نقدی بر دیدگاه تیجانی دربارهی حضرت ابوبکر و فاطمه زهرابدر جریان فدک
آقای تیجانی بعد از بحث درباره اینکه شیخین علیه خود گواهی میدهند، مینویسد «.. . پدیدههای دلخراش بعد از وفات رسول اکرم جرا من بخوبی در خاطر دارم و میدانم که با حضرت زهراء دختر مطهرش چه کردند، در حالی که رسول اکرمجفرموده بود: «فاطمه پاره تن من است. هر کس او را ناراحت کند، مرا ناراحت کرده است. » فاطمه به ابی بکر و عمر گفته بود: من شما را به خدا سوگند میدهم، آیا شما از رسول الله جنشنیده بودید که فرمود: «خشنودی فاطمه خشنودی من است و ناراحتی وی، ناراحتی من است و هر کس دخترم فاطمه را دوست دارد، او مرا دوست دارد، هر کس فاطمه را خشنود کند، مرا خشنود کرده است. هر کس فاطمه را ناراحت کند، مرا ناراحت کرده است. ابوبکر و عمر گفتند: آری، ما این مطلب را از رسول اللهجشنیده بودیم. فاطمه گفت: من خدا و فرشتگان را گواه میگیرم که شما مرا خشنود نکردید، مرا رنجاندید. اگر من رسول خدا را ملاقات کنم از دست شما شکایت خواهم کرد. » ما را بگذار از این حادثه که دلها را پر خون میسازد و شاید هم این قتیبه که یکی از علمای مبرز اهل سنت در علوم و فنون بسیاری است و نوشتههای زیادی در تفسیر، حدیث، لغت، نحو و تاریخ دارد آخر عمری شیعه شده باشد! همانطور که یکی از متعصبان، یک بار چنین به من گفت زیرا کتاب «تاریخ الخلفای» او را به او نشان دادم، و بیگمان این تبلیغات عاجزانهی کسانی است که راه و چاره ندارند. پس طبری هم نزد ما شیعه شده است و نسایی هم که کتابی بنام «خصائص الإمام على»در ویژگیهای امام علی به رشتهی تحریر در آورده، شیعه شده و ابن قتیبه شیعه شده و حتی طه حسین هم که از معاصرین است پس از نوشتن کتاب «الفتنة الكبرى» و ذکر حدیث غدیر و اقرار به حقایق دیگر، او هم شیعه شده است!!!.
حقیقت این است که هیچ کدام از اینها شیعه نشدهاند و هرگاه نام شیعه را میبرند به بدی و ناسزاگویی یاد میکنند و تا آنچه که توانستهاند در دفاع از عدالت صحابه قلم فرسایی کردهاند [۲۴۳].
در پاسخ به یاوهگوییهای تیجانی عرض میشود:
۱- این روایت که فاطمهلاز ابوبکر و عمر شاکی بوده است. از کتاب «الإمامة و السیاسة» نقل شده است، این کتاب منسوب به ابن قتیبه است و به نام «تاریخ الخلفاء» شهرت دارد و پیرامون آن صحبت خواهد شد.
۲- روایت منسوب به ابن قتیبه که در آنحضرت فاطمه از شیخین شاکی شده است، و قطعاً روایت، دروغ است، هیچ سندی برایش ذکر نشده است و در هیچ کتاب معتبر حدیث، ذکری از آن به میان نیامده است. اگر آقای تیجانی میتواند صحت روایت مذکور را ثابت کند، حداقل یک دلیل در این باره ارائه دهد و به خدا سوگند، من از انصاف این رافضی دروغگو شگفت زده هستم. او در این بحث از حدیثی که نه به لحاظ متن صحیح است و نه به لحاظ سند، استدلال میکند اما از طرفی دیگر او احادیثی را که متناً و سنداً صحیح هستند، صرفاً به خاطر اینکه با میل و هوسهای شیطانی او مطابقت ندارند، ضعیف قرار میدهد. مانند، حدیث «لو كنت متخذاً خلیلاً لاتخذت أبا بكر خلیلاً».
آفرین بر این انصاف دروغین.
۳- امام این گفتهی تیجانی که بعضی از متعصبان ابن قتیبه را به شیعی بودن متهم کردند، قطعاً دروغ است. هیچ کدام از اهل سنت همچنین سخنی نگفته است. زیرا بزرگترین منتقد ابن قتیبه امام ابوبکر بن العربی مالکی است. او در کتاب بلند پایه ی خود «العواصم من القواصم» از ابن قتیبه و کتابش سخن به میان آورده است و چنین گفته است: «أما الجاهل فهو ابن قتیبه فلم یبق ولم یذر للصحابة رسماً فی كتابه (الإمامة والسیاسة)» یعنی ابن قتیبه نادان است، وی برای صحابه هیچ گونه نشانه و اثری در کتابش «الإمامة والسیاسة» باقی نگذاشته است. البته امام ابن العربی در صحت نسبت این کتاب بسوی ابن قتیبه مشکوک است. چون میگوید: «إن صح عنه جمیع ما سبق» [۲۴۴]یعنی اگر همهی آنچه گذشت از وی به صحت برسد. محب الدین خطیب که بر کتاب «العواصم من القواصم» تعلیق نوشته است، مدعی شده است که هیچ مطلبی در «الإمامة والسیاسة» از ابن قتیبه ثابت نیست و اگر نسبت این کتاب به امام ابن قتیبه صحیح باشد، بیگمان واقعیت امر همان است که ابن العربی درباره او گفته است. زیرا کتاب «الإمامة والسیاسة» مملو از جهل، غباوت، سخنهای بسیار رکیک و شیطنت است [۲۴۵].
۴- آری، این گفتهی تیجانی: «فالطبری عندنا (أی عند المعاند السنی) تشیع والنسائی الذی ألف كتاباً فی خصائص الإمام علی تشیع. . . الخ».
(طبری نزد ما سنیان متعصب شده و نسایی صاحب کتاب «خصایص الامام علی» شیعه شده..).
در این خصوص باید عرض شود:
توضیح یک نکته را که شاید عامه ی مردم شیعه و سنی از آن آگاهی ندارند، لازم میدانم و آن عبارت است از فرق میان «رفض» و تشیع و به خاطر اینکه این فرق توضیح داده شود، لازم است که به شرح معانی لغوی و اصطلاحی هر دو واژه ی «رفض و تشیع» پرداخته شود.
«رفض» در لغت، بر گرفته از ماده ی «رفضه، یرفضه» است و یرفضه، رفضاً و رفضاً به معنی ترک دادن است، روافض به هر لشکری که فرمانده خود را ترک کرده باشد، اطلاق میگردد. رافضه، یعنی یک گروه و دسته از آنان لشکر. و رافضه گروهی از شیعه بودند که بدست زید بن علی بیعت کردند و بعد از او خواستند تا از شیخین (ابوبکر و عمرب) تبری کند. اما زید بن علی از چنین عملی انکار کرد و گفت: آن دو وزیران جد من یعنی رسول اکرم جبودند. آنگاه او را رها کردند و از وی دوری جستند و به همین مناسبت، این گروه به «رفض» نسبت داده شدهاند و به آنها رافضی میگویند [۲۴۶].
اما معنی اصطلاحی «رفض»؟؟؟ هو تقدیم علی علی ابی بکر و عمر، یعنی مقدم و برتر دانستن حضرت علی، از حضرت ابوبکر و حضرت عمرساست.
ابن حجر در مقدمهی فتح الباری شرح بخاری مینویسد: «والتشیع محبة علی وتقدیمه على الصحابة. . . الخ. یعنی تشیع عبارت است از: محبت با علیسو مقدم دانستن آنحضرت از حضرت ابوبکر و حضرت عمرسـ بنابراین هر کس که حضرت علیسرا در فضل و بزرگی از ابوبکر و عمرسمقدم بداند، او در شیعه بودنش غلو کرده است و به او کلمه رافضی گفته میشود دیگر نه شیعه است. اگر همراه با مقدم دانستن، سایر صحابه و علی الخصوص شیخین را سب و شتم و نسبت به آنان بغض ورزد. او در «رفض» «غلو» کرده است و اگر معتقد به رجعت بسوی دنیا باشد، آنگاه در غلو شدت اختیار کرده است [۲۴۷].
شیخ الاسلام امام ابن تیمیه میفرماید.. . کلمه یا واژه ی «رافضه» وقتی ظاهر شد که در دوران خلافت «هشام» عدهای از شیعیان، زید بن علی بن الحسین را ترک کردند و از همان زمان که زید ادعای امامت کرد، شیعه به دو گروه، رافضه و زیدیه تقسیم شدند. زیرا وقتی که درباره حضرت ابوبکرسو حضرت عمرساز زید سوال شد، او از آن دو تجلیل کرد. آنگاه گروهی او را رها کردند. زید گفت: «رفضتمونی» فسموا رافضه لرفضهم إیاه یعنی شما مرا ترک کردید، از آن وقت رافضی نامیده شدند به خاطر اینکه آنان او (زید) را رفض، یعنی ترک کرده بودند. و آن گروه از شیعه که به خاطر تجلیل زید از حضرت ابوبکر و عمر، او را ترک نکردند، زیدیه نامیده شدند و به زید نسبت داده شدند [۲۴۸].
میرزا محمد تقی لسان الملک که از امامیه است به این مطلب اعتراف نموده، میگوید:
«اصحاب و یاران زید وقتی که با وی بیرون شدند، از او درباره ابوبکر و عمر سوال کردند. او در جواب گفت: من درباره آن دو، خبر خیر و خوبی چیزی نمیگویم و از خانواده و فامیل خود، درباره آن به جز خیر، چیزی نشنیدهام، آنگاه سوال کنندگان گفتند: پس تو از گروه و جماعت ما نیستی و از مجلس او بلند شدند و او را رها کردندـ زید گفت: شما امروز ما را رفض کردید و از آن روز آن گروه به رافضی مو سوم شدند.
