بلکه گمراه شدی

فهرست کتاب

نص پیرامون خلافت

نص پیرامون خلافت

آقای تیجانی درباره علل و عواملی که او را به راه حق هدایت کردند، چنین سخن می‌گوید: «علل و عواملی که مرا به سوی حق دعوت کردند، خیلی زیادند، و برای من ذکر همه آن‌ها در این میدان تنگ مقدور نیست، لذا به ذکر بعضی از آن‌ها بسنده می‌کنم.

۱- نص درباره خلافت: در مبدا ورود به این مباحث با خود عهد کردم که آنچه که نزد فریقین متفق علیه است، فقط آن‌ را محو و ملاک گفته‌هایم قرار بدهم و به متفردات هیچ فریقی تعرض نکنم. و با همین اندیشه درباره تفضیل میان ابوبکر و علی بن ابی طالب و درباره اینکه حق خلافت از روی نص از آن علی بود همانطورکه شیعه مدعی است، یا موکول به شوری بود، آن طور که اهل سنت می‌گوید، می‌خواهم سخن بگویم.

پژوهشگران در این خصوص اگر خود را از تعصب‌های فرقه‌ای، گروهی و گرایش‌ها بدور نگاه دارد، بدون تردید و به روشنی می‌داند که نص درباره خلافت حضرت علی بن ابی طالب وارد شده است. مانند: «من كنت مولاه فهذا علی مولاه» هر کس که من مولای او هستم، علی نیز مولای او است. پیامبر جاین مطلب را بعد از برگشتن از حجه الوداع بیان فرمود و زمینه تبریک و تهنیت برای حضرت علی فراهم شد حتی ابوبکر و عمر نیز از جمله کسانی بودند که امام را تبریک گفتند: و گفتند: (بخ، بخ ای پسر ابی طالب، تو مولای هر مومن و مومنه شدی) تیجانی می‌گوید: این حدیث میان شیعه و سنی متفق علیه است. من در این موضوع فقط به ذکر منابع اهل السنت والجماعت بسنده می‌کنم و حتی تمام منابع را ذکر نمی‌کنم. زیرا منابع بسیار زیادند. برای اطلاع بیشتر، خوانندگان به کتاب «الغدیر»، نوشته علامه امینی مراجعه کنند. مولف، راویان این حدیث را از طرق اهل سنت در آنجا ذکر کرده است [۳۶۰].

در پاسخ، عرض می‌شود:

۱- این گفته آقای تیجانی که: خلافت نزد اهل سنت موکول به انتخاب و شوری است، صحت ندارد. زیرا اهل سنت درباره خلافت حضرت ابوبکرساختلاف نظر دارند. عده‌ای بر این باورند که خلافت حضرت ابوبکرسبوسیله نص جلی یا خفی ثابت شده است وعده‌ای دیگر بر این باورند که خلافت او به توافق اهل حل و عقد منعقد گردیده است. فریق اول برای وجود نص دایر بر خلافت حضرت ابوبکرسبه دلایل روشن و بسیار قوی استدلال کرده است [۳۶۱]. بهر حال، باید بدانیم، که این گفته تیجانی که نزد اهل سنت خلافت موکول به شوری و انتخاب است، قول مجمع علیه نیست. اگر این دیدگاه حق هم باشد، دیدگاه یک گروه از اهل سنت است. اگر حق این است که خلافت حضرت ابوبکر از نص جلی با خفی ثابت است، این دیدگاه گروه دیگری است. در هر صورت، حق خارج از دیدگاه اهل سنت نیست.

۲- این گفته تیجانی که خلافت حضرت علی ابن ابی طالب نزد شیعه از نص ثابت است و در این باره از چند حدیث استدلال می‌کنند، این یک ادعای فاسد و بی‌اساس است. زیرا آنان به دلایل بسیار ضعیف و واهی تکیه کرده از الفاظی استدلال می‌کنند که هیچ گونه دلالتی بر مدعای آنان ندارند، بحث مفصل در این خصوص در مباحث آینده خواهد آمد ـ علاوه بر این، اگر بپذیریم که قول خلافت بالنص ثابت و حق است، باز هم مدعای شیعه ثابت نمی‌شود. زیرا «راوندیون» که معتقد به امامت حضرت عباس بن عبدالمطلب هستند، نص را درباره خلافت و امامت او می‌دانند، همانطورکه شیعه نص را درباره امامت حضرت علی می‌داند. قاضی ابویعلی می‌گوید: راوندیون اختلاف دارند. گروهی بر این عقیده‌اند که رسول الله جبا ذکر شخص و نام عباس، به امامت وی تصریح کرده است و این مطلب را آشکار به مردم اعلام کرده است و امت بدلیل انکار این نص صریح و مخالفت با امر رسول الله جمرتد شده است. برخی از آنان بر این عقیده‌اند که نص درباره امامت عباس و بعد از وی برای اولاد او است تا قیامت [۳۶۲]. این ادعای راوندیه مانند ادعای شیعه و مشابه آن است و هیچ کدام از این دو دیدگاه، (دیدگاه راوندیه و شیعه) دلیلی برای اثبات وجود ندارد. هیچ یک از اهل علم در تایید آن سخن نگفته است. ولی نص پیرامون خلافت حضرت ابوبکرسمورد تایید اهل علم است.

۳- این گفته تیجانی که: «پژوهشگر اگر در صدد حقیقت بوده و از گرایشها خود را دور نگاه دارد، در می‌یابد که درباره خلافت حضرت علی، نص صریح و روشن وجود دارد. » تیجانی برای اثبات این مدعای خود حدیث «من كنت مولاه فهذا علی مولاه»را ذکر می‌کند.

درباره جواب این مدعا عرض می‌شود:

۱- علمای حدیث در صحت و سقم این حدیث اختلاف نظر دارند. بعضی آن‌ را ضعیف و برخی آن‌ را حسن قرار داده‌اند. اما از دیدگاه من (مولف) حدیث صحیح و از رسول الله جثابت است. من نمی‌توانم فقط بخاطر گرایش‌های شخصی، مسلکی و سلیقه‌ای، این حدیث را ضعیف قرار بدهم همان گونه که شیوه تیجانی است. او احادیث صحیح را به دلیل اینکه با گرایش‌های او موافقت ندارند یا مخالف با خزعبلات او هستند، ضعیف تلقی می‌کند. آری، کسانی که از هوا و هوس و گرایش‌ها تبعیت می‌کنند، کارشان بسیار ساده و آسان است و اما اهل سنت در برابر نصوص حدیث توقف نموده زمانی آن‌ها را ملاک عمل و عقیده قرار می‌دهند که از لحاظ متن و سند صحت آن‌ها به ثبوت رسیده باشد.

۲- آقای تیجانی مدعی است که حدیث «من كنت مولاه. . . الخ» نص واضح و روشنی است برای اثبات خلافت علی بن ابی طالب. آری، چنین بر می‌آید که سخن گفتن نیاز به زحمت و مشقت زیادی ندارد، و برای هر شخص آسان است و هر کس به راحتی می‌تواند، آنچه که خواسته باشد، بگوید زیرا حرف و سخن در برابر مال و سرمایه خرید و فروش نمی‌شود. لذا هیچ حرف و سخنی در حد ذات خود نمی‌تواند دلیل باشد و هیچ فرد عاقلی سخن محض را به عنوان دلیل نمی‌پذیرد. آقای تیجانی مدعی است که حدیث مذکور، دلیل واضح و روشنی است اما قبول زحمت نکرده و درباره واضح و روشن بودن آن دلیلی را ارائه نداده است. یقیناً شاعر بسیار بجا فرموده است:

والدعاوى ما لم تقم علیها
بینات فأصحابها أدعیاء

یعنی: دعوا مادام که همراه با دلیل نباشد، دعوای محض است. متاسفانه حدیثی که آقای تیجانی و شیعیان از آن استدلال می‌کنند، بجای واضح و روشن بودن، دلیل ابهام و عدم وضوح را با خود همراه دارد. همانطورکه خود تیجانی نیز اعتراف دارد، رسول اکرم جاین حدیث را در «غدیر خم» بعد از برگشتن از حجه الوداع بیان فرموده است. همه می‌دانند که تمام مسلمانان بعد از حجه الوداع با پیامبر جبه مدینه بر نگشتند بلکه اهل مکه به مکه و اهل طایف به طایف و اهل یمن به یمن رفته بودند و با پیامبر جبه جز اهل مدینه کسی دیگر نبود، اگر آنچه که پیامبرشدر «غدیر خم» بیان فرمود، از جمله مطالب مهمی که به تمام مردم بایستی ابلاغ می‌شد، می‌بود، آن‌ را در عرفه یا منی، که همه مسلمانان حاضر بودند، ابلاغ می‌فرمود. رسول الله جدر آن سفر «سفر حجة الوداع» اصلاً بحثی از امامت یا از حضرت علی نفرموده است. لذا واضح و روشن است که امامت حضرت علیسوحی منزل یا منصوص در دین خداوند نبوده است و نه از آن مطالبی بوده است که پیامبرجمامور ابلاغ آن باشد. لذا حدیث «من كنت مولاه. . . » به روشنی تمام، کم‌ترین دلالتی بر خلافت حضرت علیسندارد!.

