بلکه گمراه شدی

فهرست کتاب

نقدی بر دیدگاه تیجانی دایر بر جاهل بودن عمر بن خطابس

نقدی بر دیدگاه تیجانی دایر بر جاهل بودن عمر بن خطابس

تیجانی می‌گوید: در مورد علم عمر بن خطاب زیاد شنیده‌ام حتی گفته شده او عالم‌تر از تمام صحابه است. و او در آراء و دیدگاه‌های خودش در بسیاری موارد، مورد تایید پروردگار قرار گرفته و آیه‌هایی مطابق با دیدگاه او نازل شده است. اما تاریخ صحیح به ما نشان می‌دهد که عمر حتی بعد از نزول قرآن نیز با قرآن موافقت نداشته است. زیرا یکی از صحابه در دوران خلافت او از وی سوال کرد و گفت: ای امیرالمومنین، غسل بر من واجب شده و من فاقد آب هستم. عمر گفت: نماز را ترک کن، عمار بن یاسر ناچار شد، جریان تیمم را به وی یادآور شود ولی عمر قانع نشد و به عمار گفت: مسئولیت فتوای تو را به گردن تو می‌اندازیم: علم عمر چه مناسبتی دارد با آیه تیمم که در قرآن نازل شده است؟ علم عمر چه مناسبتی دارد با سنت رسول اللهجکه چگونه تیمم را به صحابه مانند وضو یاد می‌داد [۵۱۲].

می‌گویم:

۱- حدیث مذکور در بخاری با این الفاظ نیامده است. بلکه بخاری این حدیث را از سعید بن عبدالرحمن بن ابزی چنین نقل کرده است: شخصی نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: غسل بر من واجب شده و من آب پیدا نکردم. عمار بن یاسر به عمر بن خطاب گفت: به یاد نداری که من و شما در مسافرتی با هم بودیم. شما نماز را به تاخیر انداختی و من بدنم را در خاک غلطانیده و نماز خواندم. این جریان‌ را به رسول اکرم جرساندم. حضرت دست‌ها را بر زمین زده و بعد در آن‌ها فوت کرده و با آن‌ها چهره و دست‌ها را مسح کرد و فرمود: این قدر برایت کافی بود [۵۱۳].

۲- واضح است که حضرت عمر بن خطابس، با استناد به این آیه: ﴿ وَإِن كُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْۚ [المائدة: ۶] (و اگر جنب بودید؛ پس خود را پاک سازید (و غسل کنید) تیمم را برای جنب جایز نمی‌دانست و او بر همین باور خود بود تا اینکه حضرت عمار حادثه‌ای را که میان او و عمر بن خطاب پیش آمده بود، یادآور شد ولی آن جریان در خاطره‌اش نمانده بود و هرچه فکر کرد، یاد آن در خاطره تجدید نشد و به همین خاطر، آنطور که در مسلم آمده است، به حضرت عمار گفت: اتق الله یا عمار. ای عمار از خدا بترس. امام نووی در شرح قول عمر: «اتق الله» می‌گوید: بترس، درباره روایت این حدیث و در آن دقت کن تا خلاف واقعه گفته نشود. شاید تو فراموش کرده‌ای یا دچار اشتباه شده‌ای، زیرا من نیز با تو بودم اما چنین چیزی به خاطرم نمی‌آید [۵۱۴]. وقتی حضرت عمار گفت: اگر تو مایل نیستی من این حدیث را دیگر بیان نمی‌کنم. حضرت عمرسفرمود: (نولیك ما تولیت) یعنی مسولیت آن به عهده‌ی شما است و اگر من آن جریان‌ را یاد ندارم، لازم نیست که آن حق نباشد، لذا من به خود اجازه نمی‌دهم که تو را از بیان منع کنم. کل آنچه که در این حدیث هست، این است که حضرت عمرسبه یاد آن حادثه نیفتاد و او معصوم نبود که این نسیان موجب عیب و نکوهش او باشد.

۳-.. . این گفته‌ی تیجانی که (علم عمر چه نسبتی دارد با آیه نازل شده در کتاب الله و با سنت رسول الله که کیفیت تیمم را مانند وضو به آنان یاد می‌داد) بحق الانصاف، این گفته او دال بر زیادت جهل و خفت عقل او است. حضرت عمر بن خطابس به خوبی این آیه را می‌دانست و از چگونگی تیمم نیز کاملا مطلع بود، ولی شکل عمده در این بود که آیا حکم تیمم شامل کسی که غسل بر وی واجب است نیز هست یا خیر؟ خداوند در قرآن، می‌فرماید: ﴿ وَإِن كُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْۚ وَإِن كُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا [المائدة: ۶] «و اگر مریض یا مسافر بودید، یا دستشویی رفتید، یا زنان ‌را دست زدید و آبی نیافتند با خاک پاک تیمم کنید». حضرت معتقد بود که آیه شامل جنب نیست و ملامسه مذکور در آیه را به معنی دست زدن (لمس) بوسیله دست حمل می‌کرد، نه به معنی جماع و بر اساس همین تفسیر، مس مرأه، یعنی دست زدن به زن را موجب وضو می‌دانست.

آقای تیجانی می‌گوید: عمر در برابر کتاب الله و سنت رسول الله ججرات نموده، در دوران خلافت خود بر خلاف نصوص قرآن و سنت رسول الله فتوا می‌داده است [۵۱۵]. تیجانی در جایی دیگر می‌گوید: عمر بن خطاب اجتهاد می‌کرد و در برابر نص صریح حدیث حتی در برابر نص صریح قرآن، تاویل می‌کرد و به رای خود عمل می‌کرد، مانند اینکه گفت: «متعتان كانتا على عهد رسول اللهجوأنا أنهى عنهما وأعاقب علیهما» [۵۱۶].

به توفیق حضرت حق می‌گویم:

۱-.. . واقعیت امر این است که حضرت عمرسمتعه حج را حرام قرار نداده و نهی او از متعه‌ی حج، نهی تحریم نبوده است بلکه او قصد داشت تا مردم را به آنچه که افضل است هدایت کند. این نهی، نهی اولویت بود، منظورش این بود، که تمتع در ضمن حج انجام نگیرد بهتر است، زیرا در صورت انجام عمره، در ایام حج، خانه خدا در بقیه‌ی ایام سال از معتمرین و عمره کنندگان ممکن است خالی باشد. لذا مردم را به صورت اختیاری از ضم کردن عمره با حج منع می‌کرد، نه به صورت تحریم ـ در روایات صحیحه اباحت عمره از حضرت عمرسثابت است. حضرت ابن عباس از حضرت عمرسروایت می‌کند، فرمود: سوگند به الله، من شما را چگونه از تمتع منع می‌کنم؟ حال آنکه تمتع در قرآن آمده و رسول الله جآن‌ را انجام داده است. یعنی (عمرة فی الحج) [۵۱۷]ضبی بن معبد می‌گوید: از حضرت عمر پرسیدم: من برای حج و عمره احرام بسته‌ام؟ فرمود: به سنت رسول الله جراه یافته و بدان عمل کرده‌ای [۵۱۸]، و بدون تردید، عمره در غیر ایام حج از تمتع، به اتفاق جمعی از فقهاء افضل است.

۲-.. . از روایات صحیح ثابت است که حضرت ابو ذر حج تمتع را مطلقاً حرام می‌دانست. در صحیح مسلم «عن إبراهیم التیمی عن أبیه عن أبی ذرس، قال: كانت الـمتعة فی الحج لأصحاب محمد خاصة» یعنی حج تمتع مخصوص اصحاب رسول الله جبود و برای بعدها جایز نیست. حضرت ابوذر نزد شیعه از صحابه مقبولین و منتخبین است اگر خطا در یک مساله مقتضی قدح و عیب است باید شامل ابوذر نیز بشود، مگر در صورتی که هدف مهم فقط و فقط عیب جویی از عمر باشد!؟

۳- خوانندگان محترم باید دقت کنند، آقای تیجانی حدیثی را که اهل سنت در منابع خود آن‌ را ذکر کرده‌اند، را بدلیل اینکه او فکر می‌کند این حدیث عیبی را متوجه عمر می‌کند، صحیح می‌داند و از آن استدلال می‌کند و بوسیله آثار متعدد دیگری از خود عمر ثابت کردم آنچه را که مخالف این روایت است و بدون تردید آقای تیجانی آن آثار را بدلیل اینکه در مدح عمر هستند عقلاً و شرعاً باطل می‌داند!؟

۴-.. . درباره متعه نساء باید عرض شود که حضرت عمرساز جانب خود آن‌ را حرام قرار نداده است بلکه شخص رسول الله جحکم حرمت آن‌ را صادر کرده است. امام مسلم در صحیح خود از ربیع ابن سبره جهنی و او از پدرش روایت می‌کند که رسول اکرم جفرمود: ای مردم من در گذشته متعه نساء را برای شما جایز می‌دانستم و خداوند اکنون آن‌ را برای همیشه حرام قرار داده است هر کس زنی را به عنوان متعه همراه خود دارد، باید او را رها کند، و آنچه که در عوض متعه داده اید، پس نگیرید [۵۱۹]. بخاری و مسلم در صحیح خود، از زهری، از حسن بن محمد بن علی و از برادر زاده‌اش عبدالله و آن دو از پدر خود، چنین روایت می‌کنند که: حضرت علیسبه ابن عباس فرمود: «إن النبیجنهى عن الـمتعة وعن لحوم الحمر الأهلیة، زمن خیبر» [۵۲۰]. حضرت می‌فرماید: رسول اکرم جدر زمان غزوه خیبر از متعه نساء و از گوشت خر اهلی منع کرده است [۵۲۱].

