نقدی بر دیدگاه تیجانی درباره خالد بن ولیدس
تیجانی میگوید: رویداد سومی که در ابتدای خلافت ابوبکر رخ داد و با عمر بن خطاب اختلاف نظر پیدا کرد و نصوص قرآنی و نبوی را تاویل کرد، رویداد خالد بن ولید است. خالد بن ولید مالک بن نویره را از راه ظلم کشته و در همان شب با همسرش زنای به عنف کرد. عمر بن خطاب به خالد بن ولید گفت: «مرد مسلمانی را به قتل رساندی و با همسرش زنا کردی، به خدا سوگند تو را سنگسار میکنم. اما ابوبکر به دفاع از خالد بن ولید برخاست و گفت: «دست از خالد بردار، ای عمر، او تاویل کرده و تاویلش خطا رفته است. علیه او سخنی بر زبان میاور» تیجانی میگوید: این جریان رسوایی دیگری است که تاریخ علیه صحابی بزرگ ثبت کرده است!! هرگاه از وی یاد میکنیم با احترام کامل از وی یاد میکنیم، بلکه او را شمشیر بران و برهنه خدا میدانیم!! من چه بگویم درباره صحابی که دست به چنین عملی میزند، مالک بن نویره صحابی بزرگ، سردار بنوتمیم و یربوع، مرد نمونه در جوان مردی، سخاوت و شجاعت را میکشد. مورخان درباره خالد بن ولید نوشتهاند که او در حق مالک بن نویره و اصحابش مرتکب عذر شده است. مالک بن نویره و همراهانش بعد از اینکه تسلیم شده و سلاح بر زمین گذاشتند، خالد بن ولید آنان را دستگیر کرده، دست و پاهایشان را بسته و او را به قتل رساند. لیلی دختر منهال، همسر مالک بن نویره زیباترین زن در جهان عرب نیز دستگیر میشود. او به قدری زیبا بوده است که میگویند: زیباتر از او دیده نشده است. بهر حال خالد بن ولید عاشق او میشود. مالک بن نویره به خالد میگوید: ای خالد، ما را نزد ابوبکر بفرست تا او در حق ما قضاوت کند. عبدالله بن عمر و ابو قتاده انصاری دخالت کرده اصرار میکنند مبنی بر اینکه خالد آنان را نزد ابوبکرسبفرستد ولی خالد قبول نمیکند: مالک بن نویره به همسرش لیلی نگاه میکند و به خالد میگوید: آری، تو بخاطر این زن زیبا مرا به قتل میرسانی. خالد دستور میدهد تا گردن مالک زده شود، همسرش لیلی را در تصرف خود درآورده و در همان شب با وی جماع میکند [۴۶۸].
به توفیق حضرت حق میگویم:
۱- قبل از شروع به بیان کردن و خواندن پاسخ اگر خوانندگان محترم اندکی دقت کنند که این بدخواه و دروغگو چگونه مدعی عدالت و انصاف شده است، حال آنکه عدل و انصاف فرسخها از وی بدور هستند، بزودی نهایت حقد و بد اندیشی او را در حق صحابه خواهند دید. همچنین نهایت بغض و کج فکری او در حق حضرت خالد بن ولید، در هم شکننده اثر مجوس که پوزه آنان را به خاک مالید، آشکار خواهد شد. آری، این دشمن قسم خورده اصحاب رسول اللهجفقط همان روایت دروغین را میبیند و آن را ذکر میکند که کسی جز همپالکیهای رافضی او آن را ذکر نکرده و از آن استدلال نکرده است. روایات صحیحی که در سایر کتب نقل شده است، خود را از آنها بیاطلاع جلوه میدهد. وآن همان روایاتی هستند که گاهی به گمان اینکه دیدگاه او با ذکر آنها تقویت و مستند میشود، آنها را ذکر میکند و گاهی که نتواند از لابلای آنها علیه اهل سنت چیزی در بیاورد، خود را از آنها بیخبر و بیاطلاع جلوه میدهد. ولی این پندار او هرگز بجایی نمیرسد.
۲- دو روایتی که مورخین آنها را ذکر کردهاند و آقای تیجانی آنها را کتمان کرده است و جریان قتل مالک بن نویره در آنها آمده است از این قراراند:
۱- وقتی خالد به بطاح رسید، لشکری آن را اعزام کرد و آنان را به رعایت قوانین اسلام توصیه کرد و امر کرد که مردم را بسوی اسلام دعوت کنند و هر کس که جواب ندهد حکم او را به محضر وی بیاورند و از هر گونه تعرض و قتل. کشتار خود داری کنند. و حضرت ابوبکر آنان را امر کرده بود، هرگاه در هر جا که منزل گرفتند، اذان بگویند. اگر مردم آنجا اذان گفتند، یا اذان را اجابت کردند، دستور بود که از کشتن آنان خود داری شود و اگر اذان نگفتند، با آنان قتال شده و اموال آنان به غارت برده شوند. اگر دعوت اسلام را پذیرفتند، درباره زکات از آنان سوال شود، اگر وجوب و فرضیت زکات را اعتراف کردند، زکات از آنان پذیرفته شود و اگر وجوب زکات را منکر شدند، حکم بود که با آنان قتال شود. راوی میگوید: سپاه اسب سوار نزد مالک بن نویره که تنی چند از بن ثعلبه همراه او بود، آمد. این دستهی نظامی درباره آنان اختلاف کرد. ابو قتاده انصاری جزو کسانی بود که به اذان، اقامه و نماز آنان گواهی داد. وقتی اختلاف شدت گرفت، خالد امر کرد تا اسیران زندانی شوند. شب فوق العاده سرد بود. خالد کسی را امر کرد تا ندا دهد (دافئو أسراكم»و دافئو (که به معنی گرم نگاه داشتن است) در لغت بنی کنانه به معنی کشتن است. مردم گمان کردند که خالد قصد کشتن آنان را کرده است، حال آنکه منظور او فقط گرم نگاه داشتن بود. سپاهان خالد، آنان را به قتل رساندند و مالک بن نویره توسط ضرار بن ازور به قتل رسید، خالد وقتی خبر قتل آنان را شنید، بلا فاصله از مقر خود بیرون آمد ولی متاسفانه همه آنان به قتل رسیده بودند. آنگاه حضرت خالد گفت: هرگاه خداوند ارادهی کاری را کند آن کار درست انجام خواهد گرفت [۴۶۹].
روایت دوم چنین است: خالد مالک بن نویره را دعوت کرد و او را درباره تبعیت از سجاح (مدعی دروغین نبوت) و ندادن زکات، منع کرد و در این خصوص وی را پند و اندرز میداد و گفت: مگر نمیدانی که زکات هم مانند نماز است؟ مالک گفت: آری شنیدهام که پیامبر شما چنین گفته است. خالد گفت: آیا او پیامبر ما است و پیامبر شما نیست؟ ای ضراب، سر او را از تن جدا کن بلا فاصله گردن او زده شد [۴۷۰].
