بلکه گمراه شدی

فهرست کتاب

«نقدی بر دیدگاه تیجانی دایر بر اینکه، معاویه بخاطر انکار از ناسزا گفتن به علی دستور قتل حجر بن عدی را صادر کرده است»

«نقدی بر دیدگاه تیجانی دایر بر اینکه، معاویه بخاطر انکار از ناسزا گفتن به علی دستور قتل حجر بن عدی را صادر کرده است»

آقای تیجانی می‌گوید: بعضی از صحابه این عمل (ناسزا گفتن به علی) را بد پنداشته و از انجام آن خودداری نمودند. معاویه دستور کشتن آنان را صادر کرد، از بزرگان صحابه حجر بن عدی کندی و یارانش را به قتل رساند و بعضی را زنده دفن کرد. زیرا آنان از ناسزا گفتن و لعن و نفرین علی خودداری کرده بودند [۷۱۶]. در جایی دیگر می‌گوید: (اهل سنت) چگونه او را مجتهد می‌دانند حال آنکه او، حجر بن عدی و یارانش را به قتل رسانده و در «مرج عذراء» در صحرای شام آنان را دفن کرده است، و هیچ دلیلی برای کشتن آنان جز اینکه آنان از ناسزا گفتن به علی خودداری نمودند، نبوده است» [۷۱۷].

می‌گویم:

۱-.. . علما درباره صحابی بودن حجر بن عدی اختلاف نظر دارند. امام بخاری وعده‌ای دیگر از محدثین او را تابعی و برخی دیگر از علمای او را صحابی می‌دانند.

۲- معاویه بخاطر اینکه حجر بن عدی از ناسزا گفتن به علی خودداری کرده است، او را نکشته است. این یک پندار محض است. آنچه که مورخین درباره قتل حجر بن عدی ذکر کرده‌اند، از این قرار است: «زیاد که از طرف معاویه، حاکم کوفه بود، خطبه خواند و خطبه‌اش را بسیار طولانی کرد. حجر بن عدی صدا کرد که وقت نماز فرا رسیده است اما زیاد توجه نکرد و خطبه‌اش را ادامه داد. حجر بن عدی و یارانش بسوی زیاد سنگ پرتاب کردند. زیاد طی‌نامه این جریان ‌را به معاویه بازگو کرد و عمل حجر بن عدی و یارانش را فساد فی الأرض خواند. حجر بن عدی با حاکمانی که قبل از زیاد در کوفه بودند، نیز چنین برخوردی داشته بود. معاویه دستور داد که حجر بن عدی نزد وی برده شود. وقتی حجر بن عدی به شام برده شد، معاویه دستور قتل او را صادر کرد. دلیل کشتن حجر بن عدی و تشدد معاویه در حق او، تصمیم بغاوت حجر علیه امنیت و ایجاد اختلاف میان مسلمانان بود. معاویه این اعمال را فساد فی الأرض تلقی نمود. بویژه در کوفه. شهری که بخشی از فتنه‌ها علیه عثمان از آنجا شکل گرفته بود. دلیل فتنه قتل عثمان که تمام امت را فرا گرفت و بر اثر آن جوی خون به راه افتاد، اغماض و تسامح عثمان در برابر این حرکت‌ها بود، لذا معاویه با از بین بردن حجر بن عدی، می‌خواست این گونه فتنه‌ها را مستاصل کند و آن‌ها را از ریشه بخشکاند. شگفت انگیز این است که آقای تیجانی از کشته شدن حجر بن عدی نق می‌زند ولی درباره مقتولین که توسط علی بن ابی طالب در جنگ جمل و صفین به قتل رسیده‌اند، مهر به لب زده و سکوت مرگبار را بر گزیده است. جریان جمل و صفین اسباب قتل و کشتار عده‌ای از بزرگان و اخیار صحابه و هزاران مسلمان را فراهم کرده بود. دلیل در هر دو جریان (قتل حجر بن عدی و قتل مسلمانان در جمل صفین) یکی بود. بغاوت در برابر خلیفه‌ی وقت!!.

«نقدی بر دیدگاه تیجانی دایر بر اینکه حسن بصری معاویه را مورد طعن قرار داده است».

آقای تیجانی می‌گوید: ابو الاعلی مودودی در کتابش «خلافت و ملوکیت» به نقل از حسن بصری می‌گوید: «چهار خصلت در معاویه وجود داشت که یکی از آن‌ها برای نابودی او کافی بود:

۱- مشورت نکردن در امر خلافت از بزرگان صحابه.

۲- معرفی کردن یزید شراب خوار و قمار باز به عنوان جانشین بعد از خود، در حالی که دیبا می‌پوشید و با آلات لهو و لعب سر و کار داشت.

۳- ادعای نسب زیاد، حال آنکه رسول اکرم جفرموده بود: نسب از شوهر زن مزنیه ثابت می‌شود، وزانی باید رجم شود (و برای زانی سنگ است و بس).

۴- کشتن حجر بن عدی و اصحابش، وای بر او از حجر، وای بر او از حجر و اصحاب حجر [۷۱۸].

می‌گویم:

۱- این روایت (روایت حسن بصری) از ابی مخنف منقول است. و ابو مخنف، همان لوط بن یحیی ازدی کوفی است.

