۹۵- باب: مستحب بودن مژده دادن به خیر و نیکی و تبریکِ رویدادهای شادیبخش
الله متعال میفرماید:
﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓۚ﴾ [الزمر: ١٧، ١٨]
پس بندگانم را مژده بده؛ آنان که سخنها را میشنوند و از بهترینش پیروی میکنند.
و میفرماید:
﴿يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِيهَا نَعِيمٞ مُّقِيمٌ ٢١﴾ [التوبة: ٢١]
پروردگارشان، آنان را به رحمتی از سوی خویش و رضایت و خشنودی و باغهایی نوید میدهد که در آن نعمتهای پایداری خواهند داشت.
و میفرماید:
﴿وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٣٠﴾ [فصلت: ٣٠]
و شما را به بهشتی مژده باد که وعده داده میشدید.
و میفرماید:
﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِيمٖ ١٠١﴾ [الصافات : ١٠١]
پس او را به پسری بردبار مژده دادیم.
و میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُنَآ إِبۡرَٰهِيمَ بِٱلۡبُشۡرَىٰ﴾ [هود: ٦٩]
و فرشتگان ما، با مژده و بشارت نزد ابراهیم آمدند.
و میفرماید:
﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ ٧١﴾[هود: ٧١]
و همسر ابراهیم ایستاده بود و خندید. پس او را به اسحاق و پس از اسحاق، به یعقوب بشارت دادیم.
و میفرماید:
﴿فَنَادَتۡهُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَهُوَ قَآئِمٞ يُصَلِّي فِي ٱلۡمِحۡرَابِ أَنَّ ٱللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحۡيَىٰ﴾[آل عمران: ٣٩]
پس در حالی که در محراب عبادت به نماز ایستاده بود، فرشتگان او را ندا دادند که الله تو را به (فرزندی به نام) یحیی بشارت می-دهد
و میفرماید:
﴿إِذۡ قَالَتِ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَٰمَرۡيَمُ إِنَّ ٱللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٖ مِّنۡهُ ٱسۡمُهُ ٱلۡمَسِيحُ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ﴾ [آل عمران: ٤٥]
هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم! الله تو را به فرزندی نوید میدهد که با نامِ مسیح، عیسی بن مریم شناخته می-شود
آیههای فراوان و روشنی در اینباره وجود دارد.
شرح
مؤلفمیگوید: «باب: مستحب بودن مژده دادن به خیر و نیکی و تبریکِ رویدادهای شادیبخش».
مژده یا بشارت دربارهی خبرهای خوش میباشد و از آن جهت به آن، بشارت میگویند که وقتی کسی خبری خوش بشنود، آثار خوشحالی در چهرهاش نمایان میشود. گفتنیست در عربی به چهره، «بشره» میگویند و «بشره» و «بشارت»، همخانوادهاند. گاه از خبر بد نیز به بشارت تعبیر میگردد؛ زیرا آثارش در چهره نمایان میشود. چنانکه اللهﻷمیفرماید:
﴿فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ٢٤﴾ [الانشقاق: ٢٤]
پس آنان را به عذابی دردناک مژده بده!
مژدهی نیک یا بشارت، گاه دربارهی خبرهای خوشِ آخرت است و گاه دربارهی خبرهای خوشِ دنیا. مژدههای آخرت، فراوان است و الله متعال در بسیاری از موارد، آنها را ذکر کرده است؛ مانندِ این آیه که میفرماید:
﴿وَبَشِّرِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ﴾ [البقرة: ٢٥]
و کسانی را که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام میدهند، به بوستانهایی مژده بده که زیر درختانش نهرها روان است.
و نیز میفرماید:
﴿لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِۚ﴾ [يونس : ٦٤]
در زندگی دنیا و آخرت، بشارت و مژدهی نیک دارند
همچنین میفرماید:
﴿يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِيهَا نَعِيمٞ مُّقِيمٌ ٢١ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِيمٞ ٢٢﴾ [التوبة: ٢١، ٢٢]
پروردگارشان، آنان را به رحمتی از سوی خویش و رضایت و خشنودی و باغهایی نوید میدهد که در آن نعمتهای پایداری خواهند داشت. در آن جاودانه و همیشه میمانند. بهراستی پاداش بزرگی نزد الله است.
الله متعال میفرماید:
﴿وَأُخۡرَىٰ تُحِبُّونَهَاۖ نَصۡرٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحٞ قَرِيبٞۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٣﴾ [الصف: ١٣]
و نعمت دیگری به شما میدهد که دوستش میدارید؛ یاری و پیروزی نزدیکی از سوی الله. و به مؤمنان مژده بده.
همهی این مژدهها، مربوط به آخرت است.
و از دیگر اموری که جزو مژدههای اخرویست، خوابِ خوبی میباشد که انسان خودش میبیند یا دیگران برایش میبینند؛ مثلاً انسان در خواب ببیند که به او گفته میشود: به فلانی مژده بده که بهشتیست. این، یک بشارت است. همچنین همینکه انسان، خودش را به کارهای نیک علاقهمند ببیند و از کارهای زشت، بدَش بیاید، خود نشانه و بشارتی نیکوست. زیرا الله متعال میفرماید:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٦ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡيُسۡرَىٰ ٧﴾[الليل: ٥، ٧]
اما کسی که (مالش را در راه الله) بخشید و تقوا پیشه کرد و (آیین و وعدهی) نیک الاهی را تصدیق نمود، پس او را در مسیری آسان (که انجام اعمالِ نیک و در نتیجه بهشت است) قرار خواهیم داد.
و اما بشارتها یا مژدههای مربوط به دنیا؛ مانند این فرمودهی الله متعال دربارهی ابراهیم خلیل÷:
﴿إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَٰمٍ عَلِيمٖ ٥٣﴾ [الحجر: ٥٣]
(فرشتگان به ابراهیم گفتند:) ما تو را به (تولد) پسری دانا مژده میدهیم.
منظور از این پسر، اسحاق÷بود. الله متعال در آیهای دیگر میفرماید:
﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِيمٖ ١٠١﴾ [الصافات : ١٠١]
پس او را به پسری بردبار مژده دادیم.
این مژده دربارهی تولد اسماعیل÷بود.
اسحاق، پدرِ بنیاسرائیل بهشمار میآید؛ زیرا پدرش، یعقوب÷بود ویعقوب، همان اسرائیل است که موسی و عیسی از نسل او بهدنیا آمدند؛ بیشتر پیامبرانی که نامشان در قرآن ذکر شده، از نسلِ یعقوب÷هستند.
اما در آیهی ۱۰۱ سورهی «صافات» به تولد اسماعیل÷اشاره شده است؛ وی، جدّ عربهاست و تنها پیامبری که در نسل او برانگیخته شد، محمد مصطفیجبود که با بعثتش سلسلهی نبوت پایان یافت؛ او، به سوی همهی مردمی مبعوث گشت که تا رستاخیز، پا به عرضهی هستی میگذارند؛ در صورتی که سایر پیامبران، فقط به سوی قومِ خویش برانگیخته شدند.
الله متعال همچنین دربارهی همسر ابراهیم÷میفرماید:
﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ﴾ [هود: ٧١]
و همسر ابراهیم ایستاده بود و خندید. پس او را به اسحاق و پس از اسحاق، به یعقوب بشارت دادیم.
خلاصه اینکه بشارت، هم به مسایل دنیوی مربوط میشود و هم به امور اخروی. انسان باید همواره خوشبین باشد و همه چیز را به فالِ نیک بگیرد؛ نه اینکه دنیا را در برابرش تیره و تار ببیند که در این صورت سرخورده و ناامید میگردد.
همچنین باید زمانی که به موفقیتی دست مییابد یا نعمتی به او میرسد، آن را نیک و خجسته بداند و چنانچه این امر به آینده مربوط میشود، به آن امید داشته باشد و دربارهی سایر برادرانش نیز به همین شکل عمل کند و با تبریک و شادباش، آنان را خوشحال نماید. لذا اگر برادرِ مسلمانتان را غمگین و ناراحت دیدید و دریافتید که دنیا با تمام گستردگیاش بر او تنگ شده و در چنگِ مشکلات، گرفتار گشته است، او را به گشایشی در آینده مژده دهید؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «واعْلَمْ أنّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْر، وأَنَّ الْفَرَجَ مَعَ الْكَرْب، وأَنَّ مَعَ الْعُسرِ يُسْراً». [روایت احمد (۱/۳۰۷)؛ آلبانیدر صحیح الجامع، ش: ۶۸۰۶، این حدیث را صحیح دانسته است] یعنی: «بهیقین پیروزی و موفقیت با صبر و شکیباییست و گشایش، با تحمل رنج و سختی؛ و در کنار هر سختی، آسانیست». اين، فرمودهی پیامبرجاست که از پیشِ خود سخن نمیگفت. لذا هرگاه برادرِ خویش را غمگین دیدید، به او امید و دلداری دهید و وقتی مشاهده کردید که در تنگناست، به او بگویید: غم مخور؛ گشایش و آسانی، نزدیک است. همانگونه که ابنعباسبفرموده است: «یک سختی، هیچگاه بر دو آسانی چیره نمیشود». اشارهاش به سورهی «شرح» است که اللهﻷمیفرماید:
﴿فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرًا ٥ إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرٗا ٦﴾ [الشرح: ٥، ٦]
پس بیگمان در کنار دشواری، آسانیست. بیشک در کنار دشواری، آسانیست.
