۸۶- باب: وفای به عهد و پایبندی به عهد و پیمان
الله متعال میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ كَانَ مَسُۡٔولٗا ٣٤﴾ [الإسراء: ٣٤]
و به پیمانها وفا نمایید که دربارهی عهد و پیمان سؤال خواهد شد.
و میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمۡ﴾ [النحل: ٩١]
و چون با الله پیمان بستید، به پیمان الهی وفا کنید.
و میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِۚ﴾ [المائدة: ١]
ای مؤمنان! به پیمانها وفا کنید.
و میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٢ كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٣﴾ [الصف: ٢، ٣]
ای مؤمنان! چرا سخنی میگویید که عمل نمیکنید؟ نزد الله بسیار زشت و ناپسند است که سخنی بگویید که عمل نمیکنید.
شرح
مؤلفمیگوید: «باب: وفای به عهد و پایبندی به عهد و پیمان».
عهد، به هر پیمانی میگویند که انسان با دیگران میبندد و بر دو نوع است:
عهد با اللهﻷ: چنانکه اللهﻷدر کتابش میفرماید:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ﴾ [الأعراف: ١٧٢]
و زمانی (را یاد کن) که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، نسلشان را در آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری؛ گواهی دادیم.
بدینسان اللهﻷاز همهی بندگانش پیمان گرفت که او را عبادت و پرستش کنند و هیچ چیز و هیچ کس را شریکش نسازند؛ زیرا او، پروردگار و خالقِ ایشان است.
و عهد با بندگان خدا: این، شامل همهی پیمانهاییست که در میان مردم بسته میشود؛ میان دو مسلمان؛ میان مسلمانان و کافران؛ و نیز سایر پیمانهای مشهور. الله متعال به وفادای به عهد و پیمان دستور داده و فرموده است:
﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ كَانَ مَسُۡٔولٗا ٣٤﴾ [الإسراء: ٣٤]
و به پیمانها وفا نمایید که دربارهی عهد و پیمان سؤال خواهد شد.
یعنی انسان، روز قیامت دربارهی پایبندی به عهد و پیمان، بازخواست خواهد شد؛ به عبارت دیگر روز قیامت دربارهی عهد و پیمانش از او میپرسند که آیا به آن عمل وفا کرده است یا خیر؟
الله متعال میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ إِذَا عَٰهَدتُّمۡ﴾ [النحل: ٩١]
و چون با الله پیمان بستید، به پیمان الهی وفا کنید.
لذا پیمانشکنی نکنید. همچنین میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٢ كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٣﴾ [الصف: ٢، ٣]
ای مؤمنان! چرا سخنی میگویید که عمل نمیکنید؟ نزد الله بسیار زشت و ناپسند است که سخنی بگویید که عمل نمیکنید.
کسی که پیمان میبندد یا قول و قراری میگذارد و به آن وفا نمیکند، در حقیقت سخنی میگوید که به آن عمل نمینماید. مثلاً به شخصی میگویید: به تو قول میدهم رازی را که میان من و توست، به هیچکس نگویم یا به تو قول میدهم دربارهی فلانکار که در فلانجا انجام دادی، به هیچکس چیزی نگویم؛ اما به قولِ خود عمل نمیکنید. این، یعنی گفتنِ چیزی که به آن عمل نمینمایید﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ﴾: «چرا سخنی میگویید که به آن عمل نمیکنید؟» ﴿كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ﴾ ؛ یعنی چنین رویکردی نزد الله بسیار زشت و ناپسند است و مایهی خشم و غضب او میگردد. اما از سوی دیگر اللهﻷکسانی را که به قول و قرارِ خود عمل میکنند، دوست دارد.
***
۶۹۴- عَنْ أبي هريرةس أنَّ رسولَ اللهج قال: «آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلاثٌ: إذا حَدَّث كَذَبَ، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ، وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ».[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۳۳؛ و صحیح مسلم، ش: ۵۹. [این حدیث، پیشتر بهشمارهی ۲۰۴ ذکر شد. (مترجم)])]
زاد في روايةٍ لمسلم: «وإنْ صَامَ وصَلَّى وَزَعَمَ أَنَّهُ مسلِمٌ».
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «نشانهی منافق، سه چیز است: هنگام سخن گفتن، دروغ میگوید؛ و چون وعده میدهد، خُلف وعده میکند؛ و هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت مینماید».
