«نقدی بر ادعای تیجانی دایر بر اولی بودن علی از ابوبکرس»
آقای تیجانی تحت عنوان «علی سزاوارتر به پیروی است» میگوید: از جمله عواملی که موجب شد تا من بیشتر دقت کرده و سنت آباء و اجداد را ترک کنم، مقایسه و ارزیابی عقلی و نقلی بود میان علی بن ابی طالب و ابوبکر. همانطور که در مباحث گذشته بیان کرده بودم که تنها روایات متفق علیه میان شیعه و سنی در این خصوص ملاک و معیار قضاوت من هستند، کتب و منابع شیعه و سنی را مورد مطالعه و تحقیق قرار دادهام، تنها اجماعی که دیده میشود، اجماع در حق امامت علی بن ابی طالب است. شیعه و سنی به امامت او اتفاق نظر دارند، حال آنکه امامت ابوبکر دیدگاه یک فریق است و آنچه را که عمر درباره بیعت ابوبکرسگفته بود، قبلاً بیان کردم [۳۹۷].
عرض میشود:
۱- آری، چنین بر میآید که جهالت و غباوت بیش از حد بر عقل و احساسات آقای تیجانی حاکم است! وقتی به گمان آقای تیجانی، شیعه و سنی بر امامت علی بن ابی طالب اجماع کردهاند، پس چرا این همه صفحات را برای اثبات امامت حضرت علیسسیاه کرده است؟ اجماع چگونه درباره بیعت علی تحقق پیدا میکند، حال آنکه تاریخ، شاهد و گواه زندهای است دایر بر اینکه اجماع درباره بیعت ابوبکرسبوده است. حتی درباره امامت علی اصلاً اجماعی وجود ندارد، نه در منابع اهل سنت و نه در منابع شیعه [۳۹۸]. من از آقای تیجانی میپرسم: اگر تو حتی یک منبع از منابع اهل سنت را سراغ داری که در آن اجماعی درباره بیعت حضرت علیسنقل شده است»؟ آن را ارائه بده و اگر نتوانستی چنین کنی، پس مطمئن باش که تو از دروغگویان بیارزش هستی.
۲- تیجانی میگوید: «حال آنکه تنها یک فریق از مسلمانان به امامت ابوبکر اعتراف دارد. » میگوید: با این وجود، ابوبکر خلیفه اول شد و قاطبه مسلمانان از وی تبعیت کردند، امامت و خلافت او را پسندیدند و از وی تبعیت کردند؟ و درباره دیدگاه عمر درباره خلافت و بیعت ابوبکر مطالب مفصلی در مباحث قبلی در این خصوص بیان گردید.
جناب تیجانی میگوید: «بسیاری از فضایل و مناقب علی بن ابی طالب که شیعه بدان قایل است، در کتب معتبر اهل سنت با سند صحیح و درست آمدهاند و چنان با طرق کثیر وارد شدهاند، که شک و تردید، در آنها راه پیدا نمیکند [۳۹۹].
عرض میشود:
۱- بزودی خواهیم دید و خواننده نیز خواهد دید، روایاتی که آقای تیجانی بدان استناد کرده است، دارای چه موقعیتی از لحاظ سند هستند و روایات صحیح و ثابت از میان روایات ضعیف و باطل مشخص خواهند شد.
۲- تیجانی میگوید: احادیث مرویه در فضایل علی بن ابی طالب در کتب معتبر اهل سنت چنان از طرق متعدد روایت شدهاند که شک و تردید در آنها راه پیدا میکند. این یک سخن بسیار شگفتآوری است. زیرا تیجانی منظورش این است که این احادیث، متواتر هستند [۴۰۰]. آیا تمام احادیثی که درباره حضرت علی روایت شدهاند، همهاش متواتر هستند؟ پاسخ این سوال بزودی روشن خواهد شد. ولی من میگویم، اگر من میان رکن و حجر اسود، سوگند بخورم که آقای تیجانی خودش هم نمیداند چه میگوید و از ابجدیات (الفبای) علم حدیث آگاهی ندارد، حانث نمیشوم.
آقای تیجانی در ادامه سخنان خود میگوید: تعداد بسیار زیادی از صحابه روایات فضیلت علی را بیان کردند حتی امام احمد بن حنبل گفته است: «در فضیلت هیچ کدام از اصحاب رسول اللهشاین قدر روایت نیامده است که در فضیلت علی بن ابی طالب آمده است» قاضی اسماعیل، نسایی و ابو علی نیشابوری میگویند: «اسانید، حسان، یعنی روایات با سند صحیح آن چنانکه در حق علی وارد شده است، در حق هیچ کسی دیگر وارد نشده است» [۴۰۱].
میگویم:
۱- آری، منظور اقوال این بزرگان زیادت روایات و احادیث نیست. بلکه زیادت روایت کنندگان است و در نتیجه زیادت طرق و اسناد است. به این معنی که راویان در مناقب علی یک روایت را به طرق متعدد روایت کردهاند که بعضی از این طرق صحیح و بعضی دیگر دروغ محض بودهاند، در نتیجه، یک روایت از طرق و با سندهای متعدد روایت شده است. مانند: حدیث «من كنت مولاه فعلی مولاه» بیتردید، این روایت یکی است اما طرق متعدد دارد، و دلیل کثرت طرق نیز این است که حضرت علیستا دیر زنده بودند: یعنی از میان خلفا، آخرین خلیفه بود و فاصله میان شهادت او و رحلت رسول اکرم ج، از فاصله میان درگذشت و شهادت خلفا قبل از وی و رسول الله جبیشتر بود و علاوه بر این، در دوران خلافت او حوادث، فتنهها بیشتر بود و ایرادهای بیشتری متوجه دستگاه خلافت شد. اینجا است که ابن حجر میگوید: احمد، اسماعیل، نسایی و ابو علی میگویند: «اسانید جیاد (سندهای صحیح) به قدری که درباره حضرت علیسوارد شده است، درباره سایر اصحاب وارد نشده است و دلیلش نیز این است که حضرت علیستا دیر در قید حیات بود و در دوران وی، اختلافات زیاد بود وعدهای علیه او خروج کردند، این همه رویدادها موجب شد تا اخبار و احادیث فضایل و مناقب وی گسترش یابد زیرا صحابه موجود در دوران وی، در برابر مخالفین از وی دفاع میکردند [۴۰۲].
۲- علاوه بر توجیهات مذکور، چنین نیست که تمام روایات پیرامون فضایل علی بن ابی طالب صحیح هستند، ذهبی در تلخیص الموضوعات میگوید: در فضایل هیچ یک از صحابه به اندازه فضایل حضرت علیساحادیث وارد نشده است و احادیث وارده در باب فضیلت علی بن ابی طالب به سه دسته تقسیم میشوند: ۱- احادیث صحیح و حسن ۲- احادیث ضعیف و تعداد آنها زیاد است. و نوع سوم موضوعات هستند. اینها بینهایت زیادند. شاید بعضی از اینها موجب ضلال و زندقه باشد [۴۰۳]. لذا تمام روایات وارده در فضیلت حضرت علیسصحیح نیستند ـ بلکه دروغگویان در باب فضیلت او احادیث زیادی را وضع کردند ـ این مطلب مورد تایید خود امامیه نیز میباشد.
ابن ابی الحدید شیعی میگوید: «إن أصل الأكاذیب فی أحادیث الفضائل كان من جهة الشیعة (!) فإنهم وضعوا فی مبدأ الأمر أحادیث مختلقة فی صاحبهم حملهم على وضعها عداوة خصومهم» [۴۰۴]. «ریشه دروغ در احادیث فضایل از طرف شیعیان شکل گرفته است. آنان احادیث زیادی در آغاز درباره صاحب (امام خود) وضع کردند و دشمنی اعداء آنان را بر وضع احادیث گمارده است» و جناب (الکشی) در کتاب خود «الرجال الکشی» این واقعیت را پذیرفته است. میگوید: «عن أبی عبدالله قال سمعته یقول: لعن الله المغیرة بن سعید إنه كان یكذب على أبی فأذاقه الله حر الحدید». (خداوند مغیره بن سعید را لعنت کند. او بر پدرم دروغ میبست، خداوند او را به گرمی حدید (زنجیر) عذاب داد). کشی به نقل از یونس میگوید: «وافیت العراق فوجدت بها قطعة من أصحاب أبی جعفر÷ووجدت أصحاب أبی عبدالله متوافرین، فسمعت منهم وأخذت كتبهم فعرضتها من بعد على أبی الحسن الرضا فأنكر منها أحادیث كثیرة أن یكون من أحادیث أبی عبدالله÷(در عراق رفتم ـ گروهی از یاران ابی جعفر را دیدم ـ یاران ابی عبدالله را زیاد یافتم. از آنان شنیدم و کتب آنان را برداشته به ابی الحسن الرضا تقدیم کردم ـ احادیث بسیاری زیادی را رد کرده فرمود: اینها احادیث ابوعبدالله نیستند. و به من گفت: خداوند، ابو خطاب را لعنت کند. او بر ابو عبدالله سخنان دروغین زیادی گفته است و یاران ابو خطاب تا امروز این گونه احادیث را در کتب یاران و اصحاب ابو عبدالله درج و پخش میکنند [۴۰۵]. آیا بعد از این همه دلایل، در این باره کسی شک دارد که بسیاری از احادیث فضایل علی بن ابی طالب دروغ محض هستند؟! و کسانی آنها را افترا کردند که خود را طرفدار و شیعه آنحضرت میدانند! آقای تیجانی اینک ما از منابع و کتب خود شما، علیه شما دلایل آوردهایم.