اینجا، واژهی «عُسر» (دشواری) دو بار ذکر شده و واژهی «یُسر» (آسانی) نیز دو بار آمده است. اما در حقیقت، «عُسر» (دشواری) یک بار ذکر گشته و «یُسر» (آسانی) دو بار تکرار شده است. چرا؟ علما گفتهاند: وقتی یک کلمه به صورتِ معرفه به الف و لام، تکرار شود، یک مصداق دارد و اگر معرفه به الف و لام نباشد، دارای دو مصداق است. و اینجا واژهی «عُسر» دو بار با الف و لام، تکرار شده؛ لذا هر دو واژه، یکیست. اما واژهی «یُسر» دو بار بدون الف و لام آمده و دو واژهی جداگانه میباشند. از اینرو ابنعباسبفرمود: «یک سختی، هیچگاه بر دو آسانی چیره نمیشود».
حجاج بن یوسف ثقفی را که میشناسید؛ او ستمگری بود که بسیاری از مردم را بهناحق میکُشت. اما زبانِ عربی را خیلی خوب صحبت میکرد. شخصی نزدِ او سخنی گفت و واژهای بر زبان آورد که حجاج آن را نپسندید. یکی از خوبیهای حجاج این بود که قرآن را حرکتگذاری کرد؛ گرچه بدیهای فراوانی داشت. حجاج به آن شخص گفت: واژهای که تو بر وزنِ «فُعله» گفتی، در زبان عربی کاربرد ندارد. پاسخ داد: اما من از صحرانشینان شنیدهام که این وزن را بهکار میبرند. گفتنیست: گویشِ معیار در میانِ عربها، واژههایی بود که صحرانشینان بهکار میبردند؛ زیرا برخي از غيرعربها مانند ايرانيان و رومیان، مسلمان شده و در شهرهای عربنشین سکونت کرده بودند و این، تغییرهایی در زبان عربی ایجاد کرده بود؛ اما صحرانشینها که دور از محیط شهر زندگی میکردند، اصالتِ عربی را حفظ کرده بودند.
حجاج به آن شخص گفت: باید تا فلانروز شاهدی از زبان عربی برایم بیاوری که نشان دهد عربها وزنِ فُعله را بهکار میبرند؛ وگر نه، گردنت را میزنم. مردِ بینوا بدین منظور آوارهی دشت و صحرا گشت؛ از صحرانشینی شنید که میگفت: «رُبما تَكرَهُ النُّفُوسُ مِنَ الأمرِ لَهُ فُرجَةٌ كَحِلِّ العِقَالِ». یعنی: «چهبسا انسانها چیزی را دوست ندارند؛ حال آنکه برای آنها گشایشی وجود دارد؛ بهسانِ گرهِ ریسمان که باز میشود». آن مرد که در این سخن، واژهی «فُرجَةٌ»را بر وزن «فُعله»یافته بود، شادمان نزد حجاج میرفت که در راه به او خبر رسید، حجاج مرده است. گفت: به الله سوگند، نمیدانم از یافتنِ این شاهد خوشحالتر باشم یا از مرگِ حجاج؟
خلاصه اینکه همواره سرور و شادی را به برادران خویش هدیه کنید تا شادمان و امیدوار شوند و نشاط و نیرو پیدا کنند و به گشایشی از سوی اللهﻷچشم بدوزند.
***
۷۱۳- عن أبي إِبراهيمَ وَيُقَالُ أبو محمَّد ويُقَالُ أَبو مُعَاوِيةَ عبدِ الله بن أبي أَوْفیس أَنَّ رسولَ اللهج بَشَّرَ خَدِيجَةَ رضي الله عنها بِبيْتٍ في الجنَّةِ مِنْ قَصَبٍ، لاصَخبَ فِيه ولا نَصَبَ.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: (۱۷۲۹، ۳۸۱۹)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۴۳۳]
ترجمه: ابوابراهیم، یا ابومحمد، یا ابومعاویه، عبدالله بن ابیاوفیسمیگوید: رسولاللهجخدیجهلرا به خانهای از زبرجدِ یاقوتنشان در بهشت مژده داد که در آن سر و صدا، و خستگی و رنجی وجود ندارد.
۷۱۴- وعن أبي موسى الأشعريِّس أَنَّهُ تَوضَّأَ فِي بَيْتِهِ، ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ: لألْزَمَنَّ رسول اللهجوَلأكُونَنَّ مَعَهُ يَوْمِي هَذا، فجاءَ الْمَسْجِدَ، فَسَأَلَ عَنِ النبيجفقَالُوا: وَجَّهَ ههُنَا، قال: فَخَرَجْتُ عَلَى أَثَرِهِ أَسأَلُ عنْهُ، حتَّى دَخَلَ بئْرَ أريسٍ فَجَلَسْتُ عِنْدَ الْبابِ حتَّى قَضَى رسولُ اللهجحَاجَتَهُ وتَوَضَّأَ، فقُمْتُ إِلَيْه، فإذا هُو قَدْ جَلَسَ على بِئْرِ أَريسٍ، وتَوسَّطَ قُفَّهَا، وكَشَفَ عنْ ساقَيْهِ ودلاَّهمَا في البِئْرِ، فَسلَّمْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ انْصَرفتُ. فجَلسْتُ عِندَ البابِ فَقُلت: لأكُونَنَّ بَوَّاب رسُولِ اللهجاليوْمَ.
فَجاءَ أَبُو بَكْرٍس فَدفَعَ البَابَ فقُلْتُ: منْ هَذَا؟ فَقَال: أَبُو بكر، فَقلْتُ: على رِسْلِك، ثُمَّ ذَهَبْتُ فَقُلتُ: يا رسُول الله هذَا أَبُو بَكْرٍ يسْتَأْذِنُ، فَقال: «ائْذَنْ لَه وبشِّرْه بِالْجنَّةِ». فَأَقْبَلْتُ حتَّى قُلت لأبي بكر: ادْخُلْ ورسُولُ الله يُبشِّرُكَ بِالْجنةِ، فدخل أَبُو بَكْرٍ حتَّى جلَس عنْ يمِينِ النبيجمَعَهُ في القُفِّ، ودَلَّى رِجْلَيْهِ في البِئْرِ كَمَا صنَعَ رَسُولُ اللهج، وكَشَف عنْ ساقَيْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ وَجَلَسْتُ، وقد ترَكْتُ أَخي يَتَوَضَّأُ وَيَلْحَقُنِي، فقُلْت: إنْ يُرِدِ الله بِفُلانٍ يُريدُ أَخَاهُ خَيْراً يأْتِ بِه. فَإِذا إِنْسانٌ يحرِّكُ البابَ، فقُلت: منْ هَذَا؟ فَقال: عُمَرُ بنُ الخطَّاب: فقُلْتُ: على رِسْلِك، ثمَّ جئْتُ إلى رَسُولِ اللهج، فَسلَّمْتُ عَلَيْهِ وقُلْت: هذَا عُمرُ يَسْتَأْذِن؟ فَقَالَ: «ائْذنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ». فَجِئْتُ عُمَرَ، فَقُلْت: أَذِنَ أُدخلْ وَيبُشِّرُكَ رَسُولُ اللهجبِالْجَنَّةِ، فَدَخَل فجَلَسَ مَعَ رسُول اللهجفِي القُفِّ عَنْ يسارِهِ ودَلَّى رِجْلَيْهِ فِي البِئْرِ، ثُمَّ رَجَعْتُ فَجلَسْتُ فَقُلْت: إن يُرِدِ الله بِفلانٍ خَيْراً يعْني أَخَاهُ يأْت بِه.