در روایت مسلم، افزون بر این آمده است: «هرچند روزه بگیرد، و نماز بخواند و خود را مسلمان بپندارند».
۶۹۵- وعن عبدِ الله بن عمرو بن العاصب أنَّ رسولَ اللهج قال: «أرْبعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ مُنَافِقًا خَالِصًا؛ وَمَنْ كَانَتْ فِيه خَصلَةٌ مِنْهُنَّ كانَتْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِن النِّفاقِ حَتَّى يَدَعَهَا: إذا اؤُتُمِنَ خَان، وإذَا حدَّثَ كذَب، وَإذا عَاهَدَ غَدَر، وَإذا خَاصَم فَجَرَ».[متفقُ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۳۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۵۸]
ترجمه: عبدالله بن عمرو بن عاصبمیگوید: رسولاللهجفرمود: «چهار ویژگیست که در هرکس وجود داشته باشد، او منافقی خالص و تمامعيار است؛ و هرکس یکی از این ویژگیها در او یافت شود، خصلتی از نفاق را دارد تا آنکه آن را ترک کند: هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت مینماید؛ هنگام سخن گفتن، دروغ میگوید؛ وقتی وعده میدهد، خُلف وعده میکند؛ و هنگامِ دعوا، حقکُشی مینماید».
۶۹۶- وَعَنْ جابرٍس قال: قال لِي النَّبِيُّج: «لَوْ قَدْ جاءَ مالُ الْبَحْرَيْنِ أعْطَيْتُكَ هكَذا وهكذا وَهَكَذا». فَلَمْ يَجيءْ مالُ الْبحْرَيْنِ حَتَّى قُبِضَ النَّبِيُّج، فَلَمَّا جَاءَ مَالُ الْبَحْرَيْن أَمَرَ أبُو بَكْرٍس فَنَادى: مَنْ كَانَ لَهُ عنْدَ رسولِ اللهج عِدَةٌ أوْ دَيْنٌ فَلْيَأْتِنَا. فَأتَيتُهُ وقُلْتُ لَهُ: إنَّ النَّبِيَّج قالَ لِي كَذَا، فَحَثَى لِي حَثْيَةً، فَعدَدْتُهَا، فَإذا هِي خَمْسُمِائَةٍ؛ فقال لِي: خُذْ مثْلَيْهَا.[متفقٌ عليه] [صحیح بخاری، ش: ۲۲۹۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۳۱۴]
ترجمه: جابرسمیگوید: پیامبرجبه من فرمود: «اگر اموال بحرین برسد، اینقدر و اینقدر و اینقدر به تو خواهم داد». هنوز جزیهی بحرین نرسیده بود که پیامبرجاز دنیا رفت. وقتی جزیهی بحرین رسید، به دستور ابوبکرساعلام کردند که هر کس، رسول اللهجبه او وعدهای داده یا از پیامبرجبستانکار است، به ما مراجعه کند. - جابرسمیگوید:- نزد ابوبکر رفتم و به او گفتم: پیامبرجبه من چنین وعدهای داد. ابوبکرسمُشتی سکه به من داد. آن را شمردم؛ پانصد سکه بود. ابوبکرسبه من فرمود: دو برابرِ آن را بردار.
شرح
مؤلفدر باب وفای به عهد و پایبندی به عهد و پیمان، حدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «نشانهی منافق، سه چیز است: هنگام سخن گفتن، دروغ میگوید؛ و چون وعده میدهد، خُلف وعده میکند؛ و هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت مینماید». یعنی، اینها از نشانههای منافقان است. اگر کسی را دیدید که هنگام سخن گفتن دروغ میگوید، در امانت خیانت میکند و وقتی وعده میدهد، به وعدهاش پایبند نیست، این را از نشانههای منافقان بدانید. زیرا اصلِ نفاق، بر ریاکاری و پنهانکاری استوار است و منافق، پلیدی و خباثت را مخفی میکند و نیکی و خوبی را ظاهر میسازد؛ کفرش را پنهان میگرداند و اظهارِ ایمان میکند.
