاه چه کسی بدتر و لشکرش ضعیفتر است.
گرچه همزه در خیر و شر، حذف شده است، اما گاه بنا بر اصل خود، بهصورت «أخْیر» و «اَشَر» میآیند. چنانکه در این حدیث به جای «شرّ النّاس»، «أَشَرّ النَّاس»آمده است. رسولاللهجدر این حدیث بیان فرموده است: که روز قیامت بدترین جایگاه را نزد اللهﻷمردی دارد که شب با همسرش همبستر میشود و روز، رازش را فاش میکند و پیش شخصِ سومی بازگو مینماید که دیشب با زنش چه کرده است؛ گویا آن شخص شبِ گذشته در بسترشان حضور داشته است! پناه بر الله.
و همچنین زن؛ بدینسان که داستان شب گذشتهاش با شوهرش را برای سایر زنان بازگو میکند! این، حرام است و چنین کسانی روز قیامت بدترین جایگاه را نزد اللهﻷخواهند داشت.
لذا حفظ اسرار زناشویی و دیگر مسایل خانوادگی و بهطور کلی رازداری، واجب است. هرکس سرّ برادرِ مسلمانش را حفظ کند، الله متعال رازش را حفظ مینماید و رسوایش نمیگرداند؛ زیرا مکافات هر عملی از جنسِ آن عمل است.
***
۶۹۳- وعن ثابتٍ عن أنسس قال: أَتى علیَّ رسولُ اللهج وأَنا ألْعَبُ مع الْغِلْمان، فسلَّمَ عَلَيْنَا، فَبَعَثَنِي فِي حاجةٍ، فَأبْطأْتُ على أُمِّي، فَلَمَّا جِئتُ قالت: ما حَبَسَك؟ فقلت: بَعَثَنِي رسولُ اللهج لِحَاجَةٍ؛ قالت: ما حَاجته؟ قُلتُ: إِنَّهَا سرٌّ. قالتْ: لا تُخِبرَنَّ بسِرِّ رسولِ اللهج أَحَدًا. قال أَنَسس: والله لوْ حدَّثْتُ بِهِ أحَدًا لَحَدَّثْتُكَ بِهِ يَا ثابِتُ.[روایت مسلم؛ بخاري نیز بخشی از این روایت را بهصورت مختصر ذکر کرده است.] [صحیح بخاری، ش: ۶۲۸۹؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۴۸۲]
ترجمه: از ثابت روایت است که انسسفرمود: با پسرانِ همسن و سالم بازی میکردم که رسولاللهجنزدم آمد و به ما سلام کرد؛ آنگاه مرا به دنبال کاری فرستاد. به همین سبب دیر نزدِ مادرم برگشتم. لذا از من پرسید: چرا دیر کردی؟ گفتم: رسولاللهجمرا به دنبال کاری فرستاد. مادرم سؤال کرد: چه کاری؟ گفتم: این یک راز است. مادرم فرمود: رازِ رسولاللهجرا به هیچکس نگو. - ثابت میگوید:- انسسفرمود: ای ثابت! به الله سوگند، اگر این راز را برای کسی بازگو میکردم، حتماً آن را به تو میگفتم.
شرح
مؤلفدر باب رازداری، روایتی بدین مضمون از ثابت از خدمتکار پیامبرجیعنی از انسسنقل کرده است که پیامبرجنزد پسربچههایی رفت که با هم بازی میکردند و انسسنیز با آنها بود. رسولاللهجبه آنها سلام گفت؛ زیرا رسولاللهجاز همه خوشاخلاقتر بود و هرگاه از کنارِ بچهها میگذشت، به آنها سلام میکرد. سپس انسسرا صدا زد و او را به دنبال کاری فرستاد؛ در نتیجه انسسدیر نزدِ مادرش بازگشت. مادرش، امسلیم همسر ابوطلحهببود. هنگامی که انسسنزدِ مادرش بازگشت، مادرش علت تأخیرش را پرسید. انسسپاسخ داد: رسولاللهجمرا به دنبال کاری فرستادند. امسلیم- مادر انسب- سؤال کرد: چه کاری؟ انسسگفت: این، یک راز است و من راز رسولاللهجرا به کسی نمیگویم. مادر انسسفرمود: آری؛ راز رسولاللهجرا به هیچکس نگو. انس به ملازم و یارِ همیشههمراه خود فرمود: «ای ثابت! به الله سوگند، اگر این راز را برای کسی بازگو میکردم، حتماً آن را به تو میگفتم». یعنی به تو میگفتم که پیامبرجمرا به دنبالِ چه کاری فرستاد؛ ولی این، یک راز است و آن را به هیچکس نمیگویم.
و اما نکاتی که در این حدیث وجود دارد:
یکم: خوشخُلقی و تواضع فراوانِ پیامبرج؛ زیرا با جاه و جیگاه والایی که نزد اللهﻷو مردم داشت، بهقدری فروتن بود که به بچههایی که در کوچه بازی میکردند، سلام میگفت؛ حال آنکه کمتر کسی از ما چنین کاری میکند؛ مگر کسی که الله بخواهد.