۳- آقای تیجانی میخواهد خواننده را دچار این وهم و گمان کند که امام احمد بن حنبل، علی بن ابی طالب را از ابوبکر و عمر بهتر و افضل میداند لکن واقعیت این است که امام احمد معتقد بود که بهترین این امت بعد از پیامبر ج، ابوبکر و عمربهستند. امام عبدالله بن احمد بن حنبل میگوید: از پدرم شنیدم که میفرمود: فضیلت خلفای به این ترتیب است. نخست ابوبکر، بعد عمر، بعد عثمان و بعد علی [۴۰۶]. او میگوید: از پدرم درباره تفضیل ابوبکر، عمر، عثمان و علیشسوال کردم. فرمود: «ابوبکر، عمر، عثمان و علی خلیفه چهارم» از پدرم سوال کردم: عدهای میگویند: او (ابوبکرس) خلیفه نیست. پدرم گفت: این قول، ارزش و اعتباری ندارد [۴۰۷]. در «مسایل ابن هانی» چنین آمده است: «از ابا عبدالله شنیدم، فرمود: «افضل ابوبکر بعد عمر، بعد عثمان و بعد علی است اگر کسی بگوید که افضل در درجه اول علی است من این قول را قبول ندارم». بعد پسرش درباره خلافت سوال میکند میگوید: درباره امامت از وی سوال کردم. فرمود: ابوبکر، ثم عمر، ثم عثمان ثم علی یعنی نخست ابوبکر، بعد عمر، بعد عثمان، بعد علیشاجمعین [۴۰۸]. این است دیدگاه امام احمد درباره تفضیل و خلافت.
جناب تیجانی میگوید: «درباره ابوبکر کتب شیعه و اهل سنت را مورد تحقیق و مطالعه قرار دادهام، در کتب اهل سنت و جماعت که معتقد به تفضیل ابوبکر هستند، چیزی که موازی و برابر با فضایل امام علی باشد، دیده نشده است. »
میگویم: تحقیق تیجانی اعتباری ندارد. زیرا غیر منصف بودن او اظهر من الشمس است و او میان حدیث متواتر و حدیث ساختگی تفاوتی قائل نیست. !! من نمیدانم، آقای (دکتر) تیجانی، چرا به کرات سخنان ضد و نقیض میگوید: او اندکی جلوتر، گفته بود: («طبق نصوص که در منابع طرفین ذکر شده است امامت علیسمتفق علیه است» ) خواننده محترم، خوب دقت کن (حال آنکه جز یک فریق از مسلمانان کسی دیگر معتقد به امامت ابوبکر نیست) خواننده عزیز متوجه هستی که در گذشته نزدیک چه گفته است؟! اکنون ببین که چه میگوید: (درباره ابوبکر، کتب فریقین را مورد بحث و بررسی قرار دادهام، در کتب اهل سنت و جماعت که معتقد به تفضیل (یعنی امامت) او هستند، چیزی را که برابر و موازی با فضیلت امام علی باشد، برای او (ابوبکر) ندیدم) آقای تیجانی، منظور تو کدام فریق است، اهل سنت که به خلافت علی اتفاق کردند؟! یا اهل سنت که معتقد به تفضیل ابوبکر هستند؟؟، آقای تیجانی دوست دارم که قبل از همه یک پند و اندرز بسیار ارزشمندی برایت بگویم و آن اینکه در چاپ بعدی این کتاب، تخصص خود را تصحیح کرده، روی جلد آن بعد از دکتر محمد تیجانی سماوی... این کلمات را اضافه کنی «دکتر در علم تناقض و تضاد»؟!.
جناب تیجانی میگوید: ابوبکر با وجود اینکه خلیفه اول بود، از قدرت زیادی بهرهمند بود، و با وجود اینکه دستگاه حکومت اموی برای کسانیکه در حق ابوبکر، عمر و عثمان حدیثی را نقل کنند، جوایز چشمگیری اعلام کرده بود و با وجود اینکه برای ابوبکر فضایل و مناقب بسیار زیادی در کتب قطور وضع و تراشیده شده بود، اما او یک صدم درجه امام علی و فضایل او را کسب نکرده است [۴۰۹].
میگویم:
لعنت و نفرین خداوند بر دروغگویان، این کینه توز و دروغگو از کجا و بنابر چه دلیلی میداند که دولت اموی برای کسانی که در مدح ابوبکر، عمر، عثمان حدیث بگویند، جایزه تعیین کرده است؟! چرا این دروغها را این دفعه به طبری، تاریخ الکامل و سایر کتب تاریخ نسبت نداده است تا صحت گفتههایش معلوم شود؟ آیا میخواهد حقد، کینه و خباثتش را علیه این بزرگان بوسیله دروغ پردازی، موجه جلوه دهد؟ دروغهاییکه برای کودکان باور کردنی نیستند چه رسد به افراد عاقل و بالغ. آیا او نمیداند، آنانی که در فضایل علی حدیث را روایت کردهاند، نیز از صحابه بودهاند؟ این دیدگاه او در باطن موجب نقص و عیب است برای بزرگان صحابه و روایت کنندگان احادیث دایر بر اینکه آنان روایت احادیث دروغین را بر رسول الله ججایز میدانند یا جایز دانستهاند، آیا قرآن که بوسیله صحابهشبه ما رسیده است، نیز دروغ است؟! و قرآنی که بوسیله فرزندان ابن سبا یهودی آمده است، محفوظ و صحیح است؟ خداوند روافض و کلیه کسانی را که در طعن به خیر القرون همگام با آنان راه میروند، مورد لعن و نفرین خود قرار دهد، خیر القرونی که در صحبت و معیت رسول الله جبودند. آیا طعن و تنقیصی بزرگتر از این در حق پیامبر ما جوجود دارد؟ آیا شاگردان مکتب حضرت محمد جستمکار، غاصب، منافق، بزدل، دروغگو و رشوت خوار بودند؟ بخاطر هدایا و رشوت علیه پیامبر جدروغ گفتهاند!! آفرین و آفرین بر امام مالک/ چقدر زیبا فرموده است: «آنان که اصحاب رسول الله جرا مورد طعن قرار دادهاند، فقط بخاطر این اصحاب را مطعون کردهاند، تا گویندگان بگویند که: محمد ج(نعوذ بالله) آدم بدی بود و شاگردان بدی داشت. اگر او فرمود صالح و شایستهای بود، یاران و شاگردانش نیز صالح و شایسته میبودند» [۴۱۰].
پویندگان حق باید مشاهده کنند که روافض آنان را بسوی چه چیز دعوت میکنند تا به واقعیت آنان پی ببرند و به یقین بدانند که روافض همان فرزندان عبدالله بن سبا یهودی هستند که بجز انهدام اسلام و مسلمانان هدفی دیگر را دنبال نمیکنند. آنان به دروغ مدعی محبت اهل بیت رسول الله جهستند و حال آنکه آنان از محبت اهل بیت چنان بری و عاری هستند که گرگ از خون یوسف بری بود.
این کمینه در ادامه سخنهای خود میگوید: علاوه بر این (اشاره به آنچه که علیه حضرت ابوبکر گفته است) اگر احادیث مرویه در باب فضیلت ابوبکر را تجزیه و تحلیل کنی، اصلاً با آنچه که تاریخ برای او ثبت کرده است، هماهنگی ندارند و برای عقل و شرع نیز قابل قبول نیستند!! [۴۱۱].
برادر خواننده، خوب دقت کن و نگاه کن به کسی که نه عقل دارد و نه بینش، با اصول مشخص مخالفت میکند... میخواهد احادیث روایت شده در باب فضیلت ابوبکر را تحلیل کند، درباره متن یا سند آنها بحث نمیکند، چرا آنها را تحلیل میکند؟ او لفظ و کلمه «الأحادیث» را بکار میبرد نه کلمه «حدیث» را. «ال» الف و لام مفید استغراق است، یعنی تمام احادیث وارده در باب فضیلت ابوبکرس. اکنون از وی میپرسم، آیا میخواهد این احادیث را در خاک حاصل خیز بکارد تا معلوم کند آیا رشد میکنند یا خیر تا نهایت صحت آنها روشن شود. یا میخواهد آنها را در محلول کذب قرار بدهد و اکسید دجل و فریب را روی آنها اضافه کند؟! تا ببیند چه چیزی را کشف میکند.
آقای تیجانی میگوید: اگر رسول الله جمیدانست که ابوبکر افضل است، پشت سر او علی بن ابی طالب را برای تحویل گرفتن سورهی برائت نمیفرستاد و اورا از تبلیغ آن منع نمیکرد [۴۱۲].
میگویم:
این دروغ، بیاساس است. رسول اکرم ج، حضرت ابوبکرسرا از تبلیغ آن منع نکرده بود، آنطور که تیجانی میگوید. و در هیچ روایتی نیامده است که رسول الله جاو را منع کرده باشد. و بتواتر معلوم است که رسول اکرم جدر سال نهم هجری حضرت ابوبکرسرا امیر حجاج تعیین فرمود. طبری، اسحاق، در مسندش، نسایی و دارمی، ابن خزیمه از طریق ابن جریح با سند صحیح چنین روایت کردهاند: عبدالله بن عثمان بن خثیم از ابی الزبیر، از جابرشروایت کرده است که: رسول الله جموقع مراجعت از عمره جعرانه، حضرت ابوبکرسرا امیر حجاج قرار داد. ما با ابوبکر رفتیم تا به نزدیک «عروج» رسیدیم، فجر طلوع کرد. صدای ناقه رسول الله جشنیده شد. علیسروی آن سوار بود. ابوبکر از وی پرسید: تو امیر هستی یا رسول؟ علی گفت: رسول الله جمرا فرستاده تا سوره برائت را برای مردم قرائت کنم. وارد مکه شدیم، یک روز قبل از روز ترویه یعنی هشتم ذی حجه، حضرت ابوبکرسدر جمع مردم آمد و مناسک حج را به آنان تعلیم داد وقتی او به سخنانش خاتمه داد، حضرت علیسبلند شد و سوره برائت را برای مردم قرائت کرد. روز دهم و دوازدهم نیز سوره برائت توسط حضرت علی قرائت گردید [۴۱۳].