وی در ادامهی سخنانش میگوید.. . زید شیعیان را از طعنه زدن به اصحاب رسول اکرم جمنع میکرد وقتی برای آنان روشن شد که او از شیخین تبری نمیکند، آنگاه از مجلس و محضر او بلند شده و او را رها کردند. از آن به بعد، کلمه ی «رفض» به هر کس که در مذهب غلو میکرد و طعن را برای اصحاب رسول الله ججایز قرار میداد، گفته شد [۲۴۹].
حسن بن موسی نوبختی که از متکلمان اثنی عشریه میباشد، اعتراف دارد که رفض و طعن درباره ابوبکر و عمر، در میان شیعیان حضرت علیسنبود و نخستین کسی که طعن و رفض را رواج داد، عبدالله بن سبا یهودی بود.. . و کان ممن اظهر الطعن علی ابی بکر و عمر و عثمان و الصحابه وتبرا منهم [۲۵۰].
و معنی لغوی، تشیع و شیعه: «شیعه فلان» یعنی انصار و پیروان او ـ «تشیع فلان»، یعنی فلانی دعوای «شیعیت کرد. و هر قومی که متفق بوده و بعضی از بعضی دیگر تبعیت کنند، آنان شیعه یکدیگر به حساب میآیند [۲۵۱].
اما شیعه در اصطلاح: به معنی دوستی و محبت با حضرت علیسو مقدم دانستن حضرت علی از سایر صحابه به جز شیخین (ابوبکر و عمربما). ابوالقاسم بلخی میگوید: شخصی از شریک بن عبدالله بن ابی نمر سوال کرد و پرسید: از ابوبکر و علی چه کسی افضل است؟ شریک گفت: ابوبکرس. سایل به او گفت: تو ابوبکر را افضل میدانی و حال آنکه تو شیعه هستی؟ شریک گفت: آری، بیتردید شیعه کسی است که ابوبکرسرا از علی افضل بداند. به خدا سوگند، علی این چو بها را بلند کرده است. و گفته است: «ألا إن خیر هذه الأمة بعد نبیها أبوبكر وعمر» یعنی بهترین این امت بعد از رسول الله ج، ابوبکر و عمر هستند. آیا ما گفته علیسرا رد کنیم؟ آیا ما او را تکذیب کنیم؟ به خدا سوگند، علیسدروغگو نبود» ذکر هذا ابوالقاسم البلخی [۲۵۲].
آری، این است فرق میان رفض و تشیع از لحاظ لغت و اصطلاح. جناب تیجانی با سو استفاده از جهل بسیاری از شیعه و سنی در صدد این است که خود را در نظر خوانندگان، جز دوستداران اهل بیت و شیعه آنان وآنمود کند. آری آنچه که تیجانی درباره تشیع بودن امام طبری و نسایی نقل کرده بود، این است که آن دو در برابر حضرت معاویه، حضرت علی را تایید میکردند، و این حمایت و تایید لازمهاش، این است که آن دو اندکی گرایش به تشیع داشتند ولی هرگز، حضرت علیسرا از حضرت ابوبکر و حضرت عمرسافضل نمیداشتند. و همانند روافض معتقد به این نبودند که آن دو بزرگوار خلافت را از حضرت علیسغصب کردهاند.
آری، درباره استناد آقای تیجانی از سخنان طه حسین، باید عرض کنم که اکنون کاملا برایم روشن شد که آقای تیجانی از کدام چشمه زهر آگین افکار کج اندیش خود را آبیاری کرده است. بویژه بعد از اینکه او خود را فارغ التحصیل دانشگاه «سربون» میداند. دانشگاه سربون، همان دانشگاهی است که دکتر طه حسین نیز از آنجا سند فراغت حاصل کرده است. اما تفاوت میان طه حسین و تیجانی، این است که طه حسین با تبعیت از اساتید خاور شناس خود، بطور آشکار علیه اسلام میتازد و آقای تیجانی با پیروزی از فرقه ضاله، باطنی، ماهیت خود را پنهان کرده و وارد تقیه شده است. این گفته تیجانی که طه حسین بعد از نوشتن کتاب «الفتنة الكبرى» از طرف معاندین اهل سنت منسوب به تشیع شده است، در این خصوص باید عرض شود که هیچ یک از اهل سنت درباره او چنین چیزی نگفته است. البته آنچه که اهل سنت درباره او گفته است، همان چیزی است که هیچ یک از شیعه نیز آن را مستبعد نمیداند، مگر اینکه مرتد شده باشد و قطعاً ضلالت و گمراهی که طه حسین در کتاب خودش «الشعر الجاهلی» مرتکب شده است، آقای تیجانی از آن اطلاع دارد. زیرا در آن نسبت به دین خدا توهین شده است و دین به باد استهزا گرفته شده است. بسیار شگفتآور این است که آقای تیجانی درباره خلافت حضرت علیساز قول طه حسین استناد کند زیرا طه حسین در کتابش «الفتنه الکبری» سعی و تلاش نافرجام زیادی بکار گرفته است تا ثابت کند که در اسلام هیچ نظام معینی برای حاکمیت وجود ندارد بلکه او معتقد است که خطوط حاکمیت اجتهادی است و این چیزی است که روافض بدان اعتقاد ندارد.
تیجانی در کتاب خود میگوید: «هر کس فضیلت علی را بیان کند و به اشتباه بزرگان صحابه اعتراف کند، «اهل سنت» او را متهم به تشیع میکند» [۲۵۳].
باید عرض شود: آقای تیجانی، این دروغی است که بزرگتر از این دروغی وجود ندارد. تو چقدر از کتب اهل سنت بیاطلاع هستی؟ تو چقدر از صحیح بخاری دور هستی؟ مگر نمیدانی که بخاری و مسلم فصلهای جداگانه و مستقلی را درباره فضیلت حضرت علیسعنوان کردهاند؟ همچنین سنن ترمذی و ابن ماجه [۲۵۴]و غیره.. . آنها عناوین را به طور مستقل پیرامون فضیلت حضرت علی اختصاص دادهاند. آیا همه این محدثینی که در باب فضیلت علی سخن گفتهاند و به جمع روایات پرداختهاند، شیعه شدهاند؟!! آقای تیجانی چقدر دروغگو است. من او را به مبارزه میطلبم درباره اینکه او یک کتاب از اهل سنت را نشان دهد که در آن از حضرت علیسانتقاد شده باشد و او هرگز چنین کتابی را نمییابدـ اما این گفته تیجانی.. . «و هر کس که به خطاهای اصحاب بزرگ اعتراف کند. او نیز متهم به شیعه میشود» حاصل این گفته جناب تیجانی این است که اهل سنت جرایم (خیالی) صحابه را کتمان میکند!! من از آقای تیجانی میخواهم حداقل یک نویسنده را برای ما معرفی کند که در مورد خطاها و معایب صحابه سخن گفته باشد به جز افرادی مانند خود آقای تیجانی و طه حسین.
آقای تیجانی میگوید: بر میگردم به روایت ابن قتیبه، روایتی که ابن قتیبه مدعی شده است که فاطمه بر ابوبکر و عمر خشم کرده، اگر روایت ابن قتیبه قابل اعتبار نیست، روایت صحیح بخاری که صحیحترین کتاب بعد از کتاب الله است، در صحت آن شکی وجود ندارد. شیعه میتواند از روایات آن علیه ما استدلال کند، و ما هم متعهد به پذیرش آن استدلالها هستیم و این مطلب را همهی عاقلان میپذیرد چرا که منصفانه است.
و هم اکنون صحیح بخاری را میگشایم در باب «مناقب قرابة رسول الله» نوشته است که پیامبر جفرمود: «فاطمه پارهی تن من است هر کس او را به خشم آورد، مرا خشمگین ساخته». و همچنین در باب «غزوهی خیبر» از عایشه آورده است که فاطمه «علیها السلام» دختر پیامبر کسی را نزد ابوبکر فرستاد و در مورد میراث خود از رسول خدا استفسار کرد، ابوبکر از دادن چیزی از آن میراث به فاطمه، امتناع ورزید و لذا فاطمه بر ابوبکر خشمگین شد و از او رنجید و با او سخنی نگفت تا از دنیا رفت. در هر صورت یک نتیجه بدست میآید که بخاری آن را به اختصار ذکر کرده و ابن قتیبه تا اندازهای مفصل تر ذکر کرده است و آن این است که رسول خدا از غضب فاطمه، غضبناک و از رضایتش، خرسند و راضی میشود و اینکه فاطمه از دنیا رفت در حالی که خشمگین بر ابوبکر و عمر بود. و اگر بخاری گفته است: فاطمه از دنیا رفت در حالی که خشمگین بر ابوبکر بود و با او سخنی نگفت تا اینکه وفات کرد، معنی فرق نکرده است همانطور که روشن است و اگر فاطمه سرور زنان جهان است که بخاری در کتاب «الاستئذان» و در باب «من ناجی بین یدی الناس» بدان تصریح کرده و اگر فاطمه تنها بانویی از این امت است که خداوند رجس و پلیدی را از او دور کرده و او را پاک و طاهر قرار داده پس بیگمان غضبش برای غیر خدا نمیباشد و لذا است که از غضب او، خدا و رسولش نیز غضب میکنند. و از این روی ابوبکر گفت: «من به خدا پناه میبرم از ناخشنودی تو ای فاطمه». آنگاه به قدری ابوبکر گریه کرد که میخواست جانش بر آید در حالی که فاطمه میگفت: «به خدا قسم، پس از هر نمازی که میخوانم، علیه تو دعا میکنم». پس ابوبکر خارج شد در حالی که گریه میکرد و میگفت: «مرا به بیعت شما نیازی نیست! بیعتم را رها کنید!. سپس تیجانی میگوید: و پس از رحلتش، شبانه و مخفیانه ـ طبق وصیتش ـ دفن شد تا اینکه هیچ یک از آنان بر جنازهاش حاضر نشوند [۲۵۵]. باید عرض شود:
۱- حدیث بخاری که در آن چنین آمده است: «فاطمة بضعة منی فمن أبغضها أبغضنی» «فاطمه پاره تن من است هر کس او را خشمگین کند گویا مرا خشمگین کرده است»، این حدیث خودش یک دورنما و علل و اسبابی دارد و خود امام بخاری نیز آن را به روایت از مسور بن مخرمه چنین نقل کرده است: از رسول اکرم جشنیدم که فرمود: بنی هاشم ابن المغیره اجازت خواستند تا دخترشان را به عقد علی بن ابیطالب در آورد. من هرگز چنین اجازهای نمیدهم، مگر اینکه علی بن ابی طالب دخترم را طلاق و دختر بنی هاشم را ازدواج کند. همانا فاطمه پاره تن من است هر گونه اذیت و ناراحتی او موجب اذیت و ناراحتی من خواهد شد [۲۵۶]. امام مسلم نیز این حدیث را از مسور بن مخرمه همین طور روایت کرده است پس چون: دلیل این گفته رسول اکرم جکه فاطمه پاره تن من است.. . الخ را دریافتیم و آن اینکه حضرت علیساراده کرده بود تا با دختر ابوجهل ازدواج کند.
