بلکه گمراه شدی

فهرست کتاب

دیدگاه تیجانی و رد آن درباره صحابه در جریان سپاه حضرت اسامه س

دیدگاه تیجانی و رد آن درباره صحابه در جریان سپاه حضرت اسامه س

تیجانی می‌گوید: «خلاصه این داستان چنین است که رسول اکرم جدو روز قبل از رحلت، لشکری را برای جهاد با رومی‌ها تجهیز کرد. و اسامه بن زید بن حارثس را که هجده سال بیش نداشت به فرماندهی این لشکر منسوب کرد. «وقد عبأ جفی هذه السریة وجوه المهاجرین. كأبی بكر وعمر وأبی عبیدة وغیرهم من كبار الصحابة المشهورین فطعن قوم منهم».

ترجمه: رسول اکرم جبزرگان مهاجرین و انصار را در این سپاه بسیج کرد، بزرگانی مانند حضرت ابوبکرس، حضرت عمرسحضرت ابوعبیده وعده دیگری از بزرگان صحابه را. گروهی از آنان شروع به طعن و عیب جویی کردند و گفتند چگونه جوانی که هنوز به سن بلوغ نرسیده است به امارت برما گمارده می‌شود. قبلاً در مورد فرماندهی پدرش نیز چنین ایراداتی مطرح شده بود. و در این باره صحبت‌ها و انتقادات زیادی به عمل آمده بود تا اینکه رسول اکرم جاز عیب جویی‌ها و انتقادات آن‌ها به شدت خشمگین شد و در حالی که شدیداً تب بود و پارچه‌ای به سر پیچیده بود و شانه‌های دو نفر را گرفته بود و پاهایش بر زمین کش می‌خورد، بیرون آمد. ـ این ناراحتی در اثر اختلاف و سر و صدایی بود که بوجود آمده بود ـ بالای منبر رفت و بعد از حمد و ثنا فرمود: ای مردم این چه سخنانی است که پیرامون فرماندهی اسامه به گوش من می‌رسد؟ اگر شما در انتساب اسامه به عنوان فرمانده که از طرف من صورت گرفته است معترض هستید، قبلاً در مورد فرماندهی پدرش نیز اعتراض داشتید. ولی سوگند به الله، زید شایسته امارت بود و پسرش اسامهس نیز شایستگی امارت را دارد. بعد می‌گوید: رسول اکرم جمردم را برای تجهیز جیش اسامه تحریک می‌کرد و می‌فرمود: سپاه اسامهس را مجهز کنند، برنامه سپاه اسامهس را تنفیذ کنند، سپاه اسامهس را اعزام کنید. این سخنان‌ را به سمع آنان می‌رساند اما آنان آماده اطاعت نشدند. بالاخره به «جرف» لشکرکشی کردند اما مایل نبودند که چنین کنند [۷۷].

این است آنچه که آقای تیجانی گفته بود. آقای تیجانی این مقاله کوتاه خود را به چهار منبع و مرجع نسبت داده است و آن‌ها عبارتند از: طبقات ابن سعد، تاریخ ابن الأثیر، السیره الحلبیه و تاریخ الطبری.

من اکنون چاره‌ای ندارم به جز اینکه داستان سپاه حضرت اسامهس را از منابع یاد شده نقل کنم تا روشن شود که آقای تیجانی جریان ‌را صحیح نقل کرده است یا در نقل جریان دروغ گفته است؟!

ابن سعد در صفحه ۱۸۹ کتابش «الطبقات» جلد دوم، درباره سپاه اسامه بن زید بن حارثه به اهل «أبنی» که از توابع به لقاء است می‌گوید:

روز دوشنبه تاریخ ۲۶ صفر، سال یازدهم هجری، رسول اکرم جمردم را به جهاد با رومیان دستور داد. روز بعد حضرت اسامه بن زید را خواست و به او گفت: به محلی که پدرت به قتل رسیده است برو. با اسب‌های جنگی آنان را له کن. تو را به فرماندهی این لشکر بر گزیدم. صبح زود بر اهالی «أبنی» یورش ببر، آنان را طعمه حریق قرار بده و قبل از پخش شدن این خبر به سرعت خود را به آنجا برسان. اگر خداوند تو را پیروز کرد، در مراجعت تاخیر نکن و آگاهان امور را با خود همراه ببر، و نیروهای اطلاعاتی و امنیتی قبلاً اعزام کن_ روز چهارشنبه رسول اکرم جبا تب و درد سر مواجه شد. صبح روز پنجشنبه پرچمی را برای اسامهس در دست گرفت و فرمود: بنام الله و در راه الله جهاد کن و با کسانی که دین خدا را نمی‌‌پذیرند به مبارزه برخیز. پرچم را بیرون آورد و آن‌ را به بریده بن خصیب اسلمی سپرد و لشکر را در جرف جمع کرد. از بزرگان مهاجرین و انصار کسی باقی نمانده بود که در این غزوه شرکت نکند. در میان آنان حضرت ابوبکر، عمر بن خطاب، ابوعبیده بن جراح، سعد بن ابی وقاص، سعید بن زید، قتاده بن نعمان، سلمه بن الأسلم بن جریش دیده می‌شدند. بعضی‌ها زبان طعن گشوده، گفتند: این نوجوان (اسامه بن زید) ریاست بزرگانی مانند مهاجرین اولین را بر عهده گرفته است. رسول اکرم جبه شدت ناراحت شد. از خانه بیرون آمد در حالی که سرش را با باندی بسته بود و چادری بر سرش انداخته بود، بالای منبر رفت و بعد از حمد و ثنای خداوند فرمود: ای مردم، چه سخنانی هستند که درباره امارت اسامهس از طرف بعضی از شما، به من رسیده است؟ اگر شما درباره فرماندهی اسامه اعتراض دارید، همانا شما قبلاً در مورد فرماندهی پدرش، حضرت زید نیز معترض بودید. من سوگند خدا را یاد کرده می‌گویم که اسامه و پدرش هر دو شایستگی فرماندهی را داشته و دارند. اسامهسنزد من بسیار محبوب است. این پسر و پدر، هر دو در انجام کارهای خیر بسیار آرزومند‌اند. مردم را درباره او (اسامه س) به نیکی سفارش کنید. زیرا او از بهترین شما است. بعد رسول الله جاز منبر پایین آمد و به خانه تشریف برد. این روز، روز شنبه دهم ماه ربیع الاول بود. مسلمانانی که قرار بود همراه حضرت اسامهس به جهاد بروند، نزد رسول الله جآمده از وی خدا حافظی کردند. و به لشکر در مقام جرف، ملحق شدند. ناراحتی رسول اکرم جفزونی گرفت و او می‌فرمود: سپاه اسامهس را اعزام دارید. روز بعد که روز یکشنبه بود، ناراحتی رسول اکرم جشدت گرفت. حضرت اسامهس از مقر سپاه اسلام نزد رسول الله جآمد و رسول الله جبیهوش بود. این همان روزی بود که رسول اکرم جرا در آن روز دارو نوشاندند. حضرت اسامهس سر را پایین کرد و رسول اکرم جرا بوسه گرفت. رسول الله جخاموش بود. حرف نمی‌زد. دست‌های مبارکش را بسوی آسمان بلند کرده دعای کرد و بعد آن‌ها را روی اسامهس گذاشت. اسامهس می‌گوید: من فهمیدم که رسول الله جبرای من دعا خیر کرد. حضرت اسامه به قرارگاه سپاه برگشت، روز دوشنبه فرا رسید و رسول الله جبه هوش آمد و به اسامهس فرمود: به برکت نام الله برای جهاد حرکت کن. اسامهس رسول الله جرا وداع گفته بسوی قرارگاه برگشت و مردم را امر کرد تا برای رفتن به جهاد آماده شوند. در لحظه‌ای که می‌خواست سوار شود. قاصد مادرش، ام ایمن آمد و گفت: رسول الله جدر وارد واپسین لحظات زندگی خود شده است. وی همراه ابوعبیده و حضرت عمرس برگشته نزد رسول الله جآمدند. رسول اکرم جروز دوشنبه موقع طلوع شمس دوازدهم ربیع الاول جان به جان آفرین سپرد. سپاه مسلمانان که در جرف تجمع کرده بود به مدینه برگشت و بریده بن حصیب که پرچم حضرت اسامهس در دست او بود وارد مدینه شده پرچم را تا درب منزل رسول الله جآورد و در آنجا آن‌ را نصب کرد.