دروغگو نیز همینگونه است؛ یعنی سخنِ بر خلافِ واقع میگوید. کسی که خُلف وعده میکند نیز همینگونه است؛ و کسی که در امانت، خیانت میکند نیز چنین وضعیتی دارد. پناه بر الله.
این حدیث، هشداری جدّی دربارهی دروغگوییست که یکی از ویژگیهای منافقان بهشمار میآید. لذا برای هیچکس جایز نیست که دروغ بگوید؛ البته اگر بنا بر ضرورت، توریه کند که نوعی تأویل است، ایرادی ندارد؛ مثلاً از او دربارهی مسألهای بپرسند که دوست ندارد کسی از آن اطلاع یابد؛ لذا تأویل میکند و بر خلافِ واقع، سخن میگوید یا با تعابیری حرف میزند که اصلِ موضوع مشخص نمیشود. لذا اشکالی ندارد.
اما خُلف وعده یا پیمانشکنی، حرام است و وفای به عهد، واجب میباشد؛ چه به طرفِ مقابل وعدهی مال داده باشید و چه به او وعده دهید که مثلاً در فلانکار کمکش کنید؛ واجب است که به وعدهی خود عمل نمایید. از اینرو انسان باید زمان وعدهاش را تعیین کند؛ مثلاً وقتی به کسی میگوید: تو را فلانجا خواهم دید، ساعتش را هم بهطور دقیق بگوید تا بندهی خدا، آنجا معطل نشود و اگر انسان، تأخیر کرد، او سرِ قرار نماند و عذری برای ترک آنجا داشته باشد.
گاه مشاهده میشود که وقتی با کسی قول و قراری میگذاریم، میگوید: «وعدهی انگلیسیست یا وعدهی مسلمانی؟» یعنی انگلیسیها، به قول و قرار خویش متعهد و پایبند هستند. روشن است که چنین سخنی برآمده از بیخردی و فریفته شدن به کافران است. اگرچه برخی از انگیسیها مسلمان هستند، ولی بیشترِ آنها کافرند و به فرض اینکه به وعدههای خویش پایبند باشند، این، بهخاطر الله و اجرای حکم او نیست؛ بلکه به دنبال منافع خویش هستند و میخواهند سیمای خوبی از خود در برابر دیگران به تصویر بکشند. در هر حال، مسلمان وظیفه دارد به عهد و پیمان خویش وفادار باشد و خُلف وعده نکند. لذا هرگاه میخواستید بر پایبندی به قول و قرار تأکید کنید، به جای گفتنِ چنین سخنی، بگویید: این، وعدهی یک مؤمن است؛ زیرا هیچکس همانند مؤمن به عهد و پیمان خویش، وفادار نیست و تنها منافق، خُلف وعده میکند.
«هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت مینماید». یعنی اگر مردم او را امین اموال یا اسرار یا فرزندان خود یا هر چیزِ دیگری قرار دهند، خیانت میکند. پناه بر الله. این هم از نشانههای نفاق است.
و اما حدیث عبدالله بن عمرو بن عاصب؛ در این حدیث آمده است: «چهار ویژگیست که در هرکس وجود داشته باشد، او منافقی خالص است؛ و هرکس یکی از این ویژگیها در او یافت شود، خصلتی از نفاق را دارد تا آنکه آن را ترک کند». یعنی هر چهار ویژگی با هم، فقط در منافقِ خالص یافت میشود و البته ممکن است که یکی از این ویژگیها در مؤمن نیز دیده شود. لذا منافق، بهشمار نمیآید؛ بلکه خصلتی از نفاق در او وجود دارد تا آنکه آن را ترک کند. این چهار خصلت، عبارتند از:
«هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت مینماید و هنگام سخن گفتن، دروغ میگوید». پیشتر دربارهی این دو مورد، سخن گفتیم.
و اما سومین خصلت یا ویژگی نفاق: «وقتی وعده میدهد، خُلف وعده میکند» و به عهد و پیمان خویش، پایبند نیست.
و چهارمین ویژگیِ منافق اینست که «هنگامِ دعوا، حقکُشی مینماید». یعنی وقتی موضوعی را برای دادرسی نزد قاضی میبرند، با هر شگردی که شده سعی میکند قاضی را بفریبد و حق را ناحق کند. حقکُشی به دو صورت است:
نخست: مدّعی چیزی میشود که از آنِ او نیست یا به او تعلق ندارد.