نکاح متعه در واقع در سال فتح مکه حرام قرار داده شده است و روایت دوم که در آن گفته شده که متعه در فتح خیبر حرام شده است، با روایت فتح مکه منافاتی ندارد. صحیح این است که متعه در فتح خیبر حرام نشده بود بلکه در آن سال گوشت خر اهلی حرام شده بود. ابن عباس متعه و هم گوشت الاغ اهلی را حلال می‌دانست، حضرت علیسدر این عقیده با وی مخالف بود و در استدلال علیه او گفت: «إن رسول الله حرم المتعة وحرم لحوم الحمر یوم خیبر»«همانا رسول الله جمتعه و گوشت الاغ را روز خیبر حرام کرد» حضرت علی حرمت متعه و حرمت حمر اهلی را یکجا ذکر کرده است. زیرا ابن عباس به حلت هر دو معتقد بود و حضرت علی می‌خواست او را قانع کند. و رجوع حضرت ابن عباس از فتوای خود نیز ثابت است. وقتی حدیث نهی از متعه و گوشت الاغ اهلی به وی رسید او از موضع قبلی خود رجوع کرد [۵۲۲]. روی همین اصل حضرت سفیان بن عیینه، لفظ (یوم خیبر) را تنها متعلق به گوشت حمر الاهلیه می‌دانست و با متعه آن‌ را مرتبط نمی‌کرد [۵۲۳]. ابو عوانه در صحیح خود گفته است که، معنی حدیث: «إنه نهى یوم خیبر عن لحوم الحمر»، یعنی مفهوم حدیث این است که رسول الله جروز خیبر از گوشت الاغ اهلی منع کرده است. و درباره متعه در آن روز چیزی نفرموده است بلکه در روز فتح، حکم منع آن‌ را صادر کرده است [۵۲۴]. بعضی‌ها بر این باورند که متعه روز خیبر حرام شده و سپس مباح شده است و روز فتح برای بار دوم حرام گردیده است. در هر حال حرمت متعه و گوشت الاغ اهلی به اتفاق تمام صحابه و تابعین در روز فتح از زبان مبارک رسول اکرم جشنیده شده است.

۵-.. . یکی از علمای شیعه که خداوند به وی نور بصیرت عنایت فرموده است، به این واقعیت اعتراف دارد. این عالم شیعی به سوی حق رجوع کرده و به صراحت بیان کرده است که متعه نساء در عهد رسول اکرم جحرام شده بود و عمر از جانب خود فتوای حرمت آن‌ را صادر نکرده است و حضرت علی بن ابی طالب نیز موضع حضرت عمر را تایید کرده است. این عالم شیعی می‌گوید: «این دیدگاه فقهی دایر بر اینکه متعه توسط خلیفه دوم، عمر بن خطاب حرام شده است، عمل امام علی متضاد و مخالف آن است. زیرا امام علی در دوران خلافت خویش حرمت متعه را ابقا نمود و به جواز آن فتوا نداد. و عمل امام در عرف شیعه و نزد فقهای ما حجت است. بویژه در زمانی که امام مختار و ازاد باشد و توان اظهار رای و بیان امر و نهی خدا را داشته باشد. همه‌ی ما می‌دانیم که امام علی از پذیرفتن خلافت خود داری کرد و قبول آن‌ را منوط به آزادی رای و اجتهاد خود، در اداره دولت و حکومت دانست. در چنین حالتی اعتراف امام به حرمت متعه حکایت از آن دارد که امام معتقد به حرمت آن از دوران رسول اکرم جبوده است. اگر چنین نمی‌بود. امام با حرمت آن مخالفت می‌کرد. و حکم خدا را در این خصوص آشکار اعلام می‌کرد. و عمل امام برای ما شیعیان حجت است و من نمی‌دانم که فقهای ما روی چه دلیلی به این عمل امام توجه ندارند [۵۲۵]. از اینجا برای ما روشن است که اهل سنت از حضرت علی و بقیه خلفای راشدین تبعیت کرده‌اند. و شیعه اثناعشری، با حضرت علی از آنچه که از رسول الله جنقل کرده است مخالفت کرده و از کسانی که مخالف امام علی بودند، پیروی کرده‌اند [۵۲۶].

۶- بدلیل اینکه بسیاری از مردم از تحریم متعه مطلع نبودند، حضرت عمرسمی‌خواست مردم را در جریان امر قرار بدهد. لذا حرمت متعه را اعلام کرد. از ابن عمر روایت است: «وقتی عمر به خلافت رسید، برای مردم سخنرانی کرد و فرمود: «رسول اکرم ج، سه باز متعه را برای ما جایز قرار داد و در آخر آن‌ را برای همیشه حرام گردانید ـ به خدا سوگند هر کس که محصن باشد و متعه کند، من او را سنگسار می‌کنم، مگر اینکه او چهار گواه بیاورد مبنی بر اینکه رسول الله جبعد از حرمت، آن‌ را حلال کرده باشد [۵۲۷]. و به همین خاطر سعید ن مسیب می‌گفت: خداوند عمر را مورد مرحمت قرار بدهد، اگر او از متعه منع نمی‌کرد، زنا علنی انجام می‌گرفت [۵۲۸]آقای تیجانی، اکنون برایت روشن شد که چه کسی با نصوص قرآنی و سنت نبوی مخالفت می‌کند. همانا مخالفین نصوص قرآنی و سنت نبوی شیعیان تو هستند که به سوی آنان هدایت شده‌ای، این هدایت تو را مبارک باد!

آقای تیجانی می‌گوید: آری، این است، خود عمر می‌گوید: اگر علی نمی‌بود، عمر هلاک می‌شد [۵۲۹].

می‌گویم:

۱- این جمله یک عامل خاص دارد و آن این است که حضرت عمرسمی‌خواست زنی را رجم کند. حضرت علیسکه از دیوانه بودن آن زن مطلع بود، به حضرت عمر گفت: این دیوانه است، حضرت عمرساز اقامه حد منصرف شد. و این جمله را فرمود. در حدیثی دیگر آمده است که آن زن حامله بود. حضرت علی حضرت عمر را از حامله بودن او مطلع کرد و او جمله مذکور را بیان کرد. ابن عبدالبر در استیعاب و حجت طبری در ریاض النضره، به این روایت اشاره کرده‌اند. ابن مطهر هر دو روایت را با همین سیاق ذکر کرده است. روایت اول را احمد در باب فضایل چنین آورده است: ابن ظبیان می‌گوید: زنی که مرتکب زنا شده بود نزد عمر بن خطاب آورده شد. حضرت عمرسدستور داد تا رجم شود. می‌خواستند او را رجم کنند، حضرت علیسمامور ان رجم و آن زن مزنیه را دید، فرمود: این زن چه کاره است و او را به کجا می‌برید؟ عرض شد: این زن زنا کرده است و عمر دستور رجم او را داده است. علی او را از دست ماموران رجم آزاد کرد و آنان را بر گرداند. ماموران نزد حضرت عمر بر گشتند، عمر پرسید: چرا بر گشته‌اید؟ آنان گفتند: علی ما را بر گردانده است. عمر گفت: این اقدام علی حتماً دلیلی دارد. عمر نزد علی قاصد فرستاد. علی تشریف آورد و مقداری خشمناک بود. عمر گفت: آنان را چرا بر گردانده‌ای؟ علی گفت: مگر از رسول خدا جنشنیده‌ای که فرمود: سه گروه هستند که مواخذه نمی‌شوند. ۱- کسانی که در حالت خواب مرتکب گناهی شوند. ۲- نابالغان تا اینکه به سن بلوغ برسند. ۳- دیوانگان تا اینکه به هوش بیایند؟ عمر گفت: آری. علیسفرمود: این دیوانه‌ی فلان طایفه است. ممکن است در حالت دیوانگی مرتکب این جرم شده باشد. عمر گفت: برای من روشن نیست. آنگاه از رجم او منصرف شد [۵۳۰]. این روایت را در بسیاری از منابع جستجو کردم. در هیچ کدام از آن‌ها این قول عمر (لولا علی لهلك عمر) را ندیدم.