بعد از آن، حضرت ابوبکرساعلام فرمود: هیچ مشرکی بعد از این، اجازه حج کردن را ندارد و هیچ کسی در حالت لخت و عریانی نمیتواند بیت را طواف کند و اصحاب خود را نیز دستور داد تا چنین اعلام کنند. روایت بخاری از حضرت ابو هریرهسمؤید این روایت است. ابو هریرهسمیگوید: ابوبکرسمرا با اعلام کنندگان در حج فرستاد. روز دهم ذی حجه آنان را به «منی» فرستاد تا اعلام کنند که در سالهای بعد مشرک اجازه حج ندارد و هیچ کس در حالت لختی و عریانی بیت را طواف نکند. حمید میگوید: بعد از اعلام حضرت ابوبکرس، رسول الله جحضرت علی بن ابی طالب را فرستاد تا سوره برائت را برای مردم قرائت کند ـ اعلام برائت کند ابو هریرهسمیگوید: حضرت علیسهمراه با ما روز عید در منی اعلام برائت میکرد و میفرمود: در سالهای آینده مشرکان اجازه حج ندارند و طواف بیت در حالت لختی و عریانی ممنوع است [۴۱۴].
مامور کردن علی برای اعلام برائت بعد از اعلام حضرت ابوبکرسبخاطر این بود که چنین اعلام بایستی از طرف پیامبر جو یا از طرف فردی از اهل بیت او میشد. زیرا طبرانی از ابو رافع در یک حدیث که در بخشی از آن چنین آمده است، نقل میکند: حضرت ابوبکر با ابو رافع نزد رسول الله جآمد و گفت: این اعلام بوسیله شخص شما یا توسط فردی از اهل بیت شما باید صورت گیرد [۴۱۵]. ماموریت دادن حضرت علی به همین خاطر بود نه بخاطر اینکه پیامبرجحضرت ابوبکر را که خودش امیر حاج مقرر فرموده بود و حضرت علی نیز از جمله حجاج و تحت فرماندهی او بود، از تبلیغ منع کرده بود.
جناب تیجانی میگوید: اگر ابوبکر از علی بهتر بود، رسول الله جدر جریان جنگ خیبر چنین نمیگفت: فردا پرچم را بدست کسی میدهم که خدا و رسول الله را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند. او مرد جنگ است نه مرد فرار، خداوند قلب او را درباره ایمان آزموده است. آنگاه پرچم را به علی داد و آن را به ابوبکر نداد [۴۱۶]. تیجانی این روایت را به صحیح مسلم نسبت میدهد.
میگویم:
این حدیث با این الفاظ در مسلم وجود ندارد. حدیثی که در مسلم آمده است، راوی آنحضرت ابو هریره است و حدیث چنین نقل شده است: رسول الله جروز خیبر چنین فرمود: این پرچم را به کسی میسپارم که خدا و رسولش را دوست دارد. خداوند بوسیله او فتح و پیروزی نصیب مسلمانان خواهد کرد. عمر بن خطابسفرمود: من هرگز علاقه به حکومت و فرماندهی نداشتم مگر در آن لحظه، و به امید اینکه پرچم به من داده شود، خوشحال بودم. رسول الله جعلی بن ابی طالب را نزد خود خواند و پرچم را به او سپرد و فرمود: برو و به عقب نگاه نکن تا خداوند بوسیله تو پیروزی بیاورد. عمر میگوید: علی رفت بعد توقف کرد و به عقب نگاه نکرد و با صدای بلند گفت: تا کی با مردم بجنگم؟ رسول الله جفرمود: با مردم بجنگ تا گواهی دهند «أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله»، هرگاه این کلمه را گفتند، تو حق تعرض بر جان و مال آنان نداری، مگر با مجوز شرعی و معامله باطن آنان با خداوند است [۴۱۷].
این حدیث در باب فضیلت علی بن ابی طالب است و بطور قطع و یقین در آن صحبتی دایر بر تنقیص حضرت ابوبکر به میان نیامده است. پرچم در دست حضرت ابوبکرسنبوده است و چنین نیست که رسول الله جآن را از ابوبکر گرفته به علی داده است. این فرموده رسول الله جکه «پرچم را بدست کسی میدهم که خدا و رسولش را دوست دارد» بیتردید حکایت از فضیلت حضرت علی دارد. اما هیچ شخص عاقلی نمیگوید که این مختص علی است. یعنی تنها علی خدا و رسولش را دوست دارد و سایر صحابه در این محبت با وی شریک نیستند، بلکه به سند صحیح ثابت است که رسول الله جدر حق عبدالله بن حمار چنین گواهی داده است. عبدالله بن حمار نزد رسول الله جآمد تا پیامبر جاو را بخاطر نوشیدن شراب مجازات کند و حد بزند. و چندین بار برای این منظور آمده بود ـ شخصی از حاضران گفت: «ای رسول خدا او را لعن و نفرین کن چقدر مرتکب شراب خواری شده است، رسول الله جفرمود: او را لعنت نکنید. به خدا سوگند، من نمیدانم که او خدا و رسولش را دوست دارد» [۴۱۸].
جناب تیجانی میگوید: اگر خداوند میدانست که ابوبکر ایمان بسیار قوی دارد و ایمان او از ایمان امت فایق است، خداوند او را تهدید به حبط اعمال نمیکرد، موقعی که او صدایش را از صدای رسول الله جبلندتر کرد [۴۱۹].
میگویم: این آیه برای تادیب تمام مسلمانان بطور عام و برای تادیب صحابه بطور خاص نازل شده است. تا به آنان بیاموزد که با رسول الله جچگونه رفتار کنند و چگونه او را مورد تعظیم و تجلیل قرار دهند. الفاظ آیه عام هستند، یعنی مخاطب آن همه مسلماناناند، مگر اینکه قرائن و شواهد بخصوص آن را مختص به افراد خاصی کند. با توجه به این نکته، جناب تیجانی بنابر چه دلیلی میگوید: خداوند ابوبکر را به حبط اعمال تهدید کرده است؟! و قبلاً بیان گردیده است که نزول این آیه دلایل متعددی دارد که از جمله آنها یکی این بود که ابوبکر و عمربمرافعه کردند در نتیجه آیه نازل شد و با این تعبیر «یا أیها الذین آمنوا»یعنی: «ای مومنان» نازل شد. از اینجا به وضوح میدانیم که نزول آیه مذکور بخاطر تربیت و تعلیم و توجیه آنان نسبت به این امر مهم بوده است تا آنان به برکت صحبت و رفاقت با رسول الله از بهترین مردم باشند، آیه به هیچ عنوان مختص به ابوبکر نیست. امام مسلم در صحیح خود نقل کرده است که این آیه درباره ثابت قیس نازل شده است. از حضرت انس بن مالک مروی است، میگوید: وقتی این آیه: ﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ وَلَا تَجۡهَرُواْ لَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ كَجَهۡرِ بَعۡضِكُمۡ لِبَعۡضٍ أَن تَحۡبَطَ أَعۡمَٰلُكُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٢ ﴾نازل شد، ثابت قیس در خانه نشسته و گفت: «من از اهل دوزخ هستم» و نزد رسول الله جنیامد ـ رسول اکرم جاز حضرت سعد بن معاذ درباره او پرسید و فرمود: ای ابو عمر، (کنیه سعد بن معاذ) ثابت چه حال دارد؟ آیا او بیمار است؟ سعد بن معاذ نزد ثابت بن قیس آمد و قول رسول الله جرا به او رساند. ثابت گفت: آیه مذکور نازل شد و همه شما میدانید که صدای من از صدای همه شما بلندتر است. لذا من خود را به موجب آیه مذکور از اهل دوزخ میدانم. سعد این قول قیس بن ثابت را به رسول الله جرساند. رسول اکرم جفرمود: «بل هو من أهل الجنة»، خیر، او از اهل بهشت است.
آری، اگر قیس بن ثابت از اهل بهشت است و رسول الله بهشتی بودن او را تایید میکند، آنگاه گمان در حق ابوبکرسچیست؟ ابوبکری که از نخستین تصدیق کنندگان بود و نهایت ادب را در حق رسول الله جرعایت میکرد و رسول الله جبارها او را بشارت بهشت داده است. حاکم در مستدرک به سند متصل و ابن مردویه از طریق ابن شهاب از حضرت ابی بکرسنقل میکند. ابوبکرسفرمود: زمانی که آیه:
﴿ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ... إلخ ﴾نازل شد. نزد رسول الله جرفته عرض کردم: ای پیامبر خدا، سوگند یاد کردم که در محضر شما حرف نزنم مگر بسیار آهسته و یواش [۴۲۰].
خلاصه کلام اینکه ابوبکر صدیق معصوم نبود بلکه جایز الخطا بود، درست عمل میکرد و خطا از وی نیز سر میزد، ولی بعد از خطا متوجه میشد، قرآن او را ادب میآموخت و رسول الله جاو را تربیت میکرد. و این به مدح و ستایش وی میانجامد نه به ذم و عیب ـ البته کسی که از خرد بهره دارد، او میداند که تادیب قرآن و تربیت قرآن و تربیت رسول الله جدر حق ابوبکرسموجب ستایش او است نه موجب نقص و عیب.
آقای تیجانی میگوید: «آیا ابوبکر فجاء سلمی را در آتش نسوزانده است»؟ [۴۲۱]
میگویم: این بزدلها بسیار شگفتآور هستند، استدلال میکنند به چیزهایی که بجای سود، به ضرر و زیان آنان است اینکه حضرت علیسعدهای را در آتش سوزانده است، بیشتر صحت دارد و مشهورتر است تا ابوبکرس، در روایات صحیح آمده است که حضرت علیس، عدهای از زندیقان را که از غلات شیعه بودند، و نزد وی آورده شدند آنان را در آتش سوزاند. این خبر به ابن عباس رسید، گفت: اگر من میبودم، آنان را در آتش نمیسوزاندم، زیرا رسول الله جمنع کرده از اینکه انسانی، انسانی را در آتش بسوزاند، چون عذاب دادن بوسیلهی آتش مختص خداوند است و من گردن آنان را قطع میکردم چرا که پیامبر جفرموده است: «هر کس از دین خود خارج شود یا دینش را تغییر دهد او را بکشید» این خبر به علیسرسید، فرمود: افسوس بر فرزند ام الفضل چه سخنهای بیهودهای میگوید. آری، از این حدیث روشن است که علیسگروهی را در آتش سوزانده است. اگر عمل ابوبکر، عمل منکری بوده است، عمل علی موجب انتقاد برای علی و ائمه نیست. پس ابوبکرسشایستهتر است که عیب و تنقیدی متوجه وی نشود [۴۲۲].