ابن اثیر در صفحه ۱۸۳ جلد دوم، الکامل فی التاریخ تحت عنوان حوادث سال یازدهم هجری می‌نویسد:

در محرم همان سال رسول اکرم جدسته‌ای را به فرماندهی اسامه بن زیدس به طرف شام فرستاد. عده‌ای از منافقان درباره فرماندهی او معترض شدند و گفتند: نوجوانی بر بزرگان مهاجر و انصار به فرماندهی گمارده شده است. رسول اکرم جفرمود: اگر درباره امارت اسامهس شما معترض هستید، درباره امارت پدرش در گذشته نیز اعتراض داشتید. او و پدرش هر دو شایسته امارت بودند. در همین روزها بود که رسول اکرم جبیمار شد [۷۸].

علی حلبی در سیره حلبیه، در جلد سوم در صفحه (۳۰۷) تحت عنوان سپاه اسامهس بن زید بن حارثهس می‌نویسد: «... روز دوشنبه ۲۶ محرم سال یازدهم هجری، رسول اکرم ججهت آمادگی برای جهاد با رومیان دوستور داد. و روزی بعد رسول اکرم جاسامه بن زیدس را طلب کرد و گفت: در محل قتل پدرت برو. و به وسیله اسب‌های جنگی آنان را سرکوب کن. تورا به فرماندهی این لشکر بر گزیدم. صبح زود اهالی ابنی را مورد هجوم قرار بده و آنان را طعمه حریق بگردان و قبل از پخش شدن خبر، خود را به آنجا برسان. اگر خداوند پیروزی نصیب تو کرد، زود برگرد. کارشناسان و آگاهان امور را با خود همراه ببر. نیروهای اطلاعاتی و امنیتی را از قبل در آنجا اعزام کن. روز چهارشنبه بیماری رسول اکرم جآغاز گردید و دچار تب و سر درد شد. صبح روز پنج شنبه پرچم را بدست اسامهس سپرد و فرمود: بنام خدا، در راه خدا جهاد کن و با کفار به مبارزه برخیز. اسامهس پرچم را در دست گرفته به قصد جهاد بیرون آمد و آن‌ را به بریده سپرد و در محل جرف سپاه را مستقر کرد. تمام مهاجرین و انصار، حتی بزرگانی مانند ابوبکر س، عمر س، عبیده بن جراح و سعد بن ابی وقاصب برای رفتن به جهاد آماده شدند. بعضی معترض شدند و گفتند، این جوان که هنوز سن او از ۱۹ سال تجاوز نکرده است، بر مهاجرین و انصار گمارده شده است. وقتی این خبر به رسول اکرم جرسید، بسیار خشمگین شد. از خانه بیرون آمد. باندی بر سرش بسته و چادری بر تن انداخته بود. بالای منبر تشریف برده بعد از حمد و ثنا فرمود: سخنانی درباره امارت اسامهسبه من رسیده است. اگر شما به فرماندهی اسامهس که بنابر دستور من انجام گرفته است معترض هستید، درباره فرماندهی پدرش در گذشته نیز معترض بوده‌اید ـ اما سوگند به الله پدرش زید شایسته امارت بود و بعد پسرش اسامهس نیز شایسته فرماندهی است و به نظر من از بهترین انسان‌ها است هر دوی آن‌ها انسان‌هایی شایسته هستند. درباره او توصیه به خیر می‌شود. همانا او از بهترین شما است. به حضرت اسامهس، حب ابن الحب (محبوب فرزند محبوب) گفته می‌شد. رسول اکرم جبینی او را در کوچکی با پارچه تمیز می‌کرد. بعد رسول اکرم جروز دوشنبه دهم ربیع الاول سال یازدهم هجری قمری در خانه خود تشریف برده مسلمانانی که قرار بود با حضرت اسامهسبه جهاد بروند، نزد رسول اکرم جآمده از وی خدا حافظی می‌کردند و در جرف به سپاه اسلام ملحق می‌شدند. رسول اکرم جدچار تب شد و فرمود: سپاه اسامهس را اعزام دارید و حضرت ابوبکرس را استثنا کرد و به او دستور داد تا در مدینه مسلمانان‌ را نماز بدهد. لذا هیچ منافاتی نیست میان اینکه حضرت ابوبکرس از جمله لشکر اسامهس بود و میان اینکه در لشکر شرکت نداشت. زیرا او نخست از جمله افراد سپاه بود و بعد وقتی رسول اکرم جاو را امر کرد تا در مدینه مانده و برای مردم اقامه نماز کند، آنگاه از رفتن و شرکت در سپاه اسامهس منصرف شد. آری، از این توضیح روشن شد که ایراد روافض بر حضرت ابوبکرس دایر به نرفتن و شرکت نکردن در سپاه اسامهس بی‌بنیاد است. زیرا برای شما معلوم شد که او به اطاعت از امر رسول الله جدر سپاه اسامه شرکت نکرد. و گفته‌ آقای تیجانی که رسول اکرم جمتخلفین از سپاه را لعنت کرده است، کذب محض است. زیرا واژه لعن در هیچ یک از احادیث نیامده است. (!!!) روز یکشنبه ناراحتی رسول اکرم جشدت گرفت. حضرت اسامهس از لشکر وارد خانه رسول الله شده رسول الله جبیهوش بود. حضرت اسامهس سر را پایین کرده رسول الله جرا بوسه گرفت. رسول اکرم جحرف نمی‌زد. دست‌های مبارک را بسوی آسمان بلند کرده روی حضرت اسامهس می‌گذاشت. حضرت اسامهس گفت: من دانستم که رسول الله جبرای پیروزی من دعای خیر کرد. اسامهس بعد به قرارگاه بازگشت. روز دوشنبه، اسامهس دو باره نزد رسول الله جآمده، رسول الله جفرمود: صبح با ذکر نام الله به انجام ماموریت حرکت کن. اسامهس با رسول اکرم جخدا حافظی کرد و به قرارگاه لشکر بازگشت و مردم را برای رفتن به جهاد امر می‌کرد. درست در لحظاتی که اسامهس می‌خواست سوار شود، قاصد مادرش، ام ایمن نزد او آمد و گفت: رسول الله جدر حالت نزاع است. در روایتی آمده بود که اسامه رفت تا به جرف رسید. آنگاه همسرش فاطمه بنت قیس به او اطلاع داد که شتاب نکند، زیرا رسول اکرم جبیمار است. اسامهس همراه با حضرت عمرس و ابوعبیده بن جراح برگشته و خود را نزد رسول اکرم جرساندند. رسول اکرمجدر حالت نزع بود. در همان روز موقع طلوع خورشید آسمان، خورشید زمین غروب کرد [۷۹].