۳- معنی «مولاه» به هیچ صورت خلیفه نیست و منظورش رسول اکرم جاز آن، خلافت نبوده است و نه لفظ «مولی» بدلیل معانی متعددی که دارد، دال بر خلیفه است. رازی در مختار الصحاح می‌گوید، (المولی) بمعنی: غلام آزاد شده، آزاد کننده، پسر عم، مددکار، همسایه و هم پیمان است. و «موالاة» ضد معادات است و رازی می‌گوید: ولایت به کسر و او بمعنی سلطان است و وَلایه به فتح و کسر و او به معنی نصرت (یاری کردن) [۳۶۳]است. فیروز آبادی می‌گوید: الوَلی: یعنی القرب والدنو (نزدیکی) است والولی اسم است از مصدر وَلی ـ و معنی آن، محب (دوست) الصدیق. (دوست) النصر (یاری دهند) ماخوذ است از ولی الشی، علیه وِلایة وَوَلایة ـ وَوِلایةبه کسر واو بمعنی خطه امارت و سلطان است. و مولی، به معنی، مالک، عبد، معتق (آزاد کننده) معتق (آزاد شده) و صاحب و ابن (پسر) و عم (عمو) و نزیل (مهمان) و شریک و خواهر زاده، و سرپرست و رب و ناصر و منعم (کسی بر دیگران انعام می‌کند) و منعم (کسی که بر او انعام می‌شود) و دوستدار، و تابع و داماد، است [۳۶۴]. و از این تحقیق لغوی معلوم است که «مولی» به معنی نصرت (یاری کردن) و غیر نصرت و برای تمام معانی که بیان گردید، آمده است. لذا آن‌ را حمل کردن بر معنی سلطان و خلیفه نیاز به دلایل دارد، علاوه بر این، آن‌ را حمل کردن بر معنی والی و حاکم متعذر است.

شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «... در این حدیث هیچ گونه دلالت روشنی دایر بر اینکه منظور از مولی خلیفه است، وجود ندارد. زیرا «مولی» به معنی «ولی» است. خداوند می‌فرماید: ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ «همانا ولی شما خدا، رسول خدا و مومنان هستند».و فرموده است: ﴿ وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ ٤ از این آیه ثابت می‌شود که رسول الله جولی مومنان است و آنان نیز ولی رسول الله جهستند همانطور که ثابت می‌شود که خداوند ولی مومنان است و مومنان نیز ولی همدیگر هستند. پس روشن شد که «موالاة» ضد معادات است و «موالاة» باید از طرفین باشد هر چند که یک طرف به اعتبار منزلت و جایگاه والاتر از دیگری است. ولایه طرف بزرگتر تفضیل و احسان است و ولایه طرف کوچک‌تر طاعت و عبادت است. همانطور که خداوند مومنان را دوست دارد، مومنان نیز او را دوست دارند. چون «موالاة» ضد معادات، محاربه و مخادعه است و کفار خدا و رسول را دوست ندارند بلکه با الله و رسول الله محادات و معادات دارند. خداوند فرموده است: ﴿ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ [الممتحنة: ۱]. «دشمنان من و دشمنانتان ‌را دوست خود قرار ندهید». اگر کسی یا کسانی چنین کنند، الله آنان را مجازات می‌کند. چنان‌چه می‌فرماید: ﴿ فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ فَأۡذَنُواْ بِحَرۡبٖ مِّنَ ٱللَّهِ [البقرة: ۷ و ۲۹]. «و اگر این کار را نکنید، پس به جنگى از جانب الله و رسولش آگاه باشید». و جایی دیگر فرمود است: ﴿ ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۖ [البقرة: ۲۵۷]. «الله یاور و (سر پرست) کسانی است که ایمان آورده‌اند، آن‌ها را از تاریکی‌ها به سوی نور بیرون می‌برد».آری، با توجه به معنی و مفهوم این آیه‌ها که لفظ ولی و مولی در آن‌ها بکار رفته است، بخوبی روشن است که معنی اینکه، الله ولی و مولی مومنان است و اینکه رسول الله ولی و مولای مومنان است یا اینکه علی مولای مومنان است و اینکه رسول الله ولی و مولای مومنان است، «موالاة» است و «موالاة» ضد معادات (عداوت و دشمنی) است. مومنان دوستی و موالات دارند با الله و رسول الله ج، موالاتی که ضد معادات است. این حکم یعنی «ولی و موالاة» با الله و رسول و مومنان برای هر مومن ثابت است. حضرت علیسنیز کی از مومنان است که سایر مومنان را دوست دارد و مومنان نیز او را دوست دارند. حدیث درباره اثبات موالات با علی است و در واقع گواهی رسول الله جاست دایر بر اینکه حضرت علی مستحق و لایق موالات است ظاهراً و باطناً. این حدیث در واقع رد و نفی می‌کند آنچه را که دشمنان او یعنی خوارج و نواصب درباره او می‌گفتند و هرگز به این معنی نیست که مومنان غیر از حضرت علی دیگر مولایی ندارند و چگونه ممکن است که مومنین، مولایی دیگر نداشته و حال آنکه رسول الله جموالی زیادی داشت یعنی تمام مومنان صالح. و حضرت علیسنیز موالی زیادی دارد و مولای او تمام مومنان هستند که او را دوست دارند. رسول الله جفرموده است: «همانا قبایل اسلم، غفار مزینه، جهینه، قریش و انصار مولایی سوای خدا و رسول اللهشندارند» [۳۶۵]قبایل مذکور در این حدیث «مولای» رسول الله جقرار داده شده‌اند همانطور که مومنین صالح در قرآن مجید مولای رسول الله جقرار داده شده‌اند. خداوند و پیامبر جمولای مومنین هستند. خلاصه کلام این است، که میان «ولی» «مولا» و «والی» تفاوت وجود دارد. ولایه به معنی ضد عداوت مغایر است با ولایه به معنی امارت. وولایت که در حدیث غدیر آمده است از باب اول، یعنی به معنی ضد عداوت است نه به معنی امارت و سلطان. رسول الله جنفرموده است: هر کس که من «والی» او هستم علی نیز «والی» اوست، بلکه فرموده است: هر کس که من «مولای» او هستم علی نیز مولای او است. یعنی هر کس مرا دوست دارد با علی نیز باید دوست باشد. «مولا» به معنی «والی» و امیر قطعاً باطل است. زیرا ولایت از هر دو طرف است. مثلاً مومنان اولیاء الله هستند و الله ولی مومنان است و اینکه پیامبر اسلام ج: «أولى بهم من أنفسهم»فقط از جانب رسول الله جاست. و اینکه ولایت رسول الله جبر هر مومن از خود او بیشتر است، این از خصوصیات نبوت پیامبرجاست. اگر فرض شود که حدیث «من كنت مولاه»نص است بر خلاف کسانی که بعد از پیامبر هستند، باز هم این حدیث موجب این نمی‌شود که او (خلیفة بعده) ولایتش بر هر مومن، از خود مومن بیشتر باشد. اگر منظورش این می‌بود، چنین می‌گفت: «من كنت أولى به من نفسه فعلى أولى به من نفسه»و چنین چیزی از هیچ کسی نقل نشده و کسی این را نگفته است. لذا حدیث «من كنت مولاه.. . الخ»را حمل کردن بر خلیفه‌ی بعد، قطعاً باطل است. زیرا اولی بودن پیامبر جبر هر مومن از خود مومن، در حیات و هم در ممات پیامبر جثابت است و صحت خلافت حضرت علیساگر از حدیث غدیر فرض شود، فقط مربوط به دوران بعد از وفات رسول الله جمی‌شود نه دوران حیات و زندگی آن‌حضرت جو خلافت حضرت علی در حیات رسول الله جتحت هیچ شرایطی صدق پیدا نمی‌کند. لذا ولایت حضرت علی بر هر مومن بیشتر از خود مومن نمی‌شود حتی اگر منظور از «مولا» خلافت باشد، علیسنمی‌تواند مولای هیچ یک از مومنان باشد. این‌ها شواهد و قراین زنده و گویایی هستند مبنی بر اینکه رسول الله جمنظورش از «مولا» خلیفه نبوده است. زیرا ولایت [۳۶۶]حضرت علی برای هر مومن مختص به دوران حیات رسول الله جاست اما خلافت وصفی است که قبل از موت تحقق پیدا نمی‌کند. لذا روشن است که «مولا» در حدیث غدیر به معنی خلافت نیست. چون پیامبرجولایتش بر مومنان از خود مومنان بیشتر است چه در زندگی یا بعد از موت و تا روز قیامت، اگر او کسی را در بعضی امور جانشین و خلیفه خود قرار دهد یا فرض شود که او در حیات خود کسی را خلیفه کرده است یا بعد از وفات کسی را خلیفه کرده است و او بوسیله نص یا اجماع خلیفه شده است، او برای این خلافت او بر مومنان از خود آنان اولی تر است. غیر او، هرگز بر هیچ مومنی از خود مومن اولویت ندارد، خصوصاً در زندگی او. اما اینکه علی مولای هر مومن است، وصفی است برای علی در حیات رسول الله و بعد از وفات وی و بعد از وفات علی. لذا علی امروز مولای هر مومن است حال آنکه او امروز حاکم بر همه مردم نیست. و همچنین تمام مومنان مولای یکدیگر هستند، چه در حال حیات یا بعد از وفات [۳۶۷].

۴- اما استدلال سبط ابن الجوزی در کتابش «تذكرة الخواص»(که یکی از آن منابع است که این حدیث بدان نسبت داده شده است. ) دایر بر اینکه لفظ «الولی» در لغت عربی معانی متعددی دارد و ده معنی را ذکر کرده (این خودش اعتراف است به تعدد معنی «المولی») و معنی دهم که «اولی». یعنی اولی المومنین به خلافت است، را ترجیح داده است. بدلیل اینکه سایر معانی آن در حق علی بن ابی طالب منتفی هستند و این را نص صریحی در مورد اثبات امامت حضرت علی قرار داده است [۳۶۸]. متاسفانه یا خوشبختانه، این سخن به جای اینکه دلیلی برای او باشد، دلیلی علیه او است زیرا آقای تیجانی حتی یک دلیل روشن بیان نکرده است دال بر اینکه «مولا» به معنی اولی است. حال آنکه «مولی» را منحصر و محدود کردن به معنی «اولی» نیاز به دلیل روشن و واضح و نص ثابت دارد. و دلیل روشن و نص ثابت دال بر این معنی ارائه نشده است لذا استدلالش باطل است.