۲- سبب و دلیل قول پیامبر جرا از مسبب و مدلولش (که همانا گرایش حضرت علیسبه ازدواج با دختر ابوجهل بود) نمیتوان خارج کرده و آن را به عنوان گناهی بر گردن ابوبکرسنهاد.
۳- آری، ای مدعیان انصاف دروغین، شما اگر مدعی هستید که خدا و رسول خداجبخاطر اذیت کردن ابوبکرسو رنجاندن او فاطمهلرا علیه ابوبکر خشم کردهاند، این دعوی شما مستلزم این است که خشم خدا و رسول جمتوجه حضرت علی بن ابی طالب بشود، اگر به چنین چیزی اعتقاد ندارید، آنگاه ابوبکر به مراتب از رنجاندن فاطمه دورتر است تا علی بن ابی طالب. اگر شما میگویید که علی از آن خواستگاری توبه کرده و منصرف شده است. این قول شما مستلزم این است که او معصوم نباشد. اگر گناه رنجاندن و ازار رساندن به فاطمهلبا توبه از بین میرود، آنگاه، گناه کسی که قول و دعوی فاطمه را به خاطر عمل کردن به خواست رسول الله جرد کرده است، به وسیلهی توبه و حسنات به طریق اولی باید از بین برود. اگر شما در اثر جهالت و نادانی میگویید که این حرکت ابوبکرس در برابر فاطمهلکفر است، آنگاه باید علی را نیز تکفیر کنید. شیوه و روش این رافضیها بسیار شگفتآور است، آنان به خاطر اعمالی که مثل آنها بلکه بدتر از آنها از حضرت علیس صادر شده است، ابوبکر، عمر و عثمانبرا همواره نکوهش و حتی تکفیر میکنند اما غافلاند از اینکه حضرت علی نیز از نوک تیز این فتواها نجات حاصل نمیکند. زیرا حضرت علیس در خواستگاری دختر ابوجهل و ارادهای ازدواج با وی، به خاطر نفع و سود فردی و شخصی باعث رنجاندن و اذیت فاطمه گردید، به خلاف حضرت ابوبکرسکه او بخاطر نفع شخصی چنین نکرد بلکه بخاطر اینکه از حکم خدا و رسول خدا اطاعت شود و حق یاوه گوییهای تیجانی درباره حضرت ابوبکرس پاسخ دندان شکن دادهام. و ما توفیقی إلا بالله.
۴- درباره حدیث عایشهلدایر بر مطالبه حضرت فاطمه میراث پدرش، حضرت رسول جو انکار ابوبکرساز دادن ارث به او، باید عرض کنم که آقای تیجانی حسب عادت خود، بخشی از حدیث را ذکر کرده و قسمت عمده آن را که از حقیقت پرده بر میدارد، حذف کرده است به گمان اینکه این بخش از حدیث که او آن را ذکر کرده است، بتواند او را به مرام مذموش برساند. اما واقعیت ظاهر میشود، هر چند که روافض آن را ترک کنند. واقعیت امر چنین است که علیسبدست ابوبکرسبیعت کرد. روافض باید این را انکار کنند. چون این قسمت (بیعت علی بدست ابوبکرس) اصل عقیده آنان را که همانا حق خلافت را از آن علیسمیدانند، زیر سوال میبرد. آنان در این باره از دلایل واهی استدلال میکنند و گمان میکنند که این دلایل علیه اهل سنت حجت قاطعی هستند و این گمان آنان هرگز به ثمر نرسیده است. من بسیار لازم میدانم که حدیث حضرت عایشهلرا کاملا ذکر کنم تا برای هر انسان منصف و حق جو روشن شود که حضرت علیسبدست حضرت ابوبکرسبیعت کرده است. حضرت عایشه میفرماید: «حضرت فاطمهل، دختر گرامی رسول اکرم جنزد ابوبکرسقاصد فرستاد و میراث رسول الله جرا از وی جویا شد. مطالبه حضرت فاطمه لمربوط میشد به اموال فی که در مدینه بدست رسول اللهجافتاده بود و زمین فدک و آنچه از خمس خیبر باقی مانده بود. حضرت ابوبکرسدر جواب فرمود: همانا رسول الله جفرموده است: «لانورث ما تركناه صدقة»ما پیامبران برای کسی میراث نمیگذاریم آنچه که از ما بماند، صدقه است. البته حضرت ابوبکرسفرمود: اولاد و اهل بیت رسول الله جاز این اموال برای نفقه خود هزینه کنند. و من به خدا سوگند اندکی در صدقه رسول الله جتغییر ایجاد نمیکنم همانطور که رسول الله جدر این اموال عمل کرد، من نیز به همان منوال عمل خواهم کرد. بدین ترتیب حضرت ابوبکرسانکار کرد از اینکه چیزی از آن اموال به فاطمهلبدهد. حضرت فاطمه در این باره از حضرت ابوبکرسناخشنود گردید، صحبت و حرف زدن را با وی تا دم وفات ترک کرد. و شش ماه بعد از رسول اکرم جزنده ماند. وقتی او (فاطمه زهرال) فوت کرد همسرش علیسدر شب او را دفن کرد و حضرت ابوبکرسرا از وفات فاطمه مطلع نساخت و خود حضرت، نماز جنازهاش را خواند. حضرت علیسدر حیات فاطمه و دوران زندگی او میان مردم از وجه بالایی بهرهمند بود. بعد از وفات حضرت فاطمه، محبوبیت خود را از دست داد و در صدد برآمد تا با حضرت ابوبکرسآشتی کرده و به دست او بیعت کند و در مدت حیات فاطمه راضی به بیعت نبود و بیعت نکرد. لذا برای حضرت ابوبکر قاصد فرستاد و از وی خواست تا تنها نزد او برود و کسی را با خود همراه نبرد. چون حضرت علیسنمیخواست که حضرت عمرسدر خانهی او برود حضرت عمرسبه حضرت ابوبکرسگفت: «به خدا سوگند به تنهایی در خانه آنان نروید». حضرت ابوبکرسدر جواب فرمود: فکر میکنید آنان با من بد رفتاری کنند؟ به خدا سوگند، من نزد آنان میروم. حضرت ابوبکرس به خانه حضرت علیسرفت. حضرت علی کلمه شهادت بر زبان تکرار کرد و گفت: «همانا ما فضیلت و منزلت شما را شناختهایم. ما به خاطر نعمتی که خداوند به تو عنایت کرده است، حسد نداریم اما تو در جریان در حق ما استبداد کردی و به خاطر خویشاوندی با رسول الله جحقی برای خود قایل بودم. تا اینکه چشمهای حضرت ابوبکرساشک آلود شدند. وقتی حضرت ابوبکرسشروع به سخن کرد، فرمود: به خدا سوگند، قرابت و خویشاوندی رسول الله جرا از خویشاوندی خودم ترجیح میدهم. اما آنچه که در ارتباط با این اموال، با شما رفتار کردم، فکر میکنم در خیر و خوبی کوتاهی نکردهام، و کاری را که رسول الله جانجام داده است، در این باره، خلاف آن را انجام ندادهام. آنگاه حضرت علیسبه حضرت ابوبکرسگفت وقت شام، وقت بیعت است حضرت ابوبکرسبعد از ادای نماز ظهر بالای منبر رفت، کلمهی شهادت را خواند از حضرت علیسستایش نموده و عذر او را در مورد تاخیر در بیعت بیان کرد. بعد حضرت علیسنیز کلمهی شهادت را خواند و درباره حق حضرت ابوبکرسسخن گفت و توضیح داد که تاخیر در بیعت به خاطر حسد و کینه با حضرت ابوبکرسنبوده است و نه به خاطر انکار فضیلت و برتری او، اما ما بر این عقیده و باور بودیم که حق در این معامله با ما است و در حق ما استبداد روا داشت و ما قدری ناراحت شدیم. مسلمانان از این سخنان بسیار خوشحال شدند و حضرت علیسرا تحسین کردند و مسلمانان از آن به بعد با حضرت علی نزدیک شده و با وی محبت کردند [۲۵۷]. امام مسلم با همین الفاظ این حدیث را از حضرت عایشهلنقل کرده است [۲۵۸]. آقای تیجانی، تو از نهایت انصاف خود باید مطلع شده باشید. اگر تو این حدیث را نمیپذیری، لازم است لازمهاش این است که قضیه حضرت فاطمه با حضرت ابوبکرسرا نیز نپذیری، همچنین حدیث مذکور مستلزم و مقتضی این است که جنایتهای تو در حق حضرت ابوبکرسبه منزلهی تار عنکبوت هستند و دیگر نیازی به پاسخ گفتن برای آنها باقی نمانده است. و اگر حدیث مذکور را میپذیری، آنگاه باید بپذیری که حضرت علیسبه دست حضرت ابوبکر بیعت کرده است. و با پذیرفتن و یا رد کردن حدیث فوق الذکر، تار و پود عقیده رفض به طور کلی از هم میپاشد. آقای تیجانی از این دو روش تو کدام را میپذیری؟!.