طبری در کتابش «تاریخ الأمم والـملوك»دو روایت را در خصوص سریه اسامه بن زیدستحت عنوان حوادث سال یازدهم نقل کرده است. روایت اول با این شرح است: عبید بن حنین از ابی مویهبه روایت کرده می‌گوید: رسول اکرم جبعد از حجه الوداع به مدینه برگشت دسته‌ای را به فرماندهی حضرت اسامه بن زید سازماندهی کرد. ودستور داد که از ناحیه «آبل الزیت» از توابع ارض شام در اردن عبور کند. منافقان درباره امارت حضرت اسامهس معترض شدند. رسول اکرم جبا بیان این مطلب که او (اسامهس) شایسته فرماندهی است، به ایرادات منافقین پاسخ گفت و فرمود: شما اگر درباره اسامهسایراد می‌گیرید، در گذشته درباره پدرش، حضرت زید، نیز ایراد می‌گرفتند. بی‌تردید او شایسته فرماندهی است.

روایت دوم از عکرمه از ابن عباس است. ابن عباسسمی‌گوید: همزمان با ناراحتی رسول الله جپیرامون جریان اسود و مسیلمه کذاب، رسول اکرم جدسته‌ای را به فرماندهی اسامه بن زیدس تجهیز کرد. منافقین درباره فرماندهی اسامهس به کثرت معترض شدند. رسول اکرم جاز شرارت منافقان آگاه شد. رسول اکرم جدر حالی که در اثر سردرد، سرش را بسته بود، نزد مردم آمد. ناراحتی رسول الله جناشی از ایراد منافقان و پریشانی‌اش در مورد خوابی بود که شب گذشته رویت شده بود. فرمود: دیشب خوابی دیده بودم دایر بر اینکه دو بازوبند طلایی در بازوهایم بسته‌ام. از این دو بازوبند خوشم نیامد و ناراحت شدم. دست‌هایم را تکان دادم. آن دو بازوبند از من جدا شدند. آن‌ها را به این دو پیامبر دروغین تفسیر کردم ـ «صاحب الیمامة وصاحب الیمن»به من خبر رسیده بود که تعدادی از منافقان درباره فرماندهی اسامهس معترض هستند. سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر منافقان در مورد فرماندهی اسامهس معترض هستند. آنان در گذشته در مورد فرماندهی پدرش نیز اعتراض داشتند هر چند که پدرش شایسته فرماندهی بود. دسته اسامهس را اعزام دارید و فرمود: «لعن الله الذین یتخذون قبور أنبیائهم مساجد»خداوند کسانی را لعنت کند که قبور پیامبران خود را سجده گاه قرار دادند. اسامهس بیرون رفت و در محل جرف لشکر را مستقر کرد. رسول اکرم جبیمار شد و این امر به تکمیل نگردید. همه انتظار یکدیگر بودند تا اینکه خداوند روح ملکوتی پیامبرش را قبض کرد [۸۰].

این بود شرح داستانی که این چهار مورخ نامی آن‌ را در کتب خود تحت عنوان سریه اسامه بن زیدس نقل کردند و یک حرف کم و بیش از آنچه که نقل شد، نقل نکردند. اگر این داستان بگونه‌ای که در این کتب نقل گردیده است، موازنه و مقایسه شود با آنچه که تیجانی طبق ادعای خودش به صورت اجمالی از این داستان نقل کرده است، به نتایج زیر دست خواهیم یافت:

۱- تیجانی گفته بود که: بزرگان و سرشناسان از صحابه که میان آنان ابوبکرس و عمرس نیز دیده شده‌اند، درباره فرماندهی حضرت اسامهس ایراد گرفته‌اند. تیجانی چنین گفته بود: رسول اکرم جسرشناسان صحابه از مهاجرین و انصار را در این دسته بسیج کرده بود، مانند ابی بکرسعمرس و ابوعبیده بن جراح از بزرگان و سرشناسان صحابهشعده‌ای از آنان (منهم) درباره فرماندهی اسامه بن زید معترض شدند و گفتند: جوانی که هنوز محاسنش سبز نشده است چگونه بفرماندهی بر ما منسوب شده است؟ و در گذشته درباره فرماندهی پدرش نیز ایراد گرفته بودند. آنان در این مورد زیاد گفته بودند و انتقادات زیادی کردند.