جناب تیجانی میگوید: ابوبکر در روز جریان سقیفه، امر خلافت را به گردن دو مرد، عمر و ابی عبیده انداخت [۴۲۳].
میگویم:
حافظ ابن حجر در کتابش فتح الباری، این اشکال را به نحوی پاسخ داده است که از هر پاسخی دیگر انسان را مستغنی و بینیاز میکند. او میگوید: «با وجود اینکه ابوبکر میدانست که به دلیل اینکه پیامبر جدر حیات خود به وی امامت نماز را سپرده است، احق به خلافت است، که جوابش چنین است: ۱- حیاء ایمانی مانع بود از اینکه او خودش را ستوده بگوید: خودم را برای خلیفه بودن و حکومت کردن بر شما انتخاب نمودهام. علاوه بر این، او مطمئناً میدانست که هیچ کدام از عمر و ابوعبیده این پیشنهاد را نمیپذیرد، حضرت عمرسدر جریان سقیفه صراحتاً از پذیرفتن مسئولیت خلافت خود داری کرده بود، ابوعبیده هر چند که صراحتاً چنین چیزی از وی ثابت نیست ولی او نیز برای این کار آمادگی نداشت زیرا شایستگی و توان او از عمر کمتر بود. اینکه حضرت ابوبکرساختیار و کنترل جریان بر عهده گرفته بود، دال بر کفایت و حسن تدبیر او بود و کسی از صحابه بر وی معترض نبود. این خودش حکایت از آن دارد که او از هر کسی دیگر شایستهتر بود ـ آری، او در سخنان خود هیچ گونه تصریحی دایر بر رد مسئولیت خلافت نکرده است و چنین چیزی در سخنان او دیده نمیشود [۴۲۴]. ابن حجر در جایی دیگر میگوید: بعضی از شیعیان با استدلال به پیشنهاد ابوبکر (قد رضیت لكم أحد هذین الرجلین)ـ یکی از این دو نفر را برای شما پسند کردم ـ میگویند: «ابوبکر معتقد به وجوب امامت و خلافت خود نبوده است، این اشکال را به چند وجه میتوان پاسخ داد: ۱- حضرت ابوبکرساین سخن را به جهت تواضع و فروتنی گفته است. ۲- تا معلوم شود که امامت مفضول با بودن فاضل جایز است، حق هر چند که از آن او بود ولی او در حق دیگران تبرع کرد. ۳- او میدانست که هیچ کدام از آن دو، با بودن او اقدام به قبول خلافت نمیکند. این پیشنهاد در واقع اشاره بود به اینکه اگر او میتوانست خود را از این مسئولیت رها کند و داخل آن نشود، دیگران بدانند که بعد از وی، خلافت متعلق به یکی از این دو نفر است، به همین خاطر او در معرض موت، عمر را خلیفه خود قرار داد چنانچه ابوعبیده در شام مشغول جهاد بود و در مدینه حضور نداشت. این قول حضرت عمرسلَأَنْ أُقَدَّمَ فَتُضْرَبَ عُنُقِی... . إِلَخْ)احتمال مذکور را تایید میکند [۴۲۵].
جناب تیجانی میگوید: «او که ایمانش در چنین درجه بالایی قرار گرفته است و ایمانش قویتر از ایمان تمام امت است، در پایان لحظات زندگیاش، در برابر آنچه که با فاطمه انجام داده و در برابر سوزاندن فجائه سلمی و در برابر پذیرفتن خلافت، نادم و پشیمان نمیشود در آن حد که آرزوی بشر بودن را نکند یا آرزو کند که کاش یک تار مو یا سرگین شتر میبودم. آیا ایمان چنین کسی معادل و حتی برتر از ایمان تمام امت اسلامی میشود [۴۲۶].
بنابر عقیده بنده پاسخ همه این اشکالات گفته شده است اما شگفتآور اینکه جناب تیجانی چرا به کرات این گونه مطالب را تکرار میکند. بیتردید این کثرت تکرار، حکایت از آن دارد که نویسنده و مولف به سخنان خودش عقیده ندارد یا اینکه او گمان میکند که خوانندگان انسانهای کند ذهن هستند تا مطلب تکرار نشود در فهم آنان نمیگنجد.
آقای تیجانی به یاوهگویی خود ادامه داده، میگوید:
حدیث «لو كنت متخذاً خلیلاً لاتخذت أبابكر خلیلاً»را در نظر بگیریم، باز هم او (ابوبکر) همانطور است که قبلاً او را معرفی کردیم. ابوبکر (روز پیمان اخوت (صغری) که قبل از هجرت در مکه صورت گرفت، حاضر نبود. در روز پیمان اخوت (کبری) که بعد از هجرت در مدینه انجام گرفت حاضر نبود ـ در هردو پیمان رسول الله جعلی را برای اخوت و برادری خود برگزید و به او گفت: «تو در دنیا و آخرت برادر من هستی» و به طرف ابوبکر توجه نکرد. او را از اخوت و برادری در آخرت محروم کرد همان گونه که او را از نعمت خلت و دوستی محروم کرده بود. تیجانی میگوید: من قصد إطاعه کلام را ندارم. فقط به این دو مثال که از کتب اهل سنت آنها را نقل کردهام کفایت میکنم و شیعه اصلاً این احادیث را قبول ندارد. زیرا آنان دلیل روشن دارند مبنی بر اینکه این احادیث بعد از دوران ابوبکر وضع شدهاند [۴۲۷].
میگویم:
۱- از باب بحث و مناظره اگر صحت قول تیجانی را دایر بر عدم حضور ابوبکر در مواخات (صغری) و (کبری) را بپذیریم و اینکه رسول الله جحضرت علیسبرای اخوت و برادری بر گزید، آیا این موجب قدح و ضعف حدیث پیامبر جمیشود، آیا لازم است که رسول الله جتمام فضایل را برای یک نفر از صحابه بیان کند مانند حضرت ابوبکر و بس و اگر پیامبر جفضایل غیر ابی بکر، یعنی فضایل علی را بیان کند، این منجر به ضعف احادیث فضایل ابوبکرسمیشود؟!
۲- راه شناخت حدیث صحیح از میان احادیث دروغین، مراجعت به سند و متن حدیث است. درباره صحت متن و سند حدیث «لو كنت متخذاً خلیلاً لاتخذت أبابكر خلیلاً»باید عرض شود که این حدیث از لحاظ متن اندک نقص و عیبی ندارد. زیرا حضرت ابوبکرساز روز بعثت تا روز وفات همراه رسول الله جبوده است. رسول الله جبه اندازهای که با حضرت ابوبکرسهم مجلس و هم محفل بوده است با هیچ یک از سایر صحابه نبوده است [۴۲۸]. زیرا ابوبکر شایسته است که چنین منزلت و جایگاهی نزد رسول الله جداشته باشد. از لحاظ سند نیز در صحت آن تردیدی وجود ندارد. عدهی کثیری از صحابه، در صحاح و مسانید با سند متصل و ثقه و بدور از هر گونه علل و جرح آن را روایت کردهاند.
۳- ولی احادیث مواخاه صغری و کبری، دروغ محض هستند حدیثی که جناب تیجانی از آن استناد کرده است، یعنی حدیث «أنت أخی فی الدنیا والآخرة»، حدیث ساختگی است. ترمذی، ابن عدی و حاکم، از طریق حکیم بن جبیر عن جمیع بن عمیر آن را نقل کردهاند. حکیم بن جبیر، راوی ضعیفی است و جمیع ابن عمیر راوی درغگویان است. ابن حبان درباره او میگوید: رافضی است و حدیث را وضع میکند ابن نمیر درباره او میگوید: «از همه بیشتر دروغ میگوید» [۴۲۹]علامه ابن تیمیه میگوید: کلیه احادیث مواخات با علی، موضوع یعنی احادیثی ساختگی هستند [۴۳۰].
آقای تیجانی حدیث صحیح ابوبکر را چگونه ضعیف قرار میدهد، و علیه آن از یک حدیث موضوع استدلال میکند؟!.
تیجانی میگوید: اما اهل تشیع این گونه احادیث را مطلقاً رد میکنند و آنان دلیل روشن دارند مبنی بر اینکه، این احادیث بعد از دوران زندگی ابوبکر وضع شدهاند. (ثم اهتدیت ص ۱۴۴ وآنگاه.. . هدایت شدم ص ۲۳۸).
میگویم: کاملا صحیح است. در این سخن هیچ گونه ابهامی وجود ندارد. زیرا دروغگویان چگونه سخنان راستین را باور میکنند و میپذیرند، ضرب المثل معروفی است (البعرة تدل على البعیر)سرگین شتر دال بر وجود شتر است؟! اما این ادعاکه این گونه احادیث بعد از زمان ابوبکر وضع شدهاند و نزد شیعه برای اثبات این دعوی دلیل روشن وجود دارد، ما امید واثق داریم که آقای تیجانی این دلایل روشن را به ما ارائه بدهد و ما را ساکت و قانع کند. بسیار درست گفته شده است (رمتنی بدائها وانسلت)مرا متهم به عیبی کرد که خود او بدان مبتلا است.
جناب تیجانی میگوید: تاریخ در این راستا برای ما به ثبت رسانده است که امام علی مطلقاً از تمام صحابه عالمتر است و صحابه در مسایل بسیار مهم به او رجوع میکردند ولی ما سراغ نداریم که او حتی برای یک بار به صحابه رجوع کرده باشد. آری، این ابوبکر است که میگوید: خداوند برای مشکلی که ابوالحسن ندارد، مرا نگاه ندارد [۴۳۱].