۵- آری، اینکه چرا ابوبکر به فاطمه میراث نداد، دلایل متعددی وجود دارد که به تفصیل درباره آنها صحبت خواهد شد.
۱- رسول اکرم جفرموده بود: «لا نورث وما تركناه فهو صدقة»ما پیامبران به کسی میراث نمیدهیم، آنچه از ما میماند، صدقه است. این حدیث از جمع کثیری، مانند: حضرت ابوبکر، حضرت عمر، حضرت عثمان، حضرت علی، طلحه و زبیر، سعد و عبدالرحمن بن عوف، عباس و ابو هریره و ازواج مطهرات، روایت شده است. روایت این حدیث از تمام کسانی که نام برده شدند، در کتب صحاح و مسانید به ثبوت رسیده است. قطعاً این به منزله اجماع صحابه است. بنابراین عمل حضرت ابوبکرسمطابق با وصیت رسول اکرم جموجب ندامت او نمیشود. احادیث دیگری که مقرون به صحت هستند در جهت تایید این واقعیت نیز وارد شده است. بخاری از حضرت ابو هریره حدیثی را چنین نقل کرده است: رسول اکرم جفرمود: ورثهی من دینار و درهمی تقسیم نمیکنند بلکه، آنچه که بعد از نفقه عیال و حقوق عامل من باقی میماند، همهاش صدقه است [۲۵۹]. ابو داود در سنن خود، بخشی از حدیث ابی درداء را چنین نقل کرده است: «رسول اکرم جفرمود: همانا علما وارثان پیامبر هستند و پیامبران درهم و دینار را در ترکه نگذاشتهاند. میراث آنان علم است. هر کس برای گرفتن علم موفق شود، بهره بسیار عظیمی را برده است [۲۶۰].
و من جناب تیجانی را برای پذیرفتن این حدیث ملزم میدانم. زیرا این حدیث در بخاری آمده است و آقای تیجانی از احادیث بخاری استناد میکند و این خلاف عدالت و انصاف است که او بعضی از احادیث بخاری را که مطابق با میل او هستند بپذیرد و بقیه را رد کند و چنین حرکتی ملعبه با احادیث رسول اکرم جاست.
اگر روافض دوازده امامی بگویند که احادیث بخاری برای ما حجت و دلیل نیستند، به آنان میگویم مشکلی نیست ولی احادیث (کلینی) که از علمای بزرگ دوازده امامی است و در اصول کافی ذکر شدهاند را حتماً حجت میدانید و به آن کتاب و مولفش عقیده دارید، پس بشنوید:
آقای تیجانی در اصول کافی در باب «ثواب العالم والـمتعلم»حدیثی را از علی بن ابراهیم و او از پدرش و او از حماد بن عیسی و او از قداح و او از ابوعبدالله چنین نقل کرده است: رسول اکرم جفرمود: هر کس راهی را به قصد تحصیل علم بپیماید، خداوند راه بهشت را برایش باز میکند. همانا فرشتگان معصوم پرهای خود را فرش راه برای طالبان علم خواهند کرد، همه موجودات زمین و آسمان برای طلاب علم دعای خیر میکنند حتی ماهیها در دریا، فضیلت عالم بر عابد مانند فضیلت ماه شب چهارده است در برابر سایر ستارهها. همانا علماء وارث پیامبران هستند. همانا پیامبران میراثشان دینار و درهم نیست. بلکه آنان علم را به ارث میگذارند. هر کس از علم چیزی را کسب کند، بهره عظیمی از میراث پیامبران برده است [۲۶۱].
دقت کنید! ولی روافض با وجود این، در دین خود از تضاد و تناقص پاک نیستند. با صریح و روشن بودن این حدیث که در منابع خود آنان نیز آمده است، رهبر آنان آقای خمینی با مکابره این واقعیت را رد میکند، غافل از اینکه، این رد در واقع رد علیه خود او است.
خمینی در کتاب کشف الاسرار تحت عنوان «مخالفت ابوبکر با نصوص قرآن» چنین میگوید: آری، هستند کسانی که میگویند: اگر قرآن به صراحت لهجه درباره امامت سخن میگفت: آنگاه شیخین با چنین چیزی مخالفت نمیکردند، و اگر مخالفت میکردند کسی آنان را حمایت نمیکرد. و ما خود را مجبور میدانیم که درباره موارد مخالفت شیخین با نصوص قرآن شواهدی را ذکر کنیم تا ثابت شود که آنان با نصوص مخالفت کردهاند و بودند کسانی که در این مخالفت آنان را تایید کردهاند. و اینک نمونهای از این مخالفتها را به نقل از منابع موثق و حتی از متواترات اهل سنت نقل میکنیم.
۱- در کتب مهم تاریخ و در صحاح اهل سنت آمده است: «روزی فاطمه دختر پیامبر جنزد ابوبکر آمد و میراث پدرش را از او جویا شد. ابوبکر در جواب گفت: رسول اکرم جفرموده بود: ما گروه پیامبران چیزی را به ارث برای کسی نمیگذاریم. ترکه ما صدقه است. در صحیح بخاری و مسلم. مطلبی شبیه این آمده است. حتی گفته شده است که فاطمه از ابوبکر رو گردان شده و تا لحظه موت با وی حرف نزده است. دو کتاب اخیر «بخاری و مسلم» از معتبرترین کتب اهل سنت هستند. آنچه را که ابوبکر به پیامبر جنسبت داده است، مخالف با آیات صریحه درباره میراث پیامبران میباشد. بعضی از این آیهها را اینجا بیان میکنیم. آیه ۱۶ سوره نمل میگوید: ﴿ وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ ﴾یعنی سلیمان از داود میراث برده، آیه ۵ سوره مریم میگوید: ﴿ وَإِنِّي خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِيَ مِن وَرَآءِي وَكَانَتِ ٱمۡرَأَتِي عَاقِرٗا فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا ٥ ﴾یعنی: «پس از فضل خویش به من جانشینی (پسری) عنایت کن تا از من و آل یعقوب ارث ببرد، وای پروردگار، او را مورد رضایت خویش قرار ده». آیا جایز است که ما خدا را تکذیب کنیم؟ [۲۶۲]یا اینکه بر این باور باشیم که رسول الله جخلاف خداوند چیزی گفته است؟ یا بگوییم که حدیث منسوب به پیامبر جصحت ندارد و این حدیث به قصد استئصال اولاد پیامبر جگفته شده است [۲۶۳].
(الف) آری، این بود دیدگاه آقای خمینی، مسلماً این دیدگاه مخالف با حدیثی است که در اصول کافی است. اگر آنان بگویند، تناقضی اصلاً وجود ندارد بلکه تناقض در فهم و درک ناصحیح تو است. زیرا حدیث مذکور در اصول کافی، ضعیف است و ما همه روایات اصول کافی را صحیح نمیدانیم بلکه در آن روایات ضعیف و سقیم نیز وجود دارد. من این نقد علمی را میپذیرم و میپذیرم که وجود تناقض تهمتی است از ناحیه من، ولی من مات و مبهوت هستم و نمیتوانم آنچه را که خمینی خودش در کتاب «الحكومة الإسلامیة»گفته، بپذیرم ـ او درباره همین حدیث که به زعم او به دروغ به طرف پیامبرجنسبت داده شده است و به خاطر استئصال اولاد پیامبر جوضع شده است، در کتاب «الحكومة الإسلامیة» میگوید: «الحدیث صحیح» وحتى أبو علی بن إبراهیم (إبراهیم بن هاشم) فهو من كبار الثقات نقل الحدیث [۲۶۴]!!! یعنی حدیث صحیح است حتی ابو علی بن ابراهیم که از راویان بسیار ثقه است، آن را نقل کرده است. اکنون سوال این است که حدیثی که درباره میراث ندادن پیامبران در آن سخن گفته شده است و صحت ندارد چگونه همان حدیث در وقت واحد صحیح قرار داده میشود و دلیل صحتش نیز بیان میگردد؟!؟ آیا از میان ما و شما چه کسی با نصوص مخالفت میکند یا قصد استئصال اولاد نبی را در قالب محبت به اهل بیت دارد؟ کسی که از نبی امی تبعیت میکند یا کسانی که بنا و پایهی دینشان بر دروغ و تضاد نهاده شده است؟! بسیار شگفتآور این است که مرجع خود آنان امام ثقفی، قول حضرت علی بن ابی طالب را به خاطر بر حذر داشتن و پیروانش چنین نقل میکند: «... ولا تقض فی أمر واحد بقضائین مختلفین فیتناقض أمرك وتزیغ عن الحق» [۲۶۵]. یعنی حضرت خطاب به شیعیان خود میفرماید: در مورد یک جریان دو حکم و قضاوت متناقض صادر نکنید که در آن صورت حکمتان متناقض بوده و از حق منحرف میشوید!؟ فماذا بعد قول علی إلا الضلالـ یعنی: «مخالفت با قول علی جز گمراهی چیزی دیگری نیست».
(ب) باید بدانیم که حضرت ابوبکرساموال رسول الله جرا برای خود و اهل بیتش نگذاشته بود و او جای مصرف این گونه صدقات نبود بلکه مستغنی بود. این تحریم از میراث پیامبر ج، دختر خود او، حضرت عایشه و سایر ازواج مطهرات را شامل میشد. بخاری و مسلم از عروه و او از حضرت عایشهلچنین نقل کردهاند: «ازواج مطهرات بعد از وفات رسول اکرم جقصد کردند که حضرت عثمانس را جهت دریافت سهمیهی میراث خود، نزد حضرت ابوبکرسبفرستند. حضرت عایشهلفرمود: ألیس قال رسول الله ج: «لا نورث ما تركنا صدقه»آیا رسول الله اکرم جنفرموده است که ما پیامبران به کسی میراث نمیدهیم [۲۶۶]، ترکه ما همهاش صدقه است [۲۶۷].