فجاء إنْسانٌ فَحَرَّكَ البابَ فقُلْت: مَنْ هذَا؟ فقَال: عُثْمانُ بنُ عفان. فَقلْتُ: عَلى رسْلِكَ، وجئْتُ النَّبِيَّج، فَأْخْبرْتُهُ فَقَال: «ائْذَن لَهُ وبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ مَعَ بَلْوى تُصيبُهُ»؛ فَجئْتُ فَقُلت: ادْخلْ وَيُبشِّرُكَ رسُولُ اللهج بِالْجَنَّةِ مَعَ بَلْوَى تُصيبُكَ، فَدَخَل فَوَجَد القُفَّ قَدْ مُلِئَ، فَجَلَس وِجاهَهُمْ مِنَ الشِّقِّ الآخَرِ. قَالَ سَعِيدُ بنُ المُسَيَّب: فَأَوَّلْتُها قُبُورَهمْ.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۳۶۷۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۴۰۳]
وزاد في روايةٍ: «وأمَرَنِي رسولُ اللهجبِحِفْظِ الباب وَفِيها: أَنَّ عُثْمانَ حِينَ بشَّرهُ حمِدَ الله تعالى، ثُمَّ قَال: الله المُسْتعَان.
ترجمه: از ابوموسي اشعريسروايت است كه او در خانهاش وضو گرفت. سپس بيرون رفت و با خود گفت: رسولاللهجرا ترك نمیكنم و امروز تماموقت با او خواهم بود. آنگاه به مسجد رفت و جويای پيامبرجشد. به او گفتند: پیامبرجبه اين طرف رفت. ابوموسيسمیگويد: من در جستجوی پیامبرجبه دنبالش بهراه افتادم تا اينكه وارد باغ "اريس" شد. لذا کنارِ در نشستم؛ رسولاللهجقضای حاجت كرد و وضو گرفت. آنگاه برخاستم و بهسوي ایشان رفتم و ديدم بر لبهی چاه اريس نشسته و ساقهايش را برهنه نموده و داخل چاه، آويزان كرده است. به ايشان، سلام کردم و برگشتم و كنارِ درب نشستم و با خود گفتم: امروز دربان رسولاللهجخواهم شد. در این میان ابوبكرسآمد و در را فشار داد. گفتم: كيست؟ گفت: ابوبكر. گفتم: صبر كن. آنگاه نزدِ رسولاللهجرفتم و گفتم: ای رسولخدا! ابوبکر آمده و اجازهی ورود میخواهد. فرمود: «بگو: وارد شود و به او مژدهی بهشت بده». پس نزد ابوبكر بازگشتم و به او گفتم: وارد شو و رسولاللهجتو را به بهشت، مژده میدهد. ابوبكرسوارد شد و بر لبهی چاه، سمت راست رسولاللهجنشست و مانندِ ایشان پاهايش را در چاه، آويزان كرد و ساقهايش را برهنه نمود. سپس برگشتم و نشستم؛ هنگامِ خروج از خانه برادرم را گذاشته بودم تا وضو بگيرد و به من ملحق شود. با خود گفتم: اگر الله نسبت به او - يعني برادرم- ارادهی خير داشته باشد، او را به اینجا میآورَد. در این میان، متوجه شدم که شخصي در را تكان میدهد. پرسيدم: كيست؟ گفت: عمر بن خطاب. گفتم: صبر كن. آنگاه نزد رسولاللهج رفتم و به ايشان سلام کردم و گفتم: عمر بن خطاب است و اجازهی ورود میخواهد. فرمود: «بگو: وارد شود و به او مژدهی بهشت بده». لذا نزدِ عمرسرفتم و گفتم: وارد شو و رسولاللهجبه تو مژدهی بهشت میدهد». او نیز وارد شد و بر لبهی چاه، سمت چپ پيامبرجنشست و پاهايش را در چاه، آويزان كرد. من بر گشتم و نشستم و با خود گفتم: اگر الله، نسبت به فلاني - یعنی برادرم- ارادهی خير داشته باشد، او را به اینجا میآورَد. در این اندیشه بودم که کسی آمد و در را تكان داد. گفتم: كيست؟ گفت: عثمان بن عفان. گفتم: صبر كن. سپس نزد رسولاللهجرفتم و به او خبر دادم - که عثمان آمده است.- فرمود: «بگو: وارد شود و به او بهخاطر مصيبتي كه گرفتارش میشود، مژدهی بهشت بده». نزدِ عثمانسرفتم و به او گفتم: وارد شو و رسولاللهجتو را بهخاطرِ مصيبتي كه به آن گرفتار میشوي، مژدهی بهشت میدهد. او نيز وارد شد و ديد كه لبهی چاه، پُر شده و جایی برای نشستن نیست. لذا آن سویِ چاه، روبهروي آنان نشست. سعید بن مسیبمیگوید: این را به قبرهای آنان، تأویل کردم.
و در روایتی افزون بر این آمده است: رسولاللهجبه من دستور داد که دمِ در نگهبانی دهم. در این روایت آمده است: وقتی ابوموسیسمژدهی پیامبرجرا به عثمانسرساند، عثمانسالحمدلله گفت و فرمود: در اینباره از الله یاری میخواهم.
شرح
مؤلفدر باب مستحب بودن مژده دادن به خیر و نیکی و تبریکِ رویدادهای شادیبخش، چند آیه ذکر کرده است که پیشتر دربارهاش توضیح دادیم و این نکته را بیان کردیم که مژده یا بشارت، هم شاملِ خبرها و رویدادهای شادیبخش دنیویست و هم شامل خبرهای خوشحالکنندهی آخرت.
وی، سپس دو حدیث ذکر کرده است: حدیث ابوابراهیم، عبدالله بن ابیاوفیسکه پیامبرجخدیجهلرا به خانهای از زبرجدِ یاقوتنشان در بهشت مژده داد که در آن سر و صدا، و خستگی و رنجی وجود ندارد.
و نیز حدیث ابوموسی اشعریسکه انشاءالله به شرح و توضیح آن خواهیم پرداخت.
پیامبرجخدیجهلرا به خانهای از نی که از جنس زبرجد است، مژده داد. البته نی و مصالحِ قصرِ خدیجه در بهشت، مانند نی و مصالح ساختمانی در دنیا نیست؛ گرچه اسمش همان است، اما حقیقتش چیزی دیگر میباشد. چنانکه در بهشت، خرما، انار، انواع میوه، گوشتِ پرنده و نعمتهای دیگری وجود دارد که فقط در اسم، همانند نعمتهای دنیویست؛ نه در کیفیت. لذا بدین نکته توجه داشته باشید که آن دسته از امور غیب که نمونهاش در دنیا یافت میشود، در آخرت بینظیر است.
به عنوان مثال میتوان به پارهای از صفات اللهﻷاشاره کرد؛ مثلاً اللهﻷکه موصوف به جلال و بزرگیست، دارای وجه (چهره) میباشد. ما نیز چهره داریم؛ و این، یعنی اشتراک صفت یا اسم؛ نه همانندیِ چهرهی بشر با چهرهی الله. چنانکه خود متعال میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١﴾ [الشورى: ١١]
هیچ چیزی همانند او نیست؛ و او، شنوای بیناست.
لذا وجه یا چهرهی الله، شایستهی جلال و عظمتِ اوست و درکِ آن ممکن نیست؛ یعنی نمیتوان چگونگیِ آن را دریافت یا در ذهن، تصور کرد یا دربارهاش سخن گفت. زیرا الله، بزرگتر از آن است که در وصف بگنجد. دیگر صفاتِ الله نیز همینگونه است؛ یعنی اشتراک اسم یا صفت، به معنای همانند بودن صاحبان این نامها یا صفات نیست.
همچنین در بهشت عسل، آب، باده، گوشت، میوه، زنان، انار و نعمتهای فراوانی وجود دارد؛ اما هیچیک از اینها مانندِ نعمتهای موجود در دنیا نیست. زیرا الله متعال میفرماید:
﴿فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡيُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٧﴾[السجدة : ١٧]
هیچکس نمیداند چه پاداشهای ارزشمندی که روشنیبخش چشمها (و مایهی شادمانی) است، برای آنان به پاس کردارشان، نهفته شده است.
پیامبرجاز پروردگارش نقل کرده که فرموده است: «أَعْدَدْتُ لِعِبَادِي الصَّالِحِينَ مَا لا عَيْنٌ رَأَتْ، وَلا أُذُنٌ سَمِعَتْ، وَلا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ». [صحیح بخاری (۳۰۰۵، ۴۴۰۶، ۴۴۰۷، ۶۹۴۴) و صحیح مسلم (۵۰۵۰، ۵۰۵۱، ۵۰۵۲) بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «برای بندگان نیکم، نعمتهایی (در بهشت) فراهم کردهام که هیچ چشمی ندیده، هیچ گوشی نشنیده و به قلب هیچ انسانی، خطور نکرده است». الله متعال ما و همهی مسلمانان را در جرگهی نیکوکاران قرار دهد که اللهﻷچنین نعمتهایی برایشان فراهم میکند.