دوم: از این حدیث درمییابیم که سنت است وقتی از کنارِ کسی عبور میکنیم، به او سلام بگوییم؛ هرچند خردسال یا بچه باشد. زیرا سلام کردن، در حقیقت دعای خیر برای برادر مسلمان است و وقتی جوابِ سلام تو را میدهند، در حقیقت برای تو دعای خیر میکنند. همچنین سلام کردن به بچهها تأثیر بهسزایی در تربیت آنها دارد و باعث میشود که به سلام کردن عادت کنند؛ در نتیجه بدان سبب که شما وسیلهی تربیت نیکوی آنها بودهاید، در اجر و ثواب آنها شریک خواهید بودید. زیرا انسان در پاداش هر کار نیکی که مردم از او یاد بگیرند و به آن عمل کنند، سهیم است.
سوم: مسؤولیت دادن به بچهها یا واگذاریِ یک کار جایز است؛ یعنی اگر به بچهای اطمینان دارید، ایرادی ندارد که انجام کاری را به او واگذار کنید. اما اگر بچهای بازیگوش و غیر قابل اعتماد باشد، پس کارهای مهم را به او واگذار نکنید؛ زیرا معمولاً بچهها بازیگوش هستند و به کاری که به آنها واگذار میشود، اهمیت نمیدهند. یعنی مسؤولیتپذیری را بهتدریج به بچهها آموزش دهید.
چهارم: فقها رحمهمالله گفتهاند: وقتی بچهای چیزی آورد و گفت: این را پدرم یا مادرم داده است، میتوانید از او بپذیرید؛ گرچه بچه، خودش مال و ثروتی ندارد که بذل و بخشش کند؛ اما وقتی چیزی آورد، مثلاً بستهای خرما، یک هندوانه، لباس یا هر چیزِ دیگری، آن را از او بپذیرید و نگویید:«او که بچه است؛ شاید آن را دزدیده یا بدون اجازه برداشته است»؛ بلکه ظاهرِ سخنش را قبول کنید.
پنجم: انسان باید مراعاتِ حال مادر و خانوادهاش را بکند؛ یعنی وقتی برای انجامِ کاری خانه را ترک میکند و احتمال میدهد که دیر برگردد، در صورتی که خللی در کارش ایجاد نمیشود، به آنها بگوید که کجا میرود تا نگران نشوند. انسان گاه به جایی میرود و اتفاقی میافتد یا بیمار میشود؛ لذا اگر خانوادهاش ندانند که کجا رفته است، پریشان و نگران میشوند. اما اگر به جایی مثلِ مسجد میروید که عادیست، نیازی به این نیست که هر بار به خانواده اطلاع دهید. اما اگر میخواهید بهاتفاق دوستان خود به گردش یا به شهر و روستایی در نزدیکی شهر خود بروید، حتماً به خانواده اطلاع دهید تا نگران نشوند.
ششم: برای انسان جایز نیست که رازِ کسی را فاش کند و آن را کسی بازگو نماید؛ حتی برای پدر و مادرش. لذا اگر کسی، شما را به دنبال کاری فرستاد و سپس پدرتان از شما پرسید: «تو را برای چه کاری فرستاد»، به پدرتان نگویید؛ هرچند پدرِ شماست. و به مادرتان نیز نگویید؛ زیرا این، راز مردم است و فاش کردن راز دیگران، جایز نیست.
هفتم: درمییابیم که امسلیم فرزندش را خوب تربیت کرد؛ زیرا به او گفت: راز رسولاللهجرا به هیچکس نگو. گرچه انسسخود این راز را نه برای مادرش بازگو کرد و نه برای کسی دیگر؛ اما مادر برای اینکه عذری برای فرزندش نگذارد و بر اهمیت این موضوع، تأکید کند، به انسسفرمود: راز رسولاللهجرا به هیچکس نگو. زیرا انسسخود گفته بود: من، راز رسولاللهجرا به هیچکس نمیگویم. گویا مادرش به او گفت: من هم موافقم؛ کارِ خیلی خوبی میکنی.
هشتم: انسسمحبتش به ثابتسرا نشان داد؛ زیرا ثابت، دوستِ همیشههمراه انس بود و میبینیم که ثابت، روایتهای فراوانی از انسسنقل کرده است. چنانکه انسسبه ثابت فرمود: اگر این راز را با کسی در میان میگذاشتم، حتماً آن را به تو میگفتم. و این، نشانگر محبت انس با شاگردش ثابتمیباشد.
چه خوب است که رابطهی همهی شاگردان با معلمان و استادانشان، اینگونه محبتآمیز باشد؛ زیرا اگر چنین رابطه ای میان استاد و شاگرد وجود نداشته باشد، شاگرد همهی سخنان استادش را نمیپذیرد و معلم نیز شور و نشاط چندانی برای آموزش شاگردش ندارد و به او یا موفقیتش اهمیت نمیدهد. اما اگر محبت دو جانبهای در میان معلم و شاگرد وجود داشته باشد، پیامدش بسیار نیک و فراوان خواهد بود.