این توضیحات به روشنی نشان می‌دهند که: حدیثی که آقای تیجانی از آن بر امامت علی استدلال می‌کند، ادعایش را از بین می‌برد. بنابراین با دلایل مغلوب و محجوج و حجت‌های مدحوض نمی‌توان خلافت را ثابت نمود بلکه برای اثبات خلافت نیاز به دلایل واضح و روشنی دارد که هر گونه شبهات و محتملات را از بین برده باشد.

۵- آقای تیجانی می‌گوید: رسول اکرم جدر برگشتن از حجه الوداع حدیث «من كنت مولاه.. . الخ»را بیان فرمود و بعد از آن محفل و مراسمی برای تبریک گفتن به حضرت علی برگزار گردید، و ابوبکر و عمر (ما) هر دو به حضرت علی تبریک و تهنیت گفتند. «یقولا: بخ، بخ لك یا ابن أبی طالب أصبحت أو أمسیت مولى على كل مؤمن ومؤمنة» [۳۶۹].

«مبارک باد بر تو ای فرزند ابوطالب، همانا تو مولای هر مومن و مومنه شدی».

عرض کنم: سبحان الله، آقای تیجانی چقدر در دروغ گفتن مهارت دارد؟ و برای دروغ پردازی چقدر به خود جرات می‌دهد؟ می‌گوید: محفل و مجلسی برای تبریک گفتن به حضرت علی برگزار گردید و ابوبکر و عمر از جمله کسانی بودند که قبل از دیگران به حضرت تهنیت و تبریک گفتند و بعد از این روایت دروغین را به چند منبع نسبت می‌دهد. وقتی به جز ششم مسند احمد مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم در آن چنین آمده است: «فلقیه عمر بعد ذلك، فقال له: هنیئاً یا ابن أبی طالب أصبحت وأمسیت مولى كل مؤمن ومؤمنة»عمر بعد از آن او را ملاقات کرد و به او گفت: (ای فرزند ابی طالب تو را تبریک می‌گویم، تو مولای هر مرد و زن مومن شدی) در این منبع، ذکری از حضرت ابوبکرساصلاً نشده است. و در صفحه ۳۶ تذکرة الخواص که این موضوع در آنجا مطرح شده، بطور کلی بحثی از محفل و مراسم و تبریک گفتن برای حضرت علی عنوان نشده است. نه از طرف عمر و نه از طرف حضرت ابوبکرس. علامه سیوطی در «الحاوى للفتاوی»نیز این موضوع را چنین آورده است که حضرت عمرسحضرت علی را تبریک می‌گوید ولی یادی از حضرت ابوبکر در آن دیده نمی‌شود [۳۷۰]. این موضوع در کتاب کنز العمال، باب فضایل علی بن ابی طالب، در احادیث شماره (۳۶۳۴۴، ۳۶۳۴۳، ۳۶۳۴۲، ۳۶۳۴۱، ۳۶۳۴۰، و در جلد (۱۱) به شماره ۳۲۹۰۴، ۳۲۹۰۵، ۳۲۹۰، ۳۲۹۱۶، آمده است ولی محفل و مراسم تبریک بجای خود، اصلاً یادی از حضرت ابوبکرس در این روایت دیده نمی‌شود. ابن کثیر در کتاب «البدایة والنهایة» طرق متعدد این حدیث را آورده است ولی حتی در یک حدیث بحثی و سخنی از مراسم تبریک و حضرت ابوبکر در آن دیده نمی‌شود؟! از ذکر سایر منابع اعراض می‌کنم به امید اینکه آنچه که ذکر گرید، از ذکر سایر منابع کفایت می‌کند، و بخاطر اینکه روایات حدیث نزدیک به هم و شبیه یکدیگراند و در هیچ کدام ذکر محفل تبریک و نه ذکر ابوبکرسدیده نمی‌شود. فکر می‌کنم پرده از دروغ‌های آقای تیجانی برداشته شده است و خوانندگان و بویژه آگاهان امور و کسانی که توفیق مطالعه منابع را دارند، بخوبی می‌دانند که نام حضرت ابوبکر بخاطر این گنجانده شده است تا معامله برای خوانندگان ساده‌اندیش و کم سواد که توان استفاده از منابع زیاد و بزرگ را ندارند، مشتبه شود و آنان گمان کنند که حضرت ابوبکرسعلم به حقانیت علی و اولی بودن او به خلافت را داشته است ولی حق خلافت وی را غضب کرده است. اما فکر می‌کنم حق از باطل متمایز شده است و دروغگویان و تهمت زنندگان از میان ‌راستگویان و امانت داران مشخص شده‌اند. روایتی که در آن این الفاظ: «أن عمر قال لعلی: بخ، بخ لك یا ابن أبی طالب أصبحت وأمسیت مولى كل مؤمن ومؤمنة» بطور اضافه آمده‌اند یعنی در بقیه روایات این الفاظ وارد نشده است، این قسمت حدیث بدلیل متفرد بودن (علی بن زید بن جدعان) غیر صحیح و ضعیف است. زیرا راوی مذکور نزد علمای حدیث راوی ضعیفی است [۳۷۱]. آری، با این دلایل روشن است که حق با حضرت صدیق و یاران او است هیچ دلیلی در این حدیث برای فریق مخالف وجود ندارد. والحمدلله رب العالمین.

جناب تیجانی می‌گوید: اجماع بر انتخاب ابوبکرسبه عنوان خلیفه در سقیفه بنی ساعده و سپس بیعت گرفتن او در مسجد، دعوای بدون دلیل است. چگونه دعوای اجماع صحیح است، حال آنکه علی، عباس و تمام بنی هاشم در بیعت شریک نبودند. علاوه بر این، این آقایان که اسامیشان ذیلاً درج می‌گردد، نیز شریک بیعت نبودند: اسامه بن زید، زبیر، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، عمار بن یاسر، حذیفه بن یمان، خذیمه بن ثابت، ابو بریده اسلمی، براء بن عازب، ابی بن کعب، سهل بن حنیف، سعد بن عباده، قیس بن سعد، ابوایوب انصاری، جابر بن عبدالله، خالد بن سعید وعده زیادی دیگر. با این تفصیل چگونه ادعای اجماع صحیح است؟ علاوه بر این اگر تنها علی بن ابی طالب از بیعت تخلف می‌کرد، تخلف او برای نقض اجماع کافی بود. زیرا او از طرف پیامبرجتنها کاندید خلافت بود، بر فرض اینکه نقل دایر بر خلافت وی را قبول نداشته باشیم [۳۷۲].

بعد آقای تیجانی عدم شرکت آقایان نامبرده را به این منابع نسبت می‌دهد. طبری، تاریخ ابن الاثیر، تاریخ الخلفاء، تاریخ الخمیس، الاستیعاب و به تمام مورخان و نویسندگانی که پیرامون بیعت حضرت ابوبکرسسخن گفته‌اند!؟ [۳۷۳]اما جلد و صفحه منابع مذکور را اصلاً یادآور نشده است!؟؟.

عرض می‌شود:

۱- به خدایی که آسمان ‌را سقف و زمین را فرش قرار داده است، سوگند یاد می‌کنم. اگر دروغ زبان می‌داشت و حرف می‌زد، از این دروغ تبری می‌جست. خداوند او را رسوا کرده و مطابق با درونش مجازات کند. اگر به منابع یاد شده مراجعه شود، در هیچ کدام از آن‌ها مدعای جناب تیجانی دایر بر اینکه آقایان با حضرت ابوبکرسبیعت نکرده‌اند، دیده نمی‌شود. منبع اول که همان تاریخ طبری است. مولف آن در جلد دوم تحت عنوان «حدیث السقیفة» روایات متعددی را که برخی از آن‌ها صحیح و برخی دیگر غیر صحیح هستند، آورده است. از میان آن‌ها حدیث ابن عباس است و امام بخاری آن‌ را نقل کرده است. این حدیث بسیار طولانی است و در قسمتی از آن چنین آمده است: (... عمر بن خطابسبالای منبر رفت تا برای مردم سخن گوید و دیدگاه کسانی را که می‌گفتند: (اگر امیرالمومنین فوت شود با فلانی بیعت می‌کنم) رد کند. حضرت عمرسدر جریان سخنان خود به قصه‌ی سقیفه اشاره کرد و گفت: «موقع در گذشت رسول اکرم جاز جمله رویدادها یکی این بود که حضرت علیسو زبیرسو کسانی دیگر که با آن دو بزرگوار بودند، در بیت حضرت فاطمه نشسته و به جمع ما نپیوستند و تمام انصار نیز در جمع ما حاضر نبودند. مهاجرین در محضر حضرت ابوبکرسجمع شده بودند. من (عمر) به ابوبکرسگفتم: باید نزد برادران انصار برویم. به قصد ملاقات با آنان به راه افتادیم. با دو تن از مردانشان که در بدر شرکت کرده بودند، ملاقات کردیم. آن دو خطاب به ما، گفتند: ای گروه مهاجرین، کجا تشریف می‌برید؟ گفتم: می‌خواهیم نزد برادران انصار برویم. آن دو گفتند: بر گردید معامله تان‌ را میان خودتان حل و فصل کنید. گفتیم: به خدا سوگند، باید نزد آنان برویم. حضرت عمرسمی‌گوید: نزد انصار آمدیم. آنان در یک محل گرد آمده بودند. یعنی در سقیفه بنی ساعده. حضرت عمرسمی‌گوید: میان آنان شخصی را دیدم که لحافی یا چادری روی خود انداخته بود. گفتم: این کیست؟ گفتند: سعد بن عباده. گفتم: او را چه شده است؟ گفتند: بیمار است. شخصی از میان آنان بلند شد. بعد از حمد خدا گفت: اما بعد: ما انصار و لشکر اسلام هستیم و شما ای مردم قریش، قوم نبی ما هستید وعده‌ای از شما نزد ما آمده است. حضرت عمرسمی‌گوید: وقتی حس کردم که انصار تعداد ما را کم جلوه داده و خلافت را از ما غصب می‌کنند و من از قبل مقاله بسیار زیبایی را در نظر گرفته بودم. می‌خواستم در محضر حضرت ابوبکرسآن‌ را قرائت کنم و بعضی ایرادها را که متوجه ابوبکر بودند، پاسخ می‌دادم و از وی دفاع می‌کردم. ابوبکر از لحاظ علم و حلم و متانت و وقار از من برتر بود. وقتی من قصد سخن کردم، گفت: «عجله نکن. » من نمی‌خواستم از حکم او سرپیچی کنم. خود او بلند شد. خدا را حمد و ثنا گفت، سخنرانی جامعی ایراد کرد. تمام مطالبی را که من در نظر داشته بودم، در صحبت‌های خود، بهتر از من بیان کرد و گفت: ای گروه انصار! تنها برتری و فضلی که شما برای خود قایل هستید، این است که شما خود را شایسته خلافت می‌دانید. اما تمام مردم عرب تنها قریش را شایسته خلافت می‌دانند، و قریش از هر جهت بهترین مردم عرب هستند. من این دو نفر، (عمر و ابوعبیده بن جراح) را برای شما می‌پسندم. با هر کدام که بیعت کردید، اختیار دارید. حضرت عمرسمی‌گوید: از میان تمام سخنان ابوبکر، این سخن «رضیت لكم أحد هذین الرجلین»«برای شما این دو نفر را پسند کردم» مرا بسیار ناپسند آمد حتی اگر گردن من در غیر گناه زده می‌شد، برای من بهتر بود از اینکه من امارت قومی را بر عهده بگیرم که حضرت ابوبکر در میان آن‌ها باشد. وقتی حضرت ابوبکرسبه سخنان خود خاتمه داد، شخصی از انصار بلند شد و گفت: آخرین سخن را در این باره من می‌گویم وآن اینکه «یک امیر از ما انصار و یک امیر از شما مردم قریش. » سر و صدا بلند شد و اختلاف شدت گرفت. وقتی احساس کردم که اختلاف دامنه دار می‌شود، به ابوبکر گفتم: دستت را بده تا با تو بیعت کنم. او دستش را دراز کرد، من بدست او بیعت کردم سپس مهاجرین و انصار بیعت کردند.