پیامبرجبه واسطهی جبرئیل÷خدیجهلرا به خانهای از نیِ زمردین مژده داد؛ یعنی جبرئیل÷به پیامبرجفرمود: او را به چنین خانهای در بهشت، مژده بده. اما نی و زمرد بهشت، مانندِ نی و زمردِ دنیا نیست. سپس رسولاللهجفرمود: «در آن سر و صدا، و خستگی و رنجی وجود ندارد». منظور از سر و صدا، فریادهای رنجآور است. زیرا بهشتیان در آرامشِ کامل بهسر میبرند و نزدشان سر و صدا، رنج و خستگی، و سخنان بیهوده وجود ندارد؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿لَّا لَغۡوٞ فِيهَا وَلَا تَأۡثِيمٞ ٢٣﴾ [الطور: ٢٢]
در بهشت نه بیهودهگوییست و نه گناه.
اللهﻷمیفرماید:
﴿وَتَحِيَّتُهُمۡ فِيهَا سَلَٰمٞۚ﴾ [يونس : ١٠]
درودشان در بهشت (به یکدیگر) سلام است.
لذا سخنان نیک و پسندیدهای به یکدیگر میگویند؛ زیرا در جوار پروردگارِ پاک و بلندمرتبه هستند. در نتیجه در بهشتهای پُرنعمت ارج و منزلت دارند و نزد پروردگارشان از خانههای خوبی برخوردارند؛ همانطور که در دنیا دلها و اعمالِ پاکی داشتند. چراکه الله متعال فقط پاکی را میپذیرد. در نتیجه اعمالشان پذیرفته میشود و در آخرت نیز به چنین مقام والایی دست مییابند.
در قصرِ خدیجه داد و فریاد، و رنج و خستگی یافت نمیشود؛ کاخَش به نظافت و خاکروبی نیازی ندارد. چون پاک و تمیز است. این، بشارتی برای مادرِ مؤمنان، خدیجهلبود.
خدیجه، نخستین زنی بود که پیامبرجبا او ازدواج کرد؛ در آن زمان، پیامبرجبیست و پنج سال داشت و خدیجهلچهل سال؛ و از شوهرِ سابقش بیوه شده بود. پیامبرجاز خدیجهلصاحبِ چهار دختر و سه یا دو پسر شد. تا زمانی که خدیجه زنده بود، پیامبرجبر سَرَش ازدواج نکرد. امالمؤمنین، خدیجهلبانویی زیرک، فرزانه و خردمند بود و هرکس شرحِ حالش را در کتابهای تاریخ مطالعه کند، بهروشنی میبیند که آن بزرگبانوی گرامی، رویکرد نیک و پسندیدهای در زندگیاش داشته است. وی در کسبِ فضایل، همتای امالمؤمنین عایشهلمیباشد؛ یعنی او و عایشهببرترین زنانِ پیامبرجبودند و نبی اکرمجآن دو را از سایر زنانش بیشتر دوست داشت. البته علما اختلاف نظر دارند که آیا خدیجه برتر است یا عایشه؟ گفته شده: عایشه برتر است و برخی هم خدیجه را برتر دانستهاند؛ در این میان، دیدگاه صحیح اینست که هر یک از این دو بانوی بزرگوار، ویژگیها و فضایل خاصّ خودش را دارد. عایشه در اواخر زندگانی پیامبرجو پس از وفات ایشان به این فضایل دست یافت؛ چنانکه موفقیتش در نشر و گسترش معارف اسلامی، دانش شرعی و پیامهای نبوی بر کسی پوشیده نیست؛ فضایلی که خدیجهلاز آن برخوردار نشد.
اما خدیجهلاز سرآغاز طلوع خورشید نبوت، پیامبرجرا یاری رسانید و از ایشان، حمایت و پشتیبانی کرد و در آن دوران به فضایلی دست یافت که عایشهلاز آن برخوردار نشد. لذا هر یک از دو بانو، ویژگیها و مزایای خودش را دارد.
بزرگترین فضیلت برای هر دو، اینست که پیامبرجآنها را از سایر همسرانش بیشتر دوست داشت؛ و این، کافیست.
سپس مؤلفحدیث ابوموسی اشعریسرا ذکر کرده است؛ روزی ابوموسی در خانهاش وضو گرفت و آنگاه بيرون رفت تا نزدِ پیامبرجبرود؛ با خود گفت: «رسولاللهجرا ترك نمیكنم و امروز تماموقت با او خواهم بود».
اینجاست که در مییابیم چه خوبست انسان هنگامِ بیرون رفتن از خانهاش وضو بگیرد تا بیرون از خانه، برای نماز، آماده باشد؛ در نتیجه اگر در جایی که آب نیست، وقتِ نماز فرا رسد، دچارِ مشکل نمیشود. همچنین اگر جنازهای بیاورند و بخواهند بر او نماز بخوانند، بهسادگی میتواند از این فضیلت برخوردار گردد؛ زیرا وضو دارد و بیدرنگ در نماز جنازه شرکت میکند. یا لااقل طهارت دارد و انسان، با طهارت (وضو) باشد، بهتر از اینست که وضو نداشته باشد؛ و اگر مرگش فرا رسد، در حالِ وضو (طهارت) جان به جانآفرین میسپارد. لذا چه خوب است که انسان، در حدّ توانش همواره وضو داشته باشد؛ بهویژه هنگام بیرون رفتن از خانه.
ابوموسیسبه مسجد رفت و جويای پيامبرجشد؛ زیرا پیامبرجیا در مسجد و مشغولِ ارشادِ اصحابشبود و به مسایل آنها رسیدگی میکرد و یا در خانه، در خدمتِ خانوادهاش بود. ابوموسیسدر مسجد سراغِ پیامبرجرا گرفت. به او گفتند: پیامبرجبه اين طرف رفت و به سوی «اریس» اشاره کردند. اریس، نام چاهی در اطرافِ «قباء» بود. ابوموسيسدر جستجوی پیامبرجبه سوی «اریس» بهراه افتاد تا اینکه تا اينكه به اريس رسید و آنجا پیامبرجرا دید و لذا کنارِ دربِ باغ نشست. رسولاللهجقضای حاجت كرد و وضو گرفت؛ آنگاه بر لبهی چاه اريس نشست و ساقهايش را برهنه نمود و داخل چاه، آويزان كرد. از این روایت چنین برمیآید که آن مزان، فصلِ گرما بوده و این چاه، آب داشته است. در چنین زمانی، نشستن در کنارِ درختان و در سایهی نخلها، دلپذیر است و انسان در چنین شرایطی، در سایه میآرامد و پاهایش را برهنه میکند تا جسمش را با نسیم خنکی که از درون چاه به بیرون میوَزد، آرامش دهد. خلاصه اینکه پیامبرجبر لبهی چاره نشست و پاهایش را برهنه کرد. ابوموسیسکنارِ دربِ باغ نشسته بود. در این میان ابوبكرسآمد و اجازهی ورود خواست. اما ابوموسیسبه او اجازهی ورود نداد؛ بلکه. نزدِ رسولاللهجرفت و در اینباره از ایشان نظَر خواست و گفت: ای رسولخدا! ابوبکر آمده و اجازهی ورود میخواهد. پیامبرجفرمود: «بگو: وارد شود و به او مژدهی بهشت بده». ابوموسیسبه ابوبکرساجازهی ورود داد و به او گفت: «وارد شو و رسولاللهجتو را به بهشت، مژده میدهد». چه مژدهی خوبی! چه خبرِ خوشی! مژدهی پیامبرجرا به ابوبکرسرساند و به او اجازه داد وارد باغ شود و نزدِ پیامبرجبرود.
ابوبكرسوارد شد و بر لبهی چاه، سمت راست رسولاللهجنشست؛ زیرا رسولاللهجهمواره سمت راست را بر سمتِ چپ ترجیح میداد و دوست داشت که در هر کاری، سمتِ راست در اولویت باشد. از اینرو ابوبکرسسمتِ راست رسولاللهجنشست و مانندِ ایشان پاهايش را در چاه، آويزان كرد و ساقهايش را برهنه نمود. گویا دوست نداشت که در آن موقعیت، در نحوهی نشستن با پیامبرجمخالفت کند. و گرنه، چنین عملی، یعنی نشستن بر لبهی چاه و برهنه کردن پاها و آویزان نمودن آنها در چاه، مشروع نیست.