میگویم: این دروغ صریح است، هیچ حدیث صحیحی در این باره وجود ندارد. اهل سنت اتفاق دارند که عالمتر بعد از رسول الله جابوبکر و بعد از وی عمرباست. بیش از یک نفر، در این باره اجماع را نقل کردند. هرگز و در هیچ حدیثی نیامده است که ابوبکر علم را از علی آموخته باشد بلکه آنچه که ثابت است، این است که علی از ابوبکر علم را فرا گرفته است. در کتب سنن از اسماء بن حکم فزاری آمده است، میگوید: «از حضرت علیسشنیدم که میفرمود:
هرگاه حدیثی را از رسول اکرم جمیشنیدم، از آن بهره میبردم به اندازهای که خواست خداوند بود. هرگاه یکی از اصحاب رسول الله جبرای من حدیث بیان میکرد (درباره صحت و سقم آن حدیث) او را قسم میدادم، اگر سوگند میخورد، سخنش را باور میکردم، میگوید: ابوبکر برای من حدیث بیان کرد ـ و ابوبکر راست میگفت ـ وی فرمود: از رسول اکرم جشنیدم که میفرمود: «هر بنده که مرتکب گناه شود و بعد وضو بگیرد و دو رکعت نماز خواند و از خداوند امرزش طلب کند، خداوند او را مورد مغفرت قرار میدهد» بعد رسول الله جاین آیه را تلاوت فرمود: ﴿ وَٱلَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ذَكَرُواْ ٱللَّهَ ﴾ [۴۳۲]علاوه بر این، حضرت علی در جریان قتال حضرت ابوبکر با مانعین زکات دوشادوش حضرت ابوبکر میجنگید. امام مسلم در صحیح خود و امام احمد در مسند قول رسول الله جرا چنین نقل کردهاند: «... فإن یطیعوا أبابكر وعمر یرشدوا» [۴۳۳]. یعنی: «مردم و صحابه اگر از ابوبکر و عمر اطاعت کنند، راه راست را در مییابند».
درباره ابن عباس به سند صحیح ثابت است که او طبق کتاب الله فتوا میداد. اگر در کتاب الله حکمی را ندید، طبق سنت رسول الله جفتوا میداد و اگر در سنت رسول الله حکمی را نیافت مطابق با قول ابوبکر و عمر فتوا صادر میکرد ولی درباره عثمان و علیبچنین نمیکرد و ابن عباسببه حبر (عالم بسیار بلند پایه) امت شهرت داشت و در زمان خود از عالمترین صحابه بود. او مطابق با قول ابوبکر و عمر فتوا میداد و معتقد بود که قول این دو بزرگوار از قول سایر صحابه از حجیت برخوردار است. و در حدیث صحیح آمده است که رسول الله جدرباره ابن عباس چنین دعا کرد: «خداوندا او را بینش دین و معنی و مفهوم صحیح قرآن عنایت بفرما» [۴۳۴].
همه این دلایل حکایت از بینش عمیق حضرت ابوبکر صدیق دارند. و او حتی برای یک بار هم مخالف نصوص عمل نکرده است اما حضرت عمر و حضرت علی در بیش از یک مورد بدلیل نرسیدن و عدم اطلاع از نص، خلاف آن عمل کردهاند. کسانی که درباره مسایل علمی و اقوال علمای اندک اطلاعاتی دارند، این حقیقت را میدانند. در صحیح بخاری و مسلم از ابوسعید خدری، در بخشی از یک حدیث طولانی آمده است «.. . كان أبوبكر أعلمنا (یعنی حضرت ابوبکرسنسبت به رسول الله جاز ما بهتر میدانست. ) [۴۳۵]ابن حزم در کتاب ارزشمند خود (الفصل فی الـملل والأهواء والنحل)میگوید: سخن بسیار زیبایی در این قضیه وجود دارد، هر چند که طولانی است ولی بدلیل اهمیت و ارزشی که دارد، ناچارم آن را نقل کنم. «ابو محمد میگوید: (شیعه) استدلال کرده است که علی از همه صحابه عالمتر بوده است. ابو محمد میگوید: این گوینده، دروغ گفته است، علم صحابی در پرتو دو چیز، روشن و شناخته میشود هیچ راه و روش سومی وجود ندارد. اول این است که روایت و فتاوای او زیاد باشند، ـ دوم، اینکه رسول الله جاو را به کثرت و به کرات با خود همراه کرده و از وی کار بگیرد ـ زیرا باطل و محال است اینکه رسول اکرم جاز کسی کار بگیرد که علم نداشته باشد. این دو روش، که بیان گردید، بزرگترین دلیل برای عالم بودن و وسعت و گستردگی علم یک صحابی است. با توجه به این دو روش اکنون میبینیم که رسول الله جدر طول بیماری خود حضرت ابوبکرسرا مامور اقامه نماز کرده است. در حالی که تمام صحابه مانند، علی، عمر، ابن مسعود، ابی بن کعب و غیرهم حاضر بودند. اما رسول اللهج، ابوبکرسرا در برابر همه این بزرگان ترجیح داده است ولی رسول الله جموقعی که به جهاد رفته است چنین نکرده است، یعنی ابوبکرسرا در مدینه جانشین خود تعیین نکرده است. زیرا جانشین رسول الله جدر مدینه موقعی که رسول الله جبرای جهاد تشریف برده است، مسئولیتی به جز سرپرستی زنان و معذورین نداشته است. قطعاً چنین معلوم میشود که حضرت ابوبکرسدرباره نماز و احکام نماز داناتر از سایرین بوده است. و میبینیم که رسول الله جابوبکرسرا امر جمعآوری و نگهداری صدقات و اموال بیت المال ماموریت داده است. این امر نیز حکایت از آن دارد که او در باب صدقات و اموال بیت المال حد اقل مانند سایر صحابه عالم بود و حتی بسا اوقات بیش از دیگران به این امور رسیدگی میکرد و اگر اکثر صحیح نیست ولی رسول الله مانند دیگران از وی کار میگرفت. و رسول الله جکار نمیگرفت مگر از کسی که نسبت به صحت علم و فقه او اعتماد کامل میداشت. دلیل آنچه که گفتیم دایر بر اینکه علم حضرت ابوبکرسدر باب صدقات، علم کامل و بینش صحیحی است، این است که صحیحترین حدیث در باب زکات که عمل کردن بر آن واجب و تخلف از آن غیر مجاز است، حدیث ابوبکرساست که از طریق عمرسنقل شده است اما حدیثی که در باب زکات از طریق علی نقل شده است، مضطرب است و در آن حدیث مسایلی ذکر شده که فقها یکسره آنها را ترک کردهاند و از جمله آنها یک این است (فی خمس وعشرین من إبل خمس شیاه) یعنی زکات ۲۵ شتر، ۵ گوسفند است. همچنین میبینیم که رسول الله جحضرت ابوبکرسرا در جریان حج ماموریت داده و به عنوان امیر حجاج تعیین فرموده است، این ماموریت نشانگر این مطلب است که حضرت ابوبکرسدر امور حج عالمتر از سایر صحابه بوده است. بدون تردید، حج، زکات و نماز از ارکان مهم اسلام هستند. باز میبینیم که رسول الله جحضرت ابوبکرسرا در امور نظامی و جهاد و فرماندهی سپاه اسلام ماموریت داده است، این ماموریت حکایت از آن دارد که ابوبکر مانند سایر فرماندهان از صحابه در باب جهاد و احکام آن نیز علم داشته است. زیرا رسول الله جهیچ کس را در کاری که علم آن را نداشته است، مامور نکرده است. لذا ابوبکرسدر باب جهاد همان قدر علم داشته است که علیسو سایر فرماندهان لشکر داشتهاند، نه کم و نه زیاد. آری، وقتی که تقدم حضرت ابوبکرسبر حضرت علی، در باب نماز، زکات و حج پذیرفته و مسلم است و در باب جهاد نیز تساوی میان این دو بزرگوار برقرار است، پس عالم بودن حضرت ابوبکرسبیش از حضرت علی، واقعیتی است انکار ناپذیر. اگر بیشتر بررسی شود، میبینیم که رسول الله جدر مجالست، مسافرت، حضر و گذراندن ساعات ابتدایی شب بر خود لازم کرده بود که با ابوبکرسباشد. بنابراین حضرت ابوبکرسبا احکام و فتاوای صادره از رسول الله ج، بیشتر آشنایی داشته است تا حضرت علیس. آری، هیچ گوشهای از علم باقی نمانده است که حضرت ابوبکرسدر آن از دیگران مقدم نباشد». لذا بطلان دعوای تیجانی و شیعیان درباره اعلم بودن علی از ابوبکر در تاریخ به ثبت رسیده است.
علامه ابن حزم در ادامه سخنان خود میگوید: ما هیچ یک از صحابه را متهم به نقص از رتبه خودش نمیکنیم، همانطور که بخاطر تعصبات بیمورد هیچ کدام از آنان را از رتبه واقعیاش برتر نمیدانیم. زیرا ما اگر از حضرت علیس(نعوذ بالله) کنارهگیری کنیم، مذهب خوارج را اختیار کردهایم، حال آنکه خداوند ما را از این گمراهی و تعصب بیمورد، پاک کرده است، اگر درباره او غلو کنیم، معنیاش این است که مذهب شیعه را اختیار کردهایم، حال آنکه خداوند ما را از چنین تهمت و تعصبی پناه داده است. بنا براین غیر از ما (یعنی غیر از اهل السنه والجماعه) دیگران درباره حضرت علیسیا دچار افراط و غلو شدهاند یا دچار تفریط وانحراف، آنان درباره آنحضرت متهم هستند یا به نفع او علیه او ـ بالاخره کسی که خود را به اسلام نسبت میدهد، نمیتواند منکر شود مبنی بر اینکه کسانی را که رسول الله ج، مامور به انجام کارهای بسیار مهم مانند امامت در نماز، عامل جمع آوری زکات و مسئول امور حجاج کرده است، از علم و بینش عمیق و صحیح برخوردار بودهاند.