این گفته تیجانی فطعن قوم (منهم) ضمیر «ها» به صحابهشبر می‌گردد. ومیم، میم جمع است. حاصل سخن تیجانی این است که حضرت ابوبکرسحضرت عمرس، ابوعبیده بن جراح و تنی چند از بزرگان و سرشناسان صحابهشدرباره فرماندهی اسامهس ایراد گرفتند و درباره فرماندهی پدرش زید ایراد گرفته و انتقاد داشتند؟! اما وقتی به منابع و مصادر چهارگانه یاد شده مراجعه می‌کنیم، کوچک‌ترین نشانی از این دروغ و افترا نمی‌بینیم. عبارتی را که ابن سعد در طبقات و صاحب سیره حلبیه نقل کرده‌اند، چنین است: «فلم یبق أحد من وجوه المهاجرین والأنصار إلا انتدب فی تلك الغزوة فیهم أبوبكر الصدیق وعمر بن الخطاب وأبو عبیدة بن الجراح وسعد بن أبی وقاص وسعید بن زید وقتادة بن النعمان وسلمة بن أسلم بن حریش. فتكلم (قوم) وقالوا. . . » لفظ قوم در این عبارت نکره است. منظور از آن کسانی از منافقان که غیر شناخته هستند، می‌باشد. اگر منظور از آن، همین بزرگان صحابه می‌بودند، ضمیر را بسوی آنان نسبت می‌داد. همان گونه که این با انصاف (تیجانی) ضمیر را نسبت داده است. چقدر تفاوت است میان اصل جریان و میان عبارت آقای تیجانی با انصاف؟ حقیقت چگونه وارونه جلوه داده شده است؟ دو منبع دیگر چنین چیزی اصلاً در آن‌ها وجود ندارد. آری، از توضیحاتی که ارائه گردید به خوبی روشن است که این بزرگان صحابهشابوبکر، عمر و ابوعبیده بن جراح وامثالهم از اینکه حضرت زید و فرزندش اسامهس را مورد طعن قرار بدهند بسیار به دور هستند.

۲- حضرت ابوبکرس از جمله اعضاء لشکر اسامهس نبود. زیرا از رسول اکرم جبه تواتر ثابت شده است که او را برای اقامه نماز در مسلمانان در مدینه به عنوان جانشین تعیین فرموده بود. احادیث وارده در این زمینه قبلاً بیان گردیدند و از جمله آن‌ها روایتی است که مبین این مطلب است که حضرت ابوبکرس روز وفات رسول الله جمردم را در نماز جماعت امامت می‌کرد. پیامبر جاز داخل حجره پرده را برداشته مردم را دید که پشت سر حضرت ابوبکرس برای نماز صف بسته‌اند. با توجه به این مطالب، چگونه ممکن است که حضرت ابوبکرس از جمله افراد جیش اسامهس باشد؟

۳- آقای تیجانی به قصد برانگیختن احساسات خوانندگان از شیوه مبالغه آمیز خود استفاده نموده خلاف عقل و نقل چنین می‌گوید: رسول الله ج، در حالی که سر مبارکش باند پیچی بود و در اثر اختلاف و سر و صدا دچار ناراحتی تب شده در حالی که میان شانه‌های دو نفر خود را آویزان کرده بود و پاهایش روی زمین کش می‌خوردند بیرون آمد». پناه به خدا! کدام انصاف و کدام امانت است اینکه سخن از موضع اصلی خود تغییر داده شود و در این جریان اختراع شود چیزی که نه مورد تایید نقل است و نه مورد تایید عقل و نه در مصادر مذکور درج شده باشد. در کتب مذکور آمده است که رسول اکرم ج«از خانه بیرون آمده و باندی بر سرش بسته بود و بالای منبر رفت. ».. . «اما اینکه پیامبر جبیرون آمد و در میان شانه‌های دو نفر طوری راه می‌رفت که پاهایش روی زمین کش می‌خورد» این عبارت در هیچ یک از کتب، نقل نشده است. این دروغ و جعل از کسی که خط مشی روافض را برای خود برگزیده است، از دیدگاه من مستبعد نیست. زیرا دروغ نزد روافض از محاسن است نه از معایب!؟ خواننده محترم در جریان مباحث خواهد دید که آقای تیجانی مبنای کتابش را بر کذب و تضاد حیرت ‌زایی بنا نهاده است.

۴- تیجانی علیه صحابهشمی‌گوید: یکرر ذلک علی مسامعهم وهم متثاقلون وعسکروا بالجرف وما کادوا یفعلون. یعنی رسول اکرم جآنان را برای اعزام و شرکت در جیش اسامهس تاکید کرد و صحابهشسستی نشان دادند و در جرف تجمع کردند ولی خواستند که چنین کنند».

اما نویسندگان و مورخان در خصوص این جریان چه نوشتند؟ پاسخ این سوال این است: «رسول اکرم جامر کرد، جیش اسامه را اعزام دارید. این رویداد، روز شنبه پیش آمد ـ بعد حضرت اسامهس روز یکشنبه آمد و در خانه رسول الله رفت تا از وی خدا حافظی کند. رسول اکرم جبه او گفت: صبح برای جهاد حرکت کن. وقتی اسامهس قصد رفتن کرد و مردم را برای بسیج شدن امر کرد، به او اطلاع رسید که رسول اکرمجدر حال نزاع است. سایر مورخین و نویسندگان در این باره بیش از این چیزی ننوشته‌اند اما این مرد (هدایت شده) که هر گونه دروغ برایش آسان است و براحتی بسیار علیه صحابه دروغ می‌گوید. به دروغ مدعی شده است که صحابه در اجرای حکم رسول الله جسستی و تهاون نشان دادند. بدون تردید کسی که بدون واهمه و براحتی تمام و با این قباحت بر صحابه بزرگوار رسول الله جکه بهترین انسان‌های روی زمین بودند، دروغ بگوید، او از گمراه ترین مردمان است که از هدایت بسیار دور و در پرتگاه تیره و تاریکی قرار گرفته است والله المستعان.

۵- اما اینکه معترضین در مورد فرماندهی اسامهس چه کسانی بودند؟ در پرتو مباحث گذشته برای ما به خوبی روشن می‌شود و هیچ جای تردید در این نیست که سر شناسان مهاجرین و انصار و بزرگان صحابهشهرگز در مورد فرماندهی حضرت اسامهس معترض نبودند و آنانی که در این خصوص ایراد گرفتند. افرادی بودند ناشناخته و غیر معروف. طبری و ابن اثیر (که آقای تیجانی از سخنان ایشان استدلال می‌کند) هر دو تصریح کرده‌اند که آنانی که در باره فرماندهی حضرت اسامهس معترض شده و زبان درازی کردند، منافقین بودند. اگر معترضان از اصحاب رسول الله جمی‌بودند حد اقل یکی از مورخان و محدثان این را در کتب خود نقل می‌کرد. در ابتدا کتابم و در آغاز سخنم به طور قطع و یقین روشن کردم که منافقین در هیچ حالی از جمله اصحاب رسول الله جنبودند. خدا را شکر و سپاس ـ و از اینجا به یقین می‌دانیم که یاران با وفا و عادل رسول الله جکه مورد رضایت الهی بودند از چنین چیزی بسیار بدور بودند. بنابر این تمام تارهای عنکبوتی که آقای تیجانی حول و حوش این داستان تنیده بود، تار و پودش از هم گسسته و بی‌اساس بودنش اظهر من الشمس است.