۳- البته روایتی که آقای تیجانی از آن استدلال کرده است و مدعی شده است که خالد بخاطر، لیلی بنت منهال، همسر مالک بن نویره، شوهرش مالک را به قتل رسانده است. بدلیل شاذ و منکر بودن آن، مورد نقد و بررسی قرار نگرفته و بدان توجه نشده است. مراجعی که در حاشیه آقای تیجانی به آنها حواله داده است، عبارتاند از: (تاریخ ابی الفداء، تاریخ الیعقوبی، تاریخ ابن السحنه و وفیات الأعیان) با مراجعه به یکی از این منابع برای هر انسان حق جو، خیانت آقای تیجانی، در نقل این روایت آشکار و روشن خواهد شد. اگر به «وفیات الأعیان»نوشته ابن خلکان مراجعه کنیم، جریان کشته شدن مالک بن نویره را متضاد با آنچه که تیجانی گفته است، میبینیم. ابن خلکان جریان کشتن مالک بن نویره را چنین نقل میکند.. . وقتی خالد بن ولید، در دوران خلافت حضرت ابوبکرسبه قصد قتال و جهاد با بنی ثعلبه از مدینه بیرون رفت، نزد مالک بن نویره که سردار طایفه یربوع بود، آمد ـ مالک بن نویره زکات طایفه خود را وصول کرده و در آن تصرف کرده بود. حضرت خالدس درباره زکات با او صحبت کرد. مالک گفت: من نماز را قبول دارم زکات را نمیپذیرم. خالد گفت: مگر نمیدانی که نماز و زکات با هم هستند. هر کدام از آن دو، بدون دیگری پذیرفته نمیشود؟ مالک گفت: آری، پیامبر شما چنین گفته است. خالد، گفت: مگر تو او را صاحب و پیامبر خود نمیدانی؟ به خدا سوگند (اگر چنین است) قصد کردم سرت را از تن جدا کنم. بعد نزاع لفظی میان آنان در گرفت. خالد گفت: من میخواهم تو را به قتل برسانم. مالک گفت: آیا به تو چنین حکم شده است؟ خالد گفت: و هذه بعد تلک؟ یعنی اراده کشتن تو بعد از این گرفته شد که تو منکر زکات شدی. به خدا سوگند، تو را خواهم کشت. عبدالله بن عمر و ابوقتاده انصاری در آنجا حاضر بودند. درباره مالک بن نویره با حضرت خالد صحبت کردند. خالد حرفهای آن دو را رد کرد. مالک گفت: ای خالد ما را نزد ابوبکر بفرست تا او درباره ما قضاوت کند. تو کسانی را که گناهشان از گناه ما بزرگتر بوده، نزد ابوبکر فرستادهای. خالد گفت: اگر از تو بگذرم، خدا از من نمیگذرد. ضرار بن ازور اسدی جلو رفت تا گردن او را بزند. مالک به طرف همسرش ام متمم نگاه کرد و خطاب به خالد گفت: «تو بخاطر این مرا کشتی» همسر مالک فوق العاده زیبا بود. حضرت خالد در جواب گفت: خیر، حکم قتل تو را خداوند صادر کرده است بخاطر اینکه تو از اسلام برگشتهای، مرتد شدهای. مالک گفت: من مسلمان هستم. خالد گفت: ای ضرار، سر او را از تن جدا کن، ضرار سرش را از تن جدا کرد [۴۷۱].
خواننده محترم، این روایت را با آنچه که آقای تیجانی نقل کرده است، موازنه و مقایسه کن تا نهایت تدلیس و تلبیس که تیجانی هدایت شده!! از آن استفاده میکند، برای تو روشن شود. آقای تیجانی درباره ازدواج خالد با لیلی همسر مالک میگوید: (خالد لیلی همسر مالک را به تصرف خود در آورد و در همان شب با وی زفاف کرد) تیجانی این مطلب را به وفیات الاعیان نسبت میدهد. اما وقتی به خود وفیات الاعیان مراجعه شود، در آن چنین آمده است: خالد همسر مالک را در اختیار خود در آورد. بعضیها میگفتند خالد او را از مال غنیمت خریده است و بعضیها میگفتند: خالد بعد از گذشت سه حیض و اتمام عدت برای او پیغام نکاج فرستاده بود و او اجابت کرده بود!؟ [۴۷۲].
آیا دروغ و دجلی بزرگتر از این دیده میشود؟ بازارها و مراکز علمی پر از کتاب هستند. حق جویان ببینند که کذب، دجل، تدلیس به حدی آسان و ارزان شده است که کتب زیادی از اول تا آخر مملو از دروغ و دجل هستند و نویسندگان آنها از اینکه این گونه کتابها را، با تقوی، هدایت و مع الصادقین عنوان میکنند، اندکی احساس شرم هم نمیکنند؟ ابن خلکان در پایان داستان قتل مالک بن نویره میگوید: «واقدی و وشیمه این داستانرا به گونهای که نقل شد، در تصانیف خود ذکر کردهاند و آنان مسئول صحت و سقم آن هستند [۴۷۳]. من به مسئولیت خود آن را نقل نمیکنم بلکه همانطور که در کتب آنان آمده است، از من نقل شده است. هر گونه جرح و طعن باید متوجه آنان باشد.
اما در تاریخ یعقوبی، این داستان با اسلوب بسیار موهن و هتک آمیزی نقل شده است. در آن آمده است: «به خالد ابن ولید نوشته شده است تا نزد مالک بن نویره، یربوعی رود، خالد بن ولید نزد مالک رفت. در بعضی روایات آمده است که خالد او را برای مناظره طلبیده بود، مالک نزد خالد بن ولید آمد تا با وی مناظره کند، همسرش به دنبال او راه افتاد. وقتی خالد نگاهش به همسر مالک افتاد، عاشق او شد و گفت: به خدا سوگند تا تو را نکشم آنچه که تو داری بدان دست نخواهم یافت. به طرف مالک نگاه کرد. گردن او را زد و همسرش را به عقد خود در آورد [۴۷۴].