۲- خود این مقوله مؤید این مطلب است که جمله (لولا علی لهلك عمر) را حضرت عمر نگفته است. بدلیل اینکه او از دیوانه بودن زن خبر نداشت، چون گفته بود: «لا أدری» بدون تردید عمر در شرایط عدم علم به دیوانه بودن زن، عذر موجه داشت زیرا وضعیت زن برای او مشخص نبود و او اگر حد را اجرا می‌کرد، باز هم گناهی متوجه او نمی‌شد. در چنین حالتی چه نیازی بود که بگوید: (لولا علی لهلك عمر)؟ و عمر برای چه هلاک شود؟! اگر عمر تواضعاً و از راه فروتنی این را گفته است، آیا این گناهی محسوب می‌شود؟

روایت دوم که در آن آمده است که عمر می‌خواست زن حامله‌ای را رجم کند، این را بسیار تتبع کردم. ابن ابی شیبه از ابی سفیان و او از اسانید خود، چنین روایت می‌کند: زنی که شوهرش مفقود شده بود، بعد از مدتی شوهرش آمد و همسرش را حامله یافت. نزد حضرت شکایت برد: عمر دستور رجم او را صادر کرد. حضرت معاذ گفت: اگر تو برای کشتن زن مجوز شرعی داری ولی برای از بین بردن جنینی که در شکم او است، هیچ دلیلی وجود ندارد. عمر گفت: پس این زن را زندان کنید تا وضع حمل شود. زن مذکور پسری به دنیا آورد که دو دندان قسمت جلوی دهان وی سبز شده بود، وقتی شوهر، این نوزاد را دید. گفت این پسر من است، این خبر به عمرسرسید، فرمود: زنان از زاییدن فرزندی مانند معاذ عاجزند، اگر معاذ نمی‌بود، عمر به هلاکت می‌رسید [۵۳۱]. بعد ابن ابی شبیه می‌گوید: «حدثنا خالد الأحمر، عن حجاج، عن القاسم عن أبیه مثله» [۵۳۲]. در سند این روایت حجاج بن ارطاه وجود دارد و او ضعیف است، به کثرت تدلیس می‌کند، ذهبی می‌گوید: «حجاج بن ارطا قابل استدلال نیست» [۵۳۳]. این روایت ضعیف است و صلاحیت حجت بودن را ندارد. روایتی که محب طبری آن‌ را ذکر کرده و در آن آمده است: عمر می‌خواست زانیه را رجم کند که کمتر از مدت شش ماه فرزندی زاییده بود، حضرت علی به وی گفت: خداوند می‌فرماید: ﴿ وَحَمۡلُهُۥ وَفِصَٰلُهُۥ ثَلَٰثُونَ شَهۡرًاۚ... [الأحقاف: ۱۵] ﴿ وَفِصَٰلُهُۥ فِی عَامَیۡنِ [لقمان: ۱۴] پس حمل مدتش شش ماه و فصال دو سال است. آنگاه عمر از رجم کردن آن زن منصرف شد و فرمود: «لولا علی لهلك عمر» عقیلی و ابن السمان عن ابی حزم بن ابی الأسود [۵۳۴]. ابو حزم اشتباه است. اصل ابو حرب بن الاسود است. در سند این روایت عثمان بن مطر الشیبانی وجود دارد. یحیی بن معین درباره او می‌گوید: «ضعیف لا یكتب حدیثه» ضعیف است حدیث او نوشته نشود. علی بن مدینی می‌گوید: عثمان بن مطر خیلی ضعیف است. ابو زرعه می‌گوید: ضعیف الحدیث ـ ابوحاتم می‌گوید: ضعیف الحدیث، منکر الحدیث. صالح بغدادی می‌گوید: حدیث او نوشته نشود. ابو داود می‌گوید: ضعیف است. نسایی می‌گوید: ثقه نیست [۵۳۵]. بخاری می‌گوید: منکر الحدیث ـ ابن حبان می‌گوید: عثمان بن مطر حدیث موضوع یعنی ساختگی را نقل می‌کرد [۵۳۶].

۲- اگر بپذیریم که این روایات صحت دارند، هیچ گونه نقص و عیبی متوجه فضل و علم حضرت عمرسنمی‌شود. و او از انجام خطا و لغزش معصوم نیست که این جریان نقصی در علم و شخصیت او وارد کرده باشد و نه چنین است که خداوند حق را در زبان او گذاشته باشد، بلکه حکم خداوند در بیش از یک موضوع موافق با خواست او بوده است. اگر از صد هزار موضوع یکی را فراموش کند یا یکی از وی پنهان بماند و بعد به یادش بیفتد، در این چه عیبی متوجه او می‌شود؟ [۵۳۷]آنچه که دال بر علم و بینش او است، این است که او حق را پذیرفته و متمسک به رای خود نبوده است، آیا این امر باعث نکوهش و عیب است؟

آقای تیجانی می‌گوید: آری، این است عمر بن خطاب می‌گوید: «تمام مردم از عمر داناتر و فقیه ترند حتی زنان پرده نشین» از عمر درباره یک آیه سوال می‌شود، سایل را مورد خشم قرار می‌دهد و او را تا آنجا شلاق می‌زند تا خون آلود شود و می‌گوید: از بعضی چیزها سوال نکنید، اگر واقعیت امر برای شما روشن شود، ناراحت خواهید شد [۵۳۸].

۱- این روایت با این الفاظ نیامده است. بلکه چنین نقل شده است. (كل أحد أفقه من عمر) بی‌گمان این گفته او دلیلی و سببی دارد که آقای تیجانی آن‌ را پنهان کرده است تا نشان دهد که عمر بدون سبب آن‌ را گفته است. روایت کامل را سعید بن منصور در سنن خود از شعبی چنین نقل کرده است: «عمر بن خطاب برای مردم سخنرانی کرد ـ بعد از مدح و ستایش پروردگار فرمود: ای مردم مواظب باشید، مهریه دخترانتان ‌را سنگین نکنید. هر کس بیش از آنچه که رسول الله جفرموده است، مهریه تعیین کند، ما زاد را به بیت المال بر می‌گردانم. بعد از منبر پایین آمده، زنی از قریش نزد او رفت و گفت: ای امیرالمومنین، آیا کتاب الله شایسته‌تر است که از آن تبعیت شود یا سخنان تو؟ عمر گفت: کتاب الله عزوجل، جریان چیست؟ آن زن گفت: تو الان مردم را از اینکه مهریه دختران ‌را سنگین کنند منع کردی، و خداوند در کلام خود می‌فرماید: ﴿ وَءَاتَیۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَیۡ‍ًٔاۚ [النساء: ۲۰] «اگر به زنانتان مهریه بسیار زیاد پرداخت کرده‌اید، اندکی از آن‌ را پس نگیرید». حضرت عمرسفرمود: (كل أحد أفقه من عمر) دو یا سه مرتبه این جمله را فرمود. بعد به سوی منبر برگشت و فرمود: ای مردم من شما را از اخذ مهریه زیاد منع کرده بودم، اکنون اعلام می‌دارم. هر کس در مال خودش اختیار دارد، می‌تواند مهریه کم بدهد یا زیاد [۵۳۹].

روایت مذکور از لحاظ روایت و درایت باطل است:

از لحاظ سند و روایت دو دلیل برای بطلان آن وجود دارد. دلیل اول منقطع بودن آن است. اما بیهقی بعد از نقل آن می‌گوید: (هذا منقطع) این سند منقطع است. زیرا شعبی حضرت عمرسرا ندیده است. ابن ابی الرازی، در کتاب «مراسیل» می‌گوید: از پدرم و از ابا زرعه شنیده‌ام که می‌فرمودند: (شعبی عن عمر، مرسل) [۵۴۰]است». دلیل دوم برای بطلان سند آن، وجود مجالد بن سعید است. امام بخاری درباره او می‌گوید: ابن قطان و ابن مهدی روایت، «مجالد عن الشعبی» را قبول نداشتند [۵۴۱]. امام نسایی می‌گوید: مجالد كوفی ضعیف» [۵۴۲]. جوزجانی می‌گوید: احادیث مجالد بن سعید، ضعیف معرفی شده‌اند ـ (الشجرة فی أحوال الرجال وآیات النبوة للجوزجانی ص ۱۴۴). ابن عدی می‌گوید: از امام احمد بن حنبل درباره مجالد بن سعید سوال کردم، فرمود: «لیس بشیء» یعنی آدم مقبولی نیست ـ حدیث منکر را به عنوان حدیث مرفوع بیان می‌کند که سایرین آن‌ را مرفوع نمی‌دانند. ابن عدی می‌گوید: اکثر روایات او محفوظ نیستند ـ ابن معین می‌گوید: احادیث او قابل حجت نیستند ـ او ضعیف و واهی الحدیث است [۵۴۳]. ابن حجر می‌گوید: راوی قوی نیست، در آخر عمر متغیر شده بود ـ (تقریب التهذیب ج ۲ ص ۱۵۹) از لحاظ متن و درایت، به دلایل زیر منکر شناخته شده است:

۱-.. . به سند صحیح از حضرت عمرسدرباره سنگین کردن مهور زنان نهی وارد شده است. ابو داود از ابی عجفاء السلمی چنین روایت می‌کند، می‌گوید: عمر بن خطاب برای ما سخنرانی کرد و فرمود: ای مردم. آگاه باشید، مهریه زنان ‌را سنگین نکنید. اگر زیادی مهریه کرامتی در دنیا یا موجب تقوی در آخرت می‌بود، شایسته‌تر از من و شما برای این کار رسول الله جبود. او برای هیچ کدام از دخترانش بیش از دوازده «أوقیه» مهریه مقرر نکرده بود [۵۴۴]. این حدیث صحیح، حکایت از منع کردن حضرت عمر از مهریه سنگین دارد و این حدیث دلیل بر بطلان روایت مذکور است.

(ب) روایت مخالف با نصوص صریحه و صحیحه‌ای است که در آن‌ها به عدم مغالات مهریه و آسانی در باب مهریه سفارش شده است. از جمله آن نصوص حدیثی است که امام ابو داود در سنن خود از حضرت عمرسچنین نقل کرده است: «خیر النكاح أیسره» بهترین نکاح آن است که مهریه در آن کمتر باشد [۵۴۵]. حاکم و ابن حبان در موارد الظمآن از حضرت عایشهلچنین روایت کرده‌اند. رسول اکرم جخطاب به من (عایشه) فرمود: «از سعادت زن است اینکه معامله ازدواجش به آسانی صورت گیرد و مهریه‌اش کم باشد». (موارد الظمآن کتاب النکاح رقم (۱۲۲۲۵) ) امام مسلم در صحیح خود از حضرت ابو هریرهس روایت می‌کند: «مردی نزد رسول اکرم جآمد و گفت: با زنی از انصار ازدواج کردم. رسول الله جفرمود: آیا قبل از ازدواج بسوی او نگاه کردی؟ زیرا چشم‌های انصار اندکی اشکال دارند. آن مرد گفت: آری، او را دیده‌ام ـ رسول الله جفرمود: در برابر چقدر مهریه با وی ازدواج کردی؟ گفت: در برابر چهار اوقیه، رسول اکرم جفرمود: چهار اوقیه؟ چنین معلوم می‌شود که شما نقره را از دامن این کوه بیرون می‌آورید، ما چیزی نداریم که برایت بدهیم، البته ممکن است تو را برای جهاد بفرستم و مال غنیمتی نصیب تو شود [۵۴۶]. علاوه بر این، روایات دیگری نیز هست که در آن‌ها به تقلیل مهریه سفارش شده است.