طبری بعد از نقل حدیث مرفوع، اثر موقوف را از ولید بن جمیع الزهری، چنین نقل می‌کند: عمرو بن حریث خطاب به سعید بن زید گفت: «در موقع وفات رسول الله جحاضر بودی؟» سعد گفت آری، عمرو گفت: چه زمانی مردم با ابوبکرسبیعت کردند؟ سعید گفت: روزی که رسول الله جدر گذشت، مردم دوست نداشتند که چند ساعت بگذرد و آنان در یک گروه و جماعت نباشند: عمرو گفت: کسی مخالف بیعت با ابوبکرسبود؟ سعید گفت: خیر، مگر کسی که مرتد شده بود یا نزدیک بود که مرتد شود از انصار، البته اگر خداوند او را نجات نمی‌داد. عمرو گفت: آیا از مهاجرین بود کسی که از بیعت خودداری کند؟ سعید گفت: خیر، مهاجرین بدون اینکه به بیعت دعوت شوند، همه آنان یکی بعد از دیگری بیعت کردند [۳۷۴].

بعد طبری روایت حبیب بن ثابت را چنین نقل می‌کند: حضرت علیسدر خانه خود بود. به او خبر داده شد که ابوبکر نشسته و مردم دارند با او بیعت می‌کنند. علی در حالی که تنها یک قمیص بر تن داشت و ازار و چادری نداشت با شتاب از خانه بیرون رفت. دلیل ستایش این بود که در بیعت با ابوبکرستاخیر نشود. بیعت کرد و در کنار او نشست و کسی را فرستاد تا پارچه (ازارش) را بیاورد. آن شخص ازار را آورد و علی آن‌ را پوشید و مجلس ابوبکرسرا ترک نکرد [۳۷۵]. طبری بعد از این حدیث بخاری را، همان حدیثی که در مبحث میراث فاطمه و بیعت علی با ابوبکر بعد از وفات فاطمه آن‌ را ذکر کرده‌ام، ذکر کرده است [۳۷۶]. در پایان طبری، این مورخ بزرگ، حدیث انس بن مالک را تحت عنوان بیعت عامه، بعد از بیعت «السقیفه» ذکر کرده و بحث را در این خصوص پایان داده است.

در کتاب «تاریخ ابن الاثیر» هیچ بحثی و ذکری از ادعای آقای تیجانی دایر بر تخلف افراد مذکور در ابتدا بحث، از بیعت با حضرت ابوبکرسدیده نمی‌شود. تاریخ طبری تحت عنوان (حدیث السقیفه و خلافه ابی بکرس) حدیث سقیفه و روایت بیعت حضرت علی با حضرت ابوبکر، در آغاز بیعت، ذکر کرده و بعد از آن می‌گوید: «قول صحیح‌ترین است که حضرت امیرالمومنین بعد از شش ماه با ابوبکرسبیعت کرده است» بعد حدیث ابن عباسسدرباره خلافت عمر بن خطاب و بالا رفتن او بر منبر را ذکر کرده است و بعد از آن حدیث بسیار طولانی ابی عمره الانصاری را درباره «اجتماع السقیفة» که خلاصه آن اجتماع مردم بر بیعت ابوبکر است، نقل کرده است و بیعت علی و بنی هاشم را بعد از شش ماه از وفات فاطمه ثابت کرده است. ضعف این روایت و مخالف بودن آن با روایات صحیح قبلاً بیان گردید. این بود آنچه که ابن اثیر در تاریخ خود نقل کرده است. وآنچه را که جناب تیجانی مدعی است هرگز در آن نقل نشده است.

کتاب «تاریخ الخلفاء» منسوب به ابن قتیبه، بهتر این است که درباره آن صحبت نشود. زیرا نسبت آن به ابن قتیبه غیر یقینی است. علاوه بر این جناب تیجانی صفحه کتاب را ذکر نکرده است تا موقع ضرورت بدان مراجعه شود. اما «تاریخ الخمیس» با تاسف بسیار باید عرض کنم که من این کتاب را ندیده‌ام، ممکن است این کتاب از آن شیعه باشد. اما کتاب «الاستیعاب فی معرفة الأصحاب»نوشته ابن عبدالبر، باید عرض کنم که در این کتاب مولف محترم بیش از هر کتاب دیگر، دلایل خلافت حضرت ابوبکرسرا بیان کرده است [۳۷۷]. روایت نزال بن سبره از علی را چنین نقل کرده است: «خیر هذه الأمة بعد نبیها أبوبكر ثم عمر»بهترین این امت بعد از پیامبران، ابوبکرساست و بعد از آن عمرساست همچنین محمد بن حنیفه، عبد خیر و ابو جحیفه از حضرت علیسنیز همین روایت را نقل کرده‌اند. «و علیسمی‌فرمود: «رسول الله جاز همه ما سبقت گرفت یعنی جلوتر فوت کرد بعد از وی ابوبکر فوت کرد و بعد از وی عمر فوت کرد، و بعد از آن فتنه‌ها و بلاها مارا احاطه کردند. در این گناهان هر کسی را که خدا خواسته باشد، نجات می‌دهد. و از عبد خیر روایت است، می‌گوید: از علی بن ابی طالب شنیدم که می‌فرمود: «رحم الله أبابكر، كان أول من جمع بین اللوحین»یعنی «خدا بر حضرت ابوبکر رحم کند، او اولین کسی بود که قرآن‌ را جمع‌آوری کرد». عبدالله بن جعفر بن ابی طالب از طرق متعدد روایت کرده است که: «ابوبکر والی ما شد و بهترین خلیفه بود، بر ما بسیار مهربان و دل سوز بود. و مسروق می‌گفت: «محبت ابوبکر و عمر و آگاهی از بزرگی آنان از جمله کارهای مطلوب و مستحسن است» و حدیث رسول الله جرا مبنی بر اینکه رسول الله جبرای حضرت ابوبکرسقاصد فرستاد تا مردم را امامت کند، را ذکر کرده است. حدیث حذیفه را نیز آورده است: حذیفه می‌گوید: رسول الله جفرمود: «کسانی که بعد از من هستند، یعنی ابوبکر و عمر به آنان اقتدا کنید و راهی که عمار رفته است بروید. ابن عبدالبر در ادامه می‌گوید: .. . روزی که رسول الله جفوت کرد، بیعت خلافت برای حضرت ابوبکرسدر سقیفه بنی ساعده صورت گرفت و روز بعد که روز سه شنبه بود. بیعت عامه انجام گرفت. سعد بن عباده و تنی چند از خزرج در مراسم بیعت حاضر نبودند و گروهی از مردم قریش نیز حاضر نبود ـ بعد همه بیعت کردند، غیر از حضرت سعد. در بعضی روایات آمده است که در آن روز احدی از قریش از بیعت تخلف نکرده است. در بعضی روایات آمده است که از قریش، علی، زبیر، طلحه و خالد بن سعید بن العاص. از بیعت تخلف کرده و بعد با وی بیعت کردند. در بعضی روایات آمده است که حضرت علی بیعت نکرد مگر بعد از شش ماه از وفات فاطمهلو بعد از آن همواره حرف ابوبکر را گوش می‌کرد و بدان عمل می‌کرد و وی را ستوده و از دیگران وی را بهتر می‌دانست و ترجیح می‌داد. ابن عبدالبر از عبدالله بن مسعودس به روایت خود چنین ادامه می‌دهد: «در سقیفه بنی ساعده انصار بخاطر حدیثی که عمر بن خطاب گفته بود، از موضع خود منصرف شدند، عمر بن خطاب چنین فرموده بود: «شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا شما می‌دانید که رسول الله جدر حیات خود به ابوبکر ماموریت داده بود تا برای مردم اقامه نماز کند؟ آنان گفتند: پروردگارا، آری، آنگاه عمرسگفت: چه کسی از شما دوست دارد، ابوبکرسرا از جایی که رسول الله جبرایش تعیین کرده بود، برطرف کند؟ آنان جواب دادند: هیچ کدام از ما چنین چیزی را دوست ندارد. حسن بصری از قیس بن عباده چنین روایت می‌کند: علی بن ابی طالب به من گفت: «رسول الله جچند شبانه روز بیمار شد و برای نماز اذان گفته می‌شد، فرمود: به ابوبکرسبگویید تا برای مردم نماز بخواند». وقتی رسول الله جفوت کرد، دیدم که نماز مانند کوهی استوار اقامه می‌شود و چون ستونی دین را زنده نگاه داشته است. ما برای دنیای خود پسندیدیم شخصی را که رسول الله جبرای دین ما پسند فرموده بود. پس با ابوبکر بیعت کردیم [۳۷۸].