با توجه به کتمان حق و دروغ پردازیهایی که همواره مورد استفاده روافض بوده است. و با عنایت به تلفیق و آثار تحریفی که در این روایت مشاهده میشود و با التفات به معارض بودن این روایت با روایات دیگری که در این خصوص نقل شدهاند و با دقت نظر به متعارض بودن این روایت با تاریخ و زندگی این قهرمان مسلمان، حق و حقانیت روشن میشود و به خاطر اینکه شگفتی و تعجب خوانندگان محترم نسبت به این روایت دروغین و مخالف با سایر روایات منتفی شود، لازم میدانم که هویت یعقوبی را برای آنان آشکار کنم تا آنان بدانند که یعقوبی کیست؟ یعقوبی از لحاظ تفکر و اندیشه برادر تیجانی است. او رافضی و شیعه دوازده امامی است. او در این کتاب خود (تاریخ یعقوبی) تاریخ دولت اسلامی را بر اساس دیدگاه و اندیشه شیعه مطرح میکند. او خلافت را در علی بن ابی طالب منحصر میکند و آن را فقط حق او فرزندانش میداند، به گونهای که شیعه در باب امامت بدان اعتقاد دارد. او علی بن ابی طالب را «وصی» رسول الله جمیداند و وقتی تاریخ خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را مطرح میکند، واژه خلافت را برای آنان بکار نمیبرد و بجای آن چنین میگوید: «تولى الأمر فلان». فلانی حکومت را بدست گرفت ـ و بعد هر کدام از خلفاء ثلاثه را مورد جرح و طعن خود قرار میدهد و همچنین سایر بزرگان صحابه را متهم میکند. درباره ام المومنین، حضرت عایشه، خالد بن ولید، عمرو بن عاص و معاویه سخنان ناروایی را نسبت میدهد. رویداد سقیفه را بد عنوان کرده و مدعی شده است که در جریان سقیفه، علیه حضرت علی (که او، وی را «وصی» میداند) و غضب خلافت توطئه شده است. در حق حضرت علیسغلو کرده میگوید: آیه: ﴿ ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ ﴾[المائدة: ۳] «امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را (بعنوان) دین برای شما بر گزیدم». در روز کوچ از عرفه، درباره امیرالمومنین علی بن ابی طالب نازل شده است روش و اسلوب او در متهم ساختن اصحاب رسول الله و بزرگان دین، همان روش و اسلوب هم کیشان تشیع او است و آن عبارت است از اختراع و وضع حدیث مطلقاً یا حذف و اثبات روایات صحیحه و یا بیان اخبار و احادیث در غیر محل خود به گونهای که موجب تحریف معنی میشود [۴۷۵]. کاملا روشن است که خالد بن ولیدس، مالک بن نویره را به خاطر این به قتل رسانده است که او را مرتد و منکر وجوب زکات دانسته است، همانطور که در سایر روایات که در کتب تاریخ نقل شدهاند، آمده است. حتی در بعضی منابع که آقای تیجانی بدان اعتقاد دارد، اگر به آثار وضع و تحریف توجه نشود، نیز برائت حضرت خالد ثابت شده، تار و پود اتهامات تیجانی از هم گسیخته میشود.
۴- ادعای تیجانی دایر بر اینکه حضرت عمرسبه خالد گفته بود: «ای دشمن خدا، مرد مسلمانی را کشته و همسرش را به تصرف خود درآوردی، به خدا سوگند تو را سنگسار میکنم» تیجانی این سخنان را به تاریخ طبری، ابی الفدا، یعقوبی و اصابه نسبت میدهد. در این خصوص باید عرض شود:
این یک دروغ بسیار روشن و واضح است. در تاریخ یعقوبی و اصابه، کوچکترین اثری از این روایت دیده نمیشود. تاریخ طبری هم ضمن روایت ضعیف و غیر قابل استدلال، این سخنان را نقل کرده است. ولی آن روایت بدلیل اینکه در سندش علی بن حمید، معروف به محمد بن حمید بن حیان رازی وجود دارد و او راوی ضعیفی است، رد شده است. یعقوب سدوسی درباره او میگوید: «كثیر المناكیر» ـ روایات منکر او زیاد هستند. بخاری میگوید: احادیث او محل اشکال هستند ـ نسایی میگوید: «لیس بثقة»، راوی معتبری نیست. جوزجانی میگوید: «ردئ الحدیث وردئ الـمذهب غیر ثقة». احادیث او نا کاره هستند» [۴۷۶]. ابن حجر در تقریب نیز او را ضعیف معرفی کرده است [۴۷۷]. بنا براین، روایت طبری از لحاظ سند ضعیف و غیر قابل استدلال است روایت مذکور از لحاظ متن نیز باطل است. زیرا در این روایت آمده است. «ابوبکر خالد را طلب کرد. خالد وقتی وارد مدینه شد به عنوان یک فرمانده ظفرمند در مسجد رفت. عمر بلند شد، تیرهایش را بیرون آورد و این کلمات تهدید آمیز را به او گفت (قتلت مسلماً... الخ تو مرد مسلمانی را کشته و همسرش را در تصرف خود در اوری، به خدا سوگند تو را سنگسار خواهم کرد. ) قهرمان اسلام، خالد بن ولید ساکت بود، حرف نمیزد. گمان میکرد ابوبکر نیز همین دیدگاه را دارد. سوال این است، اگر عمر بن خطاب از موضع ابوبکرسقبل از آمدن خالد نزد آنان مطلع بود. همان گونه که در روایت آمده است. «میان خالد و عمربنزاع لفظی درگرفت. عمرسعلیه حضرت خالد خشمگین شد، ابوبکر جانب خالد را گرفته به عمر گفت: «إرفع لسانك عن خالد»ـ علیه خالد حرف نزن و از خالد دفاع کرد و پاکی او را به گونهای که رسول اکرم جبیان کرده بود، بیان کرد و گفت: خالد شمشیر خداوند است علیه کافران. با این همه عمر چگونه به خود اجازت میداد که با خالد جنین رفتار کند و خلاف رای خلیفه علیه او اقدامی انجام دهد؟
فرضاً اگر بپذیریم که عمر به کشتن خالد اشاره کرده است، نهایت امر، این است که این یک مساله اجتهادی بوده است و اجتهاد حضرت ابوبکر این بوده است که حضرت خالد در این جریان کشته نشود و رای عمر این بوده است که خالد کشته شود، شیعه و سنی میپذیرند که عمر عالمتر از حضرت ابوبکرسنبوده است. بر ابوبکر واجب نبوده که دیدگاه خود را به خاطر مخالفت با دیدگاه حضرت عمر ترک کند. و از هیچ دلیل شرعی ثابت نشده است که دیدگاه حضرت عمر در این خصوص در برابر دیدگاه حضرت ابوبکر راجح باشد. اکنون این داستان و امثال آن چگونه موجب نقض و عیب برای حضرت ابوبکر محسوب شود و چه کسی آن را عیب میداند بجز آنانی که از لحاظ علم و دین از همه مردم در مرتبهی پایین تری قرار گرفته باشند» [۴۷۸].