۶- مشکل عمده این نیست که آقای تیجانی سخنانش را به منابع و مصادری نسبت میدهد که از تفکر او و هوادارانش را نفی می‌کنند، بلکه مشکل عمده و آفت بزرگ این است که او در بیان معایب صحابهشاز تضاد گویی و تناقض در تحلیل و تجزیه استفاده کرده دچار سرگردانی بسیار عجیبی است. زیرا او بر این باور است که صحابهشو در راس آنان حضرت ابوبکرس نسبت به فرماندهی حضرت اسامهس علیه رسول الله جزبان طعن گشودند. بنابر عقیده و باور خود آقای تیجانی کسی به این نکته در گذشته پی نبرده است. آری چنین به نظر می‌‌رسد که تمام مقصد اولین و آخرین هدف آقای تیجانی در این قضیه، این است که مواردی را تلاش کند تا بتواند در لا بلای آن‌ها زبان طعن را علیه صحابه رسول جبگشاید. اینجا است که او از جوانب و زوایای قضایا سخن می‌گوید و از بالا و پایین آن‌ها را ارزیابی می‌کند تا بتواند موردی را علیه صحابه پیدا کرده غذای تبلیغاتی و فکری برای خود بدست بیاورد. اگر موفق به پیدا کردن بهانه‌ای نمی‌شود، برایش هیچ اشکالی ندارد که دست به تزویر و تحریف کتب تاریخ بزند و مطلبی را به جای مطلبی دیگر عنوان کند تا به اهداف شومش دست یابد. و این عین شیوه‌ای است که آقای تیجانی در این قضیه بدان متوسل شده است. اما اسلاف گذشته او (از هدایت یافتگان) چه کردند؟! آنان نیز ابعاد این قضیه را مورد نقد و تفسیر خود قرار داده‌اند تا بجایی برسند که علیه صحابه رسول الله جزبان طعن بگشایند و در این باره از آقای تیجانی نیز چند قدم جلو رفتند و تیجانی را نیز رو سفید کردند آن‌ها به چه نتیجه‌ای رسیدند تا تیجانی برسد؟ نویسنده «السیر الحلبیه» چنین می‌گوید: بدین وسیله دیدگاه روافض دایر بر اینکه حضرت ابوبکرس از شرکت کردن در جیش اسامهس تخلف کرد، مردود شمرده می‌شود. زیرا برای شما روشن شد که حضرت ابوبکرس بنابر دستور خود رسول اکرم جشرکت نکرد. چون رسول الله جبه او امر کرده بود تا برای اقامه نماز جماعت و امامت مسلمین در مدینه بماند. همچنین قول آقای تیجانی که رسول الله جمتخلفین از جیش اسامهس را لعنت کرده است، نیز مردود است. زیرا در هیچ روایتی الفاظ لعنت ذکر نشده است. ای برادر خواننده، مشاهده فرمودی تضاد و تناقضات این گروه منحرف را. آنان گاهی حضرت ابوبکرس را متهم می‌کنند که او در مورد فرماندهی اسامهس جز معترضین بوده است. یعنی اینکه او از افراد جیش بوده است و گاه وقتی ادعا می‌کنند که او از شرکت در جیش اسامهس تخلف نموده است. اکنون من می‌‌پرسم: گناه این صحابی رسول اکرم جچیست که روافض برای مطعون کردن او تاریخ را دگرگون می‌کنند، حقایق را وارونه جلوه می‌‌دهند و روایات حدیث را به باد استهزا می‌گیرند تا بتوانند او را متهم کنند؟ آیا آنان نمی‌دانند که گفته ‌هایشان ضد و نقیض‌اند، ضعف گفته ‌هایشان آشکار است و موضع نا صحیح آنان بجای اینکه به نفع شان تمام شود منجر به ضررشان شده است؟ من به یقین می‌دانم که آقای تیجانی در نقد و بررسی رویداد‌‌‌های تاریخ بجای اینکه از عقل خود استفاده کند، از گرایش‌های مسلکی و مشربی خود استفاده کرده است!!.

آقای تیجانی در ادامه یاوه گویی‌های خود می‌گوید: این گونه برخورد با پیامبر جمرا وادار می‌کند تا سوال کنم: این جسارت در شان خدا و رسول خدا جچیست؟! این عصیان و نافرمانی از پیامبری که در حق مومنان رووف و مهربان است و آرزومند سربلندی آنان است، چرا؟ هیچ توجیه معقول و مقبولی پیرامون این عصیان برای من قابل تصور نیست همان گونه که برای هیچ کس قابل تصور نیست؟

می‌گویم:

آیا شگفت‌آورتر از این جسارت و عصیان، این جسارت عصیان نیست که حقایق وارونه جلوه داده شوند، علیه امت دروغ پردازی شود تا زمینه برای گشودن زبان طعن به اصحاب گرامی رسول الله ج، همان یارانی که او را همراهی کردند، فراهم شود؟ به خدا سوگند، چگونه می‌توان کسانی را که با رسول الله جبیعت کردند، با بذل جان و مال و روح و روان رسول الله جرا نصرت کرده از وی دفاع کردند، در معرکه‌های جهاد در معیت او بودند، در بیشترین عمر او، با او زندگی کردند، هر چیز را از وی یاد گرفتند، متهم کرد و زبان طعن گشود؟ آیا این طعن و تهمت در واقع طعن و تهمت به معلم این گروه نیست، دایر بر اینکه او از تربیت صحیح آنان، تربیتی که آنان را وادار به احترام و اطاعت از مربی کند، عاجز بوده است؟! آیا جسارتی بزرگتر از این و عصیانی بدتر از این در حق الله و رسول الله متصور است؟! بعد از متهم و مطعون کردن حاملین کتاب الله و حافظان سنت رسول الله، دیگر برای امت اسلام چه چیزی دیگر باقی مانده است؟! فکر می‌کنم جز افکار و عقیده پوچ روافض چیزی دیگر نزد ما نمانده است و در ورای آن اعماق دریاها است!!.

در ادامه آقای تیجانی می‌گوید: «عادتم بر این است که این گونه رویدادها را که از دور و نزدیک کرامت صحابهشرا مخدوش می‌کند، بدست فراموشی سپرده و به آن‌ها توجه نکنم، اما تکذیب و یا توجه نکردن به حوادثی که تمام مورخان و محدثان از علمای شیعه و سنی در مورد آن‌ها اتفاق کردند ممکن نیست».

آری، کدام آسمان است که بر این آسمان من سایه اندازد. آقای تیجانی علیه صحابیس دروغ می‌گوید و به دروغ هایش ادامه می‌دهد. سپس می‌خواهد خود را تکذیب کند؟! می‌گوید: مایل هستم که این گونه رویدادها را باور نکنم و بعد در دروغ گفتن روی تمام دروغگویان گیتی را سفید کرده ادعا می‌کند که مورخان اهل سنت بر صحت دروغ‌های او اتفاق دارند!! خوانندگان گرامی، دیدگاه مورخان ‌را در خصوص این قضایا برای شما بیان کردیم و عدالت و براءت صحابهشاز تهمت‌‌های ناروایی که جناب تیجانی علیه آنان عنوان کرده بود» ظاهر گردید.. . منت و احسان از آن خداوند است.