(ت) این آیه: ﴿ وَءَاتَیۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَیۡ‍ًٔاۚ [النساء: ۲۰] که آن زن بدان استناد کرده و قول حضرت عمر را نقد کرده است، با توجیه و تاویل حضرت عمرسمنافات ندارد. فوقش این است که شخصی که قادر به پرداخت مهریه سنگین که در آیه به قنطار از آن یاد شده است. باشد، برایش جایز است که مهریه سنگین بپردازد ولی او که عاجز و فاقد توان مالی باشد مکلف به چنین اقدامی نیست. زیرا رسول اکرم جنکوهش کرد شخصی را که در برابر چهار اوقیه ازدواج کرده بود. بدلیل اینکه این مقدار از مهریه مناسب حال آنان نبود یا اینکه زیاد بود. این توجیهات همگی درست است بر فرض اینکه آیه مذکور دال بر جواز مغالات مهور باشد.

فرض دیگر این است که آیه بر مباح بودن کثرت مهریه دلالت ندارد ـ بلکه این تمثیل و تشبیه کثرت است به صورت مبالغه، امام قرطبی بعد از نقل دیدگاه کسانی که معتقد به جواز کثرت مهریه هستند، می‌گوید: «عده‌ای بر این عقیده هستند که آیه دال بر مباح بودن کثرت مهریه نمی‌باشد. زیرا تشبیه به قنطار بر سبیل مبالغه است، آیه به منزله این است که گفته شود: «این تعداد زیاد از مهریه را داده‌اید که کسی برای مهریه چنین مبلغ زیادی را نمی‌دهد» این آیه مانند قول رسول اکرم جاست که فرمود: (هر کس به خاطر خشنودی الله مسجدی و لو به اندازه‌ی قفس یک پرنده بسازد، خداوند خانه‌ای در بهشت برای او خواهد ساخت) و مسلم است که هیچ مسجدی به اندازه‌ی قفس پرنده ساخته نمی‌شود. این از این جهت است اما از جهتی دیگر، ابن حبان به نقل از فخر رازی می‌گوید: این آیه اصلاً دلالتی دایر بر مغالات (سنگینی) مهریه ندارد. زیرا واژه (آتیتم) دال بر جواز اعطاء قنطار ندارد. اینکه یک چیز برای چیزی دیگر شرط قرار گیرد، مستلزم این نیست که آن شرط در واقع جایز الوقوع باشد. مثلاً رسول اکرم جفرمود: «من قتل له قتیل فأهله بین خیرتین» [۵۴۷]. اگر یکی از بستگان کسی کشته شد، وارثان وی حق انتخاب میان دو چیز دارند ـ یا قصاص کنند و یا دیه بگیرند.

از مباحث گذشته به این نتیجه می‌رسیم که آیه کریمه هیچ ارتباطی با مباح بودن سنگینی مهریه ندارد. بلکه آیه مذکور با نص و مفهوم خود، دال بر این مطلب است که شخص دارا و ثروتمند، اگر دوست دارد که به همسرش مازاد بر مقدار مهریه فرض و شرعی، چیزی بدهد می‌تواند به اندازه یک قنطار یا قناطیر به او بدهد و این تفضیل و احسان برایش جایز است. عیناً همین مطلب را شیخ الاسلام ابن تیمیه/ فرموده است: او می‌گوید: «ومن كان له یسار ووجد فأحب أن یعطی امرأته صداقاً كثیراً فلا بأس بذلك». هر کس توانمند است و ثروت دارد و می‌خواند به همسرش مهریه زیاد بدهد، اشکالی ندارد، همانطورکه در آیه آمده است: ﴿ وَءَاتَیۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَیۡ‍ًٔاۚ [النساء: ۲۰] در پایان به این نتیجه می‌رسیم که حدیث مذکور از لحاظ متن و سند باطل است و میزان علم و بینش حضرت عمرسبیش از آن است که تیجانی و شیعه می‌پندارند.

۲- این گفته تیجانی که عمر شخصی را که درباره یک آیه از وی سوال کرد، مورد ضرب شلاق قرار داد به حدی که خون از جسدش جاری شد، و گفت: ﴿ لَا تَسۡ‍َٔلُواْ عَنۡ أَشۡیَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ [المائدة: ۱۰۱] و تیجانی این روایت را به سنن دارمی، تفسیر ابن کثیر و در منثور ارجاع داده است، در تمام این منابع درباره این حدیث تحقیق و تتبع نمودم، اصلاً نشانی از این روایت پیدا نکردم. خدا را سپاس که این منابع در هرجا وجود دارند و در دسترس اهل تحقیق هستند و مانند کتب روافض پنهان نیستند. هر کس می‌خواهد بداند، کتبی که ¾ سه چهارم آن‌ها دروغ است چگونه تالیف شده‌اند، باید تحقیق کند. تا این امر برایش روشن شود!؟؟

آقای تیجانی می‌گوید: از عمر درباره مفهوم کلاله سوال شد ولی او معنی آن‌ را ندانست. طبری در تفسیر خود از عمر نقل کرده است که گفت: اگر معنی کلاله را می‌دانستم بهتر بود برای من از اینکه قصرهای شام از آن من می‌بودند. و ابن ماجه در سنن خود از عمر بن خطاب چنین روایت می‌کند: اگر رسول اکرم ج، سه چیز را واضح و روشن بیان می‌کرد، از دنیا و ما فیها برای من بهتر می‌بود: کلاله، ربا و خلافت» [۵۴۸]

می‌گویم:

۱-.. . این تدلیس و مشتبه کردن موضوع برای خوانندگان است، برای توضیح بیشتر این مطلب، آنچه را که امام مسلم در صحیح خود از معدان بن ابی طلحه روایت کرده است، نقل می‌کنم و آن چنین است: (روز جمعه عمر بن خطاب به ایراد خطبه پرداخت و در آن از رسول اکرم جو از حضرت ابوبکرسسخن به میان آورد. بعد فرمود: من بعد از خودم چیزی مهمتر از «كلاله» را باقی نمی‌گذارم، درباره هیچ چیزی به اندازه «كلاله» از رسول اکرم جسوال نکرده‌ام. رسول الله جدرباره هیچ چیزی بر من خشم نکرده است که درباره «كلالة» خشم کرده است حتی انگشت‌های مبارکش را بر سینه من زد و فرمود: «ألا تكفیك آیة الصیف التی فی آخر سورة النساء»؟آیا آیه صیف که در آخر سوره نساء است تو را قانع نمی‌کند؟ حضرت فرمود: اگر من زنده بمانم در این باره چنان قضاوت خواهم کرد که مسلمانان و غیر مسلمانان از آن خشنود باشند [۵۴۹].

از این حدیث به روشنی معلوم است که دلیل عدم آگاهی حضرت عمرساز معنی «كلالة» فقدان یا قصور علم نبوده است. بلکه رسول اکرم جمی‌خواست او و سایر صحابه به استنباط از نصوص توجه کنند. به همین خاطر در مورد «كلالة» تصریح نفرمود و مساله را مبهم گذاشت و به راهنمایی بسوی آیه که برای رسیدن به مفهوم «كلالة» کفایت می‌کرد اکتفا نمود ـ مثلاً فرمود: «ألا یكفیك آیة الصیف.. . الخ» و آیه صیف این است: ﴿ یَسۡتَفۡتُونَكَ قُلِ ٱللَّهُ یُفۡتِیكُمۡ فِی ٱلۡكَلَٰلَةِۚ [النساء: ۱۷۶] امام نووی می‌فرماید: ممکن است دلیل خشم کردن رسول الله ج، این بوده باشد که چرا او (عمر بن خطاب) و دیگران، به معنی نصوص اتکال کرده و استخراج و استنباط را ترک کرده‌اند. زیرا خداوند می‌فرماید: ﴿ وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِی ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ لَعَلِمَهُ ٱلَّذِینَ یَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُمۡۗ [النساء: ۸۳] توجه نمودن به استنباط از اهم واجبات مطلوبه است. زیرا نصوص صریحه فقط جوابگوی بخشی کوچک ار مسایل و احکام هستند. اگر استنباط ترک شود، قضاوت در بخش بسیار عظیمی از مسایل مستحدثه باید رها شود [۵۵۰].

حضرت عمرسمانند حضرت ابوبکرسبر این باور بود که «كلالة» به آن «میت» می‌گویند که نه پدرش زنده باشد و نه فرزندانش. این مفهوم از کلاله مورد اتفاق جمهور علما است. حضرت علی نیز بر همین باور بود. این اتفاق به ذات خود دال بر علم و بینش عمیق حضرت عمر است، چرا چنین نباشد، مگر رسول اکرم جنفرموده بود «إن الله وضع الحق لسان عمر یقوله به» [۵۵۱]ـ خداوند حق را بر زبان عمر نهاده و او حق را می‌گوید.