۵- آقای تیجانی میگوید: «این یک رسوایی دیگری است که تاریخ آن را برای یکی از بزرگان صحابه ثبت کرده است، صحابی که هرگاه ما نام او را ذکر میکنیم، با احترام و قداست کامل از وی نام میبریم حتی او را (به شمشیر برهنه خدا) یاد میکنیم؟
میگویم:
هر کس سخنان با انصاف دروغین را بشنود، اذعان میکند که او به عنوان یک منافق حرف میزند و این سخنان از زبان فرد منافق بیرون میآیند و سخنان او حکایت از این دارند که او بسیار خوشحال است، زیرا او به گمان خودش درباره یک صحابی از اصحاب رسول الله جاشتباه و عیبی را کشف کرده است حتی او دیگران را مورد عتاب قرار میدهد که چرا با قداست و احترام از وی (صحابه) یاد میکنند!! او با زبان حال خود میگوید: اصحاب رسول الله جهیچ گونه قداست و احترامی ندارند و از آنان با احترام یاد نشود. او باید بداند، کسی که خالد را سیف الله المسلول (شمشیر برهنه خدا) نام گذاشته است، او سرور و سالار بشریت، محمد رسول الله جاست. در صحیح بخاری از حضرت انسسآمده است. که رسول اکرم جخبر شهادت زید، جعفر و ابن رواحه را قبل از اینکه این خبر بوسیلهی مردم به پیامبر جبرسد، برای مردم اعلام کرد و فرمود: پرچم در دست زید بود، مورد اصابت تیرهای دشمن قرار گرفت بعد جعفر آن را در دست گرفت، او نیز مورد اصابت قرار گرفت سپس پرچم بدست ابن رواحه افتاد او نیز به شهادت رسید (چشمهای رسول الله جاشکبار بودند) تا اینکه پرچم بدست شمشیری از شمشیران خدا افتاد (خالد بن ولید) خداوند فتح را نصیب آنان کرد [۴۷۹].
اما ترمذی از ابو هریرهس روایتی را چنین نقل کرده است: ابو هریره میگوید: با رسول اکرم جدر جایی نشسته بودیم. مردم از آنجا میگذشتند. رسول اکرم جاز من پرسید: او کیست؟ در جواب عرض کردم: فلانی است. پیامبر جفرمود: فلانی بنده خوبی است، کسی دیگر از آنجا میگذشت. باز رسول اکرم جپرسید: ای اباهریره، او کیست؟ عرض کردم: فلانی است. فرمود: این بندهی خوبی نیست، تا اینکه حضرت خالد بن ولید از کنار ما گذر نمود. عرض کردم: ای رسول خدا، این خالد بن ولید است. رسول الله جفرمود: آری، او بندهی الله، خالد، «سیف من سیوف الله» است [۴۸۰]. آقای تیجانی برای این احادیث چه پاسخی دارد؟ بدون تردید او این احادیث را حسب عادت خود بیارزش و فاقد اعتبار میداند. چون با عقل و منطق جور در نمیآیند و با مسرت کامل آنها را حدیث صد در صد باطل تلقی نموده از کنار آنها رد میشود!!
۶- تیجانی میگوید: مالک بن نویره از اصحاب بلند پایه است. واقعیت و تاریخ این را نمیپذیرد. مورخین ثابت کردند که مالک بن نویره بعد از وفات رسول اللهجمرتد شده است. او زکات نمیپرداخت و صدقات را میان افراد قوم خود تقسیم میکرد ـ وقتی او نزد خالد بن ولید آورده شد و خالد درباره زکات با وی به بحث پرداخت، او خطاب به حضرت خالد گفت: آری صاحب شما چنین میگفت!؟ (قد كان صاحبكم یزعم ذلك) این دیدگاه و سخن حکایت از آن دارد که او زکات را قبول نداشت و ثانیاً درباره رسول اکرم جفرمود: «صاحبكم» و این واژه را مشرکین که منکر نبوت رسول الله جبودند، بکار میبردند. تنها منکر زکات بودن او، مجوز قتل او را شرعاً فراهم میکرد، حال آنکه او در کنار انکار زکات منکر نبوت حضرت محمد جنیز بود ـ این روایت را تمام مورخین از جمله اصفهانی در اغانی و ابن خلکان ذکر کردهاند، به جز یعقوبی رافضی که در دروغگویی شهرت دارد ـ بعد از این احادیث، چگونه میتوان گفت که مالک از اصحاب بلند پایه بوده است؟... حتی مورخین دلیل دیگری مبنی بر اینکه مالک در حال ردت فوت کرده است، ذکر کردهاند و آن عبارت است از اینکه: حضرت عمر بن خطاب، متمم، برادر مالک را دید و به او گفت: مرثیهای را که برای برادرت مالک گفتهای، چند بیت از آن را برای ما بخوان. متمم قصیدهاش را که مشتمل بر این ابیات بود، خواند.
وكنا كندمانی جذیمه حقبه
من الدهر حتى قیل لن یتصدعا
فلما تفرقنا كأنی ومالكاً
لطول اجتماع لم نبت لیلة معاً
ترجمه: ما دو برادر مانند دو همنشین جذیمه بودیم در مدت بسیار طولانی حتی گفته میشد که این دوتا از هم جدا نشدنی نیستند. وقتی من و مالک از هم جدا شدیم، چنین محسوس میشد که یک شب با هم نبودهایم وقتی عمرساین را شنید، قال: هذا والله التائبین، آری، این است اصل تعزیت و تسلیت و...
و فرمود: بسیار دوست دارم که شعر خواندن و سرودن را میدانستم آنگاه برای برادرم، زید، مرثیه میگفتم، بگونهای که تو برای برادرت مرثیه گفتهای، متمم گفت: اگر برادر من در حالتی از دنیا میرفت که برادر تو رفته بود، من هرگز برای او رثا نمیگفتم. حضرت عمرساز پاسخ متمم بسیار خوشحال شده فرمود: هیچ کس درباره برادرم مانند متمم مرا تعریف نگفته است [۴۸۱]. در فرازی دیگر قول متمم با صراحت بیشتر چنین آمده است: متمم گفت: ای امیرالمومنین، همانا برادر تو در حال ایمان از دنیا رفته است و برادر من در حال ردت و ارتداد، مرده است. عمرسفرمود: تعزیتی بهتر از تعزیت تو در موت برادرم به من گفته نشده است [۴۸۲].
آیا دلیلی روشنتر از دال بر مرتد بودن مالک بن نویره وجود دارد؟!.