دوم: حقّی را که بر گردنِ اوست، انکار میکند.
مثال نخست: شخصی نزد بهدروغ قاضی میگوید: من از این آقا دویست هزار تومان بستانکارم و حتی برای اثبات دروغش، قسم میخورد و شاهد دروغین هم میآورد. لذا قاضی به نفعِ او حکم میدهد. چنین شخصی در دعوا و خصومت، حقکُشی کرده است؛ یعنی مدّعی چیزی شده که از او نیست و برای اثبات دروغش سوگند خورده است!
مثال دوم: شخصی دویست هزار تومان بدهکار است و بستانکارش، پولِ خود را مطالبه میکند؛ اما او میگوید: چه طلبی از من داری؟ تو از من بستانکار نیستی! وقتی برای قضاوت نزد قاضی میروند، مدعی (بستانکار) برای اثبات ادعایش هیچ دلیل یا سندی ندارد؛ و مدعیعلیه (خوانده) که همان بدهکار است، بهدروغ قسم میخورد که او چیزی از من بستانکار نیست. لذا قاضی به برائت او حکم میکند. این هم حقکُشیست. پناه بر الله. رسولاللهجفرموده است: «مَنْ حَلَفَ عَلَى يَمِينٍ يَقْتَطِعُ بِهَا مَالَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ هُوَ عَلَيْهَا فَاجِرٌ لَقِيَ الله وَهُوَ عَلَيْهِ غَضْبَان»[صحیح بخاری، ش: ۴۵۵۰، ۶۶۷۶) و مسلم، ش: (۱۱۰، ۱۳۸)] یعنی: «هركس، با سوگند دروغ، مال مسلمانی را تصاحب نماید، در حالي الله را ملاقات میكند كه الله بر او خشمگين است».
اگر این چهار خصلت، همگی در یک نفر وجود داشته باشد، او منافقی خالص است؛ زیرا همهی ویژگیهای نفاق را در خود جمع کرده است؛ و اگر یکی از این ویژگیها در او دیده شود، خصلتی از نفاق در اوست تا آنکه آن را ترک کند.
این حدیث، نشانگر اینست که گاه، ویژگیهای ایمان و ویژگیهای نفاق در یک نفر جمع میشود؛ زیرا در این حدیث آمده است: «و هرکس یکی از این ویژگیها در او یافت شود، خصلتی از نفاق را دارد تا آنکه آن را ترک کند». و این، دیدگاهِ اهل سنت و جماعت است که خصلت نفاق و ایمان در یک نفر جمع میشود؛ همچنین خصلتِ نیکی و بدی؛ و نیز دشمنی و دوستی. یعنی چنین نیست که انسان، حتماً کافرِ خالص یا مسلمانِ خالص باشد؛ بلکه گاه در یک مؤمن نیز ویژگیهایی از کفر، دیده میشود.
سپس مؤلفحدیث جابر بن عبداللهبرا ذکر کرده است که پیامبرجبه او فرمود: «اگر اموال بحرین برسد، اینقدر و اینقدر و اینقدر به تو خواهم داد». هنوز جزیهی بحرین نرسیده بود که پیامبرجاز دنیا رفت. لذا ابوبکر صدیقسبهاجماع صحابهشبه خلافت رسید و بدینسان جانشین رسولاللهجشد. جزیهی بحرین در زمان خلافت ابوبکر صدیقسبه مدینه رسید. ابوبکر اعلام کرد: «هرکس، رسول اللهجبه او وعدهای داده یا از پیامبرجبستانکار است، به ما مراجعه کند». زیرا گاه، رسولاللهجچیزی خریداری میکرد و بدهکار میشد یا به کسی وعدهای میداد. رسولاللهجدر حالی درگذشت که لباس رزمِ ایشان در برابر سی صاع جو که برای خانوادهاش خریده بود، در رهن (گرو) یک یهودی بود. رسولاللهجدر پیِ ثروتاندوزی نبود و مال و ثروتی نزدش نمیماند؛ بلکه هرچه بهدست میآورد، در میان مسلمانان تقسیم میکرد.