۲-.. . طبری در تفسیر خود پانزده اثر پیرامون «كلالة» از حضرت عمر بن خطاب نقل کرده است. یکی از آن‌ها حدیث مسلم بود که بیان گردید اما آقای تیجانی چنان گرفتار تعصب شده است که از میان همه این آثار فقط این قول عمرسکه فرمود: «لئن أعلم الكلالة أحب إلى من أن یكون لی مثل جزیة قصور الروم» را می‌بیند. عبارت حدیث نیز به گونه‌ای که تیجانی نقل کرده است، نیست در حدیث «قصور الروم» آمده نه «قصور الشام». بسیار شگفت‌آور است، آقای تیجانی در نقل محض نیز تصرف می‌کند، این چه انصاف است!؟ البته این اثر بر فرض صحت آن، فوقش این است که حضرت عمرسمی‌خواست معنی کلاله را از قول رسول اکرم جبداند تا قضاوت او در این باره موافق با حق و حقانیت باشد. این نشانگر ولع و علاقه عمیق او درباره فراگرفتن حق و رسیدن به آنچه که صحیح است، می‌باشد، آیا این انگیزه، چیز بدی است که مورد نکوهش قرار گیرد؟!.

۳- حدیثی را که ابن ماجه در سنن خود از عمر روایت کرده است که می‌گوید: «ثلاث لئن یكون رسول الله بینهن. . . الخ» این حدیث منقطع است. به دلیل اینکه مره بن شراحیل همدانی با حضرت عمرسملاقات نکرده است و البانی در ضعیف سنن ابن ماجه آن‌ را ضعیف قرار داده است. لذا آن حدیث به دلیل ضعیف بودن قابل استدلال نمی‌باشد [۵۵۲].

آقای تیجانی به هذیانش ادامه داده، می‌گوید: نخستین صحابی که این در را به تمام معنی باز کرد، خلیفه دوم است. او بود که در برابر نص قرآن، بعد از وفات رسول الله جبه رای خود عمل کرد و سهم مولفة القلوب را از مال زکات که قرآن برای آنان فرض کرده بود، حذف کرد. و گفت: «لا حاجة لنا فیكم» [۵۵۳]«ما به شما نیازی نداریم».

می‌گویم:

۱-.. . اجتهاد و عمل کردن به رای از سایر صحابه ثابت است. از جمله از ابوبکر، عمر، عثمان، علی و ابن مسعود و غیره. و رسول اکرم جدر همین خصوص فرموده بود: «وقتی حاکم بر اساس اجتهاد صحیح قضاوت کند. او دو اجر دارد و اگر اجتهادش صحیح نباشد، یک اجر به وی می‌رسد [۵۵۴]. (صحیح مسلم مع الشرح باب الأقضیة برقم ۱۷۱۶)اجتهاد صحابه و حتی سایر مجتهدین هرگز در برابر نصوص نبوده و نیست و چنین تفکری نشانه و دلیل روشنی بر جهالت تیجانی است، بلکه اجتهاد آنان درباره درک و فهم نصوص قرآنی و نبوی است. یا درباره امور و مسایل مستحدثه است. زیرا که صحابی شاهد نزول قرآن است و درباره حکمت تشریع و اسباب نزول آگاهی کامل دارد و صحبت طولانی او با رسول الله جموجب شده است که او شریعت را خوب بفهمد [۵۵۵]. علاوه بر این، بعضی از صحابه بر خلاف نصوص نیز اجتهاد کرده‌اند ولی دلیلش این بوده که نصوص به آنان نرسیده‌اند و وقتی که حق برای آنان روشن شده بلا فاصله از آن پیروی کرده‌اند.

۲-.. . البته در ارتباط با شخص حضرت عمرسباید عرض شود که او به خوبی واقف و آگاه بود که رسول اکرم جمولفة القلوب را به دلیل اینکه مسلمانان ضعیف بودند و به خاطر بدست آوردن دل‌های‌شان و جلوگیری از خطر احتمالی که از طرف آنان متوقع بود، سهم می‌داد. ولی در شرایطی که مسلمانان مقتدر و قوی بودند و هیچ نیرویی توآن تعرض به آنان را نداشت دلیلی وجود نداشت که مال زکات به آنان داده شود. بدون تردید این اجتهاد او بود در این مساله، و تمام صحابه با این رای او موافقت کردند و بر حذف مولفه القلوب از مصرف زکات در آن وقت اجماع منعقد گردید. بی‌تردید، این اجماع، اجتهاد در برابر نص قرآنی نبود بلکه عین مقصود و هدف نص بود. اما این بچه رافضی که نه معنی نص را می‌داند، نه مدلول آن‌ را می‌فهمد و نه از اجتهاد و شرایط آن خبر دارد، در قرن بیستم عرض اندام نموده، خود را از صحابی که در کنار رسول الله بزرگ شده و با وی عمری را سپری کرده است، نصوص قرآنی و حدیثی را تر و تازه از زبان رسول الله جشنیده است، عالم‌تر و آگاه‌تر پنداشته، صحابی جلیل القدر رسول الله جرا متهم به اجتهاد در برابر نص می‌کند و به خود اجازه می‌دهد که از اول تا آخر کتابش آیه‌های قرآن و احادیث نبوی را طبق دجل، فریب، و تدلیس و دروغی که همواره از آن‌ها استفاده می‌کند، بی‌گمان این یک آفت بزرگی است.

۳- حضرت علی بن ابی طالب نیز در جریان جنگ جمل و صفین اجتهاد کرده بود، اجتهادی که به کشتن هزارها مسلمان انجامید و او به مقصد و هدفش هم نرسید و هیچ نصی را که موجب تقویت و تایید موضعش در قتال باشد، ارائه نداد و بدان متمسک نشد، همه این قتال بر اساس رای و اجتهاد او بود و اکثریت صحابه نیز با وی موافق نبودند. اگر این اجتهاد برای صاحبش قابل عفو و اغماض است، پس اجتهاد عمر چرا چنین نباشد؟!.

آقای تیجانی می‌گوید: حادثه‌ی دیگری که حکایت از خود رایی عمر دارد، و او در آن حادثه با حضرت رسول الله جمخالفت کرده و خلاف امر او عمل کرده است، برای عمر پیش آمده است و آن همان حادثه بشارت دادن مردم به بهشت است. رسول اکرمجابو هریرهس را فرستاد و به او فرمود: هر کسی را دیدی که با صدق دل و اخلاص کلمه «لا إله إلا الله» را می‌گوید، خوش خبری بهشتی بودنش را برایش اعلام کن. ابو هریره بیرون رفت تا این بشارت را برای مردم اعلام کند، در راه عمر او را می‌بیند و او را از این اعلام منع می‌کند و چنان سیلی به او می‌زند که ابو هریره پشت سر بزمین می‌افتد: ابو هریره گریان نزد رسول اکرم جبر می‌گردد و او را از ماجرا آگاه می‌کند. رسول اکرم جبر می‌گردد و او را از ماجرا آگاه می‌کند. رسول اکرم جاز عمر می‌پرسد: چه چیز باعث شد که چنین حرکتی از تو انجام گیرد؟ عمر پرسید: یا رسول الله! شما او را برای اعلام چنین بشارتی امر کرده بودی؟ رسول اکرم فرمود: آری، عمر گفت: چنین نکن زیرا من احتمال می‌دهم که در آن صورت مردم به «لا إله إلا الله» اتکال کرده، عمل را ترک می‌کنند [۵۵۶].

می‌گویم:

۱- خواننده‌ی محترم، دقت کن جناب تیجانی این حدیث را ذکر نموده و به صحت آن اعتراف دارد ولی نه به خاطر اینکه رجال سند وی مردان عادلی هستند بلکه فقط به خاطر اینکه به زعم باطل او، این حدیث نقص و عیبی را متوجه عمر می‌کند اما...!.

۲-.. . این حدیث در واقع بزرگ‌ترین سند دال بر بینش و فقه حضرت عمرسبه حساب می‌آید و حکایت از آن دارد که سخن حق همواره از زبان او بیرون می‌آید. این حدیث در واقع مظهر و مصداق گفته رسول اکرم جاست که فرمود: «إن الله وضع الحق على لسان عمر یقول به» [۵۵۷]از عبدالله بن عمربروایت است که رسول اکرم جفرمود: «رأیت كأنی أتیت بقدح لبن فشربت منه فأعطیت فضلی عمر بن الخطاب، قالوا فما أولته یا رسول الله؟ قال: العلم».

ترجمه: عبدالله بن عمربمی‌گوید: رسول اکرم جفرمود: در خواب، ظرفی پر از شیر به من داده شد، من از آن سیر نوشیده و باقیمانده را به عمر دادم. صحابه عرض کردند: یا رسول الله، تعبیر آن چیست؟ فرمود: علم است [۵۵۸].