آری، این بود آنچه را که ابن عبدالبر در کتاب خود آورده است. به تمام جویندگان و پویندگان‌ راه راست می‌گویم: آیا بعد از حق به جز گمراهی چیزی دیگر وجود دارد؟ این بود منابعی که آقای تیجانی با حواله به آن‌ها می‌خواهد تخلف آن عده از اصحاب را که اسامی شان در آغاز بحث ذکر شد از بیعت با ابوبکر ثابت کند، همان بیعتی که همه مسلمانان بر آن اتفاق کردند. نخست بیعت سقیفه و بعد بیعت عامه ـ آقای تیجانی به این حد اکتفا نکرده در حاشیه: بعد از ذکر منابع مذکور می‌گوید... کلیه کسانی که درباره بیعت حضرت ابوبکر صحبت کردند، تخلف این آقایان ‌را بیان کردند!؟ ولی من با ادعا می‌گویم: هیچ کتابی یافت نمی‌شود که درباره بیعت صحبت کرده، و صحت بیعت حضرت علی و تمام صحابه را ذکر نکرده باشد حتی کتب شیعه اثناعشری نیز صحت بیعت حضرت علی و بنی هاشم با حضرت ابوبکرسرا تایید کرده‌اند.

۲- اگر ادعای دروغین جناب تیجانی دایر بر بیعت نکردن این تعداد از صحابه را بپذیریم، باز هم هیچ گونه نقصی بر بیعت خلافت حضرت ابوبکرسمتوجه نمی‌شود. زیرا صحت بیعت و انعقاد خلافت نیازی به تایید قاطبه مردم ندارد بلکه موافقت و تایید ارباب حل و عقد و اکثریت آنانی که خلافت توسط آنان اداره می‌شود کفایت می‌کند و این مطلب مورد تایید همه علما و دانشمندان است.

امام نووی می‌گوید: درباره بیعت، همه علما اتفاق دارند که برای صحت آن، تایید همه مردم ضروری نیست حتی تایید تمام ارباب حل و عقد نیز لازم نیست، البته تایید کلیه کسانی که اجماع آنان براحتی مقدور باشد، از علما، و روسا و اشراف و معتمدین ضروری است [۳۷۹].

مازری می‌گوید: هر چند حضرت علیسدر تخلف از بیعت معذور بود، و عذر خواهی هم نمود، برای صحت بیعت امام، حضور ارباب حل و عقد و تایید آنان کافی است، تایید تمام مردم لازم نیست. برای تک تک افراد لازم نیست که نزد امام حضور یافته دست در دست او بگذارند بلکه لازم کردن طاعت امام بر خود و مخالفت نکردن با وی کفایت می‌کند و چنین بود وضعیت حضرت علیس. او فقط حضورش نزد حضرت ابوبکرسبه تاخیر افتاده بود و دلیل این تاخیر نیز در مباحث گذشته بیان گردید [۳۸۰].

شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «در بیعت تنها اتفاق اهل شوکت که همان اهل حل و عقد هستند. کافی است و همچنین اتفاق آن عده از توده‌ی مردم که حکومت امور خلافت توسط آنان اداره می‌شود بطوریکه اداره امور امامت توسط آنان ممکن باشد [۳۸۱].

حتی خود حضرت علیسبر اساس آنچه که شریف رضی در کتاب «نهج البلاغه» آورده است. چنین می‌گوید: «به جان خود سوگند یاد می‌کنم، اگر امامت بدون حضور تمام مردم منعقد نمی‌گردد، پس بدانید که این کار مقدور نیست(!!) لیکن کسانی که اهلیت امامت را دارند، درباره کسانی که غایب هستند تصمیم می‌گیرند، حاضران حق انصراف و غایبان حق اختیار ندارند [۳۸۲].

ای خواننده محترم، خودت دقت کن. حق روشن و واضح را از دروغ شرور آور جناب تیجانی تشخیص بده! دلیل اینکه تمام علمای اتفاق دارند که حضور و تایید تک تک افراد برای انعقاد امامت و خلافت لازم نیست، زیرا اگر تخلف یک یا دو نفر یا گروه کوچکی از مردم به عنوان نقص در اجماع تلقی شود، هرگز اجماعی شکل نخواهد گرفت. زیرا بسیاری از مردم گاهی بدلیل گرایش‌های شخصی، عوامل ناملایم یا به هر دلیلی دیگر از حضور، تخلف می‌کنند. در صورت امکان چنین حالتی، چگونه بر یک امام مشخص اجماع فراگیر ممکن است. این نکته را نیز بخاطر داشته باشیم که اجماع امت بر خلاف حضرت ابوبکرسبزرگتر از اجماع امت بر خلاف حضرت علی بود. زیرا یک سوم امت یا بیشتر و یا کمتر از یک سوم با حضرت علی بیعت نکردند بلکه با وی در حال قتال و مبارزه بودند. ثلث دوم هر چند که با وی در جنگ نبود ولی در میان آنان بودند کسانی که با وی بیعت نکردند. و کسانی که با او بیعت نکردند، عده‌ای با وی قتال کردند وعده دیگر قتال نکردند. اگر به دلیل بیعت نکردن تعدادی، امامت مخدوش می‌گردد، این نقص به مراتب بیشتر باید متوجه امامت حضرت علی شود. اگر گفته شود که جمهور مردم با وی قتال نکردند یا اینکه ارباب حل و عقد و اکثریت بدست او بیعت کرد، می‌گوییم، این مطلب در حق حضرت ابوبکر بیشتر صحت دارد [۳۸۳]. اگر آقای تیجانی مدعی شود که درباره خلافت حضرت علیسنص واضح و ظاهر است، می‌گویم: عدم حجیت دلایل شما را به اثبات رسانده‌ام علاوه بر این، دلایل خلافت حضرت ابوبکرسصحیح‌تر، قوی‌تر و برتر از این هستند که کسی آن‌ها را منکر شود. لذا بیهوده بودن دیدگاه تیجانی دایر بر اینکه اگر تنها علی از بیعت با ابوبکر تخلف می‌کرد، نقض اجماع به عمل می‌آمد، برای ما به اثبات رسیده است. خداوند بر این اجماع تیجانی و اهل آن رحم بفرماید!؟

جناب تیجانی در ادامه سخنان خود می‌گوید: «بیعت ابوبکر بدون شور و مشورت بوده است حتی در ساعاتی که مردم بویژه ارباب حل و عقد غافل و بی‌خبر بودند، انجام گرفته است. زیرا ارباب حل و عقد در آن وقت مشغول غسل و تدفین رسول اللهجبودند. مردم ناگهان از خبر موت رسول الله جمطلع شدند و بعد از پخش این خبر، مردم قهراً برای بیعت دعوت شدند. همانطور که از تهدید خانه فاطمه به حرق (آتش زده شدن)، در صورت بیرون نیامدن متخلفین از آن، بر می‌آید. بعد از چنین وضعیتی چگونه برای ما ممکن است، بگوییم که بیعت ابوبکر با شوری انجام گرفته و اجماع بر آن منعقد شده است. » [۳۸۴]؟.

یا توسل به توفیق حضرت حق، عرض می‌شود:

۱- اگر بیعت ابوبکر بدون شور و در زمان غفلت و بی‌خبری مردم انجام گرفته باشد. آنگاه جناب تیجانی، این دیدگاه خود را با دیدگاهی که قبلاً بیان گردید، مبنی بر اینکه بعضی از صحابهشاز بیعت با ابوبکرستخلف کردند، چگونه تطبیق می‌دهد؟! آیا مسلمانان همه عبارت از همین گروه کوچک بودند که تخلف کردند؟! تیجانی می‌گوید: «بیعت با ابوبکر بدون مشوره بوده است» این ادعای وی چگونه صحت دارد؟ در بیانات، ما از مصادر و منابع خود تیجانی ثابت کردیم که بیعت ابوبکر در سقیفه بنی ساعده و در جریان بیعت عامه با مشورت انجام گرفته است؟!.

۲- تیجانی می‌گوید: (مردم مدینه به صورت ناگهانی از خبر وفات رسول الله جمطلع شدند و بعد از این خبر، مردم قهراً برای بیعت دعوت شدند؟)

سبحان الله، ... چه کسی اهل مدینه را قهراً برای بیعت دعوت کرد؟ ابوبکر؟ عمر؟ مردم چگونه مجبور به بیعت شدند؟ آیا فرشتگان در حمایت با ابوبکر و عمر قتال می‌کردند؟ کمیته‌های انقلاب مردم مدینه را مجبور کردند؟ دسته‌های نظامی که مسئول دفاع بودند چنین کردند؟ یا پاسداران انقلاب؟! یا خدای علی بن ابی طالب که بر خلافتش نص صریح و روشن وجود دارد و ارباب حل و عقد و معتمدین؟ و اهالی مدینه نمی‌توانستند جلوی بیعت ابوبکر را که گروه کوچکی او را حمایت می‌کرد، بگیرند و ابوبکرسبر خلاف خواست امت که با بیعت او مخالف بود، به خلافت رسید؟ به خدا سوگند، جهالت و جهل اگر گربه‌ای می‌بود، سگی را به سراغش می‌فرستادم!! این چه حرف‌های چرند و پوچی هستند که از نوک قلم این نابغه!! بیرون می‌آیند که هیچ گونه دلیل عقلی بر صحت آن‌ها وجود ندارد چه رسد به دلیل نقلی. قطعاً بیعت امت با حضرت ابوبکرسبزرگتر از این است که کسی منکر آن شود.