ابوموسیسهنگامِ خروج از خانه برادرش را گذاشته بود تا وضو بگيرد و به او ملحق شود. لذا با خود گفت: «اگر الله نسبت به او - يعني برادرش- ارادهی خير داشته باشد، او را به اینجا میآورَد». در این اندیشه بود که متوجه شد کسی در را تكان میدهد. ابوموسیسپرسيد: كيست؟ و پاسخ شنید: عمر هستم. آنگاه ابوموسیسنزد رسولاللهجرفت و گفت: عمر بن خطاب است و اجازهی ورود میخواهد. رسولاللهجفرمود: «بگو: وارد شود و به او مژدهی بهشت بده». ابوموسیسبه عمرساجازهی ورود داد و گفت: رسولاللهجبه تو مژدهی بهشت میدهند. عمر نیز وارد شد و پیامبرجو ابوبکرسرا دید که بر لبهی چاه نشسته و پاهیشان را در چاه، آیزان کردهاند. لذا سمت چپ پيامبرجنشست؛ زیرا دهانهی چاه، کوچک بود.
سپس عثمانساجازهی ورود خواست. این بار نیز ابوموسیسنزد پیامبرجرفت تا خبرِ آمدنِ عثمان را به اطلاع پیامبرجبرساند. پیامبرجفرمود: «بگو: وارد شود و به او بهخاطر مصيبتي كه گرفتارش میشود، مژدهی بهشت بده». بدینسان برای عثمانسخبرِ خوش (مژده) با خبرِ یک مصیبت، همراه بود. عثمانسوارد شد و ديد لبهی چاه، پُر شده است و جایی برای نشستن نیست. لذا آن سویِ چاه، روبهروي آنان نشست. سعید بن مسیبکه یکی از بزرگانِ تابعین است، میگوید: این را به قبرهای آنان، تأویل کردم. زیرا قبرِ پیامبرجو ابوبکر و عمربیکجاست و این سه بزرگوار در یک اتاقک، یعنی در حجرهی عایشهلدفن شدهاند. ابوبکر و عمربدر سفر و حضر رفیق و همراه پیامبرجبودند و بیشترِ اوقاتشان را در کنارِ رسولاللهجسپری میکردند. از اینرو بسیار شنیده میشد که پیامبرجمیفرمود: «من با ابوبکر و عمر آمدم»، «من با ابوبکر و عمر رفتم»، «من با ابوبکر و عمر برگشتم». ابوبکر و عمر، دوستانِ همیشههمراه پیامبرجبودند؛ چنانکه در عالم برزخ در کنار او هستند و روز قیامت نیز با او خواهند بود.
در این حدیث به فتنه یا آشوبی اشاره شده است که در زمانِ عثمانسبرپا شد و به شهادتِ این بزرگوار انجامید. مردم در زمانِ عثمانسبر او شوریدند و دامادِ پیامبرجرا در خانهاش، کُشتند! آنها در مدینه واردِ خانهی عثمانسشدند و او را در حالی که مشغولِ تلاوت قرآن بود و کتابالله در برابرش قرار داشت، به شهادت رساندند. برخی از تاریخنگاران، آوردهاند: قطرهای از خونِ عثمانسبر روی این آیه افتاد که اللهﻷمیفرماید:
﴿فَسَيَكۡفِيكَهُمُ ٱللَّهُۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١٣٧﴾ [البقرة: ١٣٧]
الله تو را در برابر شرّ آنها، کفایت خواهد کرد و او، شنوا و داناست.
عثمانسهمواره به قرائت قرآن و قیام شب پایبند بود؛ این تجاوزگرانِ بیخرد و ستمکار، وارد خانهی عثمانسشدند و او را به شهادت رساندند و بدینسان فرمودهی رسولاللهجتحقق یافت؛ آنگاه که با ابوبکر و عمر و عثمانشروی کوهِ «اُحُد» بود. در آن هنگام کوه تکان خورد. این لرزش، یکی از نشانههای الاهی بود؛ نه لرزشِ عذاب و امثالِ آن. بلکه خود، مقدمهای برای یک بشارت بزرگ دربارهی این سه صحابیِ بزرگوار بود؛ زیرا وقتی کوه اُحُد لرزید، پیامبرجخطاب به آن فرمود: «اُثْبُتْ أُحُد فَإِنَّمَا عَلَيْكَ نَبِيٌّ وَصِدِّيقٌ وَشَهِيدَانِ». [بخاری، این حدیث را در صحیح خود، در کتاب فضائل الصحابهشاز انس بن مالکسآورده است. [مترجم])] یعنی: «ای احد! آرام باش که یک پیامبر، یک صدیق و دو شهید، روی تو قرار دارند». در این حدیث منظور از پیامبر، شخصِ رسولاللهجاست و صدیق، ابوبکرسمیباشد و دو شهید، عمر و عثمانبهستند.
عمر و عثمان، هر دو به شهادت رسیدند؛ عمرسدر محرابِ مسجد، هنگامی که نماز صبح را امامت میداد، به شهادت رسید و عثمانسرا در خانهاش، در حالی که نمازِ شب میخواند، به شهادت رساندند. اللهﻷاز ایشان راضی باد و ما را در سرایِ پایدار و پُرنعمتِ آخرت، به ایشان ملحق بگرداند.
در این داستان، به مژدهای بس بزرگ دربارهی ابوبکر و عمر و عثمانشتصریح شده و این، مؤلفرا بر آن داشته که مؤلفبر آن داشته است که این حدیث را در این باب ذکر کند. الله متعال از همهی آنها راضی باد و ما و همهی مسلمانان را در گروهِ محمدجو دوستانش قرار دهد.
***
۷۱۵- وَعَنْ أبي هُرَيرَةَس قال: كُنَّا قُعُوداً حَوْلَ رسول اللهج، وَمعَنَا أَبُو بكْرٍ وعُمَرُ رضي الله عنهما في نَفَرٍ، فَقامَ رَسُولُ اللهجمِنْ بَيْنِ أَظْهُرِنا فَأَبْطَأَ علَيْنَا وخَشِينَا أَنْ يُقْتَطَعَ دُونَنا وَفَزِعْنَا فقُمْنَا، فَكُنْتُ أَوّل من فَزِعَ. فَخَرَجْتُ أَبْتغي رسُولَ اللهج، حَتَّى أَتَيْتُ حَائِطاً للأَنْصَارِ لِبَنِي النَّجَّار، فَدُرْتُ بِهِ هَلْ أَجِدُ لَهُ بابًا؟ فلَمْ أَجِد، فإذَا ربيعٌ يدْخُلُ في جوْفِ حَائِطٍ مِنْ بِئرٍ خَارِجَه والرَّبيعُ: الجَدْوَلُ الصَّغيرُ فاحتَفزْتُ، فدَخلْتُ عَلى رسُولِ اللهج.
فقال: «أَبو هُريرة؟» فَقُلْتُ: نَعَمْ يَا رسُولَ الله، قال: «ما شَأنُكَ؟» قلتُ: كُنْتَ بَيْنَ ظَهْرَيْنَا فقُمْتَ فَأَبَطأْتَ علَيْنَا، فَخَشِينَا أَنْ تُقَتطعَ دُونَنا، ففَزعْنَا، فَكُنْتُ أَوَّلَ منْ فَزعَ فأَتَيْتُ هذَا الحائِطَ، فَاحْتَفَزْتُ كَمَا يَحْتَفِزُ الثَّعلب، وَهؤلاءِ النَّاسُ وَرَائي.
فَقَال: «يَا أَبا هريرة» وأَعطَاني نَعْلَيْهِ فَقَال: «اذْهَبْ بِنَعْلَیَّ هاتَيْنِ، فَمنْ لقيتَ مِنْ وَرَاءِ هَذا الحائِط يَشْهَدُ أَنْ لا إله إلاَّ الله مُسْتَيْقناً بِهَا قَلبُه، فَبَشِّرْهُ بالجنَّةِ». وذَكَرَ الحدِيثَ بطُولِه.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۳۱. [بخشی از این حدیث پیشتر بهشمارهی ۴۲۹ آمده است. (مترجم)])]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: ما به همراه ابوبکر و عمرببا پیامبرجنشسته بودیم و چند نفر دیگر نیز با ما بودند. پیامبرجاز میانِ ما برخاست و رفت و چون تأخیر کرد، ترسیدیم که مبادا در نبودِ ما و در تنهایی، مشکلی برایش پیش آمده باشد؛ طاقت نیاوردیم و برخاستیم (تا ببینیم چه شده است). من، نخستین کسی بودم که نگران شدم؛ لذا بیرون رفتم و در جستجوی پیامبرجبودم تا اینکه باغی از انصار که از آنِ بنینجار بود، رسیدم. آن را دور زدم تا دربش را بیابم؛ اما نیافتم. ناگهان آبراههی کوچکی دیدم که از چاهی بیرون از باغ، به درون باغ میرفت و از دیوارِ باغ میگذشت؛ لذا - برای عبور از آبراهه- خودم را جمع و جور کردم و واردِ باغ شدم و نزد رسولاللهجرفتم. پیامبرجپرسید: «ابوهریره هستی؟» گفتم: بله، ای رسولخدا! فرمود: «چهکار داری؟» گفتم: «شما در میان ما بودید که برخاستید و رفتید و چون تأخیر کردید، نگران شدیم که مبادا در نبودِ ما و در تنهایی مشکلی برای شما پیش آمده باشد. پس طاقت نیاوردیم و من، نخستین کسی بودم که بیتاب و نگران شدم. لذا به این باغ آمدم و خودم را برای عبور از آبراهه، مانند روباه جمع کردم و مردم، پشت سرِ من هستند. رسولاللهجکفشهایش را به من داد و فرمود: «ای ابوهریره! برو و هرکس را بیرون این باغ دیدی که گواهی میدهد معبود راستینی جز الله نیست و قلبش به آن یقین دارد، به او مژدهی بهشت بده».