اگر شیعیان بگویند: رسول الله جعلیسرا به فرماندهی دستههای قریش یا برای حل و فصل اختلافات در یمن ماموریت داده است؟ در جواب، به آنان میگوییم: آری، اما اینکه حضرت ابوبکرسفتاوی، احکام و قضایای رسول اکرم جرا مشاهده کرده و شخصاً در این جریانات حضور داشته است، این امر موجب آن میشود که علم او از علم حضرت علی که در یمن به حل این مسایل پرداخته است و از پیامبر جدور بوده است، قویتر باشد، علاوه بر این، رسول الله جحضرت ابوبکرسرا نیز به فرماندهی سربازانی مامور کرده است که اخماس (قریشیها) در میان آنان بودهاند. لذا قطعاً میتوانیم بگوییم که علم حضرت ابوبکرسبا علم حضرت علیسدر امور نظامی برابر است. زیرا رسول الله جکسی را برای کاری مامور نمیکند تا او علم آن را نداشته باشد. از روایات صحیح ثابت است که حضرت ابوبکرسو حضرت عمرسدر زمان رسول الله فتوا صادر کردهاند و رسول الله جاز فتوا دادن آنان مطلع بوده است و اگر آنان در فتوا و صدور حکم از دیگران عالمتر نمیبودند، ممکن نبود که رسول الله جبه آنان اجازه چنین کاری را بدهد. رسول الله جدر حل و فصل مشکلات مردم یمن در کنار با حضرت علی، معاذ بن جبل و ابو موسی اشعری را نیز ماموریت داده بود. لذا حضرت علیسدر این کار همکاران زیادی داشته است که از جمله آنان ابوبکر و عمر نیز هستند. ولی ابوبکر در اغلب مسایل علمی که در سطور بالا بدان اشاره شد، منفرد بوده است. ابن حزم در ادامه بحث میگوید: این گوینده رافضی میگوید: «همانا علیسدر علم قرائت از سایر صحابه عالمتر بود. » ابو محمد میگوید: بنابر دلایل متعدد این یک عیبجویی و بهتان محض است. اولاً بخاطر اینکه در این تردید و نفی قول رسول الله جاست. زیرا رسول اکرم جفرموده است: «یؤم القوم أقرأهم فإن استووا فأفقهم، فان استووا فأقدمهم هجرة». (کسی باید در نماز امامت کند که از نظر قرائت از دیگران قاریتر باشد. اگر همه در قرائت برابرند، آنگاه حق امامت با کسی است که در مسایل و احکام نماز مهارت بیشتری دارد. و اگر در این باره همه یکسان هستند، آنگاه حق امامت با کسی است که از نظر هجرت از دیگران مقدم باشد) ولی ما میبینیم و همگان میدانند که رسول اکرم جدر طول مدت بیماری، حضرت ابوبکرسرا برای نماز و امامت امر کرد، حال آنکه حضرت علی حاضر بود و رسول الله جصبح و شام را میدید. لیکن رسول الله جکسی دیگر را برای امامت و اقامه نماز شایسته ندانست. بنابراین ثابت شد که حضرت ابوبکرسدر قرائت، فقه و احکام نماز و در هجرت از سایر صحابه مقدم بود، و به کثرت چنین میشود، کسانی که تمام قرآن را حفظ نکردهاند اما از نظر قرائت و تجوید در مرتبه بالاتری هستند از کسانی که حافظ جمیع قرآن هستند. غیر حافظان ممکن است قرآن را با ترتیل و تجوید بهتر از حافظان بخوانند. هر چند که هیچ کدام از علی، ابوبکر و عمر حافظ جمیع قرآن نبود ولی با توجه به امر رسول الله جبه ابوبکر برای اقامه نماز، بطور قطع و یقین چنین بر میآید که ابوبکر از علی در علم قرائت بیشتر مهارت داشت. زیرا رسول الله جبا بودن کسی که در قرائت عالمتر از دیگران است، دیگری را برای امامت امر نمیکند. همچنین با بودن کسی که در احکام و مسایل نماز عالمتر از دیگران است، دیگری را برای اقامه نماز دستور نمیدهد. بنابراین سر و صدای آنان در این خصوص نیز پایه و اساسی ندارد. الحمدلله رب العالمین ـ از این بحث، هر صاحب عقل و خرد به وضوح میداند که ابوبکر در برابر علی در علم و فقه از مقام و مرتبه والاتری برخوردار بوده است [۴۳۶].
تیجانی میگوید: «وقتی از ابوبکر درباره «أب» که در قرآن آمده است: ﴿ وَفَٰكِهَةٗ وَأَبّٗا ٣١مَّتَٰعٗا لَّكُمۡ وَلِأَنۡعَٰمِكُمۡ ٣٢ ﴾[عبس: ۳۱-۳۲] سوال شد، او گفت: زیر کدام آسمان و روی کدام زمین زندگی کنم، اگر بدون علم درباره کتاب خداوند سخن گویم. (ثم اهتدیت ص (۱۴۶) وآنگاه... هدایت شدم ص (۲۴۱).
میگویم:
۱- این روایت که ابن کثیر آن را ذکر کرده و ابراهیم التیمی از ابوبکر آن را روایت کرده است، روایت ضعیفی است، زیرا سند آن میان ابراهیم و ابوبکر منقطع است.
۲- به فرض اینکه حدیث صحیح باشد، این معنی از آن مستفاد نمیشود که حضرت ابوبکرسمعنی «اب» را نمیدانست. زیرا معنی ساده و روشن است وآن اینکه نوعی گیاه است. همانطور که خداوند فرموده است: ﴿ فَأَنۢبَتۡنَا فِيهَا حَبّٗا ٢٧ وَعِنَبٗا وَقَضۡبٗا ٢٨ وَزَيۡتُونٗا وَنَخۡلٗا ٢٩ وَحَدَآئِقَ غُلۡبٗا ٣٠ وَفَٰكِهَةٗ وَأَبّٗا٣١ ﴾[عبس: ۲۷-۳۱]. لیکن ماهیت «ابا» بدان گونه مشخص نشده است که شکل، جنس و یا مصداق آن شناخته شود، منظور حضرت ابوبکرساز اظهار بیعلمی نیز همین بوده است. حضرت انسسشبیه این جریان را از حضرت عمرسنقل کرده است. حضرت انس میگوید: حضرت عمرسبالای منبر ﴿ وَفَٰكِهَةٗ وَأَبّٗا٣١ ﴾را قرائت کرد و فرمود: ﴿ وَفَٰكِهَةٗ ﴾را میدانیم ولی ابا چیست؟ بخاطر عدم تعیین ماهیت آن، مفسرین نیز آن را گیاهی از گیاهان زمین تفسیر کردهاند. مجاهد، سعید و ابن جبیر میگویند: الاب، الکلاء (یعنی «أب» به معنی گیاه است) مجاهد، حسن، قتاده و ابن زید میگویند: «أبا» برای حیوانها مانند میوه است برای انسانها، عطاء میگوید: «هر چیز که بر روی زمین سبز شود، «أب» گفته میشود» [۴۳۷].
روشن است که معنی «اب» هر آنچه که بر روی زمین سبز شود، است ولی صحابه، کیفیت، جنس و مصداق آن را معین نکردهاند، و این دلالت بر عدم علم ندارد. اگر رسول الله ج، نوع و مصداق آن را مشخص میکرد، صحابه فرد و مصداق آن را میشناختند ولی چون در تعیین مصداق آن ابهام وجود دارد، به هر آنچه که از زمین روید، گفته میشود.
آقای تیجانی به وجود اختلاف میان فاطمه و ابوبکرباشاره کرده، دو باره میگوید: نخستین حادثهای که بعد از وفات رسول الله جبه وقوع پیوست و مورخین و منابع اهل سنت آن را نیز نقل کردهاند، اختلاف فاطمه زهرا با ابوبکر است. ابوبکر در این اختلاف به حدیث «نحن معشر الأنبیاء لا نورث ما تركناه صدقة» «ما گروه پیامبران به کسی میراث نمیگذاریم، ترکه ما صدقه است» استناد کرده بود. فاطمه زهرا این حدیث را تکذیب نموده و بوسیله آیه قرآن آن را باطل اعلام کرد و علیه ابوبکر استدلال کرد مبنی بر اینکه پدرم، حضرت رسول الله ج، ممکن نیست که قرآن را نقض کند. خداوند در قرآن میفرماید: ﴿ يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۚ ﴾[النساء: ۱۱].فاطمه میگفت: آیه جنبه عمومیت دارد، شامل پیامبران و غیر پیامبران است و نیز علیه ابوبکر از این آیه: ﴿ وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ ﴾[النمل: ۱۶].یعنی سلیمان وارث داود شد. استناد کرد و گفت: داود و سلیمان هر دو پیامبر بودند و همچنین این آیه: ﴿ فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا ٥ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ وَٱجۡعَلۡهُ رَبِّ رَضِيّٗا ٦ ﴾[مریم: ۵-۶] (خداوند به من فرزندی عطا فرما که از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد و پروردگارا، او را پسندیده ساز) نیز مورد استناد فاطمه زهرا بود [۴۳۸].