فهل یصح فی الأذهان شیء
إذا احتاج النهار إلى دلیل؟

اگر روز نیاز به دلیل داشته باشد آیا می‌توانیم چیزی را اثبات کنیم و صحت آن‌ را برای ذهن‌ها روشن کنیم.

آری، بیعت امت با حضرت ابوبکرس واقعیتی است که شیعه اثناعشریه نیز نمی‌تواند صحت آن‌ را منکر شود. مرجع بزرگ شیعه، حسن بن موسی نوبختی در کتابش بنام «فرق الشیعه» روی این مطلب تاکید نموده، می‌گوید: «... فصار مع أبی بكر السواد الأعظم والجمهور الأكثر فلبثوا معه عمر مجتمعین علیها راضین معهما» [۳۸۵]. یعنی: سواد اعظم و اکثریت توده مردم با ابوبکرسبودند، آن‌ها در حالی که از ابوبکر و عمر راضی بودند، با آنان تجمع کرده و همراه آنان بودند. ابراهیم ثقفی از مراجع بزرگ شیعه در نامه‌ای که برای مقلدین خود نوشته است، قول حضرت علی بن ابی طالب را چنین نقل می‌کند: «.. . فما راعنی إلا انثیال الناس على أبی أبكر واجفالهم إلیه لیبایعوه» [۳۸۶]. خوف زده نکرد مرا مگر توجه مردم به ابوبکر و شتافتن آنان بسوی او تا با وی بیعت کنند. انثیال، یعنی توجه نمودن با تمام وجود. اجفال یعنی اسراع و شتافتن.

اما ابن مطهر حلی بالاخره نتوانست این واقعیت را منکر شود، ناچار دست به یاوه گویی زده، می‌گوید: «اکثریت مردم بخاطر بدست آوردن مال و ثروت دنیا، با ابوبکر بیعت کردند!! [۳۸۷]آری، بعد از همه این اعترافات دوستان و دشمنان، این یاروی هدایت شده!!! می‌خواهد ظاهر کند آنچه را که هنوز برای شیعه و سنی پنهان بوده است، وآن این است که ابوبکر و عمر مردم را قهراً و جبراً به بیعت دعوت کرده‌اند!؟ او این حرکت نازیبا را به خاطر این انجام می‌دهد تا دلایل هدایت خود را پی در پی بیان کند و بیفزاید. امید بر آن است که او از این حرکت خود باز بیابد، «فإنی أخشی أن أروع بانثیال الناس وإجفالهم إلیه لیبایعوه على الهدایة!!!؟»بیم آن می‌رود که خوف زده شوم بخاطر توجه نمودن مردم و شتافتن آنان بسوی او تا با وی برای هدایت شدن!!! بیعت کنند!!!.

۳- ادعای آقای تیجانی درباره سوختن بیت فاطمه، قبلاً در این باره پاسخ قانع کننده داده شده است.

۴- تیجانی می‌گوید: «خود عمر گواهی می‌دهد که بیعت با حضرت ابوبکر بدون مشوره بوده است و خداوند مسلمانان‌ را از شر آن نجات داده است. عمر گفته است: هر کس دو باره چنین بیعتی بگیرد او را بکشید و اگر کسی برای چنین بیعتی مردم را دعوت کند این بیعت در حق بیعت کنندگان و بیعت شوندگان اعتباری ندارد» [۳۸۸].

می‌گویم:

روایتی با این سیاق و سباق از حضرت عمرسنقل نشده است، نه در بخاری و نه در غیر بخاری. بلکه در یک حدیث طولانی از ابن عباسبچنین آمده است که روزی عمر بن خطاب بالای منبر رفته پیرامون رد شبهات بیعت با مردم سخن گفت و در فرازی از سخنانش چنین فرمود: .. . به من خبر رسیده است که بعضی از شما چنین می‌گوید: سوگند به خدا، اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت می‌کنم، نباید کسی از فریب خورده چنین بگوید: «همانا بیعت ابوبکر ناگهانی [۳۸۹]بود و به پایان رسید. بی‌گمان چنین بود ولی خداوند ابوبکر را از آثار نافرجام آن نجات داد. کسی از شما به فضل و جایگاه ابوبکر نمی‌رسد. هر کس بدون مشورت مسلمانان با کسی بیعت کند، آن بیعت اعتباری ندارد، نه در حق بیعت کننده و نه در حق بیعت شونده، چون احتمال کشته شدن آن هر دو وجود دارد [۳۹۰]. معنی قول حضرت عمر، «إنها كانت فلتة»این است که این بیعت ناگهانی و بدون آمادگی قبلی انجام گرفته بود. و در واقع بیعت حضرت ابوبکرسبدون آمادگی و به صورت ناگهانی صورت گرفته بود. و خداوند، ابوبکرسرا از شر یعنی از فتنه آن نجات داد. و خود حضرت عمرسدلیل و علت ناگهانی و بدون آمادگی بودن آن‌ را چنین بیان کرده است (ولیس فیكم من تقطع الأعناق إلیه مثل أبی بكر)یعنی: در میان شما کسی دیده نمی‌شود که به لحاظ فضیلت و منزلت همتای ابوبکرسباشد. دلیل این بزرگی و منزلت روشن است و چنین اجماعی در حق کسی دیگر منعقد نشده بود.

خطابی می‌گوید: «لیس فیكم من تقطع الأعناق إلیه مثل أبی بكر» معنی‌اش این است که بهترین شما در فضل و کرامت به منزلت و جایگاه حضرت ابوبکرسنمی‌رسد. لذا هیچ کس این توقع را نداشته باشد که بیعتی مانند بیعت ابوبکر برایش انجام گیرد، نخست در یک جمع کوچک و سپس اجتماع همه مردم و اختلاف نکردن در امارت او، چون او را شایسته خلافت می‌دانستند. بنابراین درباره خلافت او نیازی به تامل و نظر و مشورت ندیدند و کسی دیگر این شایستگی را در امر خلافت نداشت [۳۹۱].

طبعاً دلیل قول عمرسهمین بود. زیرا او می‌دانست که بعضی چنین می‌گویند: «لو مات عمر لبایعت فلاناً» اگر عمر بمیرد بدست فلانی بیعت خواهم کرد. منظورش این بود، همانطور که برای حضرت ابوبکرسبیعت انجام گرفته است، برای فردی دیگر نیز انجام گیرد. و این امر مشکل بلکه محال بود که مردم بگونه‌ای که برای حضرت ابوبکرساتفاق کردند، برای کسی دیگر اتفاق کنند. لذا هر کس می‌خواهد به صورت انفرادی، در غیر جمع مسلمانان بیعت کند، معنی‌اش این است که خود را به کشتن می‌دهد، و منظور حضرت عمرساز «ثغرة أن یقتلا»همین بود. یعنی هر کس چنین کند، خودش و همراهش را فریب داده است و خودش و او را برای کشتن تقدیم کرده است [۳۹۲].

آری، اکنون روشن شد که منظور حضرت عمر در این قضیه چه بوده است، و تیجانی معنی گنگی را از حضرت عمرسنقل کرده است. زیرا دلیل قول عمرسرا نقل نکرده است. وقتی علت مشخص شد، حجیت دلیل که تیجانی بدان استناد کرده بود، باطل گردید بلکه جریان به ضرر او متحول شد، زیرا حضرت عمر منظورش از ذکر این جریان اظهار فضیلت و تقدم حضرت ابوبکرسبود و آن عبارت بود از اتفاق مردم در حق وی و گرایش آنان بسوی او. و این عین همان چیزی بود که پیش آمد و تاریخ بر صحت آن گواهی می‌دهد. لذا هر کس گمان کند که قول عمرسناقض فضیلت حضرت ابوبکر است، باید بداند که این تصور جز نقصان درک و عقل او چیزی دیگر نیست.

جناب تیجانی به دروغ می‌گوید: علی درباره خلافت چنین گفته است: آگاه باشید، به خدا سوگند پسر ابی قحافه خلافت را تصاحب کرده است و او می‌داند که جایگاه و موقعیت من در خلافت مانند جایگاه قطب و محور است در آسیا که علم و فضیلت از سر چشمه من مانند سیل سرازیر می‌شود و پرندگان هوا به اوج مقام من نمی‌رسند [۳۹۳].

می‌گویم:

۱- ما حضرت علیسرا برتر از این می‌دانیم که درباره حضرت ابوبکرسچنین سخنی بگوید یا در حق خود مدعی خلافت شود، زیرا ابوبکرسآنچه را که حق او نیست، تصاحب نمی‌کند، هر چند که جایگاه علی مانند جایگاه محور است در آسیاب. زیرا علی به اتفاق شیعه و سنی بدست او بیعت کرده است.