۷- تیجانی میگوید: خالد بن ولید لیلی بنت منهال، همسر مالک را در همان شب ازدواج کرده و در همان شب عمل مقاربت جنسی را با وی انجام داده است. این سخن قطعاً خلاف حق و واقعیت است ابن کثیر میگوید: «خالد همسر مالک را انتخاب کرد (از میان اسیران جنگی) وقتی عدتش به پایان رسید با وی زفاف کرد». مورخ طبری درباره ازدواج حضرت خالد چنین میگوید: ... خالد با ام تمیم بنت منهال ازدواج کرد نزد او نرفت تا عدتش به پایان رسید [۴۸۳]. ـ در تاریخ کامل چنین آمده است: خالد با ام تمیم همسر مالک ازدواج کرد. آنچه که تیجانی میگوید دایر بر اینکه خالد در همان شب با وی مجامعت کرد، اصلاً یادی از این در «الکامل» نیامده است. بلکه حضرت خالد بعد از گذشت عدت و حلال شدن با وی زفاف کرد. اگر دخول در همان شب انجام گرفته بود، ابن اثیر حتماً آن را یاد آوری میکرد. ابن خلکان که تیجانی از سخنانش استدلال کرده است، چنین میگوید: (خالد همسر مالک را تصرف کرد، بعضیها گفتهاند که خالد او را از مال غنیمت خریده است و با وی ازدواج کرده است و بعضی میگویند: بعد از گذشتن سه حیض که مدت عدت است، خالد برای او پیغام نکاح فرستاده است و او با این پیغام موافقت خود را اعلام کردته است و بعد ازدواج انجام گرفته است [۴۸۴].. !؟ با توجه به این روایات صحیح و صریح، آقای تیجانی! تو از کجا میدانی که خالد در همان شب با وی زفاف کرده است؟! این سوالی است که از طرف من و سایر خوانندگان متوجه شما است. باید پاسخ بدهی ـ ای تیجانی هدایت شده!!! آیا جوابی داری؟! وقتی مسلم است که حضرت خالد بعد از استبراء کامل و بعد از گذشت عده با همسر مالک ازدواج کرده است، آیا این ازدواج عیب و نقصی را متوجه خالد میکند؟!.
آقای تیجانی به مکابره خود ادامه داده میگوید: «درباره این گونه صحابه که حرام خدا را مباح میدانند وانسانهای معصوم و مسلمان را بخاطر هوسهای نفسانی به قتل میرسانند و شرمگاهی را که خداوند حرام کرده حلال میدانند چه بگویم؟ نکاح با همسر کسی که مرده است در اسلام قبل از گذشت عدت جایز نیست. اما خالد هواهای نفسانیاش را معبود خود قرار داده و بدین ترتیب به هلاکت رسیده است» [۴۸۵].
میگویم:
۱- لعنت و نفرین خداوند بر منافقان و بدطینتان، آنانی که پاکان را مورد طعن قرار میدهند و دلیلی جز حقد و کینه توزی ندارند. یاران پیامبر جرا که حاملان دین و حافظان سنت و مدافعان شریعت هستند، متهم به تهمتهای ناروا میکنند. یارانی که رهبری مجاهدین فی سبیل الله را بر عهده داشتند. جرح و قدح پاکان و مدافعان واقعی دین برای این منظور است تا بتوانند به آسانی دین را بدنام کرده و آثار آن را از میان مسلمانان از بین ببرند و نابود کنند ولی آقای تیجانی مطمئن باشد که این جادوی او کار آمد نخواهد بود.
۲- بدون تردید، اصحاب رسول الله جهرگز محرمات خداوند را مباح نمیدانند و جانهای معصوم را به خاطر هوسهای نفسانی از بین نمیبرند و به قتل نمیرسانند. این یک ادعای محض است که نیاز به دلیل و برهان دارد. در بحث قبل اقدام حضرت خالد بن ولید را توجیه کردم و نیازی به اعاده آن نمیبینم. اما این سخن که یاران رسول الله جشرمگاههای حرام را بر خود مباح کردهاند، هیچ کس چنین ادعایی نمیکند، مگر او که قلبش متعفن و آلوده و وجدانش مرده باشد. از منابع شیعه و از کتبی که آقای تیجانی صحت آنها را قبول دارد، روشن کردم که خالد از راه حلال و شرعی با همسر مالک ازدواج و زفاف کرده بود و لیلی بنت منهال برای ازدواج با حضرت خالد موافقت کرده بود ولی تیجانی تشیع خود را معبود خود قرار داده و بدین ترتیب خود را در گرداب هلاکت غرق کرده است.
آقای تیجانی در ادامه گمراهی خود میگوید: عدت نزد او (خالد بن ولید) چه اهمیت و ارزشی دارد؟ بعد از اینکه شوهرش را به ظلم و ستم به قتل رسانده و افراد قومش را که مسلمان بودند از پا در آورده است. عبدالله بن عمر و قتاده که از اقدام او سخت ناراضی بودند و ابو قتاده سوگند خورد که هرگز در لشکری که خالد فرمانده آن باشد شرکت نخواهد کرد، این دو درباره مسلمان بودن قوم مالک گواهی میدهند. آقای تیجانی این سخنان را به تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی، تاریخ ابی الفداء و الأصابه نسبت میدهد [۴۸۶].
میگویم:
۱- این روایت که آقای تیجانی آن را به طبری نسبت میدهد، عیناً همان روایت است که او در آن مدعی شده بود که عمرسخالد را تهدید به رجم کرده است و درباره آن ثابت کردم که ضعیف است و استدلال بدان صحیح نمیباشد.
۲- این روایت که در آن آمده است که ابو قتاده در حق خالد خشم کرده و سوگند یاد کرده است که در لشکر او هرگز شرکت نمیکند، در «الإصابة» اصلاً وجود ندارد اما چنین بر میآید که ذکر منابع زیاد ممکن است از این جهت حائز اهمیت باشد که سخن دروغ را راست جلوه دهد.
۳- بر فرض صحت حدیث دایر بر خشم کردن حضرت قتاده، میتوان گفت که این رای ابو قتاده است و اجتهاد خالد درباره مالک بن نویره خلاف رای قتاده بوده است و خالدس از اینکه ابو قتاده در غزوات او را همراهی نمیکند، متضرر نمیشود زیرا معتقد است که کار درستی را انجام داده است. اگر اقدام و خشم ابو قتاده کار درستی میبود، چرا ابن عمر چنین نکرد و فقط به اظهار رای خود قناعت کرد و بعد با لشکر حضرت خالد همراه شد؟! مساعدت و همکاری حضرت عبدالله بن عمرسحکایت از آن دارد که فقه و بینش او بر این بود که اقدام خالد و همراهانش دایر بر قتل مالک بن نویره از هوس نفسانی نشات نمیگرفت حتی اگر اشتباه بوده است ولی اشتباه، اشتباه اجتهادی است. من از آقای تیجانی (هدایت شده و با انصاف!!) میپرسم: چرا او موضع ابی قتاده را علیه حضرت خالد تایید کرد و حکم بطلان اقدام حضرت خالد را صادر کرده است؟! حال آنکه هر کدام از آنان طبق گمان و اجتهاد خود به تاویل مساله پرداخته بود، تیجانی چرا از ضرار بن ازور که مالک را به گمان اینکه مرتد شده است، به قتل رسانده بود، حمایت نمیکند؟
آقای تیجانی از کتاب «الصدیق أبوبکر» نوشته حسین هیکل که بدون توجه به صحت و سقم روایات، نوشته شده است، استناد کرده میگوید:
آیا میتوانیم سوال کنیم که ابوبکر چرا خالد را قصاص نکرد و حد شرعی را در حق او اجرا نکرد؟ و اگر عمر، آنطور که حسین هیکل میگوید، الگوی عدل و عدالت بود، چرا به عزل خالد از فرماندهی لشکر اکتفا کرد و حد شرعی را در حق او به اجرا در نیاورد؟ تا ضرب المثل بدی برای مسلمانان در رابطه با احترام کتاب الله بیان نمیشد. میگویند: آیا آنها برای کتاب خداوند احترام قایل شدند، حد شرعی را اقامه کردند؟ هرگز، اینها همه زد و بند سیاست است، میدانید که سیاست چیست؟! شگفتی میآفریند، حقایق را وارونه میکند و نصوص قرآنی را به دیوار میزند [۴۸۷].