شرح
در این حدیث که مؤلفآن را در باب مژده دادن به خیر و نیکی، ذکر کرده، بشارتی بزرگ برای همهی کسانیست که با صدق و یقین قلب گواهی میدهند که معبود برحقی جز الله وجود ندارد. پیامبر با تعدادی ازیارانش از جمله ابوبکر و عمرشنشسته بود؛ اما ناگهان از میانِ یارانش برخاست و رفت و چون تأخیر کرد، اصحابشترسیدند که مبادا در نبودِ آنها و در تنهایی، مشکلی برای پیامبرجپیش آمده باشد. زیرا منافقان و دیگر دشمنان اسلام، همواره در کمینِ پیامبرجبودند. از اینرو صحابهشطاقت نیاوردند و رفتند تا ببینند چه شده است. ابوهریرهسنخستین کسی بود که نگران شد؛ لذا بیرون رفت و در جستجوی پیامبرجبود تا اینکه باغی از انصار که از آنِ بنینجار بود، رسید. آن را دور زد تا دربش را بیابد؛ اما نیافت. روشن است که هر باغی دربی برای ورود و خروج دارد، اما ابوهریره درب باغ را پیدا نکرد؛ شاید هم، دربِ باغ، قفل بوده است. ناگهان آبراههی کوچکی دید که از دیوار باغ میگذشت. او برای عبور از آبراهه خودش را جمع و جور کردم و واردِ باغ شد و پیامبرجرا آنجا یافت. پیامبرجپرسید: «ابوهریره هستی؟» گفت: بله. رسولاللهجکفشهایش را به او داد و فرمود: «ای ابوهریره! برو و هرکس را بیرون این باغ دیدی که گواهی میدهد معبود راستینی جز الله نیست و قلبش به آن یقین دارد، به او مژدهی بهشت بده». ابوهریرهسنیز برای ابلاغ این بشارت، با کفشهای پیامبرجاز باغ بیرون رفت. گویا رسولاللهجکفشهایش را به ابوهریرهسداد تا نشانهی صداقتش باشد؛ زیرا این، مژدهی بسیار بزرگی بود. ابوهریرهساز سوی رسولاللهجحاملِ این مژدهی بزرگ بود که هرکس گواهی دهد معبود راستینی جز الله وجود ندارد و قلبش به آن یقین داشته باشد، وارد بهشت میشود. زیرا کسی که با یقین و باور قلبی، «لاإلهإلاالله»میگوید، به فرمانهای الاهی عمل میکند و از کارهایی که اللهﻷممنوع کرده است، میپرهیزد؛ زیرا اقرار میکند که معبود راستینی جز الله وجود ندارد. وقتی معنا و مفهوم «لاإلهإلاالله»اینست، پس گویندهاش چارهای جز این ندارد که تنها اللهﻷرا که یکتا و بیشریک است، عبادت نماید. اما اگر کسی این کلمه را بهزبان بگوید و قلبش به آن یقین نداشته باشد، گفتنِ این کلمه سودی به او نمیرساند؛ چنانکه منافقان گواهی میدهند که معبود برحقی جز الله وجود ندارد، اما جز اندکی الله را یاد نمیکنند؛ حتی به نماز هم میایستند، اما نمازشان، نمازِ منافقان است. به عبارت دیگر، نماز بر آنان سنگین میباشد؛ بهویژه نماز صبح و عشاء. آنها نزد پیامبرجمیآمدند و با تأکید میگفتند: ﴿نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِ﴾؛ یعنی ما، گواهی میدهیم که بهقطع، و بهیقین، تو، فرستادهی خدا هستی. ولی پروردگار متعال که از راز سینهها، آگاه است، فرمود:
﴿وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَكَٰذِبُونَ ١﴾ [المنافقون: ١]
و الله، میداند که تو فرستادهی او هستی. و الله، گواهی میدهد که منافقان، دروغگویند.
دلهایشان به «لاإلهإلاالله، محمد رسولالله»یقین نداشت؛ لذا این اقرارِ زبانی سودی به آنان نبخشید. از اینرو مژدهی پیامبرجدربارهی کسیست که این کلمه را با یقینِ قلب بر زبان میآورد. امکان ندارد که کسی صادقانه و با یقین قلب، به «لاإلهإلاالله، محمد رسولالله»گواهی دهد و فرایض و واجبات دینی را ترک کند. لذا این حدیث، نشانگرِ این نیست که ترکِ نماز کفر نمیباشد؛ بلکه ترکِ نماز کفر است و کسی که نماز را ترک کند، کافر میباشد؛ هر چند «لاإلهإلاالله، محمد رسولالله»بگوید. زیرا آن را بدون یقین و باورِ قلبی گفته است. مگر میشود کسی این کلمه را با یقین و باورِ قلبی بگوید، اما هیچگاه نماز نخوانَد و این فریضهی بزرگ را ترک کند؟
البته گاه وسوسههای شیطانی دربارهی اللهﻷاز دل میگذرد؛ این وسوسهها هیچ زیانی برای مؤمن ندارد. بلکه [تعدادی از صحابهشاز پیامبرجپرسیدند: وسوسههایی در دلهایمان میآید که گفتنش برای ما سنگین است؟] پیامبرجفرمود: «ذَاكَ صَرِيحُ الإِيمَانِ». [صحیح مسلم، ش: ۱۳۲] یعنی: «این، نشانهی ایمانِ خالص است». مفهومش این نیست که خودِ وسوسهها، ایمانِ ناب و خالص هستند. خیر؛ بلکه این وسوسهها، نشانهی ایمانِ ناب و خالص هستند؛ زیرا شیطان به سراغِ قلبی میرود که پاک و خالص است و شک و تردید ندارد؛ شیطان، قلبِ پاک و خالص را وسوسه میکند تا در آن شک و تردید بیندازد یا ایمانش را خراب بگرداند. چنانکه به ابنعباس یا ابنمسعودشگفتند: یهودیان، وقتی نماز میخوانند، وسوسه نمیشوند! فرمود: شیطان، با قلب خراب چهکار دارد؟ یهودیها، کافرند و دلهایشان، خراب و فاسد است و از اینرو شیطان، آنها را در نمازشان، وسوسه نمیکند. زیرا نمازشان، از اساس، باطل است. شیطان، مسلمانی را وسوسه مینماید که نمازش، درست و صحیح است تا آن را خراب کند. اما الحمدلله که محمد مصطفیجبه عنوان طبیب دلها، درمان این بیماری را برای ما بیان نموده و فرموده است که باید در چنین حالتی، به الله پناه ببریم و اصلاً به وسوسههای درونی، توجه نکنیم. لذا وقتی دچار وسوسههای شیطانی میشوید، بگویید: «أعوذ بالله مِنَ الشّیطانِ الرَّجیمِ»؛ یا بگویید: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢ لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ ٣ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ ٤﴾؛ ﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ ٣﴾ به هیچ عنوان، به وسوسهها، توجه نکنید. زیرا همینکه شیطان ببیند هیچ راهی برای خراب کردن این قلب پاک و آکنده از ایمان ندارد، خوار و زبون، عقبنشینی میکند و بازمیگردد و بدینسان بهخواست الله متعال، این وسوسه از میان میرود.
در این حدیث بشارت و مژدهی بزرگی به خیر و نیکی وجود دارد؛ اینکه هرکس گواهی دهد معبود راستینی جز الله نیست و قلبش به آن یقین داشته باشد، او را به بهشت مژده باد.