آقای تیجانی می‌گوید: با پروردگارم عهد و پیمان بسته‌ام که منصفانه قضاوت کنم و کم‌ترین تعصب مذهبی نشان ندهم و هیچ ارزشی برای باطل و مخالف با حق قایل نباشم، هم چنان‌که گفته شده است: حق تلخ است و رسول الله جفرمود: «قل الحق ولو كان على نفسك وقل الحق ولو كان مراً» (حق را بگو هر چند که به ضرر تو تمام شود، حق را بگو هر چند که تلخ است) تیجانی می‌گوید: حق در این قضیه این است که آن دسته از صحابه که درباره فرماندهی حضرت اسامهس معترض بودند بی‌تردید از امر پروردگارشان مخالفت کردند و همچنین با نصوص صریحی که هیچ گونه شک و تاویلی در آن‌ها پذیرفته نمی‌شود، مخالفت کردند. آنان (صحابه) در این تخلف و عصیان هیچ عذری نداشتند مگر اینکه کسانی که در صدد حفاظت بزرگی و کرامت صحابه بر آمدند، متوسل به عذرهای غیر موجهی شوند و انسان آزاده و عاقل هرگز تسلیم چنین حیله‌ها و دسایس نمی‌شود، مگر اینکه از کسانی باشد که سخنی را درک نکند و آن‌ را نفهمد یا اینکه تعصب کور او را چنان کور کرده باشد که میان فرض واجب الاطاعه و حرام واجب الترک تمییزی قایل نباشد. بسیار فکر کردم تا عذر موجهی برای این متخلفان و عصیانگران پیدا کنم ولی این فکر و اندیشه سودی نداشت [۸۱].

آری، این ادعایش که با پروردگار عهد و پیمان بسته که عادلانه و منصفانه قضاوت کند را به خوانندگان محترم می‌سپاریم تا خود آنان درباره بطلان و بیهوده بودن آن قضاوت کنند. اما این ادعای او که (بعضی از صحابهشبا حکم پروردگار مخالفت نموده و از نصوص، سرپیچی کردند که هیچ جای شک و تاویلی در آن‌ها وجود ندارد و آنان (صحابهش) در این تخلف و عصیان هیچ گونه عذری نداشتند. ) دال بر جهالت وبی بضاعتی علمی وآگاهی اوست. وگر نه کی و چگونه صحابهشبا حکم پروردگار مخالفت نمودند؟! و کدام‌اند نصوصی که با محتوی آن‌ها مخالف شده و هیچ شک و تردیدی یا تاویلی در آن‌ها وجود ندارد؟ اصل جریان نیز چنین است که رسول اکرم جحضرا اسامهس را به فرماندهی لشکر منسوب کرد وعده‌ای درباره فرماندهی او معترض شدند و رسول اکرم جدر این باره سخن گفتند و این معترضان از موضع خود منصرف شده و از رسول الله جاطاعت کردند. صحابهشبارها و به کثرت در بسیاری از امور به پیامبر جمراجعت می‌کردند تا از تصمیم قطعی او آگاه شوند. وقتی که تصمیم رسول الله جقطعی شد آنگاه بلا درنگ از وی تبعیت کردند. و در این قضیه تمام مردم از امر پیامبر جتبعیت کردند ـ اما این گفته تیجانی که (بسیاری در صدد بر آمدند تا عذر موجهی برای حفظ کرامت صحابهشو سلف صالح پیدا کنند! و هیچ عاقل آزاده‌ای در هیچ شرایطی، هیچگونه عذری را در این باره نمی‌پذیرد)؟! به خدا سوگند، این از شگفت‌‌آورترین گفته‌های اوست!؟ هر کس این سخنان او را بخواند، فکر می‌کند که صحابهشاز رهزنان، قطاع طریق و از نادان ترین قشرهای مردم بودند. با این حال چه کسی و چگونه به خود اجازت می‌دهد تا برای حفظ کرامت (رهزنان و قطاع الطریق) در صدد براید تا با پیدا کردن عذر لنگی کردار آنان را توجیه کند؟! خداوند رفض رافضیها را نابود گرداند ـ آیا صحابه کرام که مورد رضایت حضرت حق بودند و آنان نیز از حق خشنود بودند. نیاز به دفاع از کرامت و بزرگی آنان دارد؟! این نیاز چه توجیهی دارد، حال آنکه خداوند بزرگ و برتر از حریم آنان دفاع کرده، از آنان اظهار رضایت نموده است و درباره نیکو بودن و عظمت ایمان آنان گواهی داده است. و به طفیل صحبت صحابهشپیامبرش از آنان اعلام خشنودی کرده است. تمام مردم و اهالی شهرهایی که قدم میمون آنان در آنجا نهاده شده است و توسط آنان فتح گردیده‌اند به عظمت ایمان آنان گواهی داده‌اند. آری، با این همه فضل و کرامت اکنون این احمق نابخرد می‌خواهد چنین سفسطه و اکاذیبی را بخورد و فرزندان توحید داده که برای کودن ترین آنان قابل قبول نیست چه برسد به خردمندان و عاقلان آزاده؟!.

جناب تیجانی می‌گوید:

عذرهای اهل سنت را درباره تبریه متخلفان قرات کردم. آنان می‌گویند: معترضین در مورد فرماندهی حضرت اسامهس از بزرگان قریش بودند، در اسلام سابقه درخشانی داشتند و اسامه جوانی بی‌تجربه کار بود. وی در جنگ‌هایی که موجب رشد و سربلندی اسلام بودند. مانند، بدر، احد و حنین شریک نبود. به دلیل جوان بودنش موقع فرماندهی‌اش سابقه چندانی در اسلام نداشت. و سرشت انسان چنین است که شیوخ و بزرگان از پیروی کردن از کوچک‌ترها ابا می‌کنند و طبعاً از تسلیم شدن در برابر فرمان جوانان کراهیت دارند. لذا آنان در مورد فرماندهی اسامهس معترض شدند و از رسول اکرم جخواستند کسی دیگر از بزرگان صحابه را به جایش منسوب کند. تیجانی می‌گوید: این عذر هیچ گونه توجیه عقلی و شرعی ندارد و برای هیچ مسلمانی که قرآن ‌را خوانده و باحکام آن آشنایی داشته باشد امکان ندارد که چنین توجیهی را بپذیرد. زیرا خداوند می‌فرماید: ﴿ وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْ [الحشر: ۷]. «آنچه را که رسول به شما امر می‌کند بپذیرید و از آنچه که او منع می‌کند، خود داری کنید».﴿ وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦ [الأحزاب: ۳۶]. «هیچ مرد یا زن مومنی در برابر تصمیم واراده الله و رسولش هیچ گونه اختیاری ندارد. هر کس از خدا و رسولش عصیان کند، همانا در پرتگاه گمراهی قرار گرفته است».