میگویم:
در مباحث گذشته بطور روشن و شفاف بیان کردم که خالد مالک بن نویره را بخاطر این به قتل رساند که وی مرتد میدانست و علل و اسباب آن را که چرا خالد به مرتد بودن مالک معتقد بود، نیز بیان کردم. از دیدگاه من مرتد بودن مالک محل شک نبود. حد اکثر آنچه که در این خصوص گفته شد: این است که خالد در قتل مالک دچار اشتباه شده است. اما این خطا، خطای تاویلی بوده است. و خطای تاویلی نمیتواند جوازی برای قتل حضرت خالد باشد. داستان حضرت خالد، عیناً مانند داستان اسامه بن زید است. وقتی اسامه، شخصی را که کلمه «لا إله إلا الله» را به زبان آورد، به قتل رساند، رسول اکرم جفرمود: ای اسامه، او را کشتی، بعد از اینکه کلمه «لا إله إلا الله» گفته بود؟ رسول الله جسه بار این جمله را تکرار فرمود. مشاهده میکنیم که رسول الله جاقدام اسامه مبنی بر قتل آن مرد را، رد کرد اما قصاص، دیه و کفاره، هیچ کدام را بر اسامه واجب نکرد ـ محمد بن جریر طبری و غیره از ابن عباس و قتاده روایت کردهاند که آیه: ﴿ وَلَا تَقُولُواْ لِمَنۡ أَلۡقَىٰٓ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَٰمَ لَسۡتَ مُؤۡمِنٗا ﴾[النساء: ۹۴] درباره شخصی بنام مرداس از قبیله غطفان نازل شده است. رسول الله جلشکری را به فرماندهی، غالب لیثی به طرف طایفه مرداس اعزام کرد. همراهان او فرار کردند و خود او فرار نکرد. لشکر وقت صبح بر او غارت برد و او بر لشکر سلام گفت. او بوسیله لشکر کشته شد و گوسفندانش به غنیمت برده شدند. خداوند آیه مذکور را نازل کرد و به پیامبر جامر کرد تا اموالش بر گردانده شوند و دیه او نیز به وارثان او داده شود و مومنان را از تکرار چنین اقدامی منع کرد. خالد بن ولید نیز در جریان مشابهی افراد بنی جذیمه را به قتل رساند. رسول اکرم ج، دستها را به سوی آسمان بلند کرده فرمود: «پروردگارا، از آنچه که خالد انجام داده است من از آن اظهارات برائت میکنم» ولی با این وجود رسول اکرم جخالد را قصاص نکرد. زیرا اقدام حضرت خالد بر اساس تاویل و اجتهاد انجام گرفته بود. وقتی رسول اکرم جبخاطر کشته شدن چند تن بر اساس تاویل و اجتهاد بوسیله خالد بن ولید، او را قصاص نکرد، قصاص نکردن حضرت ابوبکرسوی را بخاطر کشتن مالک بن نویره، اقدامی بسیار مناسب، شایسته و مطابق با شیوه عمل رسول الله جبوده است [۴۸۸].
شگفتآور این است که آقای تیجانی اقدام حضرت خالد درباره کشتن چند تن از بنی خذیمه را ذکر کرده و آن را دلیل و مستندی علیه حضرت ابوبکرستلقی میکند، در حالی که او میداند که رسول الله جخالد را قصاص نکرده بود. او چرا شیوه عمل رسول الله جرا دلیلی در جهت تایید حضرت ابوبکر تلقی نمیکند؟! بدون تردید، هر کس از هوسها پیروی کند، از پیروی کردن از حق بیبهره خواهد شد [۴۸۹]. جناب دکتر تیجانی اجازه میدهد از وی سوال شود که: چرا رسول اکرم جاز حضرت خالد قصاص نگرفت و از سمت فرماندهی او را معزول نکرد بلکه تا حیات خود او را بر پستش ابقا نمود؟ آیا این اقدام و شیوه عمل رسول الله جبه عنوان یک بدترین ضرب المثل برای مسلمانان درباره احترام قرآن تلقی میگردد؟! آیا رسول اکرم جنصوص قرآنی را بر دیوار زده است؟! البته این یک دروغ واضح و رسوایی آشکار است که تیجانی برآن تاکید دارد.
آقای تیجانی در حالی که غرق در گمراهیهای خود است، میگوید: «آیا ممکن است از علما سوال شود علمای که در کتب خود روایت میکنند که وقتی اسامه نزد رسول الله آمد تا درباره زن شریفی که مرتکب سرقت شده بود، سفارش کند، رسول الله جبر وی خشم کرده فرمود: هلاک شوی، تو درباره ساقط شدن حدی از حدود الله سفارش میکنی، اگر فاطمه دختر محمد جدزدی میکرد، من دست او را قطع میکردم. پیشینیان بخاطر این هلاک شدند که هرگاه شخص امیر و ثروتمندی از آنان سرقت میکرد، مجازات نمیشد و اگر مستضعفی سرقت میکرد، قانون را بر او اجرا میکردند، چگونه آنان (علمای) در برابر کشتن مسلمانان معصوم الدم، سکوت کرده و در همان شب که همسران آنان غرق در رنج و ماتم هستند با آنان مقاربت میکنند، ای کاش که به سکوت کفایت میکردند! ولی آنان با دروغ پردازی و خلق فضایل و محاسن، اقدام خالد را توجیه کرده وی را به شمشیر برهنه خداوند لقب میدهند. یکی از دوستان که به شوخی و وارونه کردن معانی شهرت داشت، مرا به تعجب واداشت من در روزگار جهالت و نادانی خودم، درباره مزایا و محاسن خالد سخن میگفتم و درباره او گفتم: «سیف الله الـمسلول» دوست من در جواب من گفت: «سیف الشیطان الـمشلول» آن روزگار از دوستم رنجیده و از وی کناره گیری کردم. لکن بعد از بحث و گفتگو، خداوند چشم بصیرت مرا باز کرد و مرا از منزلت و جایگاه کسانی که خلافت را متصرف شده، احکام خدا را تبدیل کردند، آنها را تعطیل کردند و از حدود خدا تجاوز کرده و آنها را از بین بردند، آگاه کرد [۴۹۰].