***
۷۱۶- وعن ابنِ شُماسَةَ قال: حَضَرْنَا عَمْرَو بنَ العاصِس وَهُوَ في سِيَاقَةِ المَوْتِ فَبَكى طَويلاً، وَحَوَّلَ وَجْهَهُ إِلى الجدَار، فَجَعَلَ ابْنُهُ يَقُول: يا أَبَتَاه، أَمَا بَشَّرَكَ رَسُولُ اللهجبكَذَا؟ أَما بشَّرَكَ رَسُولُ اللهجبكَذَا؟ فَأَقْبلَ بوَجْههِ فَقَال: إِنَّ أَفْضَلَ مَا نُعِدُّ شَهَادَةُ أَنْ لا إله إلاَّ الله، وأَنَّ مُحمَّداً رسُولُ الله؛ إِنِّي قَدْ كُنْتُ عَلى أَطبْاقٍ ثَلاث: لَقَدْ رَأَيْتُنِي وَمَا أَحَدٌ أَشَدَّ بُغْضاً لِرَسُولِ اللهجمِنِّي، وَلا أَحبَّ إِلیَّ مِنْ أَنْ أَكُونَ قَدِ استمْكنْتُ مِنْهُ فقَتلْتُهُ، فَلَوْ مُتُّ عَلى تِلْكَ الحالِ لَكُنْتُ مِنْ أَهْلِ النَّار. فَلَمَّا جَعَلَ الله الإِسْلامَ فِي قَلْبي أَتيْتُ النَّبِيَّجفَقُلْتُ: اُبْسُطْ يمينَكَ فَلأُبَايعْكَ، فَبَسَطَ يَمِينَهُ فَقَبَضْتُ يَدِي، فقال: «ما لَكَ يا عمرو؟» قلتُ: أَرَدْتُ أَنْ أَشْتَرطَ قال: «تَشْتَرطُ ماذَا؟» قُلْتُ: أَنْ يُغْفَرَ لِي، قَال: أَمَا عَلمْتَ أَنَّ الإِسْلام يَهْدِمُ ما كَانَ قَبلَهُ، وَأَن الهجرَةَ تَهدمُ ما كان قبلَها، وأَنَّ الحَجَّ يَهدِمُ ما كانَ قبلَه؟» وَمَا كان أَحَدٌ أَحَبَّ إِلیَّ مِنْ رسول اللهج، وَلا أَجَلّ في عَيْنَيَّ مِنْه، ومَا كُنتُ أُطِيقُ أَن أَملأَ عَيْنَيَّ مِنهُ إِجلالاً لَهُ، ولو سُئِلتُ أَن أَصِفَهُ ما أَطَقْتُ، لأَنِّي لم أَكنْ أَملأُ عَيْنَيَّ مِنه ولو مُتُّ على تِلكَ الحَال لَرَجَوتُ أَن أَكُونَ مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ.
ثم وُلِّينَا أَشيَاءَ ما أَدري ما حَالي فِيهَا؟ فَإِذا أَنا مُتُّ فلا تصحَبنِّي نَائِحَةٌ ولا نَارٌ، فإذا دَفَنْتُمُونِي، فشُنُّوا عليَّ التُّرَابَ شَنًّا، ثُمَّ أَقِيمُوا حولَ قَبري قَدْرَ ما تُنَحَرُ جَزورٌ، وَيُقْسَمُ لحْمُهَا، حَتَّى أَسْتَأْنِسَ بِكُم، وأَنظُرَ ما أُراجِعُ بِهِ رسُلَ ربِّي.[روایت مسلم] [صحیح مسلم، ش: ۱۲۱]
ترجمه: ابنشمّاسه میگوید: هنگامی که عمرو بن عاصسدر لحظات مرگ بهسر میبُرد، بر بالینش حاضر شدیم؛ وی، طولانی گریست و صورتش را به سوی دیوار کرد. پسرش به دلداری از او پرداخت و گفت: پدر جان! مگر رسولاللهجفلانمژده را به شما نداد؟ آیا رسولاللهجفلانمژده را به شما نداد؟ آنگاه عمروسرو به سوی حاضران کرد و گفت: برترین چیزی که تدارک دیدهایم، شهادتِ «لاإلهإلاالله، محمدٌ رسولالله»میباشد. من سه حالت را پشت سر گذاشتهام: زمانی بر من گذشته است که هیچکس بهاندازهی من با رسولاللهجدشمنی نداشت و بیشترین چیزی که دوست داشتم، این بود که به پیامبرجدست یابم و او را بکُشم. لذا اگر در این حالت میمُردم، بهقطع دوزخی بودم. اما هنگامی که الله اسلام را در دلم جای داد، نزد پیامبرجآمدم و گفتم: دست راستِ خویش را دراز کن تا با تو بیعت کنم. و چون پیامبرجدست راستش را گشود، من دست خود را جمع کردم. فرمود: «ای عمرو! چه شده است؟» گفتم: میخواهم شرطی بگذارم. فرمود: «چه شرطی؟» گفتم: اینکه آمرزیده شوم. فرمود: «آیا نمیدانی که اسلام، گناهانِ پیش از خود را نابود میکند و هجرت، گناهانِ قبل از خود را از میان میبرد و حج نیز گناهان گذشته را نابود میگرداند؟». از آن پس، کسی نزدِ من محبوبتر از رسولاللهجنبود و هیچکس به اندازهی ایشان در نگاهم، بزرگوار و پُرشکوه نبود؛ از بس پرشکوه بود، نمیتوانستم سیر نگاهش کنم. اگر از من بخواهند که او را توصیف کنم، نمیتوانم؛ زیرا هیچگاه نتوانستم چشمانم را از نگاهش سیر نمایم. اگر در این حالت میمُردم، امیدوار بودم بهشتی باشم. سپس مسؤولیتهایی به ما داده شد که نمیدانم حالِ من در آنها چگونه است؟ وقتی مُردَم، زنِ نوحهخوان و آتش، جنازهام را همراهی نکند. [این، اشارهایست به اینکه برافروختن آتش در تشییع جنازه، درست نیست؛ چنانکه در حدیثی تصریح شده که این عمل، از عادتهای دوران جاهلیت میباشد و از آن نهی شده است. [مترجم])] آنگاه که مرا در قبر گذاشتید، اندکاندک روی من خاک بریزید و سپس در اطراف قبرم بهاندازهای که یک شتر را میکُشند و گوشتش را تقسیم میکنند، بمانید تا با شما اُنس بگیرم - و وحشت من از میان برود- و ببینم به فرستادگان پروردگارم، چه جوابی میدهم.
شرح
مؤلفدر ادامهی احادیثی که در این باب ذکر کرده، حدیثی بدین مضمون آورده است که عمرو بن عاصسدر لحظات مرگ بهسر میبُرد و برخی از دوستانش بر بالینش حاضر شدند؛ عمروسبهشدت گریست و آنگاه صورتش را به سوی دیوار کرد. پسرش گفت: پدر جان! چرا میگریی؟ مگر رسولاللهجفلانمژده را به شما نداد؟ عمروسفرمود: «إِنِّي قَدْ كُنْتُ عَلى أَطبْاقٍ ثَلاث»: «من، سه حالت را پشت سر گذاشتهام». «أَطبْاقٍ»، یعنی «احوال»؛ چنانکه اللهﻷمیفرماید:
﴿لَتَرۡكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٖ ١٩﴾ [الانشقاق: ١٩]
شما دگرگونیها و احوال گوناگونی را پشت سر مینهید.
سپس عمروساین مراحل سهگانه را برشمرد و فرمود: «زمانی بر من گذشته است که هیچکس بهاندازهی من با رسولاللهجدشمنی نداشت و بیشترین چیزی که دوست داشتم، این بود که به پیامبرجدست بیابم و او را بکُشم». این، بدترین حالتِ کفر است. اما الله متعال اسلام را در دلِ عمروسجای داد؛ از اینرو عمروسنزد پیامبرجآمد و گفت: ای رسولخدا! دست خویش را بگشا تا با تو بیعت کنم. رسولاللهجکه خوشاخلاقترین مردم بود، دستش را گشود؛ اما عمرو بن عاصسدستش را عقب کشید. البته نه اینکه از بیعت کردن با پیامبرجپشیمان شود؛ بلکه هدفش، چیزِ دیگری بود که خودش در اینباره فرموده است: «من دست خود را جمع کردم». پیامبرجفرمود: «ای عمرو! چه شده است؟» گفتم: میخواهم برای پذیرش اسلام، شرطی بگذارم. فرمود: «چه شرطی؟»
عمروسپاسخ داد: «اینکه آمرزیده شوم». این، بزرگترین درخواستِ عمروسبود که الله متعال او را بیامرزد؛ زیرا گمان میکرد بهخاطر سوء پیشینهای که در جنگ با دین داشت، آمرزیده نخواهد شد. پیامبرجبه او فرمود: «آیا نمیدانی که اسلام، گناهانِ پیش از خود را نابود میکند و هجرت، گناهانِ قبل از خود را از میان میبرد و حج نیز گناهان گذشته را نابود میگرداند؟» سه مورد شد: اسلام، هجرت و حج.