آری، به این (هدایت شده) می‌گویم: تو را به مبارزه می‌طلبم دایر بر اینکه، یک مصدر و منبع از اهل سنت را نشان دهی که این اعتذار و این توجیه در آن ذکر شده باشد، و تو هرگز نمی‌توانی چنین اعتذاری را از منابع اهل سنت ارائه دهی. زیرا در مباحث گذشته نیز بیان گردید که هیچ یک از بزرگان صحابهشو اعیان قریش در مورد فرماندهی اسامهس معترض نبود. هیچ مورخ یا محدثی نیز در کتب خود چنین چیزی را نقل ننموده است، با توجه به این مطلب چگونه اهل سنت از آنان دفاع نموده و چنین توجیهی را در مورد برات آنان اظهار می‌کنند؟! او می‌گوید: چنین اعتذار و توجیهی را خوانده‌ام، او که مدعی است باید به ما نشان بدهد که این توجیه را در کدام منبع ومصدر مطالعه نموده است؟ و در غیر این صورت، باید سکوت نماید و از گفتن چنین سخنان دروغینی خود داری نماید.

آقای تیجانی در ادامه‌ی یاوه‌گویی‌هایش می‌گوید:

«اگر این قضیه را با دقت تمام بررسی و ارزیابی کنیم، می‌‌بینیم که خلیفه دوم بزرگ‌ترین نقش را در این زمینه ایفا نموده است. زیرا او بود که بعد از وفات رسول اکرم جنزد خلیفه اول (حضرت ابوبکرس) آمد و از وی خواست تا اسامهس را معزول کرده دیگری را به جایش منسوب کند.

ابوبکرس به او گفت: مادرت به عزایت بنشیند. چگونه من او را عزل کنم در حالی که رسول الله جاو را به فرماندهی منسوب کرده است؟ چرا عمری که از جانب الله به او الهام می‌شود، این حقیقت را درک نکرد؟ یا اینکه سرّی در آن نهفته است که مورخین متوجه آن نشده‌اند یا اینکه مورخین قصداً بخاطر حفاظت از کرامت عمر آن پنهان کرده‌اند. همانطور که شیوه آنان است و همان گونه عبارت «یهجر» را به «غلبه الوجع» تبدیل کردند.

آری، باید بگویم: این روایت که آقای تیجانی آن‌ را نقل کرده است، روایت ضعیفی است. چون در سلسله رجال آن سیف بن عمر الضبی وجود دارد. عقیلی او را جز ضعفا قرار داده است. و ذهبی در (میزان الاعتدال) درباره او می‌گوید: او مانند واقدی است. از هشام بن عروه، عبید بن عمر، جابر الجعفی وجمعی دیگر از رجال مجهول روایت می‌کند. او اخباری است. جباره بن مفلس، ابومعمر القطیعی، نصر بن حماد العتکی از وی روایت کرده‌اند. عباس از یحیی در باره او گفته است، ضعیف است: معین از یحیی درباره او گفته است لیس بشی ـ یعنی ثقه نیست. ابوحاتم گفته است: متروک است. ابن حبان گفته است: متهم به زندقه است. ابن عدی گفته است: اغلب روایاتش منکر هستند [۸۲]. لذا در درجه نخست باید بگویم که این حدیث ضعیف است و هرگز نمی‌توان آن ‌را علیه حضرت عمرس به عنوان دلیل و حجت پذیرفت. ثانیاً اینکه جناب تیجانی بخش عمده و مهم حدیث را ذکر نکرده است. این قسمت حدیث که آقای تیجانی آن‌ را پنهان کرده است این امر را روشن می‌کند که حضرت عمرس به دستور خود اسامهس از حضرت ابوبکرس خواسته بود که اسامهس را معزول کند. در حدیث چنین آمده است: «فَوَقَفَ أُسَامَةُ بِالنَّاسِ، ثُمَّ قَالَ لِعُمَرَ: ارْجِعْ إِلَى خَلِیفَةِ رَسُولِ اللَّهِ فَاسْتَأْذِنْهُ، یَأْذَنْ لِی أَنْ أَرْجِعَ بِالنَّاسِ، فَإِنَّ مَعِی وُجُوهَ النَّاسِ وَحْدَهُمْ، وَلا آمَنُ عَلَى خَلِیفَةِ رَسُولِ اللَّهِ وَثِقَلِ رَسُولِ اللَّهِ وَأَثْقَالِ الْـمُسْلِمِینَ أَنْ یَتَخَطَّفَهُمُ الْـمُشْرِكُونَ» [۸۳]. ترجمه: «اسامهس میان مردم بلند شد بعد به حضرت عمرس گفت: نزد خلیفه رسول الله ج(حضرت ابوبكرس) برو و از وی بخواه كه مرا اجازت بدهد تا برگردم. چون سران قوم با من همراه‌اند. اگر من بروم. این احتمال وجود دارد كه مشركین بر خلیفه رسول الله جو مال و متاع رسول الله جو سایر مسلمانان غارت ببرند».

اما جناب تیجانی، این بخش از حدیث را کتمان کرده است تا دلیل دیگری بر انصاف و منصف بودن خود بیفزاید! او برای مستند کردن عدالت و انصاف خود همواره علیه صحابهشدست به چنین خیانت‌های علمی می‌زند. او حضرت عمرس را در صف مقدم خطا کاران می‌داند. او همواره روایاتی را نقل می‌کند که بخاطر جهل و نادانی خود فکر می‌کند این روایات در جهت تایید مقاصد پلیدش هستند و از روایات دیگر، اغماض و چشم پوشی می‌کند. زیرا اکنون روشن شد که روایت حضرت عمر در طبری غیر از آن روایتی است که جناب تیجانی ذکر کرده است. زیرا در روایت طبری این نیست که حضرت عمرس خواستار معزول شدن اسامهس بود بلکه بخاطر مرتد شدن عده‌ای از مردم، اغلب مسلمانان بودند که چنین خواسته‌ای داشتند. اما جناب تیجانی از ذکر این حدیث یا این بخش از حدیث چشم‌ها را بسته است. زیرا در این حدیث هیچ نقص و عیبی برای حضرت ابوبکرس و حضرت عمرس دیده نمی‌شود. باز هم پذیرفتنی نیست که حضرت عمرس بیشترین نقش را در اعتراض نسبت به فرماندهی اسامهس داشته باشد زیرا این حضرت عمرس بود که دیدگاه معترضین را رد نموده و رسول اکرم جرا در جریان امر قرار داد. این مطلب نیز شایسته ذکر است که جناب تیجانی در کتابش این موضع حضرت ابوبکرس را که جیش اسامهس تنفیذ کرد نستوده و آن‌ را متذکر نشده است و خاموش از اینجا رد شده است اما هر زمان که جناب تیجانی گوشه‌ای از رویدادها را ببیند که می‌تواند آن ‌را به ضرر این صحابی جلیل القدر مستندی قرار دهد، آن‌ را بزرگ جلوه داده مزعوماتش را بر آن مبتنی می‌سازد. آری، این دلیل دیگری دایر بر غیر عادل و غیر منصف بودن آقای تیجانی است. ـ علیه من الله ما یستحق ـ