امام ذهبی و ابن حجر درباره او می‌گویند: «اخباری لایوثق به» اخباری و غیر قابل اعتماد است [۷۱۹]. ابو حاتم و غیره، او را ترک کرده‌اند. دارقطنی گفته: «ابو مخنف ضعیف است» ابن معین گفته: «ابو مخنف ثقه نیست». و بار دیگر گفته: «لیس بشی» یعنی انسان قابل توجهی نیست. ابن عدی گفته: «شیعه است». (میزان الاعتدال ج۳ ص (۴۲۰-۴۱۹) عقیلی او را ضعفا شمرده است. (ضعفا عقیلی ج۴ ص ۱۹-۱۸ برقم ۱۵۷۲) دیدگاه شیعه درباره ابو مخنف نیز همین است. هاشم الحسنی که از علمای معاصر شیعه است در کتاب «الـموضوعات فی الآثار والأخبار»درباره ابو مخنف می‌گوید: «ویكفی هذه الروایة عیباً أنها من مرویات أبی مخنف، لوط بن یحیی وقد ضعفه السنة والشیعة ولم یثقوا بمرویاته» [۷۲۰].

(برای معیوب بودن این روایت همین قدر کافی است که ابو مخنف آن‌ را روایت کرده است. ابو مخنف همان لوط بن یحیی است. سنی و شیعه او را ضعیف تلقی نموده و به روایاتش اعتماد نکرده‌اند. با توجه به این مطلب، حدیث حسن بصری در خور استدلال نیست و از درجه‌ی اعتبار ساقط است.

۲- اگر بپذیریم که حدیث مذکور از حسن بصری است و صحت آن نیز معتبر است، باز هم هیچ گونه ایرادی را متوجه معاویه نمی‌کند. زیرا این ادعا که معاویه درباره خلافت مشورت نکرده است، باطل است، صحت ندارد. زیرا اما حسن از خلافت دست بر دار شد و تمام مردم با معاویه بیعت کردند، هیچ یک از صحابه را سراغ نداریم که با معاویه بیعت نکرده باشد. اما موضوع جانشینی یزید، با بیعت کردن مردم که از میان آنان حضرت عبدالله بن عمربنیز بود، به اتمام رسیده بود. زیرا به جز حسین بن علی و عبدالله بن زبیر کسی دیگر از بیعت با یزید سرباز نزده بود. و تخلف، تخلف کنندگان ناقض بیعت با یزید نبود و هیچ گونه ایرادی را نیز متوجه معاویه نکرد. اما اینکه یزید شارب خمر بود و پارچه‌ی ابریشمی بر تن می‌کرد، علی بن محمد الحنیفیه که مدتی با یزید زندگی کرده بود، همه‌ی این ایرادات را رد می‌کرد [۷۲۱].

اینکه معاویه زیاد را برادر خود قرار داده و نسب او را از ابوسفیان ثابت کرده است و این عمل مخالف با حدیث رسول الله جاست که در آن به عبد بن زمعه گفته بود: «الولد للفراش وللعاهر الحجر» یعنی نسب ولد زنا، از شوهر مزنیه ثابت می‌شود و زانی به جز رجم و سنگ سهمی دیگر ندارد. یعنی رسول الله جولد را برای فراش داده و نسبش را ثابت کرده است، این برداشت از حدیث باطل است. زیرا رسول اکرم جنسب را ثابت نکرده بود، چرا که عبد بن زمعه مدعی دو سبب بود. یکی أخوت، یعنی برادری و دوم ولادت فراش. اگر رسول الله جچنین می‌فرمود: «هو أخوك الولد للفراش» او برادر تو است، و ولد از آن فراش است، این اثبات حکم و بیان علت می‌بود. حال آنکه رسول اکرم جاز ذکر نسب نیز عدول کرده است و درباره آن به صراحت لهجه چیزی نگفته است. عبارت صحیح در این باره در یک روایت «هو أخوك» و در روایتی دیگر «هولك» است، یعنی توبهتر می‌دانی. بر خلاف جریان زیاد. زیرا حارث بن کلده که زیاد در خانه و از همسر او به دنیا آمده بود، هرگز زیاد را برای فرزندی خود خواستار نشده و ادعای نسب او را نکرده بود. لذا هر کس که مدعی نسب زیاد می‌شد، نسب از وی ثابت می‌شد، مگر اینکه در برابر، مدعی دیگری ادعای نسب می‌کرد. لذا معاویه در ادعای نسب زیاد، مقصر نبود بلکه طبق مذهب امام مالک به اصل حق عمل کرده بود [۷۲۲].

[۷۱۶] ثم اهتدیت ص (۱۰۷) و آنگاه هدایت شدم ص (۱۷۴-۱۷۳). [۷۱۷] ثم اهتدیت ص (۱۲۱) و آنگاه هدایت شدم ص (۱۹۹). [۷۱۸] ثم اهتدیت ص (۱۰۷) و آنگاه هدایت شدم ص (۱۷۴). قابل یادآوری است که علامه!!! سید محمد جواد مهری مترجم کتاب تیجانی، جمله ((للعاهر الحجر)) را چنین ترجمه کرده است: ((و زنا زاده را سنگ می‌باید (یعنی زنازاده هیچ حقی در فرزندی و نسب ندارد). [۷۱۹] میزان الاعتدال ذهبی ج۳ ص (۴۱۹). و لسان المیزان ابن حجر ج۴ ص (۴۹۳). [۷۲۰] کتاب الموضوعات ص (۲۱۵) ط (دار التعارف بیروت). [۷۲۱] مقدمة تاریخ طبری ص۱۳. [۷۲۲] العواصم من القواصم ص (۲۵۳-۲۵۲) با تصرف.