میگویم:
۱- نکته بسیار حیرتزا و شگفتآور درباره تیجانی این است که او جریان را به کرات تکرار میکند. طوری معلوم میشود که او نوشتههای خود را باور ندارد. مثل اینکه بر مغزش فشار میآورد وآنچه که از آن بیرون میآید، صفحات قرطاس را بدان سیاه میکند. این اسلوب مبین این واقعیت است که جریان فاطمه حامل برداشتنی که او از آن دارد، هرگز نیست اما جناب تیجانی در هر حال میخواهد از یک سنگ کوچک کوهی بسازد و کاه را کوهی جلوه دهد. این تز و روال کار روافض است. درباره این گفته او که فاطمه زهرا حدیث رسول الله را تکذیب نموده، آن را باطل اعلام کرده است. و علیه حضرت ابوبکر استدلال کرده است دایر بر اینکه پدرش حکم قرآن را که بر وی نازل شده است، نقض نمیکند... الخ باید عرض شود: هر کس که از اندک عقل و خرد بهرهای دارد، میداند که این دروغ محض است. در چه منبعی تاریخی و روایی آمده است که فاطمه حدیث «لا نورث.. . الخ»را تکذیب کرده است؟! آری، هر کس که به طور مداوم دروغ گوید، دروغ او را به گفتن چیزهای بسیار عجیب و نادر وا میدارد.
۲- آقای تیجانی چند صفحه قبل علیه حضرت ابوبکرسچنین استدلال کرده بود که: فاطمه بدلیل معصوم بودنش ممکن نیست که دروغ گفته باشد، لذا عقل و منطق حکم میکند که ابوبکر بر وی ستم کرده است و به همین خاطر فاطمه بر وی خشم کرده و علیه او دعا کرده است... الخ، در فرازی دیگر از سخنانش میگوید: ابوبکر عمداً با تصمیم قبلی فاطمه را مورد اذیت قرار داده و وی را تکذیب کرده است تا او نتواند بوسیله نصوص غدیر، علیه ابوبکر درباره خلافت شوهرش استدلال کند. اما تیجانی اکنون میگوید: «ابوبکر از حدیث «نحن معشر الأنبیاء لانورث.. . الخ» استدلال کرده است و فاطمه با استناد به آیه قرآن او را تکذیب کرده است؟! شما را به خدا سوگند، این همه تضاد و تناقض چگونه با هم درست در میآیند؟! آیا جریان یکی است یا روایات متعدد بلکه دروغها متعدداند؟! خداوند حضرت ابوبکرسرا مورد رحمت قرار داده و او را از شر این جنایتکاران رهایی بخشد، تیجانی گاهی میگوید: ابوبکر خطاکار است بدلیل اینکه فاطمه معصوم است و گاهی برای ناراض شدن حضرت فاطمه اشک تمساح میریزد و گهگاهی میگوید ابوبکر قصد آزار و اذیت فاطمه را کرده و وی را تکذیب نموده است و در اینجا میگوید: ابوبکر علیه فاطمه از حدیث رسول الله جاستناد کرده است، همه اینها را در یک جریان به ابوبکرسنسبت میدهد. خواننده محترم چه قضاوت میکند، جز اذعان کردن به حق که احتمال باطل در آن اصلاً نباشد وآن همان است که ما اثبات کردیم. اگر فاطمهلمعصوم میبود. هرگز به تکذیب حدیث رسول الله استناد نمیکرد بدلیل اینکه او دروغ نمیگوید و ابوبکر خطا کار است ولی حقیقت این است که فاطمه معصوم نیست و سخنان گذشته بهترین ضامن و دلیل بر این ادعا هستند اما استدلال فاطمه به قرآن علیه موضع حضرت علیس، کاملا استدلالی بیپایه است و بطلان این استدلال از مباحث بعدی روشنتر خواهد شد.
۳- درباره ادعای تیجانی دایر بر استناد فاطمه از آیه میراث: ﴿ يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ ﴾[النساء: ۱۱]. باید عرض شود که الفاظ آیت اصلاً مقتضی این نیستند که پیامبرجبه کسی ارث میدهد و چنین معنایی از عموم الفاظ ثابت نمیشود. زیرا خداوند فرموده است: ﴿ يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۚ فَإِن كُنَّ نِسَآءٗ فَوۡقَ ٱثۡنَتَيۡنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَۖ وَإِن كَانَتۡ وَٰحِدَةٗ فَلَهَا ٱلنِّصۡفُۚ وَلِأَبَوَيۡهِ لِكُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُۥ وَلَدٞۚ فَإِن لَّمۡ يَكُن لَّهُۥ وَلَدٞ وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُۚ فَإِن كَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ فَلِأُمِّهِ ٱلسُّدُسُۚ ﴾[النساء: ۱۱]. «خداوند درباره فرزندان شما را چنین توصیه میکند، هر فرزند پسر دو برابر فرزند دختر از میراث والدین سهم میبرد. اگر فرزندان همه دختر و بیش از دو باشند دو سوم مال متروکه از آن آنها است. اگر فرزند دختر یکی است (بدون برادر) نصف متروکه از آن اوست. اگر میت فرزند دارد، سهم هر یک از پدر و مادر میت یک ششم کل ترکه است. اگر میت فرزند ندارد و تنها وارث او والدین هستند، سهم مادر یک سوم است. اگر میت برادر دارد (فرزند ندارد) آنگاه سهم مادر یک ششم است».
حکم مذکور متوجه کسانی است که مقصود خطاب و مورد خطاب هستند و در آیه چنین چیزی نیست که مخاطب بودن رسول الله جرا ثابت کند. و (کاف) خطاب شامل کسی میشود که متکلم قصد خطاب او را کرده باشد. اگر معلوم نشود که فرد معینی مقصود خطاب است، آنگاه الفاظ او را شامل نمیشود حتی بعضیها بر این باور هستند که ضمایر مطلقاً تخصیص را نمیپذیرند چه برسد به ضمیر مخاطب؟ زیرا ضمیر مخاطب شامل نمیشود مگر کسی را که قصد خطاب او شده باشد. اگر فرض شود که ضمیر مخاطب عام است و تخصیص را میپذیرد، باز هم عام است برای کسانی که مقصود به خطاب باشند و در آیه چنین دلیلی نیست تا ثابت کند که شخص رسول اللهجنیز از مخاطبین است [۴۳۹]. زیرا کاف جمع «کم» در قرآن آمده و در بعضی موارد پیامبر جرا شامل خطاب قرار میدهد و در بعضی موارد فقط شامل مومنین از افراد امت است و پیامبر را شامل نمیشود. مانند این آیه: ﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَلَا تُبۡطِلُوٓاْ أَعۡمَٰلَكُمۡ ٣٣ ﴾[محمد: ۳۳]«ای مومنان، از خدا اطاعت کنید، از رسول اطاعت کنید و اعمالتان را به هدر ندهید». در جای دیگر قرآن آمده است: ﴿ قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ ﴾[آل عمران: ۳۱]. «بگو: اگر شما خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید، خداوند شما را دوست میدارد و گناهان شما را میبخشد».کاف خطاب «کم» در این آیه رسول الله جشامل نمیشود بلکه سیاق آیه دال بر این است که مصداق آن فقط مخاطبین هستند ـ همچنین در این آیه نیز خطاب شامل پیامبرجنیست، میفرماید: ﴿ وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِي ٱلۡيَتَٰمَىٰ فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَةً أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَعُولُواْ ٣ وَءَاتُواْ ٱلنِّسَآءَ صَدُقَٰتِهِنَّ نِحۡلَةٗۚ فَإِن طِبۡنَ لَكُمۡ عَن شَيۡءٖ مِّنۡهُ نَفۡسٗا فَكُلُوهُ هَنِيٓٔٗا مَّرِيٓٔٗا ٤ ﴾[النساء: ۳-۴]. «اگر میترسید که در حق ایتام، عدالت را رعایت نمیکنید پس با زنانی که میپسندید، با دوتا، سهتا و چهارتا ازدواج کنید. اگر میترسید که ـ در حق زنان ـ عدالت را رعایت نمیکنید، در این صورت به یکی اکتفا یا با کنیزان خود ازدواج نمایید. این کار باعث میشود که کمتر دچار ستم و کج روی شوید. و مهریهی زنان را به عنوان یک فرضیه با طیب خاطر پرداخت نمایید، پس اگر آنها، چیزی از مهریهی خویش را با طیب خاطر به شما بخشیدند، آن را حلال و گوارا مصرف کنید». این دو آیه نیز شامل مخاطبینی غیر پیامبر جهستند. زیرا برای پیامبر ججایز است که بیش از چهار همسر داشته باشد و پیامبر جمیتواند بدون مهریه ازدواج کند، همان گونه که از نصوص صحیح و صریح بر میآید [۴۴۰].
۴- درباره ادعای تیجانی دایر بر استدلال فاطمه از آیه: ﴿ وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ ﴾[النمل: ۱۶] «و سلیمان میراث برد از (پدرش) داود». و هر دوتای آنان پیامبر بودند، باید عرض کنم:
(الف) بکار بردن کلمه ارث مستلزم این نیست که آن ارث از قبیل اموال باشد. زیرا کلمه ارث برای معانی متعددی بکار میرود. مثلاً در قرآن آمده است. ﴿ ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا مِنۡ عِبَادِنَاۖ ﴾[فاطر: ۳۲]. «سپس بندگان بر گزیده مان را صاحب و وارث قرآن دادیم»در سوره احزاب آمده است. ﴿ وَأَوۡرَثَكُمۡ أَرۡضَهُمۡ وَدِيَٰرَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُمۡ وَأَرۡضٗا لَّمۡ تَطَُٔوهَاۚ ﴾[الأحزاب: ۲۷]. «و شما را وارث زمین، خانهها و دارایی آنها گرداند و همچنین وارث زمین گرداند که آنها به آن گام نگذاشته بودند». در سوره انبیا آمده است. ﴿ وَلَقَدۡ كَتَبۡنَا فِي ٱلزَّبُورِ مِنۢ بَعۡدِ ٱلذِّكۡرِ أَنَّ ٱلۡأَرۡضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ ٱلصَّٰلِحُونَ ١٠٥ ﴾[الأنبیاء: ۱۰۵]. «ما علاوه بر قرآن، در زبور هم نوشتهایم که زمین را بندگان صالح ما به ارث میبرند». در تمام این آیهها منظور از وراثت، تنها وراثت اموال نیست، بلکه معانی متعددی را در بر دارد.