امام مسلم همین حدیث حضرت ابو هریرهس را که حدیثی است طولانی نقل کرده است و در بخشی از آن چنین آمده است: رسول اکرم جنعلین خود را به من (ابو هریره) داد و فرمود: این دو لنگ کفش مرا بردار و هر کس را که پشت این دیوار دیدی و او به «لا إله إلا الله» با اخلاص و صدق دل اعتراف می‌کند، او را به بهشت بشارت بده. نخستین کسی که با وی ملاقات کردم، عمر بود، از من پرسید: این کفش‌ها چطور؟ عرض کردم: این کفش‌ها از آن رسول اکرم جهستند، آن‌ها را به من داده تا از طرف او به مردم اعلام کنم: هر کس که با صدق و اخلاص کلمه‌ی «لا إله إلا الله» را بگوید، او را بشارت به بهشت بدهم. عمر چنان به سینه من زد که من پشت سر افتادم و به من گفت: برگرد، ای ابا هریره، من نزد رسول اکرم جبرگشتم و حالت گریه به من دست داد. عمر پشت سر من راه افتاد. رسول اکرم جفرمود: «تو را چه شده ابو هریره؟ عرض کردم: من عمر را ملاقات کردم و ماموریتی که شما به من داده بودی، او را از آن آگاه ساختم. او چنان به سینه‌ی من زد که پشت سر افتادم و به من گفت: بر گرد. رسول اکرم جخطاب به عمر فرمود: بر اساس چه انگیزه‌ای، تو چنین اقدامی‌کردی؟ عمر گفت: ای پیامبر خدا پدر و مادرم، فدای تو بشود، تو ابا هریره را با کفش‌هایت فرستادی که اعلام کند: هر کس کلمه‌ی «لا إله إلا الله» را از صدق دل و اخلاص بگوید، او اهل بهشت است؟ رسول اکرم جفرمود: آری، عمر گفت: این گونه اعلام نشود، زیرا من احتمال می‌دهم که در آن صورت مردم به گفتن کلمه اتکال کرده، عمل را ترک می‌کنند. آنان را بگذار تا عمل کنند، رسول اکرم جفرمود: «بگذار تا عمل کنند» [۵۵۹].

این حدیث با صراحت لهجه اعلام می‌دارد که حضرت عمرساز بابت این نگران بود که مبادا مردم با شنیدن این مطلب بدان اتکال نموده و عمل را ترک کنند، این نگرانی خود را به رسول اکرم جابلاغ کرد. این رای عمرجمورد موافقت رسول اکرم جقرار گرفت. قاضی عیاض وعده کثیری از علما می‌گویند: این اقدام حضرت عمرسرد امر پیامبرجو اعتراض بر وی نبود. زیرا منظور از فرستادن ابو هریره جز تطییب خاطر مسلمانان چیزی دیگر نبود. لذا حضرت عمرسفکر می‌کرد که کتمان این مطلب بیشتر به صلاح مردم است و خیر بیشتری را برای مردم در بر دارد تا این بشارت شتاب زده، و وقتی حضرت عمرسرسول اکرم جرا در جریان دیدگاه خود قرار داد، رسول الله جدیدگاه وی را تصویب کرد [۵۶۰]. اما اینکه حضرت عمرس، ابو هریره را زده یا او را هول داد، بی‌گمان هدف حضرت عمرس، اذیت و ازار و انداختن وی روی زمین نبوده است بلکه منظور فقط، رد موضع و موقف او بوده است. زدن بر سینه چون در بازداشتن و جلوگیری کردن تاثیر بیشتری دارد و شخص را زودتر متوجه خطا می‌کند، لذا این اقدام از طرف حضرت عمرسانجام گرفته است [۵۶۱].

آقای تیجانی به دروغ پردازی خود، ادامه داده می‌گوید: «موضع گیری‌های عمر حکایت از آن دارد که او به عصمت رسول الله جمعتقد نبوده و وی را مانند سایر انسان‌ها که هم مرتکب خطای می‌شوند و هم درست عمل می‌کنند، گمان کرده است. و این زاویه دید اهل سنت که رسول الله جفقط در تبلیغ قرآن معصوم است و در بقیه موارد مانند سایر انسان‌ها دچار خطا می‌شود، زاییده همین تفکر عمر است و استدلال اهل سنت این است که عمر در جریانات متعددی رای پیامبر را تصحیح کرده است [۵۶۲].

در پاسخ این اشکال عرض می‌شود:

۱- لعن و نفرین خداوند بر جنایت‌کارانی که اندک اثری از دین و دیانت ندارند. آنانی که عقل‌های سطحی نگر و دل‌های بیمار خود را مبدا طعن بر رسول اکرم جقرار داده و اعمال صحابهس و یاران نزدیک وی را در این خصوص به عنوان سند و مدرک ارائه می‌دهند. در آغاز کتاب متذکر شده بودم که ایرادها و طعن این دروغ پرداز و هم کیشان ‌رافضی‌اش در واقع حجابی است که در پس آن می‌تواند، بهترین انسان، یعنی حضرت رسول الله جرا مورد طعن و عیبجویی قرار بدهند و چه طعنی بزرگ‌تر از این می‌تواند باشد که نزدیک‌ترین یاران وی را متهم کنند دایر بر اینکه آنان معتقد به عصمت رسول الله جنبوده‌اند. آیا این طعن آشکاری در حق رسول الله ج(پدر و مادرم فدایش باد) نیست؟

۲- امام بخاری در صحیح خود از زهری چنین روایت می‌کند: علی بن حسین می‌گوید که حسین بن علی بن ابی طالب نقل کرده است که رسول اکرم جدر یکی از شب‌ها بدون اطلاع قبلی نزد او و فاطمه آمد و گفت: آیا شما دو نفر نماز نمی‌خوانید؟ حضرت علیس می‌گوید: در جواب عرض کردم: ای پیامبر گرامی خداوند، ما در اختیار خداوند هستیم، هرگاه او بخواهد، بیدار شویم، بیدار می‌شویم. علی می‌گوید: رسول اکرم جبا شنیدن این جواب از پیش ما تشریف برد بدون اینکه سخنی بگوید ـ او می‌رفت و به سبب تاسف دست‌ها را بر پاهای خود می‌زد و فرمود: انسان از هر موجودی دیگر جنجالی تر است [۵۶۳].

آیا این موضع حضرت علیسدر برابر خواست رسول اکرم جو به خشم آوردن او حکایت از آن دارد که حضرت علی معتقد بر این بوده است که رسول اکرم جفقط در تبلیغ قرآن معصوم است، و در بقیه موارد مانند سایر انسان‌ها دچار اشتباه می‌شود و به همین خاطر حضرت علی به خواست رسول الله جتوجه نفرمود؟ آقای تیجانی هدایت شده!!! چه پاسخی دارد؟!.

۳- آقای تیجانی مدعی است که علمای اهل سنت رسول اکرم جرا تنها در تبلیغ قرآن معصوم می‌دانند و در بقیه امور او را معصوم نمی‌دانند. من از آقای تیجانی تنها این را می‌خواهم که حد اقل یک ماخذ و منبع را معرفی کند که اهل سنت در آن چنین گفته باشند. او این موضع اهل سنت را از کجا و از جه منبعی آورده است؟ خنده آور این است که آقای تیجانی متوجه نیست که اهل سنت خود را فقط به این خاطر مسمی به اهل سنت کرده‌اند که از سنت رسول الله تبعیت می‌کنند و خط مشی آن‌حضرت را ادامه می‌دهند.

آقای تیجانی می‌گوید: نزد بعضی از جهال مشهور است که زنان در خانه دف می‌زدند، رسول اکرم جدر خانه تشریف داشت، شیطان در کنار رسول الله جبازی می‌کرد و به این سو و آن سو می‌دوید وقتی عمر بن خطاب وارد خانه شد شیطان فرار کرد و زنان دفها را زیر خود پنهان کردند و رسول الله جخطاب به عمر گفت: هرگاه تو از راهی بگذری و شیطان تو را در آن ببیند، سیر خود را تغییر می‌دهد. در چنین حالتی دریغ نیست اینکه عمر خود را در دین ذی رای پنداشته و به خود اجازه دهد که در امور سیاسی حتی دینی در برابر رسول الله جموضع گیری کند، همانطورکه در جریان بشارت دادن مومنان به بهشت موضع گیری کرده است [۵۶۴].

۱- آقای تیجانی در تمام کتب اهل سنت حتی حدیث با این الفاظ دیده نشده است. و الحمد لله کتب حدیث اهل سنت در بازارها به کثرت یافت می‌شوند، مانند کتب شیعه مدفون و محدود نیستند. هر پژوهشگر می‌تواند درباره این حدیث دروغین تحقیق کند. اگر در این کتب دیده نشد، مطمئن باشد که این حدیث را در صحیح المهتدی تالیف آقای تیجانی خواهد دید!!.

۲- بی‌تردید، آقای تیجانی بعضی احادیث صحیحه را نیز مطرح می‌کند ولی گره انصاف خواهی او نمی‌پذیرد جز اینکه سنت رسول الله جرا ملعبه قرار داده، خواسته خود را با آن در آمیزد تا دروغی را به ما ارائه داده و آن‌ را به اهل سنت نسبت دهد!؟ اکنون دو روایت را که آقای تیجانی میان آن دو خلط مبحث کرده و آن‌ را روایت اهل سنت نامیده است، نقل می‌کنم ـ روایت اول که امام بخاری آن‌ را در صحیح خود نقل کرده است، چنین است:

حضرت ام المومنین عایشهلمی‌فرماید: ابوبکر در خانه من آمد و دو دختر از قبیله انصار که ترانه معروف انصار را که در جنگ بعاث سروده بودند، می‌سرودند، حضرت عایشه می‌گوید: این دو دختر ترانه خوان رسمی نبودند. ابوبکرجفرمود: آیا صدای شیطان در خانه‌ی رسول اکرم ج؟ آن روز، روز عید بود. رسول اکرم جفرمود: ای ابوبکر، هر قوم و ملت عیدی دارد و امروز عید ما مسلمانان است» [۵۶۵]حدیث دوم را امام ترمذی در سنن خود از بریدهس چنین نقل کرده است: «رسول اکرم جدر یکی از غزوه‌ها رفته بود، موقع برگشتن دختر سیاه فامی به استقبال رسول الله جآمد و گفت: ای پیامبر خدا من نذر کردم، اگر خداوند تورا صحیح و سالم برگرداند، در جلوی تو دف زده و ترانه بخوانم. رسول اکرم جفرمود: اگر نذر کردی، پس بزن. (یعنی دف بزن) و اگر نذر نکردی، ضرورتی ندارد. آن دختر شروع به زدن دف کرد، در همین اثنا ابوبکرسوارد خانه شد، بعد علی وارد خانه شد و بعد عثمان وارد و در آخر عمر وارد شد. آن دختر با ورود هیچ کدام از این بزرگان دف زدن را ترک نکرد ولی به محض اینکه عمر وارد شد. دف را زیر مقعد خود انداخت و روی آن نشست. آن گاه رسول اکرم جفرمود: ای عمر، همانا شیطان از تو می‌هراسد من نشسته بودم و این دختر مشغول دف زدن بود. ابوبکر وارد خانه شد، علی وارد خانه شد بعد عثمان وارد خانه شد ولی او دف زدن را ترک نکرد اما وقتی تو وارد شدی ای عمر، او دف را انداخت [۵۶۶].