جناب تیجانی می‌گوید: بسیار در شگفت هستم از این صحابی که روز پنجشنبه رسول الله جرا به خشم آورده و وی را متهم به «هجر و هذیان» (یاوه گویی) کردند. و گفتند: «کتاب الله برای ما کافی است» حال آنکه کتاب الله در آیات محکم خود به آنان چنین می‌گوید: ﴿ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ [آل عمران: ۳۱]. چنین بر می‌آید که آنان خود را بیشتر عالم قرآن می‌‌دانند از کسی که قرآن بر وی نازل شده. آری، آنان بودند که فقط دو روز بعد از این حادثه درد انگیز و درست دو روز قبل از رحلت رسول اکرم جاو را بیشتر به خشم آوردند و در مورد فرماندهی حضرت اسامهس از وی اطاعت نکردند. رسول الله جدر ساعات مصیبت اول بیمار و صاحب فراش بود و در لحظات مصیبت دوم ناچار شد در حالی که سرش را باند پیچی کرده بود و چادری رویش انداخته بود و در حالی که میان شانه‌های دو نفر خود را آویزان کرده و پاهایش بر زمین کش می‌خورد، از خانه بیرون بیاید. بعد از بیرون آمدن از خانه بالای منبر تشریف برد ـ سخنش را با حمد و ثنا و توحید خداوند آغاز کرد تا به مخاطبین بفهماند که او هذیان نمی‌گوید. بعد در مورد جریان فرماندهی اسامهس که از طرف آنان مطعون شده بود سخن گفت و متذکر شد که در گذشته نیز دربارء‌ فرماندهی زید، پدر اسامه نیز چنین زمزمه هایی بوده است و یادآور شد آیا شما بعد از ایرادات چهار سال گذشته، اکنون فکر می‌کنید پیامبر شما «هذیان» می‌گوید یا اینکه ناراحتی چنان بر وی غلبه کرده است که نمی‌داند چه می‌گوید؟ [۸۴]

من مدام از این تیجانی در شگفت هستم زیرا او اغلب، سخنانی می‌گوید که بجای سود، به زیانش می‌انجامند. وقتی رسول الله جاز خانه بیرون آمد تا دیدگاه معترضین نسبت به فرماندهی اسامهس را رد کند و علاوه بر این به صحابه یادآور شد که آنان در گذشته نیز نسبت به فرماندهی پدر اسامهس یعنی زیدس نیز معترض بودند! سوال این است که چرا رسول اکرم جدر این موقع درباره نوشتن نامه‌ای (که به قول رافضی‌ها حضرت عمرس جلوی نوشتن آن‌ را گرفت) که امت را از گمراهی نجات می‌داد یاد آور نشد؟؟؟! یعنی ولایت علی بن ابی طالب که روافض آن‌ را (الامر العاصم من الضلاله) (یعنی نجات دهنده امت از گمراهی) می‌خوانند اگر مساله‌ قرطاس در آن موقع میان آن عده از صحابهشکه در خانه پیامبر جتجمع کرده بودند پیش آمد و آنان با توافق خود رسول الله جرا از نوشتن آن منع می‌کردند اما این وقت رسول الله جدر برابر همه مردم بود، چرا حتی به یکی از آنان امر نکرد که آن نامه را بنویسد؟! یا چرا درباره ولایت علی بن ابی طالب به صراحت وحتی شفاهاً چیزی نگفت؟ یادآور نشدن رسول الله جدر این باره دلیل روشنی است بر اینکه نه کسی او را منع کرده بود و نه چنین توافقی شده بود که وی را منع کنند. اگر جناب تیجانی بگوید: «پیامبر جیادآور نشد چون می‌دانست که آنان قول پیامبر جرد می‌کنند. در جواب باید بگویم: پس خروج پیامبر ج«(فداه أبی وأمی) معصب الرأس مدثراً بقطیفة یتهاوى بین رجلین ورجلان تخطّان فی الأرض»(یعنی بیرون آمدن پیامبر جدر حالی که سرش باند پیچی شده بود و چادر پوشیده میان شانه‌های دو نفر که پاهایش روی زمین کش می‌خورد) چه سودی داشت؟ آری پیامبر جدر چنین حالتی بیرون آمد و به ایراد خطبه پرداخت. اعتراض آنان را درباره‌‌ فرماندهی اسامهس رد کرد و در گذشته اعتراض آنان را درباره‌ پدر اسامه متذکر شد. اگر آن جریان نوشتن نامه، (الأمر العاصم من الضلالة)واقعیت داشت و یا دارای اهمیت می‌بود، قطعاً پیامبر جآن‌ را متذکر می‌شد و مردم را به شدت متوجه آن می‌نمود. انجام ندادن این کار توسط پیامبرجدلیل بسیار روشنی است دایر بر اینکه موضوع کتابت از جمله اموری نبود که رسول الله جمامور به تبلیغ آن شده باشد بلکه پیامبر جدر این باره اختیار داشت. «فأقول للتیجانی الـمهتدی وشیعته الـمهدیین: هاهی بضاعتكم ردت إلیكم». آری، آقای تیجانی و هواداران وی، این بود سرمایه شما که به شما بر گردانده شد.

[۷۷] ثم اهتدیت ص (۸۸-۸۷) و آنگاه هدایت شدم ص (۱۴۱-۱۴۰). [۷۸] الکامل فی التاریخ لابن الأثیر دارالکتب العلمیة (۱۴۰۷). [۷۹] السیرة الحلبیة لعلی بن برهان الدین الحلبی. [۸۰] تاریخ الطبری ج ـ ۲ (۲۲۵-۲۲۴) چاپ دارالکتب العلمیة. [۸۱] ثم اهتدیت ص (۸۸) و آنگاه هدایت شدم ص (۱۴۲-۱۴۱). [۸۲] میزان الاعتدال للذهبی ج ۲ رقم (۳۴۳۷) ص (۲۵۵). [۸۳] الطبری ج ۲ ص ۶۴۶ سنه ۱۱. [۸۴] ثم اهتدیت ص (۹۰) و آنگاه هدایت شدم ص (۱۴۶-۱۴۵).