(ث) حضرت ابوبکرسچند برابر سهمیهی علی و فاطمهلاز میراث رسول اللهج، به علی و اولادش مال داد و حضرت عمرسنیز در دوران خلافت خود چنین کرد. در حدیث از ابو هریرهسچنین آمده است: حضرت فاطمه لنزد ابوبکر آمد و گفت: «چه کسی از تو میراث میبرد؟» حضرت ابوبکرسگفت: خانواده و فرزندانم. حضرت فاطمهلگفت: پس چرا من از پدرم میراث نبرم؟ حضرت ابوبکرسگفت: من از رسول الله جشنیدم که چنین فرموده است: «لا نورث» کسی از ما میراث نمیبرد، البته کلیه کسانی که تحت تکفل رسول الله جبودهاند، هزینه آنان به عهده من است و من به همه آنان که رسول الله جانفاق میکرد، انفاق میکنم [۲۶۸]. حضرت ابوبکرسچه در دوران حیات مبارکه رسول اکرم جو چه در دوران خلافت خودش، نه بر احدی ستم کرده است و نه حق کسی را منع کرده است. در چنین حالتی و چنین شخصیتی چگونه حق سیده النساء را منع میکند؟!.
ج- بیتردید حضرت فاطمهلاذیت خود را به خاطر این گناه میدانست که اذیت او موجب اذیت رسول الله بود. قطعاً در حالتی که معامله میان اذیت فاطمه و اذیت پدرش دایر باشد، دوری و پرهیز از اذیت پدرش اولیتر و واجبتر است و حضرت ابوبکرسچنین وضعیتی داشت. زیرا او از اینکه پدر فاطمه اذیت شود، اجتناب میکرد. زیرا حضرت رسول الله جبا وی عهد کرده بود و دستوراتی به او داده بود. لذا حضرت ابوبکرسچارهای نداشت جز اینکه به عهدش وفا کند و امر پیامبرجرا بجا بیاورد، و در غیر این صورت ممکن بود تخلف از امر پیامبر شده و موجبات خشم او فراهم گردد. و این امر در قول حضرت ابوبکرسخطاب به حضرت فاطمهل، به طور واضح و روشن نمایان بود. حضرت ابوبکر: «.. . لست تاركاً شیئاً كان رسول الله جیعمل به إلا عملت به، فإنی أخشى إن تركت شیئاً من أمره أن أزیغ» [۲۶۹]«من هرگز روشی و عملی را که رسول اکرم جانجام میداد، رها نمیکنم. زیرا من اگر از حکم او تخطی کنم از راه حق منحرف میشوم.
(د).. . باید بدانیم که حضرت ابوبکرسبا اهل بیت رسول الله جمحبت داشت و از آنان تجلیل و تقدیر میکرد. به خاطر همین محبت بود که فرمود: به خدا سوگند، رعایت قرابت و خویشاوندی پیامبر جوصله رحمی با خویشاوندان پیامبر جرا در برابر قرابت خویش ترجیح میدهم (صحیح بخاری کتاب الـمغازی برقم ۳۸۱۰) وقال أیضاً: «أرقبوا محمداً فی أهل بیته» [۲۷۰]. یعنی: «احساسات رسول الله جرا درباره اهل بیتش رعایت کنید».
اکنون بعد از روشن شدن همه این دلایل درباره دیدگاه حضرت ابوبکرسدر جریان میراث رسول الله ج، آیا چنین برداشتی علیه او و متهم کردن او به اذیت و ازار فاطمهلو جلوگیری از دادن حق و غصب و هضم کردن حق او، جایز است؟ پاسخ این سوال را به عهده خوانندگان محترم میگذارم.
در مورد اینکه حضرت فاطمهلدر قبال حضرت ابوبکرسچنین موضعی داشت (یعنی معتقد به غصب و هضم حقش بود) که آقای تیجانی و هم کیشانش ارائه میدهند، برای ما اهل سنت قطعاً پذیرفتنی نیست. زیرا ما حضرت زهرا را به مراتب بالاتر از داشتن چنین موضعی میدانیم و به هیچ عنوان او را شایسته چنین دیدگاهی نمیدانیم. استدلال آقای تیجانی از چنین موضعی بیش از استدلال یک جاهل نیست زیرا او به گمان باطل خود این را موجب مدح برای حضرت زهرا میداند و غافل است از اینکه چنین دیدگاهی درباره او به دلایل مختلف موجب نکوهش او میشود.
(الف) وقتی برای ما روشن است که عمل حضرت ابوبکرسمطابق با حکم رسول الله جبوده و چیزی است که صحابه بر آن اجماع کردهاند. قطعاً چنین چیزی عیناً حکم خدا و رسول الله است. و هر کس خواسته باشد خلاف حکم خدا و رسول الله جعمل شود. خشم کند و سوگند یاد کند که نه با حکم حرف زند و نه با صاحب حاکم، این چیزی نیست که برای او موجب ستایش و برای حاکم موجب ندامت باشد. بلکه این به جای عیب و نقص برای حاکم، بیشتر موجب مدح است [۲۷۱].
(ب) تیجانی میگوید: فاطمهلاز حضرت ابوبکرسو حضرت عمرسناراض شده و از دست آنان نزد رسول الله جشکایت خواهد کرد. و این روایت را از کتاب «تاریخ الخلفاء» منسوب به ابن قتیبه که هیچ دلیلی بر صحت آن روایت وجود ندارد، نقل کرده است. این در واقع چیزی است که نسبت دادن آن به فاطمهء زهرال به هیچ وجه شایسته نیست. زیرا شکایت در واقع باید به پیشگاه حضرت حق برده شود، همانطور که بندهی صالح خداوند، حضرت یعقوب÷گفت: ﴿ إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِ ﴾همانا شکایت و نگرانی خودم را به بارگاه خداوند میبرم. حضرت موسی÷در دعای خود نیز چنین فرموده است: «اللهم لك الحمد وإلیك الـمشتكى»پروردگارا، تو شایستهی تعریف هستی و شکایات به بارگاه تو آورده میشوند. رسول اکرم جخطاب به ابن عباسبفرمود: «إذا سألت فاسأل الله وإذا استعنت فاستعن بالله» هرگاه سوال کردی از خدا سوال کن و هرگاه یاری خواستی از خدا یاری طلب کن ولم یقل: سلنی ولا أستعن بییعنی رسول الله جبه حضرت ابن عباس نگفت: از من سوال کن و از من یاری طلب کن [۲۷۲].
(ت) این مساله برای همگان روشن است و هر انسان عاقل میداند، یک زن وقتی از ولی امر و حاکم مالی را بخواهد و حاکم بخاطر عدم استحقاق آن زن، مال مطلوبه را به او ندهد، آن حاکم مال را برای خود و دوستانش نگرفته است بلکه وی آن مال را برای همه مسلمانان نگاه داشته است. اگر گفته شود که سایل و طلب کننده بر حاکم خشم کرده است، نهایت امر چنین است که سایل بخاطر این خشم کرده است که حاکم مال را به او نداده است و بدو گفته است که این مال از آن دیگران است و تو در آن حقی نداری. این خشم چه ستایشی را برای سایل همراه دارد؟ فرضاً اگر سایل مظلوم هم باشد. خشم او فقط به خاطر مال و ثروت دنیا است. چگونه این خشم برای طلب کننده موجب مدح و برای حاکم موجب ذم میشود؟ حاکمی که مال را برای خود نمیگیرد، به مراتب دورتر و پاک تر است از تهمت نسبت به سایل و طالب که مال را برای خود طلب میکند. چگونه نقص و تهمت متوجه کسی میشود که مال را برای خود نمیخواهد و متوجه کسی که مال را برای خود میطلبد، نمیشود؟! حاکم میگوید: من به خاطر اطاعت از حکم الله مال را به کسی نمیدهم زیرا برای من جایز نیست که مال را از مستحق بگیرم و به غیر مستحق بدهم. و سایل میگوید: «من به خاطر سهم اندک خود خشم میکنم. آیا کسی که چنین چیزی را در شان فاطمه بیان میکند و آن را از فضایل و مناقب او میداند، جاهل نیست؟ آیا خداوند منافقین را نکوهش نکرده و در حق آنان چنین نگفته است: ﴿ وَمِنۡهُم مَّن يَلۡمِزُكَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ فَإِنۡ أُعۡطُواْ مِنۡهَا رَضُواْ وَإِن لَّمۡ يُعۡطَوۡاْ مِنۡهَآ إِذَا هُمۡ يَسۡخَطُونَ ٥٨ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ رَضُواْ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ سَيُؤۡتِينَا ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَرَسُولُهُۥٓ إِنَّآ إِلَى ٱللَّهِ رَٰغِبُون٥٩ ﴾[التوبة: ۵۸-۵۹]. «از میان آنان کسانی هستند که در تقسیم زکات از تو ایراد میگیرند، اگر به آنها چیزی از زکات داده شود خشنود میشوند و اگر چیزی داده نشود، ناراحت میشوند. اگر آنها به تقسیم خدا و رسول خدا راضی میشدند و میگفتند: خدا برای ما کافی است و خدا و رسولش از فضل و احسان خود به ما میدهند و ما خواهان رضای خدا هستیم. برای آنان بهتر بود».خداوند متعال شان منافقان را در این دو آیه چنین بیان کرده است. اگر به آنان چیزی داده شود، خوشحال میشوند و اگر چیزی داده نشود خشم و غضب میکنند و آنان را به خاطر داشتن چنین خصلتی نکوهش کرده است. کسی یا کسانی که حضرت فاطمهلرا به چنین خصلتی تعریف کردهاند، آیا در واقع او را مذمت و نکوهش نکردهاند؟ خداوند این گروه را هدایت کند و اهل بیت رسول الله جرا از شر آنان نجات دهد زیرا این گروه نقص و عیبی را به اهل بیت چسبانده که برای هیچ بیننده پنهان نیست [۲۷۳].