در این دو حدیث جرم و گناهی ذکر نشده است. و هر دوی آن، جزو احادیث صحیح هستند. دو دختر که در این دو حدیث عنوان شده‌اند از لحاظ سنی نابالغ بودند و در روز عید ترانه می‌خواندند و طبعاً این گونه ترانه‌‌ها، ساز و موسیقی نبودند که خاموش را به حرکت در آورد، پنهان‌ را آشکار کنند و غریزه‌ای جنسی را تحریک کنند. این مطلب از قول حضرت عایشهلکه می‌فرماید «ولیستا بمغنیتین». آن دو دختر ترانه خوان حرف‌های نبودند ـ کاملا واضح است. حضرت ابوبکرسآن دو را به خاطر این مورد نکوهش و سرزنش قرار داد و دف را به آهنگ شیطان تشبیه داد که این عمل نوعی بازی است که قلب را از ذکر خدا باز می‌دارد. اما رسول الله جفرمود: ای ابوبکر، جلوی آنان را نگیر و علت را نیز چنین بیان فرمود: (هر قوم و ملت عیدی دارد و این، عید ما مسلمانان است).

در حدیث دوم آمده بود که دختر سیاه فامی نذر کرده بود که اگر رسول اکرم جسالم و پیروزمندانه از جهاد بر گردد، او دف می‌زند، رسول اکرم جبه او گفت: اگر نذر کردی دف بزن و در غیر این صورت خیر. رسول اکرم جبرای ایفای وعده به وی اجازه داده بود تا دف زند. بعد ابوبکر، علی و عثمان داخل شدند و وقتی که عمرسداخل شد، دختر دف‌را انداخته و روی آن نشست. رسول اکرم جسخنی را که برای تیجانی گران تمام شد، فرمود و آن این بود: (همانا شیطان از تو می‌هراسد ای عمر) آیا بعد از این ستایش رسول الله ج، ستایشی بهتر برای حضرت عمرسوجود دارد؟

آقای تیجانی می‌گوید: عمر وقتی زمام امور را در دست گرفت، به تک روی‌اش اضافه نمود، حلال خدا و رسول را حرام، و حرام خدا و رسول را حلال کرد. تیجانی در حاشیه این مطلب می‌گوید: مانند تنفیذ طلاق ثلاث، و تحریم متعه حج و متعه النساء [۵۶۷].

می‌گویم:

۱- پیرامون پاسخ این اشکال که عمرسمتعه حج و متعه النساء را حرام کرده است. سخنان مفصل و مبسوطی در مباحث گذشته بیان گردید، نیازی به اعاده آن‌ها نیست.

۲- درباره تنفیذ طلاق و ثلاث، روایت از حضرت ابن عباسس چنین است: در دوران رسول الله ج، ابوبکر و دو سال از دوران خلافت حضرت عمرسطلاق ثلاث، یک طلاق محسوب می‌شد. عمرسگفت: مردم، در معامله‌ای که بایستی در آن با صبر و حوصله رفتار می‌کردند، از خود شتاب نشان دادند، کاش ما خواست مردم را امضاء می‌کردیم، در نتیجه عمر آن‌ را تنفیذ کرد [۵۶۸].

حدیث مذکور حکایت از آن دارد که اگر شخص همسرش را (در یک مجلس یا با یک لفظ) سه طلاق بدهد، یک طلاق واقع می‌شود. مساله همین بود تا دوران خلافت عمرسو او نیز در دو سال اول خلافت خود به همین فتوا عمل می‌کرد ولی وقتی مشاهده کرد که آنان در امر طلاق تهاون و سستی به خرج داده آن‌ را ملعبه‌ای قرار دادند، به منظور تادیب و جلوگیری از این ملعبه تشدد بیشتری را اعمال کرد و سه طلاق در یک مجلس با یک لفظ را مغلظه قرار داد. این تغییر فتوا نشانگر دانش، فقه و بینش او در مسایل اجتهادی است. اکثر صحابه که حضرت علیس نیز از جمله آنان بود، در آن زمان با وی موافقت کردند. این تحلیل حرام شریعت نبود و نیست، زیرا او حکم را منسوخ نکرد بلکه حکم را مرتبط به علتش کرد و او منظور رسول الله جرا بهتر می‌دانست و درک می‌کرد علاوه بر این، او رهبر و در برابر رعیت و مردم مسئول بود و با توجه به مسئولیت عظیمی که داشت بر وی واجب و لازم بود که مصالح مردم را رعایت نموده و در جهت حفظ مصالح آنان گام بر دارد و به دلایل متعدد ثابت شده است که او یکی از بزرگان صحابه و عالم و آگاه‌ترین آنان در امور دین بوده است و این اجتهاد او، اجتهاد صحیح و درستی می‌باشد و به فرض اینکه او در این فتوا خطا کرده است، خطای او خطای اجتهادی محسوب می‌شود و خطای اجتهادی نه اینکه گناه ندارد، بلکه واجب اجر است و نخبگان و خبرگان صحابه به فضل و کرامت او اعتراف کردند. شعبی از حضرت علی روایت کرده است: اینکه سکون و آرامش از زبان عمر سخن گوید، برای ما مستبعد نیست [۵۶۹]. ابن مسعودس می‌فرمود: «عمر از همه‌ی ما کتاب خدا را بیشتر می‌دانست و بینش دینی‌اش افزون بود و خدا را از همه‌ی ما بهتر می‌شناخت [۵۷۰]. و می‌فرمود: اگر علم عمر در یک کفه‌ی ترازو و عمل سایر اهل ارض در کفه دیگر آن گذاشته می‌شد، علم عمر بر تمام علوم می‌چربید ـ و می‌فرمود: به گمان من با رفتن عمر ۹/۱۰ (نه دهم) علم رفته است (مجمع الزواید ج۹ ص۷۲ هیثمی) و می‌گوید: «رواه الطبرانی بأسانید ورجال، وهذا رجال الصحیح غیر أسد بن موسى وهو ثقة» مجاهد می‌گوید: هرگاه مردم درباره موضوعی اختلاف نظر پیدا کنند، ببینید، موضع عمر چیست؟ آن‌ را اختیار کنید [۵۷۱]. ابو عثمان النهدی می‌گوید: «عمر میزان بود، چنین و چنان نمی‌گفت. » [۵۷۲].

ممکن است آقای تیجانی به این دلایل قانع نباشد ناچارم دیدگاه اهل بیت را درباره حضرت عمر از کتب خود شیعه نقل کنم. حضرت علی بن ابی طالب، وصی شیعیان در مقام تعریف از زمان حکومت حضرت عمرسمی‌گوید: «لله بلاد فلان فقد قوم الأود وداوى العمد خلف الفتنة وأقام السنة، ذهب نقی الثوب قلیل العیب أصاب خیرها وسبق شرها، أدى إلى الله طاعته وأنقاه بحقه، رحل وتركهم فی طرق متشعبة لایهتدی فیها الضال ولا یستیقن الـمهتدی [۵۷۳]. وقال عنه أیضاً وولیهم وال فأقام واستقام حتى ضرب الدین بجزانه» [۵۷۴].

ترجمه: خدا شهرهای فلان (عمر بن خطاب) را برکت دهد و نگاه دارد او کجی را راست کرد و بیماری را معالجه کرد. (مردم شهرهایی را به دین اسلام گرواند) و سنت را برپا داشت. تباهکاری‌ها را پشت سر انداخت (در زمان او فتنه‌ای رخ نداد) پاک جامه و کم عیب از دنیا رفت به نیکویی خلافت را دریافت و از شر آن پیش گرفت (تا بود امر خلافت منظم بود و اختلال در آن‌ راه نیافت) طاعت خدا را به جا آورد و از نافرمانی او پرهیز کرد و حقش را ادا نمود. از دنیا رفت در حالی که مردم را در راههای گوناگون انداخت به طوریکه گمراه در آن‌ها راه نمی‌یابد و راه یافته بر یقین و باور نمی‌ماند.