(ب) منظور از ﴿ وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ ﴾وراثت علم و نبوت است، نه وراثت مال، زیرا حضرت داود÷فرزندان دیگری غیر از حضرت سلیمان داشت و همه آنان شریک میراث مالی بودند، اختصاص سلیمان به ارث مالی چه توجیه شرعی دارد؟ و علاوه بر این، این آیه در مقام مدح داود و سلیمان آمده است میراث بردن سلیمان از پدرش داود در باب مال هیچ گونه مدحی را همراه ندارد، نه برای سلیمان و نه برای داود. زیرا هر یهودی و مسیحی از پدرش مال را به ارث میبرد. مال را به ارث بردن از امور عادی و معمولی است که همه مردم در آن شریک هستند مانند خوردن، نوشیدن و دفن اموات و غیره. و چنین چیزی به عنوان تعریف و ستایش برای پیامبران بیان نمیشود. زیرا سودی ندارد چیزی از انبیا نقل میشود که مایه عبرت برای دیگران باشد و بهرهای از آن مستفاد شود. ورنه این سخن که فلانی فوت شد و فرزندش مال وی را به ارث برد، مانند این است که فلانی فوت کرد و فرزندش او را دفن کرد، و مثل این است که گفته شود: خوردند، نوشیدند و خوابیدند. امثال این حرفها و سخنها، شایسته نیست که از قصههای قرآن قرار داده شوند و به عنوان قصص انبیا نقل شوند [۴۴۱].
(ت) درباره این آیه: ﴿ فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا ٥ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ وَٱجۡعَلۡهُ رَبِّ رَضِيّٗا ٦﴾[مریم: ۵-۶] «پس از طرف خودت به من ولیعهد و جانشینی عطا کن تا از من و فرزندان یعقوب ارث ببرد».عرض شود که بدون شک و تردید این سخن حضرت زکریا است و او از آل یعقوب مالی را به ارث نبرده است بلکه فرزندان آل یعقوب و دیگر وارثان وی از حضرت یعقوب ارث بردند. لذا به ادعا میتوان گفت که منظور از ارث در آیه مذکور، ارث مالی نیست، علاوه بر این، حضرت زکریا شغل نجاری داشت و ثروتمندی نبود که ثروتش را به عنوان ارث به یحیی بدهد. و علاوه بر این، اگر در ابتدا آیه مذکور، که آقای تیجانی آن را کتمان کرده است، دقت کنیم. یعنی در این بخش از آیه: ﴿ وَإِنِّي خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِيَ مِن وَرَآءِي ﴾[مریم: ۵] «من از بستگانم هراس دارم»بخوبی روشن میشود که زکریا خوف آن را نداشت که بعد از مردنش، مالش به ارث برده میشود، زیرا این نمیتواند موجب ترس و خوف باشد. این نکته این مطلب را کاملا برای ما روشن میسازد که منظور زکریا از وراثت، وراثت علم و نبوت بوده است.
(ج) مفسرین شیعه نیز این مطلب را پذیرفتهاند که منظور از وراثت در آیه مذکور، وراثت علم است.
مولف «التفسیر المبین»، محمد جواد مغنیه، از علمای بزرگ و معاصر در تفسیر آیه: ﴿ وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ ﴾[النمل: ۱۶] میگوید: «فی الـملك والنبوة»یعنی سلیمان وارث داود شد در نبوت و حکومت [۴۴۲]مولف تفسیر مبین در تفسیر آیه: ﴿ وَإِنِّي خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِيَ مِن وَرَآءِي ﴾[مریم: ۵] میگوید: موالی به معنی عمو و فرزندان عمو است بعد از وی، زکریا از آن میترسید که در صورت وارث شدن آنان، آنان در حق مردم بد رفتاری کنند، دین و دنیا مردم را به فساد سوق بدهند مولف مذکور درباره: ﴿ فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا ﴾[مریم: ۵] میگوید: «ولی» به معنی وارث است. ﴿ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ ﴾[مریم: ۶] میگوید: العلم والنبوة؟! [۴۴۳]یعنی منظور از وراثت، وراثت علم و نبوت است. علاوه بر این آقای کافی حدیث «إن الأنبیاء لم یورثوا دیناراً ولا درهماً وإنما ورثوا العلم»را نقل میکند و امام موخر شیعیان، خمینی حدیث را صحیح قرار میدهد [۴۴۴].
[۳۹۷] ثم اهتدیت ص (۱۴۱-۱۴۰)، آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۳۲-۲۳۱). [۳۹۸] مراجعه شود به نصوصی که درباره تعظیم حضرت ابوبکرشدر کتب روافض و از زبان ائمه دوازده گانه آنها گفته شده است. [۳۹۹] ثم اهتدیت ص (۱۴۱)، آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۳۲). [۴۰۰] متواتر به حدیثی میگویند که راویان آن به حدی زیاد باشند که توافق آنان بر کذب عادتا محال باشد. [۴۰۱] ثم اهتدیت ص (۱۴۱) آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۳۲). [۴۰۲] فتح الباری ج۷ ص (۸۹). [۴۰۳] هامش کتاب الصواعق المحرقة ص (۱۶۸). [۴۰۴] شرح نهج البلاغة لابن ابی الحدید ج۳ ص۱۷ چاپ دار الفکر. [۴۰۵] رجال الکشی ص (۱۹۵). [۴۰۶] السنة للإمام عبدالله بن احمد بن حنبل رقم (۱۳۴۷) ج ۲ ص (۵۷۴). [۴۰۷] السنة للإمام عبدالله بن احمد بن حنبل رقم (۱۳۴۹) ج ۲ ص (۵۷۴). [۴۰۸] مسائل ابن هانی ج۲ ص (۱۶۹). [۴۰۹] ثم اهتدیت ص (۱۴۳-۱۴۲) و آنگاه هدایت شدم ص (۲۳۵). [۴۱۰] الفتاوى العراقیة لابن تیمیة ص (۱۵۷). [۴۱۱] ثم اهتدیت ص (۱۴۳). آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۳۵). [۴۱۲] ثم اهتدیت ص (۱۴۳). آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۳۶). [۴۱۳] الفتح ج۸ ص (۱۷۱). [۴۱۴] صحیح بخاری کتاب التفسیر رقم ج۴ (۴۳۷۸). [۴۱۵] الفتح ج۸ ص (۱۶۹). [۴۱۶] ثم اهتدیت ص (۱۴۳). و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۳۶). [۴۱۷] صحیح مسلم مع الشرح، کتاب فضائل الصحابة برقم (۲۴۰۵). [۴۱۸] صحیح بخاری ـ کتاب الحدود باب ما یکره من لعن شارب الخمر. . . شماره (۶۳۹۸). [۴۱۹] ثم اهتدیت ص (۱۴۳). آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۳۶). [۴۲۰] الفتح ج۸ ص (۴۵۶). [۴۲۱] ثم اهتدیت ص (۱۴۳). و آنگاه.. . هدایت شدم ص (۲۳۷). [۴۲۲] منهاج ج ۵ (۴۹۶-۴۹۵). [۴۲۳] ثم اهتدیت ص (۱۴۳). و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۳۷). [۴۲۴] فتح الباری ج۷ ص ۳۹-۳۸ کتاب فضائل الصحابة. [۴۲۵] فتح الباری ج۱۲ ص ۱۶۲ کتاب الحدود. [۴۲۶] ثم اهتدیت ص (۱۴۳). و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۳۷). [۴۲۷] ثم اهتدیت ص (۱۴۴). و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۳۸-۲۳۷). [۴۲۸] در بخشی از حدیثی که ابن عباس از علی بن ابی طالب روایت کرده است چنین آمده است: من بسیار میشنیدم که رسول الله جمیفرمود: من و ابوبکر و عمر وارد شدیم، من و ابوبکر و عمر خارج شدیم، من و ابوبکر و عمر آمدیم و غیره ـ و در حدیث حضرت عایشه چنین آمده است: از روزی که من بخاطر دارم پدر و مادرم مسلماناند و هیچ روزی نبود که رسول الله جصبح و شب نزد ما نیاید. )) (بخاری: ۳۶۹۲). [۴۲۹] میزان الاعتدال للذهبی ج۱ ص (۴۲۱) رقم (۱۵۵۲). [۴۳۰] منهاج ج۷ ص (۳۶۱) سلسله احادیث موضوعه آلبانی ج۱ ص (۳۵۵). [۴۳۱] ثم اهتدیت ص (۱۴۶-۱۴۵) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۴۰). [۴۳۲] سنن ابی داود. باب تفریع أبواب الوتر برقم (۱۵۲۱) صحیح أبی داود رقم (۱۳۴۶). [۴۳۳] صحیح مسلم مع الشرح کتاب المساجد ومواضع الصلاة برقم (۶۸۱) [۴۳۴] منهاج ج۷ ص (۵۰۳). [۴۳۵] صحیح البخاری کتاب الصلاة ـ باب الخوخة والممر فی المسجد (۴۵۴). [۴۳۶] الفصل فی الملل والنحل ابن حزم ج۴ ص (۲۱۵-۲۱۲). [۴۳۷] بیهقی در شعب ایمان ـ باب فی تعظیم القرآن ـ ص (۴۲۴) مستدرک حاکم ج۲ ص (۵۱۴) حدیث مطابق شرط شیخین است. [۴۳۸] ثم اهتدیت ص (۱۵۳). آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۵۵-۲۵۴). [۴۳۹] المنهاج ج۸ ص (۱۹۹). [۴۴۰] منهاج السنة ج۸ ص (۲۰۱-۲۰۰). [۴۴۱] منهاج السنة ج ۴ ص (۲۲۴). [۴۴۲] تفسیر المبین ـ محمد جواد مغنیه ـ ص (۴۹۶) سوره نمل. [۴۴۳] التفسیر المبین ـ محمد جواد مغنیه ـ ص (۳۹۶). [۴۴۴] (الحکومة الإسلامیة) تالیف خمینی ص (۹۳).