بنا بر آیهی صریح قرآن، اسلام، گناهان گذشتهی انسان را از میان میبرد؛ یعنی همینکه کسی مسلمان میشود، گناهان گذشتهاش آمرزیده میگردد. همانگونه که اللهﻷمیفرماید:
﴿قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِن يَنتَهُواْ يُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ وَإِن يَعُودُواْ فَقَدۡ مَضَتۡ سُنَّتُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٣٨﴾ [الأنفال: ٣٨]
به کافران بگو: اگر (از کفر) باز آیند، گذشته-هایشان بخشیده میشود و اگر به کفر و سرکشی بازگردند، (مطابق) سنت (الهی که بر) پیشینیان گذشته است، (با آنان رفتار خواهد شد).
هجرت نیز گناهانِ گذشتهی مهاجر را از میان میبرد؛ یعنی وقتی انسان سرزمین کفر را رها کند و به سرزمین ایمان هجرت نماید، گناهان گذشتهاش بخشیده میشود.
و نیز حج؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «مَنْ حَجَّ فَلَم يرْفُث وَلَم يفْسُق، رجَع مِن ذنُوبِهِ كَيَومِ ولَدتْهُ أُمُّهُ». [مسلم، ش: ۱۳۵۰؛ [بخارینیز این حدیث را بهشمارهی ۱۵۲۱ آورده است. (مترجم)])] یعنی: «هرکس حج بگزارد و از همبستری با همسرش و مقدمات آن خودداری نماید - یا بدگویی و دعوا نکند- و مرتکب معصیت نشود، از گناهانش مانندِ روزی که به دنیا میآید، پاک میگردد».
عمروسبا رسولاللهجبیعت کرد؛ از آن پس، کسی نزدِ وی محبوبتر از رسولاللهجنبود؛ بهگونهای که از شکوهِ دیدنِ پیامبرجنمیتوانست نگاهش را روی ایشان متمرکز کند یا سیر نگاهشان نماید. سبحان الله! این پروردگار است که دلها را دگرگون میکند؛ دیروز عمرو بهشدت از پیامبرجمتنفر بود و با ایشان کینه داشت و حتی آروزی قتل پیامبرجرا در سر میپروراند؛ اما حال که مسلمان شده، نمیتواند از شکوه و هیبت پیامبرج، بهطور مستقیم نگاهشان کند! از اینرو توانایی توصیفِ پیامبرجرا نداشت؛ زیرا هیچگاه نتوانست چشمانش را از تماشای پیامبرجسیر نماید و مستقیم، نگاهش کند.
عمروسمیگوید: «اگر در حالتِ نخست میمُردم، بهقطع دوزخی بودم. و اگر در حالتِ دوم میمُردم، امیدوار بودم بهشتی باشم». فراست و احتیاط عمروسرا بنگرید که دربارهی حالتِ نخستش قاطعانه فرمود: «اگر در این حالت میمُردَم، بهقطع دوزخی بودم»؛ اما دربارهی حالتِ دومش فرمود: «اگر در این حالت میمُردم، امیدوار بودم بهشتی باشم»؛ و نفرمود: «بهقطع بهشتی بودم». این، نشانگر فراست و ترسِ آن بزرگوار است. زیرا نمیتوان دربارهی بهشتی بودن کسی، قاطعانه نظر دارد. امید است که اللهﻷما را در جرگهی بهشتیان قرار دهد. سپس پُستها و مسؤولیتهایی به عمروسداده شد؛ در همان دوران مسایلی چون جنگِ معاویهسو دیگران، پیش آمد. عمروسبه فراست و زیرکی در میان عربها شهرت داشت؛ و چنانکه عمروسخود فرموده، از این رخدادها نگران بوده است. فرمود: «وقتی مُردَم، زنِ نوحهخوان و آتش جنازهام را همراهی نکنند». آنگاه دستور داد: وقتی او را در قبر گذاشتند، اندکاندک بر او خاک بریزند و سپس در اطراف قبرش بهاندازهای که یک شتر را میکُشند و گوشتش را تقسیم میکنند، بمانند وحشتش در قبر از میان برود و پاسخ به فرستادگان الاهی را بدهد؛ فرستادگان الاهی، همان فرشتگانی هستند که پس از خاکسپاریِ مُرده، نزدش میآیند. وقتی مُرده را دفن میکنند، دو فرشته نزدش میآیند و او را مینشانند و از او سه سؤال میپرسند؛ میگویند: پروردگارت کیست؟ دینت چیست؟ و پیامبرت کیست؟ مؤمن که اللهﻷاو را در زندگی دنیا و آخرت با سخن استوار، ثابت و پایدار میگراند، میگوید: پروردگار من، الله متعال است و دینم، اسلام و پیامبرم، محمدج. بدینسان اللهﻷاو را در آن موقعیت سخت، پایدار میسازد.
و اما منافق یا کسی که در دینش شک و تردید داشته است، میگوید: نمیدانم؛ چیزهایی از مردم شنیدم و من هم تکرارش کردم. زیرا ایمان، در قلبش جای نگرفته است؛ از اینرو همان حرفی را میگوید که از مردم میشنود. لذا او را در قبر، با گُرز آهنی بزرگی میزنند؛ آنجاست که انسان، آه و فغان سر میدهد و فریاد میزند؛ هر چیزی جز انسان، آه و فغانش را میشنود و اگر انسانها آه و فغانش را بشنوند، بیهوش میشوند. پیامبرجفرموده است: «وَلَوْ سَمِعَهَا الإنسان لَصَعِقَ». [صحیح بخاری، ش: (۱۳۱۶، ۱۳۸۰)] یعنی اگر انسانها صدای کسی را که در قبرش عذاب میشود، بشنوند، بیهوش به زمین میافتند؛ زیرا در دنیا، هرچه صدا یا داد و فریاد، بلند باشد، مرگبار نیست و باعثِ مرگِ کسی نمیشود؛ اما فریادِ چنین کسی در قبر، بهاندازهای شدید است که همه، جز انسانها آن را میشنوند و اگر انسانها این صدا را بشنوند، بیهوش میشوند.
عمرو بن عاصساز نزدیکانش خواست که وقتی او را دفن کردند، بهاندازهای که یک شتر را میکُشند و گوشتش را تقسیم میکنند، در اطراف قبرش بمانند تا با آنها انس بگیرد و وحشت قبر از میان برود. این، نشان میدهد که مِرده، حضورِ نزدیکانش را درک میکند. چنانکه از پیامبرجثابت شده که فرموده است: وقتی دوستان و نزدیکان مُرده، او را به خاک میسپارند و بر میگردند، مرده، صدای پای آنها را میشنود.
همچنین در حدیثی حَسَن آمده است: پیامبرجهنگامی که از خاکسپاریِ مُردهای فارغ میشد، بر سرِ قبرش میایستاد و میفرمود: «اسْتَغْفِرُوا لأَخِيكُمْ وَسَلُوا لَهُ التَّثْبِيتَ فَإِنَّهُ الآنَ يُسْأَلُ». [روایت ابوداود، ش: ۳۲۲۱؛ آلبانیدر أحکام الجنائز، این حدیث را صحیح دانسته است] یعنی: «برای برادرتان درخواست آمرزش کنید و - از الله- بخواهید که او را بر سخنِ استوار- یعنی بر توحید و اسلام- ثابت و پایدار بماند؛ زیرا اینک از او سؤال میکنند». لذا مستحب است که انسان پس از خاکسپاریِ مُرده بر سر قبرش بایستد و بگوید: «اللّهمّ ثَبِّتْهُ»، «اللّهمّ ثَبِّتْهُ»، «اللّهمّ ثَبِّتْهُ»؛ «اللّهمّ اغْفِرْ لَهُ»، «اللّهمّ اغْفِرْ لَهُ»، «اللّهمّ اغْفِرْ لَهُ». زیرا پیامبرجوقتی سلام میکرد، سه بار سلام میگفت و هنگامِ دعا نیز آن را سه بار تکرار مینمود.
امید است که الله متعال در دنیا و آخرت، ما را با سخن استوار، ثابت و پایدار بگرداند.
شاهدِ موضوع از این روایت، اینست که پسرِ عمرو بن عاصسبه پدرش گفت: پیامبرجشما را به بهشت نوید داده است؛ و این، جزو مژده دادن یا بشارت به خیر و نیکیست.