امام قوم (شیعه) ابراهیم الثقفی در کتاب «الغارات» می‌نویسد که حضرت علی ولایت عمر را چنین می‌ستود: «وتولى عمر الأمر وكان مرضی السیرة میمون النقیة» [۵۷۵](عمر زمام حکومت را در دست گرفت. او مردی نیک سیرت و مبارک خصلت بود. و وقتی که عمر درباره رفتن و جهاد کردن با رومی‌ها از علی نظر خواهی کرد، علی فرمود: «إنك متى تسیر إلى هذا العدو بنفسك فتلقهم بشخصك فتنكب، لا تكن للمسلمین كانفة دون أقصى بلادهم، لیس بعدك مرجع یرجعون إلیه، فابعث إلیهم رجلاً مجریاً واحفز كعه أهل البلاء والنصیحة، فإن أظهرك الله فذاك ما تحب، وإن تكن الأخرى كنت رداء للناس ومثابة للمسلمین» [۵۷۶].

ترجمه: تو خود اگر بسوی این دشمن (قیصر روم و لشکریانش) روانه شوی و در ملاقات با ایشان (زد و خورد) مغلوب گردی برای مسلمانان شهرهای دور دست و مرزنشین پناهی نمی‌ماند بعد از تو مرجعی نیست که (برای جلوگیری از فتنه و فساد) به آنجا مراجعه نمایند، پس (مصلحت در این است که تو در اینجا بمانی) و به جای خود مرد جنگ دیده و دلیری بسوی رومی‌ها بفرستی و به همراهی او روانه کن کسانی را که تاب و توان تحمل سختی جنگ داشته و پند و اندرز را بپذیرند. اگر خداوند او را غالب گردانید، این همان چیزی است که میل داری و اگر واقعه دیگری پیش آمد تو یاور و پناه مسلمانان خواهی بود. (می‌توانی تجدید قوا کرده به جنگ رومی‌ها بفرستی).

و امام دیگر شیعیان، محمد آل کاشف الغطا در کتاب (أصل الشیعة وأصولها) می‌گوید: وقتی علی بن ابی طالب اذعان کرد که دو خلیفه، ابوبکر و عمربدر نشر کلمه‌ی توحید، تجهیز سپاه اسلام و گسترانیدن فتوحات، نهایت سعی و تلاش را به خرج دادند، تبعیض نکردند و ستم روا نداشتند، بیعت کرد و برای صلح و آشتی آماده شد، و به همین خاطر علی دخترش، ام الکلثوم را به عقد عمر درآورد [۵۷۷].

قضیه فقط به اینجا و این حد خاتمه نمی‌یابد بلکه بر اساس اعتراف اربلی، علیسیکی از فرزندان خود را به اسم «عمر» مسمی‌کرد (كشف الغمة للأربلی ج۶ ص۷۸)این نام گذاری به خاطر محبت. احترامی بود که حضرت علیس نسبت به خلیفه دوم، عمر بن خطابس قایل بود، آیا بعد از این برای احدی جای شک می‌ماند درباره اینکه خداوند، حق را در زبان و قلب عمر قرار داده است؟!.

[۵۱۲] ثم اهتدیت ص (۹۵) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۱۵۴). [۵۱۳] صحیح بخاری کتاب التیمم برقم (۳۳۱). [۵۱۴] الفتح ج ۱ ص (۵۴۵-۵۴۴). [۵۱۵] ثم اهتدیت ص (۹۶) و آنگاه هدایت شدم ص (۱۵۶). [۵۱۶] ثم اهتدیت ص (۱۱۰-۱۰۹) و آنگاه هدایت شدم ص (۱۷۸). [۵۱۷] سنن النسائی مع شرح الحافظ السیوطی وحاشیة السندی کتاب الحج باب القرآن (رقم ۲۷۱۹). [۵۱۸] سنن النسائی مع الشرح کتاب الحج باب تمتع برقم (۲۷۳۹). [۵۱۹] صحیح مسلم مع الشرح کتاب النکاح باب نکاح المتعة رقم (۱۴۰۶) [۵۲۰] بخاری کتاب نکاح رقم (۴۸۲۵). [۵۲۱] مسلم مع الشرح کتاب النکاح رقم (۱۴۰۷). [۵۲۲] المنهاج ج۴ ص (۱۹۰). [۵۲۳] الفتح ج۵ ص ۷۳. [۵۲۴] الفتح ص ۷۴. [۵۲۵] الشیعة والتصحیح للموسوی ص (۱۰۹). [۵۲۶] منهاج السنة ج۴ ص (۱۹۱-۱۹۰). [۵۲۷] سنن ابن ماجه کتاب النکاح باب نهی عن نکاح المتعة رقم (۱۹۶۳). [۵۲۸] مصنف ابن شبیة کتاب النکاح ج۳ ص (۳۹۰). [۵۲۹] ثم اهتدیت ص (۱۴۶) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۱۵۴). [۵۳۰] فضائل الصحابة لأحمد برقم (۱۲۰۹) ص (۷۰۷) ج۴. [۵۳۱] المنصف لابن أبی شبیة ج۴ کتاب الحدود ص (۵۵۸). [۵۳۲] همان منبع. [۵۳۳] تهذیب الکمال ج ۵ ص (۴۳۲) میزان الاعتدال ج ۱ ص ۴۵۸. [۵۳۴] ریاض النضرة ج۲ ص (۱۶۱). [۵۳۵] تهذیب الکمال ج۱۹ ص ۴۹۴. [۵۳۶] میزان الاعتدال ج۳ ص ۵۳۰. [۵۳۷] منهاج السنة ج۶ ص ۴۲. [۵۳۸] ثم اهتدیت ص (۹۵) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۴۵۱)، (۲۴۱). [۵۳۹] سنن سعید بن منصور ج۱ باب ما جاء فی الصداق برقم (۵۷۹-۵۴۹-۵۹۵). [۵۴۰] القول المعتبر فی تحقیق روایه کل أحد أفقه من عمر ص ۲۰ [۵۴۱] الضعفاء الصغیر للبخاری (ص ۱۱۴). [۵۴۲] الضعفاء والمتروکین للنسائی ص (۳۳۶). [۵۴۳] تهذیب الکمال للمزی ج ۲۷ ص (۲۲۲) رقم (۵۷۸۰). [۵۴۴] سنن ابی داود باب الصداق برقم (۲۱۰۶). [۵۴۵] سنن ابی داود کتاب النکاح رقم (۲۱۱۷) وصحیح ابو داود (۱۸۵۹). [۵۴۶] مسلم مع الشرح کتاب النکاح باب ندب النظر إلى وجه المرأة وکفیها برقم (۱۴۲۴). [۵۴۷] القول المعترض ص (۳۶-۳۴). [۵۴۸] ثم اهتدیت ص (۱۴۰) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۴۲-۲۴۱). [۵۴۹] صحیح مسلم کتاب الفرائض باب فی میراث الکلالة برقم (۱۶۱۷). [۵۵۰] همان منبع ص۸۲ ج۱۱ [۵۵۱] سنن ابی داود ـ کتاب الخراج والإمارات والفیء باب فی تدوین العطاء رقم (۲۹۴۲) وصحیح سنن أبی داود (۲۵۶۶). [۵۵۲] ضعیف سنن ابن ماجه کتاب الفرائض باب الکلالة برقم (۵۹۷) ص۲۱۹. [۵۵۳] ثم اهتدیت ص (۱۶۵) و آنگاه.. . هدایت شدم ص (۲۸۰). [۵۵۴] صحیح بخاری باب الاعتصام بالکتاب والسنة برقم ۶۹۱۹. [۵۵۵] الوجیز فی أصول الفقه ـ دکتور عبدالکریم زیدان ص (۲۶۱). [۵۵۶] ثم اهتدیت ص (۱۶۶-۱۶۵) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۸۱-۲۸۰). [۵۵۷] این حدیث با ترجمه‌اش در مباحث گذشته آمده است. [۵۵۸] منبع این حدیث در مباحث گذشته بیان گردیده است. [۵۵۹] صحیح مسلم مع الشرح کتاب الایمان شماره (۳۱). [۵۶۰] صحیح مسلم مع الشرح ص ۳۲۶-۳۲۵. [۵۶۱] صحیح مسلم مع الشرح ص (۳۲۵). [۵۶۲] ثم اهتدیت ص (۱۶۶) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۸۱). [۵۶۳] صحیح بخاری أبواب التهجد برقم (۱۰۷۵). [۵۶۴] ثم اهتدیت ص (۱۶۶) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۸۲-۲۸۱). [۵۶۵] صحیح بخاری کتاب العید ـ باب سنة العیدین لأهل الإسلام رقم (۹۰۹). [۵۶۶] سنن ترمذی ـ باب مناقب عمر بن خطاب رقم (۳۶۹۰). [۵۶۷] ثم اهتدیت ص (۱۶۷) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۸۲). [۵۶۸] صحیح مسلم به شرح نووی کتاب الطلاق رقم (۱۴۷۲). [۵۶۹] الفضائل لأحمد ج۱ ص ۳۴۹. [۵۷۰] مجمع الزوائد للهیثمی ج۹ ص(۸۲ و۷۲). [۵۷۱] الفضائل لأحمد ج۱ ص۳۶۴. [۵۷۲] الفضائل لأحمد ج ۱ ص ۳۵۹. [۵۷۳] نهج البلاغة ج۲ ص۵۰۹. مکتبة الأفین. [۵۷۴] نهج البلاغة ج۴ ص۷۹۴. [۵۷۵] الغارات للثقفی ج۱ ص(۳۰۷) (رسالة علی إلى أصحابه). [۵۷۶] الغارات للثقفی ج۱ ص(۳۰۷) (رسالة علی إلى أصحابه). [۵۷۷] فروع کافی کتاب النکاح باب تزویج أم کلثوم ج۵ ص(۳۴۶).