۲- فرضاً اگر بپذیریم که علیسچنین گفته است، باز هم هیچ گونه نقص و عیبی متوجه ابوبکر نمی‌شود بلکه این گفته برای علی بیشتر موجب نقص و عیب می‌گردد تا برای ابوبکرس. زیرا قبلاً ثابت کردیم که برای بیعت با ابوبکر و صحت خلافت او بدون هیچ گونه اکراه و اجبار، اجماع شده است، انصار، و مهاجرین به اتفاق بنی هاشم با رضا و رغبت و بدون اکراه با او بیعت کردند، این هرگز غصب یا تصاحبی از جانب ابوبکرسمحسوب نمی‌گردد. اما ادعای تیجانی دایر بر اینکه، علی می‌گفت: «همانا ابوبکر می‌دانست که جایگاه من در خلافت مانند جایگاه قطب و محور است در آسیا»، من می‌گویم: بسیار بعید است برای ابوبکرساینکه خود را مقدم کند از کسی که برای خلافت او نص صریح وارد شده است. اگر خلافت حق علی می‌بود، قبل از همه مردم، ابوبکرسبا وی بیعت می‌کرد. بعد از علم و آگاهی از این همه مسایل، برای همگان روشن است کسی که جایگاهش در خلافت مانند جایگاه قطب و محور در آسیا است، او ابوبکر است و در واقع چنان بود. اما دلایلی که درباره آن‌ها گفته می‌شود که موید و مثبت خلافت علی هستند، ضعیف‌تر از تار عنکبوت‌اند.

۳- بیعت علی بن ابی طالب با حضرت ابوبکر در امر خلافت بوسیله دلایل روشن ثابت است، چه در آغاز بیعت یا بعد از شش ماه، با این وصف چگونه صحت دارد که حضرت علی خطبه شقشقیه را در این باره ایراد فرموده است؟ اگر بگوییم که علی بن ابی طالب بیعت کرده است و نسبت دادن سخنان شقشقیه بسوی آن بی‌اساس است و کذب محض است، این گفته ما حق است. اگر شیعه بگوید: «علی بن ابی طالب با «تقیه» بیعت کرده است. می‌گویم: بسیار بعید است برای حضرت علی، اینکه نص جلی یا خفی، حق را از آن او قرار داده باشد و او از مقتضای نص عقب نشینی کرده تظاهر به موافقت با بیعت ابوبکرسبکند. بدون تردید چنین رفتاری عین نفاق و بزدلی است و پناه بر خدا از اینکه علی بن ابی طالب مرتکب چنین رفتاری شود.

۴- نهج البلاغه برای اهل سنت حجت نیست. حدیث عایشه لکه بخاری و مسلم آن‌ را در صحیح خود تخریج کرده‌اند، با آنچه که در نهج البلاغه آمده است، تعارض دارد. زیرا حدیث مذکور بیعت علی با ابوبکر و اعتراف علی دایر بر فضل و شایستگی ابوبکرسرا ثابت می‌کند.

۵- جناب تیجانی (هدایت یافته) و با انصاف تمام نهج البلاغه را مطالعه کرده یا اینکه گزیده‌های معینی را برای اثبات ادعای خود نقل کرده است؟ اگر به نامه‌های حضرت علی در نهج البلاغه مراجعه شود، در آن‌ها مطالبی ضد آنچه که تیجانی گفته است یافته می‌شود [۳۹۴]. وی در یکی از نامه‌های خود، خطاب به معاویه دایر بر حق بودن خود برای خلافت و بیعت می‌گوید: «إنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبا بکر وعمر وعثمان على ما بایعوهم علیه، فلم یکن للشاهد أن یختار، ولا للغائب أن یرد، وإنما الشورى للمهاجرین والأنصار، فإن اجتمعوا على رجل وسموه إماما کان ذلك لله رضی، فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أوبدعة ردوه إلى ماخرج منه، فإن أبى قاتلوه على اتباعه غیر سبیل المؤمنین، وولاه الله ما تولى» نهج البلاغة ص (۵۳۰).

ترجمه: کسانیکه با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند، به همان طریق با من بیعت کرده و عهد و پیمان بستند، بنابراین آن‌ را که حاضر بوده، نمی‌رسد که نپذیرد. و مشورت در امر خلافت حق مهاجرین و انصار می‌باشد و چون ایشان گرد آمده مردی را خلیفه و پیشوا نامیدند، رضا و خشنودی خدا در این کار است. اگر کسی به سبب عیبجویی یا بر اثر بدعتی از فرمان ایشان سرپیچید، او را به اطاعت وادار نمایند و اگر فرمان آن‌ها را نپذیرفت با او می‌جنگند به جهت آنکه غیر راه مومنین را پیروی نموده و خداوند او را واگذار به آنچه که به آن رو آورده است [۳۹۵].

بسیار شگفت‌آور است، این گفته «جامه خلافت را ابوبکر بر تن کرد) یعنی بدون اینکه حقی داشته باشد آن‌ را تصاحب کرد. چگونه تطبیق دارد با این گفته او «لقد بایعنی القوم الذین بایعوا أبابكر، وعمر وعثمان»یعنی همان افراد قوم که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند، با من نیز بیعت کرده‌اند، ابوبکر چگونه غاصب خلافت به حاسب می‌آید، حال آنکه خود علی برای صحت خلافت خودش، از صحت خلافت ابوبکرساستدلال می‌کند؟ چه تطبیق و توافقی میان این گفته علی «إنه لا یعلم محلی منها محل القطب من الرحى». جایگاه من نسبت به خلافت مانند جایگاه محور است در سنگ آسیا ـ و میان این گفته او «فلم یكن للشاهد أن یختار ولا للغائب أن یرد». آن‌ را که حاضر نبوده نمی‌رسد که نپذیرد و آن‌ را که حاضر بوده نمی‌رسد که جز او را اختیار کند ـ وجود دارد؟! علاوه بر این علی بن ابی طالب چنین نیز گفته بوده. «.. . إنما الشورى للمهاجرین والأنصار فإن اجتمعوا على رجل، وسموه إماماً كان ذلك لله رضی فإن خرج من أمرهم خارج بطعن أو بدعة، ردوه إلى ما خرج منه، فإن أبى فقاتلوه على اتباعه غیر سبیل الـمؤمنین»!!!.

مشورت در امر خلافت، حق مهاجرین و انصار می‌باشد و چون ایشان گرد آمده مدی را خلیفه و پیشوا نامیدند، رضا و خشنودی خدا در این کار است. اگر کسی در اثر عیبجویی یا در اثر بدعتی از فرمان ایشان سرپیچید، او را به اطاعت وادار نمایند و اگر فرمان آن‌ها را نپذیرفت با او می‌جنگند به جهت آنکه غیر راه مومنان را پیروی نموده است.

از صاحبان عقل و خرد، سوال می‌شود، آیا تضاد و تناقضی مضحکه خیزتر از این دیده می‌شود؟! آیا این خودش بزرگ‌ترین دلیل نیست مبنی بر اینکه، تمام نهج البلاغه از سخنان حضرت علیسنیست بلکه قسمت عمده و اکثر آن منسوب به حضرت علی است.

علیسبه عدم تناقض تاکید دارد، او چگونه مرتکب چنین تناقض و تضاد گویی شرم آور می‌شود؟! بخوبی روشن است که واضع و بنیانگزار این سخنان بی‌سر و ته که به حضرت علیسبه دروغ نسبت داده شده‌اند، جمع کننده نهج البلاغه، شریف رضی است. از نامه حضرت علیسبه معاویه که قبلاً درباره آن بحث مفصل به عمل آمد، روشن است که بیعت خلافت حضرت ابوبکرسقهرا و با اجبار نبوده است بلکه مهاجرین و انصار با شور و مشورت با وی بیعت کردند. ای خواننده، بعد از آگاهی، تنها راه سلامت در این است که از حق پیروی شود.

تیجانی می‌گوید: سعد بن عباده بر ابوبکر و عمر هجوم برده و قصد داشت آنان را از خلافت منع کند و اگر او بیمار نبود در برابر آنان مقاومت می‌کرد و به جنگ با آنان بر می‌خاست» [۳۹۶].

در جواب عرض می‌شود:

۱- این روایت در صورت صحیح بودنش به جای تعریف و کرامت، به نقص و عیب سعد بن عباده می‌انجامد. اما این رفتار و این قول و عمل در حق صحابی بزرگواری مانند سعد بن عباده، سید انصار به دور است.

۲- محض نقل روایت از تاریخ الخلفاء که منسوب به ابن قتیبه است، نمی‌تواند دلیل صحت آن روایت باشد.

۳. من در صدد این نیستم که توسط دلایل روشن، این روایت دروغین را رد کنم بلکه می‌خواهم دفاع کنم از آنچه که شیعیان بدان استناد می‌کنند وآن استدلال امیرالمومنین، علی بن ابی طالب است در برابر معاویه که قبلاً نیز بدان اشاره شده است و نهج البلاغه آن‌ را ذکر کرده است: علی بن ابی طالب می‌گوید: «همانا با ابوبکر، مهاجرین و انصار بیعت کرده، و شوری نیز نظر مثبت داده است. هر کس در اثر عیبجویی یا بدعتی از فرمان او، سرباز زند، او را به اطاعت وادار نمایید. بر فرض صحت ادعای تیجانی دایر بر مخالفت و تهاجم سعد بن عباده بر ابوبکر و عمر، چه تعریف و چه دلیلی در این مخالفت برای سعد بن عباده وجود دارد؟ مهاجرین و انصار با ابوبکر بیعت کرده بودند و در چنین حالتی، آیا مخالفت سعد می‌تواند تصمیم شورای مهاجرین و انصار را لغو نماید؟! اگر سعد بن عباده در اثر عیبجویی از فرمان آنان خارج می‌شد و قصد جنگ با آنان را می‌داشت، آیا این عمل او کار درستی بود؟ یا اینکه واجب بود که با وی مخالفت شود و به جهت پیروی او از راه غیر مومنان لازم بود که با وی مبارزه شود؟!!.