میگویم:
۱- بخاری حدیث مذکور را با این تعبیر و الفاظ آورده است: عایشهلمیگوید: جریان سرقت زن مخزومیه برای قریش بسیار مهم بود. با خود میگفتند: چه کسی در این باره با رسول الله جصحبت میکند؟ کسی غیر از اسامه جرات سخن گفتن با رسول الله جرا ندارد. اسامه مورد محبت رسول الله جاست. اسامه با رسول الله جصحبت کرد. رسول الله جفرمود: «آیا درباره حدود خداوند سفارش میکنی؟ بعد رسول الله جبلند شد و به ایراد سخن پرداخت و فرمود: (ای مردم، گذشتگان بخاطر این گمراه شدند که اگر شخص شریفی از میان آنان دزدی میکرد، مواخذهاش نمیکردند ولی اگر مستضعفی دزدی میکرد، قانون خدا را بر وی اجرا میکردند. سوگند به ذات الله، اگر فاطمه دختر محمد سرقت میکرد، محمد جدست او را قطع میکرد [۴۹۱].
این حدیث از روشنترین دلایل است علیه آقای تیجانی زیرا حدیث به وضوح گویای این مطلب است که اسامه میخواست درباره زنی که سرقت کرده بود، بدون تاویل و هیچ گونه شبههای سفارش کند و معلوم است که حدود با وجود شبهه ساقط میشوند. اگر در این سرقت شبهه وجود داشت، نیازی نبود که برای زن مخزومیه سفارش شود. این مطلب یعنی عدم وجود شبهه از قول رسول اکرم جکه فرمود: «أتشفع فی حد من حدود الله»؟نیز واضح است به خلاف اقدام حضرت خالد. زیر حضرت خالد معتقد بود که مالک بن نویره مرتد است و با این اعتقاد حضرت خالد، مالک را کشت. فوقش این است که حضرت خالد تاویل کرده و تاویلش خطا رفته است. وقتی مرتد شدن مالک با دلایل و شواهد روشن ثابت شده است، چرا آقای تیجانی این دو جریان را یکسان تلقی میکند؟!
۲-.. . خوانندگان محترم، ملاحظه کنید که آقای تیجانی هدایت شده!!! اهل سنت را به دروغ پردازی و اختراع فضایل برای فرماندهی، مجاهدین، حضرت خالد بن ولید متهم میکند و همچنین متهم میکند که اهل سنت برای خالد لقب تراشیده و او را به «سیف الله الـمسلول» ملقب کردهاند. از روایات صحیح ثابت شده است که رسول الله جاو را به «سیف الله الـمسلول» ملقب کرده بود. چرا خالد «سیف الله الـمسلول» نباشد. مگر خالد نبود که مسلمانان را قیادت میکرد و حماسه میآفرید و پیروزیهای پی در پی به ارمغان آورد و در جهاد بزرگترین و سختترین مصیبتها را متحمل میشد حتی در غزوهی موته ۹ شمشیر در دستش شکست و در نهایت یک شمشیر یمنی در دستش باقی ماند [۴۹۲]. از روایات صحیح ثابت است که گفته بود: «بارها کثرت جهاد در راه خدا مرا از خواندن قرآن منع میکرد» (سیر اعلام النبلاء ج۱ ص(۳۷۶-۷۵) حضرت خالد در موقع موت سخنی به زبان آورد که تاریخ آن را برای قهرمان امت به ثبت رسانده است «شبی که در صبح آن قرار است بر خصم زبون بتازم، به مراتب بهتر است برای من از آن شبی که عروس زیبایی برایم هدیه شود، پس جهاد را بر خود لازم کنید» (الإصابة لابن حجر ج۲ ص۲۵۴) ابن عبدالبر در استیعاد آورده است: وقتی لحظات موت حضرت خالد بن ولید فرا رسید، گفت: نزدیک به صد معرکه حضور پیدا کردم و در بدنم به اندازهی یک وجب یافت نمیشود مگر اینکه ضربهی شمشیر، نیزه و یا تیری در آن مشاهده میشود، با این وجود اینک من بر روی رخت خواب دارم مثل شتر جان میدهم. چشم بزدلان خواب راحت نبیند.
حتی علمای شیعه نیز به رشادت و شجاعت این فرمانده بزرگوار اعتراف دارند و نمیتوانند توان رزمی او را انکار کنند ـ علامهی آنها، عباس قمی، در کتابش «الكنى والألقاب» میگوید: او قهرمان کشنده دشمن است تاریخ رویدادهای بسیار مهمی را درباره او به ثبت رسانده است، عباس قمی به نقل از او در شرح حال او میگوید: در بسیاری از معرکهها حاضر شدم. در بدن من اندازه یک وجب نیست که مورد اصابت شمشیر و تیرهای دشمن قرار نگرفته باشد، و امروز من دارم در رخت خواب جان میدهم. لا نامت عین الجبناء.
آقای تیجانی در دوران جهالت خود، درباره حضرت خالد بن ولید، با یکی از دوستانش میگوید: او (خالد) «سیف الله مسلول» است. این همان لقبی است که رسول الله جبه وی داده است. بعد دوست کمیته و پست او میگوید: او (خالد) «سیف الشیطان الـمشلول»!! (شمشیر بیجان شیطان) است.
آقای تیجانی دیدگاه خودش را رد کرده میگوید: بعد از گفتگو و مباحثه خداوند راه بصیرت را بر من گشود. !!؟ برادر خواننده، دقت کن و ببین که آقای تیجانی به کدام سمت هدایت شده است؟ از خداوند سلامت را طلب کن.
آقای تیجانی در ادامه سکر و مستی خود میگوید: مورخان نوشتهاند که ابوبکر خالد بن ولید را بعد از آن جریان شرم آور به یمامه فرستاد. خالد بعد از پیروزی در این جنگ، با دختری ازدواج کرد به گونهای که با لیلی همسر مالک بن نویره ازدواج کرده بود و هنوز خون مسلمانان و خون و پیروان مسیلمه خشک نشده بود که با این دختر ازدواج کرد(!!!) ابوبکر او را بخاطر این ازدواج نکوهش کرد، بیش از آنچه که به خاطر ازدواج با لیلی او را نکوهش کرده بود. بیتردید این زن نیز دارای شوهر بوده و خالد شوهر وی را کشته و همان عملی را که با لیلی، همسر مالک مرتکب شده بود با این زن انجام داده است. اگر چنین نمیبود، ابوبکر وی را مورد نکوهش قرار نمیداد، حتی مورخان عین نامهای را که ابوبکر برای خالد نوشته بود، نقل کردهاند و ابوبکر در آن نامه چنین گفته است: (سوگند به جانم، ای پسر مادر خالد، تو آرام و راحت با دختران ازدواج میکنی و خون هزار و دویست شهید در کنار خانه تو هنوز خشک نشده است) وقتی خالد این نامه را قرائت کرد، گفت: این همان شیوه انسان سختگیر، یعنی عمر بن خطاب است [۴۹۳].