خلاصه اینکه ابوبکر صدیقساعلام کرد: «هرکس وعده یا قرضی نزد پیامبرجدارد، نزدِ ما بیاید». لذا جابرسنزد ابوبکر صدیقسرفت و به او گفت: «پیامبرجبه من چنین وعدهای داده است». ابوبکرسمُشتی سکه به او داد. جابرسآن را شمرد؛ پانصد درهم بود. ابوبکرسبه او فرمود: دو برابرِ آن را بردار. زیرا رسولاللهجبه جابرسفرموده بود: «اگر اموال بحرین برسد، اینقدر و اینقدر و اینقدر به تو خواهم داد». لذا یک مُشت سکه ابوبکرسبه جابر داد و دو مُشت دیگر نیز جابرسبه دستور ابوبکر برداشت و بدینسان ابوبکر صدیقسبه وعدهی پیامبرجبه جابرسوفا کرد. و اما نکاتی که از این حدیث برداشت میشود:
از این حدیث چنین برداشت میشود که اختصاص بخشی از بیتالمال به برخی از مسلمانان، جایز است؛ زیرا پیامبرجچیزی از بیتالمال را به جابرساختصاص داد؛ البته بهشرطی که تخصیص بخشی از بیتالمال به برخی از مسلمانان، از روی هوا و هوس نباشد؛ بلکه مصلحتی عمومی یا مصلحتی خاص وجود داشته باشد.
این حدیث همچنین نشانگر كَرَم و بخشندگی پیامبرجاست؛ زیرا بیحساب و کتاب بذل و بخشش میکرد و نمیشمرد؛ بلکه با مُشت خود را پُر از سکه میکرد و بدون شمارش، انفاق مینمود. این، بیانگر بخشندگی و سخاوت پیامبرجاست و نشان میدهد که پیامبرجبرای دنیا و ثروتش ارزشی قایل نبود؛ بر خلاف کسی که ثروتاندوزی مینماید و همواره پولهایش را میشمارد یا ثروتش را حساب و کتاب میکند و قرآن و ریال پولهایش را از حساب نمیاندازد و بعد چکپولها و سکههایش را محاسبه مینماید!
این حدیث، نشانگر اینست که پیامبرجغیب نمیدانست؛ زیرا به جابرسوعده داد و قبل از اینکه به وعدهاش وفا کند، درگذشت؛ زیرا جزیهی بحرین در حیات ایشان به مدینه نرسید.
این حدیث نشاندهندهی فضیلت ابوبکر صدیقسمیباشد که صحابهشبا او بیعت کردند.
این حدیث، دلیلی بر پذیرش ادّعای مدّعیست؛ البته مدّعی قابل اعتمادی در برابرِ ادعای وی نباشد که ادعایش را نقض کند. اما اگر مخالف یا مدّعی دیگری باشد، مدّعی نخست (مدعی علیه) باید دلیلی بر ادعایش بیاورد و گرنه، طرف دیگر، یعنی مخالفش باید سوگند بخورد. در این ماجرا، جابرسهیچ مخالفی نداشت؛ زیرا ابوبکر صدیقسبه عنوان مسؤول بیتالمال اعلام کرد: هرکس وعده یا قرضی نزد پیامبرجدارد، نزد ما بیاید و هنگامی که جابرسبه ابوبکر صدیقسمراجعه نمود، ابوبکر به او نفرمود: چه دلیلی داری که پیامبرجبه تو چنین وعدهای داده است؟ یعنی درخواست دلیل نکرد؛ زیرا به جابرساطمینان داشت و کسی هم با ادعای جابر مخالفت نکرد.
از این حدیث چنین برداشت میشود که همسان یا همانندِ یک چیز، به منزلهی خودش میباشد؛ به عبارت دیگر اگر انسان چیزی را در ظرفی بسنجد و وزنش ده کیلو باشد، میتواند ظرفیت این ظرف را ده کیلو در نظر بگیرد؛ البته در صورتی که جرم و حجم چیزی که وزن میشود، متغیر نباشد. زیرا ابوبکر صدیقسپس از اینکه مُشت اول را شمرد، دو مُشت بعدی را بدون شمارش، همان اندازه در نظر گرفت.
مثلاً اگر بر گردن شخصی پانصد صاع باشد و گنجایش ظرفی، ده صاع، آن شخص میتواند بر اساس گنجایش همین ظرف باقیماندهی پانصد صاع را بسنجد و هیچ ایرادی در این کار نیست.