ج- شاید آقای تیجانی بگوید: «فاطمهلحق خودش را مطالبه میکرد» این سخن آقای تیجانی بهتر از سخنی که در حق ابوبکرسگفته شده است، نیست. «یقول القائل: أبوبكر لا یمنع یهودیاً ولا نصرانیاً حقه، فكیف یمنع سیدة نساء العالمین حقها؟» یعنی حضرت ابوبکرسجلوی حق هیچ یهودی و مسیحی را نگرفته است، چگونه حق سردار و بانوان و زنان دو جهان را میگیرد و او را از حقش منع میکند؟! زیرا خداوند و رسولش در حق حضرت ابوبکرسگواهی دادهاند که او مالش را برای خدا انفاق میکند. آنگاه او چگونه مردم را از دادن حقشان منع میکند؟ و فاطمهلاز شخص رسول اکرم جمالی را میخواست ولی رسول اکرم جاو را نداد. همانطور که در صحیحین از حضرت علیسروایت شده است که حضرت علیستحت عنوان حدیث الخادم میگوید: فاطمهلنزد رسول اکرم جرفت و از وی خدمت گذاری درخواست نمود. رسول الله جخدمت گذاری به او نداد و در عوض تسبیحات را به وی تعلیم داد [۲۷۴]. آری، اگر برای رسول الله ججایز است چیزی را که فاطمه از او بخواهد و او ندهد و دادن بر او واجب نباشد، پس برای خلیفه رسول الله جنیز جایز است. و معلوم شد که او معصوم نیست. از اینکه چیزی را مطالبه کند که اعطاء آن واجب نباشد. وقتی عمل کردن به خواسته او واجب نیست، ترک اعطا و ندادن مایه گناه و نکوهش هم نیست هر چند که جایز و مباح است، البته اگر فرض ما بر این باشد، در حالی که اینجا، اعطا مال مباح هم نیست، آنگاه منع و ندادن موجب ستایش خواهد بود. اما کسی سراغ ندارد که حضرت ابوبکرسحق کسی را منع کرده یا اینکه بر کسی ستم کرده باشد چه در زمان رسول الله جیا بعد از وفات آنحضرت ج [۲۷۵].
د- اینکه میگویند: «حضرت فاطمهلوصیت کرده بود تا در شب دفن شود و کسی از صحابه در مراسم تدفین و نماز جنازه او حاضر نشود، چنین وصیتی را کسی از حضرت فاطمه نقل نمیکند و کسی از این وصیت به فضایل حضرت فاطمه استدلال نمیکند مگر فرد نادانی که از شأن والای حضرت فاطمه آگاه نباشد و نسبهای ناروایی را به او منسوب کند. زیرا نماز خواندن یک مسلمان و شرکت در مراسم تدفین مسلمانی دیگر، در واقع نوعی خیر و معروف است که از یک مسلمان به مسلمانی دیگر میرسد، بهترین انسان، از اینکه بهترین انسانی بر وی نماز خواند و در مراسم تدفین او شرکت کند، ضرر نمیکند. آری، مگر همه انسانها اعم از ابرار، فجار و منافقین برای رسول اکرم جدرود نمیفرستند. این درود فرستادن فجار و منافقین، اگر سودی ندارد، ضرری هم ندارد. رسول الله جمیدانست که در میان امت او منافقان هم وجود دارند، اما کسی را از درود خواندن منع نکرد، بلکه تمام مردم را حکم کرد تا بر وی درود بفرستند، هر چند که میان آنان مومن و منافق همه وجود دارند. پس چگونه چنین چیزی که به جز افراد نادان، کسی دیگر آن را نقل نمیکند و بدان استدلال نمیکند، در مقام تعریف و استناد به نفع کسی بیان میگردد؟ علاوه بر این اگر شخصی وصیت کند که مسلمانان در تدفین و نماز میت او شرکت نکنند، این گونه وصیت نافذ نمیشود و واجب الاجرا نیست. زیرا نماز خواندن مسلمانان بر او در هر حال برای او موجب اجر و پاداش است. قطعاً اگر ستمکاری بر کسی ستم کند و آن شخص مورد ستم وصیت کند که ستمکار بر او نماز نخواند، این وصیت از جمله حسنات و اعمال نیکی که موجب مدح برای او باشد، محسوب نمیگردد و نه خدا و رسول، او را به چنین چیزی امر کردهاند. آری، کسی که قصد مدح و تعظیم فاطمه را بکند، چگونه چنین چیزی را به وی نسبت میدهد که در آن مدح و ستایش نباشد بلکه مدح در عکس و ضد آن باشد. همان گونه که کتاب، سنت و اجماع بر این نکته دلالت دارند؟! [۲۷۶]بعد از علم و آگاهی از این مطلب، روشن است که حق با کیست و باطل با چه کسی است.
۷- توضیح بعضی نکات را لازم میدانم تا خوانندگان محترم گمان نکنند که فاطمهل بخاطر میراث بر ابوبکرسخشم کرده و رابطهاش را با وی قطع کرده است و او سفارش کرده که در هنگام شب دفن کرده شود.
باید عرض شود:
۱- در پرتو مطالبی که در گذشته بیان گردید و با توجه به استدلال و استناد حضرت ابوبکرسبه حدیث «لانورث» ایراد و اعتراض حضرت فاطمهلرا مبتنی بر این اصل بدانیم که معتقد به تاویل آن حدیث بوده است، یعنی اینکه او حدیث «لانورث» را به معنی و مفهوم عام آن نپذیرفته بلکه به تخصیص آن اعتقاد داشته است و توریث منافع زمین و باغات را از عموم حدیث «لانورث» مستثنا دانسته است و حضرت ابوبکرسبه مفهوم عام آن استناد کرده است. لذا اختلاف این دو شخصیت درباره چیزی بود، که متحمل تاویل بوده است ولی زمانی که حضرت ابوبکرسبر موضع خود مصمم شد، فاطمهلنیز از موضع خود منصرف شد» [۲۷۷].
ب- «آری، آنچه که از هجران حضرت زهرالدر حدیث آمده است، باید عرض شود که «هجران» در حدیث مذکور به معنی انقباض، و عدم نشاط در دیدار و ملاقات با ابوبکرساست. این هجران به معنی هجرانی که حرام است، یعنی به معنی ترک سلام و سخن و روگردانی از ملاقات نیست. و معنی «فلم تکلمه» این است که فاطمهلبعد از اینکه متوجه معنی حدیث «لانورث» شد، در این خصوص دیگر با وی (ابوبکر) صحبت نکرد ـ یا به خاطر انقباض طبیعت و مزاج ـ دیگر نیازش را با او مطرح نکرد و نیازی برای ملاقات و صحبت کردن با ابوبکرسندید [۲۷۸]. حتی امام بیهقی از طریق شعبی روایت کرده است که حضرت ابوبکرسبه عیادت حضرت فاطمهلرفت و حضرت علی خطاب به فاطمهلفرمود: «هذا أبوبكر یستأذن علیك» این ابوبکرساست، میخواهد تو را عیادت کند. قالت: «أتحب أن آذن له»فاطمه در جواب گفت: «تو دوست داری او مرا عیادت کند؟» حضرت علیسگفت: «آری». فاطمهلاو را اجازت داد. حضرت ابوبکرسنزد فاطمهلرفت او را دلجویی کرد و بالاخره حضرت فاطمهلنیز از حضرت ابوبکرساعلام رضایت کرد. این حدیث هر چند که مرسل است اما اسناد و نسبتش به شعبی صحیح است. و با این حدیث، اشکال دایر بر ادامه هجران فاطمه با حضرت ابوبکرسزائل میگردد [۲۷۹]. سیوطی، مرسلات شعبی را صحیح قرار داده است. عجلی میگوید: مرسلات شعبی حکم حدیث صحیح را دارند، زیرا او مرسل نمیکند مگر حدیثی را که صحیح باشد [۲۸۰]. توصیه فاطمهلدرباره اینکه در شب دفن کرده شود تا ابوبکر و عمربدر مراسم تدفین او شرکت نکنند، در این باره توضیحات لازم در صفحات آینده داده خواهد شد.
با این توضیحات واقعیت امر و آنچه که دیدگاه ما بود یعنی اینکه هر کدام از حضرت ابوبکرسو حضرت فاطمهلآنچه را که بر مبنای اجتهاد خود، حق خود میدانست، بر آن عمل میکرد، بسیار واضح و کاملا روشن شده است.
ث- «در ارتباط با استشهاد آقای تیجانی از روایتی که به دروغ در کتاب تاریخ الخلفاء به ابن قتیبه نسبت داده شده است، و آن اینکه ابوبکر گفته بود: ای فاطمه من از ناخشنودی تو، پناه خدا را میطلبم و بعد ابوبکرسبه حدی گریه کرد نزدیک بود که نفسش بیرون رود و اینکه ابوبکرسگفت: من نیازی به بیعت شما ندارم، بیعت تان را فسخ کنید»، باید عرض شود:
حدیث مذکور، هیچ سندی برایش ذکر نشده و هیچ کدام از علمای حدیث آن را در کتب خود بیان نکرده است. بیگمان این حدیث کذب محض است که به حضرت ابوبکرسنسبت داده شده است. علاوه بر این من از تیجانی کودن میپرسم: چگونه میان این دعوی که ابوبکر انکار کرد از اینکه میراث فاطمه و فدک را به او بدهد و استشهاد حضرت ابوبکر علیه فاطمهلبه حدیث «لانورث» و اینکه به فاطمه گفت: لا أغیر شیئاً عمله النبی ج(تغییر نمیدهم آنچه را که رسول اکرم جبدان عمل کرده است چگونه تطبیق میدهد؟ میان این دیدگاه حضرت ابوبکر و دیدگاه آخر او (در همین قضیه) که گریه کرد تا اینکه نزدیک بود که نفسش بیرون رود و پناه خواستن او از ناخشنودی فاطمهل، بلکه این گفته او که من هیچ نیازی به بیعت شما ندارم بیعت تان را فسخ کنید، میان این گزینههای متضاد چه راه تطبیقی وجود دارد؟؟!!