میگویم:
۱- این اثر به دلیل اینکه در سندش حمید بن حیان رازی وجود دارد، ضعیف است. عقیلی او را جزو ضعفا قرار داده است و همچنین ابن حجر در تقریب این اثر را ضعیف قرار داده است. حاصل سخن اینکه این اثر ضعیف است و استناد بدان اعتباری ندارد.
۲-.. . اگر بپذیریم که این روایت صحیح است، باز هم چیزی که حضرت خالد معیوب شود، در آن وجود ندارد. زیرا خالد ازدواجش را با دختر مجاعه بن مراره، به پدرش مجاعه پیشنهاد کرد و او موافقت خود را اعلام داشت و ازدواج انجام گرفت. این ازدواج به هیچ وجه خالد را معیوب نمیکند و نه ازدواج با بیش از یک همسر موجب عیب و نقص است. اما اینکه حضرت ابوبکرسوی را مورد نکوهش قرار داده است. باید عرض شود که حضرت خالد دلایل و دفاعیه خود را طی نامهای به حضرت ابوبکرسچنین بیان داشته است: «اما بعد، سوگند به جان خودم، من ازدواج نکردهام تا مسرت من کامل شود و خانه من خوشحال شود. پیغام نکاح به کسی فرستادم که اگر در مدینه این خواستگاری انجام میگرفت، به چنین مصیبتی مواجه نمیشدم، بگذار، من خواستگاری خودم را در میدان جنگ آشکار کردم. اگر تو به خاطر دین یا دنیا این را ناگوار میدانی، من تو را نکوهش میکنم. اما درباره تعزیت نیکوی من نسبت به کشته شدگان مسلمان، باید بگویم: به خدا سوگند، اگر حزن و اندوه و زندهای را ابقاء میکرد و یا مردهای را حیات دو باره میبخشید، هیچ زندهای نمیمرد و تمام مردگان زنده میشدند، من به قدری وارد معرکهها و مهالک شدهام که از زندگی مایوس نگشته و به مردم اذعان پیدا کردم. اما اینکه مجامعه مرا فریب داده است. خیر، من فکر میکنم، دیدگاه و رای من در آن روز اشتباه نبوده است. خیر، من فکر میکنم، دیدگاه و رای من در آن روز اشتباه نبوده است. و من عالم غیب نیستم، و شما میدانید که خداوند خیر و خوبی را نصیب مسلمانان کرده است آنان را وارث زمین گرداند و سرانجام را به پرهیزگاران اختصاص داده [۴۹۴]. نامهی حضرت خالد چنان گویا و واضح است که نیازی به تفسیر و توضیح ندارد.
۳- چنین بر میآید که آقای تیجانی نمیتواند خود را از خصوصیات ذاتی و از صفاتی محبوب خود که همان کذب و دروغ پردازی است رها سازد! او با این گفته خودش «لا شك أن هذه البنت هی الأخرى ذات بعل فقتله خالد ونزا علیها كما فعل بلیلى زوجة مالك» حق را وارونه میکند!! باور نمیکنم، آقای تیجانی که این جریان را ذکر کرده و آن را به منابع که در حاشیه کتابش ذکر کرده است، ارجاع داده، نمیداند که خالد ازدواج با این دختر را به پدرش پیشنهاد کرده است، و بعد از اعلام موافقت از جانب پدر دختر، ازدواج صورت گرفته است [۴۹۵].
آری، چقدر جای شگفت است که آقای تیجانی مدعی است که به راه راست هدایت شده است. ولی هنگامی که بداند که گمراه شده است، حال او چگونه خواهد شد؟! خداوند، از تو عافیت میجوییم.
بعد از توضیحاتی که داده شد فکر میکنم حق برای حق جویان روشن شده است. در پایان هم خدا را سپاس میگویم.
[۴۶۸] ثم اهتدیت ص (۱۵۶-۱۵۵). و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۶۰-۲۵۹). [۴۶۹] تاریخ طبری ج۲ ص ۳۷۲ سنه ۱۱ تاریخ ابن الأثیر ج۲ ص ۲۱۷ البدایة والنهایة ج ۶ ص ۳۲۶ تاریخ ابن خلدون ج ۲ سنه ۱۱. [۴۷۰] طبری ج۳ ص ۲۷۴-۲۷۳ تاریخ ابن الأثیر ج۲ (۲۱۸-۲۱۷) البدایة والنهایة ج ۶ (۳۲۷-۳۲۶). [۴۷۱] وفیات الأعیان وأبناء الزمان لابن خلکان ص ۱۴ ج ۶ چاپ بیروت. [۴۷۲] همان منبع و همان صفحات. [۴۷۳] همان منبع ص ۱۵. [۴۷۴] تاریخ یعقوبی ج۲ ص (۱۳۱). [۴۷۵] منهج کتاب التاریخ الإسلامی ـ محمد بن صامل السلمی ص (۴۳۱-۴۳۰). [۴۷۶] تهذیب ج ۳۵ ص ۱۰۲ رقم (۱۶۷). [۴۷۷] تقریب التهذیب ج۲ ص ۴۹ رقم (۵۸۵۲). [۴۷۸] منهاج ج۵ ص ۵۱۹. [۴۷۹] صحیح بخاری کتاب فضائل الصحابة رقم (۳۵۴۷) ج۳. [۴۸۰] سنن ترمذی رقم (۴۱۱۷) باب مناقب خالد بن ولید. [۴۸۱] جولة تاریخیة فی عصر الخلفاء الراشدین ص۴۲ محمد سید الوکیل فتوح البدان بلاذری ص(۱۰۸) الکامل ج۲ ص(۲۱۸). [۴۸۲] کتاب الأمالی لأبی عبدالله الیزیدی (ص۲۶-۲۵) چاپ عالم الکتب. [۴۸۳] تاریخ طبری ج۲ ص (۲۷۳) وقایع سنه ۱۱. [۴۸۴] ص ۲۷۷ تاریخ ابن خلکان. [۴۸۵] ثم اهتدیت ص (۱۶۵). و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۶۰). [۴۸۶] ثم اهتدیت ص (۱۵۶). و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۶۱-۲۶۰). [۴۸۷] ثم اهتدیت ص (۱۵۷). و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۶۱). [۴۸۸] المنهاج ج ۵ ص ۵۱۸. [۴۸۹] المنهاج ج۵ ص ۵۱۹. [۴۹۰] ثم اهتدیت ص (۱۵۷) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۶۳). [۴۹۱] صحیح بخاری ج۴ کتاب الحدود رقم (۶۴۰۶). [۴۹۲] صحیح بخاری کتاب المغازی ـ غزوة مؤته ـ ج ۴ رقم (۴۰۱۸-۴۰۱۷). [۴۹۳] آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۶۶-۲۶۵). [۴۹۴] خالد بن ولید تالیف صادق عرجون ص (۲۰۱). [۴۹۵] طبری ج۲ ص ۲۸۴ سنه ۱۱.