جناب تیجانی اگر این دلایل معارض و ضد یکدیگراند، آنگاه بر تو واجب است که مهم ترین کتابی را که شما شیعیان علیه دشمنان تان بدان استناد می‌کنید، رد کنی، (یعنی نهج البلاغه را) و این رد به سود ما است. زیرا شما ثابت می‌کنید که این کتاب دروغ است که به علی و اهل بیت نسبت داده شده است و اگر شما صحت قول علیسرا می‌پذیرید، باید بپذیرید که قول و عمل سعد بن عباده مخالف حق و مخالف تصمیم شورای مومنان است، در این صورت تو دیدگاه خود را درباره حضرت ابوبکرسنفی می‌کنی و یا اینکه بپذیری که: حدیثی که از سعد مروی است، دروغ است و منسوب به او، و سعد آن‌ را روایت نکرده است. این اعتراف، بهترین دلیل خواهد بود مبنی بر اینکه تمام روایات تاریخ الخلفاء باطل هستند و از لحاظ متن و سند در حدی نیستند که حجت باشند و این اعتراف، مستلزم این است که روایاتی که به دروغ به طرف حضرت فاطمه نسبت داده شده‌اند، و او در این روایت علیه حضرت ابوبکرسسخن گفته است، را رد کنی. به عقیده من، این به خودی خود یک اعتراف غیر مستقیم است از طرف آقای تیجانی دایر بر اینکه، کتاب تاریخ الخلفاء یا «الإمامة والسیاسة» به دروغ منسوب به ابن قتیبه است و در پایان از جناب تیجانی می‌پرسم که کدام دیدگاه و قول را نزدیک با انصاف ارزیابی می‌کنی، ای منصف!!؟ اکنون بعد از اینکه دلایل تیجانی را نقش بر آب ثابت کردم، حق با من است که درباره حضرت ابوبکرسچنین اظهار نظر کنم:

۱- گفته حضرت عمرسدایر بر اینکه بیعت حضرت ابوبکرسناگهانی و بدون آمادگی قبلی انجام گرفته است، مدح است برای حضرت ابوبکرسنه ذم.

۲- وقتی برای ما روشن شد که حضرت علیساعتراف کرده است درباره اینکه، انصار و مهاجرین با اتفاق و همدستی با ابوبکرسبیعت کرده‌اند، پس این بیعت با اراده و رضایت خداوند انجام گرفته است.

۳- وقتی مشخص شد که بیعت حضرت ابوبکرسبه حق بوده و انصار و مهاجرین درباره آن اتفاق نظر داشته‌اند، معلوم می‌شود که سخنان منسوب به سعد بن عباده درباره حضرت ابوبکرسباطل و کذب محض هستند.

۴. وقتی روشن شد که بیعت خلافت در حق حضرت ابوبکرسبه اجماع صحابه به اتفاق حضرت علی و سایر بنی هاشم بوده است، همانطور که در تاریخ طبری، ابن الاثیر و استیعاب آمده و کلیه کسانی که درباره بیعت حضرت ابوبکرسسخن گفته‌اند به حقانیت آن اعتراف کرده‌اند حتی مولف نهج البلاغه، پس معلوم می‌شود که دلایل قوی و روشن، نوید صحت خلافت حضرت ابوبکر هستند و اکنون جواب دادن به سوال آقای تیجانی مبنی بر اینکه چه دلیلی بر صحت خلافت ابوبکرسوجود دارد؟ برای من بسیار ساده و آسان است. پس باید بگویم که دلیل نزد اهل سنت و جماعت بر صحت خلافت حضرت ابوبکرسبسیار قوی، روشن و واضح است.

[۳۶۰] ثم اهتدیت ص (۱۳۶-۱۳۵). آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۲۴-۲۲۳). [۳۶۱] به صفحه ۱۱۱ تا ۱۱۴ مراجعه کنید. [۳۶۲] منهاج السنة ج۱ ص (۵۰۰). [۳۶۳] مختار الصحاح ص (۳۰۷-۳۰۶). [۳۶۴] القاموس المحیط ص (۱۷۲۳). [۳۶۵] بخاری، کتاب المناقب باب ذکر اسلم و غفار و مزینه رقم (۳۳۲۱). [۳۶۶] ولایت به معنی ضد عداوت. [۳۶۷] منهاج ج۷ ص (۳۲۵-۳۲۲). [۳۶۸] تذکرة الخواص ص (۴۰-۳۵). [۳۶۹] ثم اهتدیت ص (۱۳۵). آنگاه.. . هدایت شدم ص (۲۲۴). [۳۷۰] الحاوی للفتاوی ج۱ ص (۷۹) چاپ دار الکتب العلمیة. [۳۷۱] تقریب التهذیب ج۱ رقم (۴۷۵۰) و تهذیب الکمال فی أسماء الرجال ج۲۱ شماره (۴۰۷۰) ص (۴۳۴) و به سلسله احادیث صحیحه ج۴ ص (۳۴۴) مراجعه کنید. [۳۷۲] ثم اهتدیت ص (۱۳۴). آنگاه.. . هدایت شدم ص (۲۲۵-۲۲۴). [۳۷۳] آنگاه.. . هدایت شدم ص (۲۲۴) حاشیه شماره‌ (۲). [۳۷۴] طبری ج۲ ص ۲۳۶ سنه ۱۱ هجری. [۳۷۵] طبری ج۲ ص ۲۳۶. [۳۷۶] البته طبری این مطلب را اضافه کرده است: «... آیا علی با ابوبکر تا شش ماه بیعت نکرد؟ گفت: نه، و هیچ یک از بنی هاشم بیعت نکردند تا اینکه حضرت علیسبیعت کرد». باید گفت: این روایت را بیهقی ضعیف قرار داده است زیرا زهری سند آن را ذکر نکرده است و روایتی که با سند از ابوسعید نقل شده است صحیح‌تر است و بعضی میان روایات چنین جمع نموده‌اند که بیعت بعد از شش ماه، تاکیدی بر بیعت اول بود تا اینکه آنچه در جریان مسئله میراث اتفاق افتاده بود، برطرف گردد بنابراین کسانی که گفته‌اند در آن روزها بیعت نکرد، دلیلش این بود که همیشه در جلسات حضور نداشت و عدم حضور وی برای کسانی که حقیقت را نمی‌دانستند به این نکته دامن می‌زد که شاید وی از این خلافت راضی نیست، به همین خاطر حضرت علیسبعد از درگذشت حضرت فاطمه زهرال برای از بین بردن این شبهه، بیعتش را آشکار نمود ((فتح الباری ج۷ ص (۵۶۶) )) و جمع بین این دو روایت، به طریقی دیگر نیز ممکن است، و آن اینکه حضرت علیسدو بار بیعت کرد یک بار در همان ابتدا بیعت کرد و بیعت دوم بعد از شش ماه در جلوی عامه مردم بیعت کرد و جالب اینجا است که روایت صحیحی که عبدالله بن احمد بن حنبل در کتاب ((السنة)) نقل کرده است این مطلب را تایید می‌کند، در آن روایت چنین آمده است: ((ابونضره می‌گوید: هنگامی که مردم نزد حضرت ابوبکرساجتماع نمودند، حضرت ابوبکرسفرمود: چرا من علی را در این جمع نمی‌بینم؟ راوی می‌گوید: تعدادی از انصار رفتند و حضرت علی را آوردند، ابوبکر به وی گفت: گفتم پسر عمو و داماد پیامبر ج؟ حضرت علیسگفت: اشکالی ندارد ای خلیفه رسول الله، دستت را دراز کن. حضرت ابوبکر دستش را دراز کرد و این گونه حضرت علی با وی بیعت کرد. سپس حضرت ابوبکر گفت: چرا زبیر را در این جمع نمی‌بینم؟ راوی می‌گوید: تعدادی از انصار رفتند و وی را آوردند. ابوبکر گفت: گفتم پسر عمه و حواری رسول خدا چرا حاضر نیست؟ زبیر گفت: ای خلیفه رسول الله، اشکالی ندارد.. . دستت را دراز کن. ابوبکر دستش را دراز کرد و زبیر با وی بیعت کرد. (کتاب السنة ج۲ شماره ۱۲۹۲). محقق کتاب می‌گوید: سند آن صحیح است. [۳۷۷] درمیان این روایات، روایات ضعیف و باطل دیده می‌شود اما من بدلیل اینکه خوانندگان محترم نهایت دروغ‌های تیجانی را بدانند، آن‌ها را ذکر می‌کنم. [۳۷۸] روایات سابقه در کتاب الاستیعاب فی معرفة الأصحاب لابن عبدالبر ج۳ (۹۷۷-۹۷۰). [۳۷۹] مسلم مع الشرح ج۱۲ ص (۱۱۳-۱۱۲). [۳۸۰] الفتح ج۷ ص ۵۶۵ کتاب المغازی. [۳۸۱] المنهاج ج ۸ ص (۳۳۶). [۳۸۲] نهج البلاغه ج۲ ص (۳۸۶). [۳۸۳] المنهاج ج۸ ص (۳۳۹-۳۳۸). [۳۸۴] ثم اهتدیت ص (۱۳۶) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۲۵). [۳۸۵] فرق الشیعة نوبختی ـ ص (۴) چاپ دار الأضواء. [۳۸۶] الغارات للثقفی ص (۳۰۶-۳۰۵) باب رساله علی إلى أصحابه. [۳۸۷] المنهاج ج۲ ص ۱۶. [۳۸۸] ثم اهتدیت ص (۱۳۷-۱۳۶) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۲۵). [۳۸۹] یعنی بدون آمادگی قبلی. [۳۹۰] صحیح بخاری کتاب المحاربین شماره (۶۴۴۲). [۳۹۱] الفتح جلد ۱۲ ص (۱۵۵). [۳۹۲] منبع مذکور. [۳۹۳] ثم اهتدیت ص (۱۳۷) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۲۶-۲۲۵). [۳۹۴] مانند قول او. . . دعونی والتمسوا غیری. (مرا بگذارید و به سراغ دیگری بروید) نهج البلاغه ج ۱ ص (۲۱۶). [۳۹۵] ترجمه بر گرفته از نهج البلاغه فیض الاسلام ص(۸۴۱). [۳۹۶] ثم اهتدیت ص (۱۳۷)، آنگاه. . . هدایت شدم ص (۲۲۶).