آری، موضوع بحث در همه این روایات میراث است؟ اگر حضرت ابوبکرسدر ادعای حضرت فاطمهل، به حدیث رسول اکرم جاستدلال میکرد، آنگاه گریه کردن او به حدی که نزدیک بود نفسش بیرون رود، چه معنا دارد؟ و چرا بگوید: من از ناخشنودی تو ای فاطمهل، پناه خدا را میطلبم؟ آیا ابوبکرساز اینکه از حدیث رسول الله جتبعیت میکرد، مرتکب گناه شده بود؟ یا اینکه شریعت اتباع فاطمهلرا مانند اتباع پیامبر جواجب قرار داده است؟! بنابراین، من بر این باور هستم که آقای تیجانی با استدلال به این گونه روایات دروغین، راه مرا بسته و از تحمل زحمت و بیان هر گونه دلیل و پاسخ، مرا بینیاز کرده است. زیرا روایتی که تیجانی مدعی شده که ابوبکر به حدی گریه کرد که نزدیک بود نفسش بیرون رود و خواستار فسخ بیعت شد، کذب محض است و شرم آور است که به طرف حضرت ابوبکرسنسبت داده شده است. تنها غلط بودن متن و مفهوم آن از بیان هر گونه دلیل کفایت میکند حال آنکه این حدیث هم از لحاظ متن و هم از لحاظ سند هر دو، دروغ است. شگفتآور است که آقای تیجانی چگونه جرات میکند و از چنین روایتی استدلال میکند؟!.
۸- درباره این گفته تیجانی «نتیجه یکی است، با این تفاوت که بخاری آن را به صورت مجمل و ابن قتیبه با مقداری بسط و تفضیل آن را بیان کرده است، و آن اینکه، رسول الله جبه خاطر رنجیدن فاطمه میرنجید و به خاطر خشنودی او خشنود میشود و فاطمهلفوت کرد در حالی که از ابوبکر و عمربرنجیده بود [۲۸۱].
باید عرض شود:
الف- «... بیتردید، رسول اکرم جاز حضرت علیسرنجیده بود زیرا حضرت علی، فاطمه را دچار تکلیف کرده بود (در امر خواستگاری دختر ابوجهل) و قطعاً رنجیدن رسول الله جبه خاطر حضرت فاطمه، به حق بود، بلکه یک رنجیدن محض نبود.
ب- «روایت بخاری قطعاً بر این معنی دلالت ندارد که فاطمهلوقت وفات از حضرت ابوبکرسناراحت بود. اما حضرت عمر، والله نمیدانم چگونه، نام او در این قضیه درج شده است. آیا اگر به جای نام عمر، نام علی را در حدیث ذکر کنم، آیا مرتکب جنایتی شدهام یا خیر؟
۹- در این باره گفته تیجانی.. . بخاری میگوید: «ماتت وهی واجدة على أبی بكر فلم تكلمه حتى توفیت فالمعنى واحد كما لا یخفى». «فاطمه فوت کرد در حالی که از ابوبکر ناراحت بود و تا دم موت با وی حرف نزد».
باید عرض شود:
در روایت بخاری چنین آمده است «فوجدت فاطمه» فاطمه خشم کرد. و در روایتی دیگر آمده است، فلم تكلمه فی ذلك حتى ماتت [۲۸۲]. یعنی فاطمهلدرباره مطالبه میراث تا دم وفات با حضرت ابوبکرسحرف نزد. آقای تیجانی حدیث را وارونه کرده چنین از بخاری نقل میکند: «ماتت وهی واجدة» یعنی «فوت کرد در حالی که ناراحت و خشمگین بود. » میان این دو جمله تفاوت زیادی وجود دارد. و معنی این دو جمله از همدیگر بسیار دور هستند. بخاری چنین نگفته بود: که فاطمه فوت کرد و او همواره از حضرت ابوبکرسناراحت بود، بلکه بخاری چنین گفته بود: فاطمه خشم کرد موقعی که حضرت ابوبکرساو را در امر میراث جواب رد داد و تا وقت وفات در این باره با او حرف نزد. و هجران فاطمه با ابوبکرباز قبیل هجران حرام و غیر جایز نبود. با توجه به روایت شعبی چنانچه گذشت، این معنی بیشتر روشن میگردد. و در روایت دروغین آقای تیجانی چنین آمده است: «إنها ساخطة على أبی بكرسوسوف تشتكیه لأبیها» (او از ابوبکر ناراض است و از دست ابی بکرسپیش پدرش شکایت میکند) ولی روایت بخاری در اصل چنین است «إن فاطمة غضبت لأن أبابكر لم یعطها فدك» (فاطمه خشم کرده بود زیرا ابوبکرسفدک را به او نداده بود) اما آقای تیجانی سخنان را تحریف نموده مدعی است که معنی هر دو جمله یکی است، حال آنکه میان سخط و غضب تفاوت معنی زیادی وجود دارد. ممکن است یک انسان خشم کرده و در عین حال راضی باشد. اما سخط، همراه با خشم مفید معنی کراهیت و ناپسندیدگی است و ما فاطمه را برتر میدانیم از اینکه چنین سخنی بگوید.
آقای تیجانی میگوید: همه مورخان و بسیاری از علمای ما اعتراف دارند که حضرت فاطمهلدر جریان نحله، ارث و سهم خویشاوندان با حضرت ابوبکر خصومت کرد اما جواب مثبت به دعوی او داده نشد تا اینکه فوت کرد در حالی که از ابوبکر ناراضی شود، اما علمای اهل سنت، از این جریانات و حوادث اغماض نموده به خاطر حفظ حرمت و کرامت ابوبکرسنمیخواهند روی این موضوعات سخن بگویند. برایم فوق العاده شگفتآور بود، آنچه که در این موضوع بعضیها بعد از ذکر این رویدادها گفتهاند و آن اینکه: (برای فاطمه بسیار بعید است که آنچه که حق او نیست، آن را ادعا کند و برای ابوبکر نیز بعید است که از دادن حق فاطمه خود داری کند) و با این سفسطه، آنها گمان میکنند که مشکل حل شده است و پژوهشگران قانع شدهاند. این گفته آنان، به منزله این قول قایل است: «برای قرآن بسیار بعید است که غیر حق را بیان کند، و برای بنی اسرائیل بعید است که گوساله را عبادت کنند» خداوند ما را با علمای گرفتار کرده است که نمیدانند چه میگویند و در آن واحد به یک چیز و ضد آن ایمان میآورند، در حالی که واقعیت این است که فاطمهلمدعی حق خود بود و ابوبکر دعوایش را رد کرده، یا به خاطر اینکه او در دعوایش (العیاذ الله) کاذب بوده است یا اینکه ابوبکر در حق او ستم کرده است. هیچ شک سومی در این قضیه وجود ندارد، آن طور که علمای ما میگویند [۲۸۳].
باید عرض شود:
۱- این گفته آقای تیجانی که «علمای اهل سنت نسبت به اختلاف فاطمه با ابوبکر اعتراف دارند ولی به خاطر پاسداری از حرمت و کرامت ابوبکر با اغماض و چشم پوشی از کنار این حوادث میگذرند و پیرامون آنها صحبت نمیکنند. همانطور که عادت آنها است». این دروغ محض، علیه اهل سنت است و دلایلی که پیرامون این قضیه در مباحث گذشته بیان کردم، برای توضیح این مطلب کافی است. شیخ الاسلام ابن تیمیه در کتاب ارزشمند خود «منهاج السنه» بهترین توضیحات را پیرامون این قضیه [۲۸۴]بیان کرده است. شیخ الاسلام ابن تیمیه در این کتاب، ابن مطهر حلی را مورد نقد قرار داده، دلایل او را با زمین یکسان کرده است به طوری که تمام تار و پود مستندات او از هم گسیخته است. ابن حجر در شرح بخاری و امام نووی در شرح مسلم و شاه عبدالعزیز در تحفه اثنا عشری و شکری و مبارکفوری در خلاصه آن، حدیث را به گونهای که من توضیح دادم، توضیح دادهاند ـ همچنین کتب شهید علامه احسان الهی ظهیر که دهان روافض را لگام کرده است، و به همین خاطر هم آنها او را به شهادت رساندند، علاوه بر این کتب، عده زیادی از علما درباره این قضیه، کتاب نوشتهاند و این حدیث را به نحوی که توضیح داده شد، تشریح کردهاند.. . بنابراین ادعای آقای تیجانی دایر بر اغماض و صحبت نکردن علمای اهل سنت پیرامون این قضیه، دال بر کمبود آگاهی و سطحی بودن معلومات او، در خصوص این قضیه است. قضیهای که بدون فهم و درایت لازم، خود را در آن گرفتار کرده است.
۲- درباره این گفته تیجانی: «در شگفت هستم از قول بعضی علما که میگویند: (برای فاطمه بسیار بعید است، ادعا کند آنچه را که حق او نیست و بسیار بعید است برای ابوبکر سکه او را از حقش منع کند) و فکر میکند با این سفسطه پژوهشگران را قانع کرده است یا قانع شدهاند..». الخ.
باید عرض شود:
در مباحث گذشته بیان کردم که فاطمهلادعای ناحق نکرده بود بلکه حدیث رسول الله جرا بر خلاف آنچه که حضرت ابوبکرسفهمیده بود، تاویل میکرد ـ ابوبکرسهر چند که به خواسته او عمل نکرد و آنچه که او از میراث مدعی بود، به وی نداد اما برای همگان به طور قطع معلوم است که او را از حقش محروم نکرد بلکه ابوبکر مطمئن بود که دارد مطابق با خواست و دستور پیامبر جعمل میکند و گر نه، اگر فاطمهلحقی میداشت، هرگز او را منع نمیکرد و چرا چنین کند؟ برای همگان معلوم بود که حضرت ابوبکرسحتی حق یک نفر یهودی و نصرانی را منع نکرده است بر مبنای چه دلیلی حق دختر گرامی رسول الله جرا منع کند؟ به ویژه وقتی که ما میدانیم که او این اموال را به ازواج مطهرات که دخترش نیز از جمله آنها بود، نداد. تاریخ شاهد گویایی است که حضرت ابوبکرسدر حیات رسول الله جچگونه دارایی و ثروت خود را در راه الله انفاق میکرد حتی رسول الله جدر این باره فرمود: «ما نفعنی مال مثل مال أبی بكر س» «هیچ مال و ثروتی مانند مال حضرت ابوبکرسبه نفع اسلام هزینه نشده است» [۲۸۵]آری، بعد از بیان احادیث صحیح مذکور، این سوال مطرح میشود.. . کدام سخن، دیدگاه حق و قرین صواب است؟ سخن و دیدگاه اهل سنت که اکنون توضیح داده شد یا موضع و دیدگاه روافض که کمترین معنی و منطقی همراه ندارد و خلاصهاش این است که ابوبکرساز دادن حق فاطمهلخود داری کرد و میخواست از راه جور و ستم حقش را غصب کند؟ و فاطمه به جهت اینکه معصوم است، در مدعایش حق بجانب است و ابوبکر از جمله حکام جور و ستمکاران است. روافض با این حیله سوفسطایی فکر میکنند قضیه را حل کردهاند!! و با این شیوه، آتش کینهای را که در دلهای خود نسبت به ابوبکرسدارند، تخفیف میدهند.
آری، حق باید گفته شود و حق آن است که شرع عظیم و منطق سلیم آن را بپذیرد، یعنی اینکه «حاشا لفاطمة أن تدعی ما لیس لها بحق وحاشا لأبی بكر من أن یمنع حقها»برای، فاطمهلبسیار بعید است که غیر حق را دعوی کند و برای حضرت ابوبکرسبعید است که از دادن حق او سر باز زند، آری آقای تیجانی این قول «حاشا لفاطمه.. . الخ» را تشبیه میدهد با گفته کسی که چنین میگوید: «حاشا للقرآن أن یقول غیر الحق، وحاشا لبنی إسرائیل أن یعبدوا العجل»!!؟«برای قرآن بسیار بعید است که غیر حق را بگوید و برای بنی اسراییل بعید است که گوساله را عبادت کنند».
قول این مدعی کاذب و دروغین بسیار شگفت آوراست.. . چگونه او سخن خداوند را با سخن انسان تشبیه میدهد، آیا سخنان فاطمهلمو به مو، مانند سخنان الله هستند؟! و سخنان حضرت ابوبکرسمانند سخنان بنی اسراییل؟!! آری، عقده کور عصبیت تا این حد در تیجانی اثر گذاشته است؟! و او را در شرایطی قرار داده است که میان سخنان خالق و مخلوق تمییز نمیدهد. در این باره چیزی نمیگویم جز اینکه، پروردگارا، از جنون عصمت و عصبیت ما را به پناه خودت حفظ بفرما؟! خلاصه کلام اینکه آقای تیجانی از ما میخواهد تا بپذیریم که (فاطمهلحق خود را از ابوبکرسطلب میکرد و ابوبکر در حق او ستم کرد) تا برگ زرین نوینی بر انصاف دروغین خود بیفزاید.
آقای تیجانی در ادامه سخنان خود میگوید: » از روی دلایل عقلی و نقلی دروغگو بودن حضرت فاطمه زهرا ممتنع است زیرا رسول اکرم جفرموده است: فاطمه پاره تن من است، هر کس فاطمه را برنجاند، او مرا رنجانده است. بدیهی است کسی که کاذب و دروغگو باشد، شایسته چنین تعریف و تمجیدی از طرف رسول الله جنخواهد شد. بنابراین، حدیث مذکور، بر عصمت او از دروغ و از سایر فواحش دلالت دارد، همانطور که آیه تطهیر دلالت دارد، آیه تطهیر درباره فاطمه، شوهر و هر دو پسرش نازل شده است. و این حدیث را خود عایشه روایت کرده است. عقل مندان باید بپذیرند که بر وی ظلم شده است و به همین خاطر شما میدانید که فاطمه (س) به ابوبکر و عمر اجازه ورود نداد وقتی که آن دو میخواستند در خانه او بروند. وقتی حضرت علی، ابوبکر و عمر را اجازه داد که وارد خانه بشوند، فاطمه چهره خود را بسوی دیوار برگرداند و نمیخواست بسوی آن دو نگاه کند.
فاطمه فوت کرد و بنابر وصیتی که کرده بود، در شب دفن شد تا کسی از آنان در تدفین او شرکت نکند! و تا امروز مرقد دختر رسول الله جمجهول و غیر مشخص است. چرا علمای ما درباره این واقعیت مهر به لب زده و خاموش هستند و در این خصوص صحبت نمیکنند حتی درباره این واقعیت اشاره هم نمیکنند و سایر صحابه رسول الله جرا مانند فرشتگان معصوم و بیگناه برای ما معرفی میکنند [۲۸۶].
در پاسخ باید عرض شود:
۱- هیچ یک از اهل سنت نگفته است که فاطمهلدروغ گفته است بلکه سخن از کذب و دروغ در این قضیه اصلاً مفهومی ندارد. فاطمهلآنچه را که به گمان خودش، حق خود میدانست، خواستار شد و زمانی که حضرت ابوبکرسدلایل عدم اعطا میراث را برایش توضیح داد، دیگر پیرامون مساله میراث سخن نگفت و حضرت ابوبکر در جهت خشنودی او از تمام سعی و تلاش خود کار گرفت و او نیز خشنود شد.
۲- این گفته آقای تیجانی: «فاطمه دروغ میگوید: ... او از کذب و تمام فواحش پاک است».
آری، اگر جریان معصوم بودن چنین ساده و آسان است، من هم میگویم: بنابر دلایل عقلی و نقلی ظالم بودن کسی که در حضر و سفر، در رنج و خوشی حتی در مشکلترین و حساسترین لحظههای زندگی همراه پیامبر و صاحب او در غار بوده است، نیز ممتنع است. زیرا خود حضرت رسول جدرباره او فرموده است:
«لو كنت متخذاً خلیلاً لاتخذت أبابكر ولكن أخی وصاحبی» [۲۸۷].
«اگر قرار بر این میبود که کسی را به عنوان دوست بر گزینم، ابوبکر را بر میگزیدم اما او برادر و همراه من است».
بدیهی است کسی که دروغ گوید یا ظالم باشد، شایسته چنین تعریف و تمجیدی از جانب رسول الله جنخواهد شد. زیرا حدیث مذکور بر عصمت ابوبکر از ظلم و از سایر فواحش دلالت دارد. همچنین دلایل عقلی و نقلی دال بر این نکته هستند که عمر بن خطاب و عثمان بن عفان نیز ظالم نبودند، زیرا رسول اکرم جدرباره عمر بن خطاب فرموده است: در خواب دیدم که شیر نوشیدم، به حدی نوشیدم که سیر شدم و سیرابی را از سر انگشتان خود لمس میکردم. بعد ظرف شیر را به عمر دادم، صحابه سوال کردند: این خواب را چگونه تفسیر میفرمایی؟ فرمود: منظور آن «علم» است [۲۸۸]. و درباره حضرت عثمان فرموده است: «من جهز جیش العسرة فله الجنة، فجهزه عثمان» [۲۸۹]هر کس سپاه عسره (سپاهی که به تبوک اعزام میشد) را مجهز کند، اهل بهشت است. و عثمان آن را تجهیز کرد. علاوه بر این، رسول اکرم جهمراه با حضرت ابوبکر و عمر و عثمانشموقع صعود بالای احد فرمود: «اثبت أحداً فإنها علیك نبی وصدیق وشهیدان» [۲۹۰]. ای احد، بر جای خود ثابت و پا بر جا بمان، بالای تو، یک پیامبر، یک صدیق و دو شهید قرار دارد.
بدیهی است کسی که ظالم و ستمکار باشد، از جانب رسول الله جشایسته چنین تعریف و تمجید صریح نخواهد بود. زیرا حدیث در واقع دال بر عصمت صحابه از ظلم و سایر فواحش میباشد. اگر فضایل صحابهشرا از زبان رسول الله جبر شمارم، حسب استدلال آقای تیجانی، همه آنان جزو معصومین قرار خواهند گرفت. اگر آقای تیجانی بگوید: خصوصیت عصمت متعلق به فاطمه است و بس، ارائه دلیل برایش لازم است. اگر دلیل واضح و صریح دارد که فاطمهلرا به عصمت مختص میکند، او حق دارد که مناقشه کند همانطور که مایل باشد. ولی مجرد نسب در هیچ شرایطی نمیتواند، دلیل عصمت باشد. اگر چنین میبود، ابوطالب، پدر حضرت علی از اهل بهشت میبود اما اهل دوزخ بودن او، از دلایل قطعی ثابت شده است. اگر آقای تیجانی، احادیثی را که ذکر کردم، بدلیل اینکه از صحاح اهل سنت بودند، ضعیف بداند، چون اهل سنت احادیث ضعیف را در فضایل صحابه در کتب خود میآورند، نباید فراموش کند که حدیث فاطمهلدر صحاح اهل سنت روایت شده است، زیرا این حدیث نیز ضعیف تلقی میشود، زیرا ناقلان احادیث فضایل صحابه مجروحاند، هیچ حدیثی از آنان نباید پذیرفته شود ولو اینکه در باب فضایل اهل بیت باشد، پروردگارا، تنها تو میتوانی با روشی جدید درباره صحت و سقم احادیث، قضاوت کنی، و آن راه جدید، راه انصاف است.
۳- آقای تیجانی میگوید: «آیه تطهیر که درباره فاطمه، علی و دو فرزندش، (حسن و حسین)شنازل شده است، دال بر عصمت آنان است. این حدیث از خود عایشه نقل شده است... . الخ».
در جواب عرض میشود:
آیه تطهیر، مختص فاطمه، علی، حسن و حسین نیست بلکه ازواج مطهرات رسول اکرم جنیز از مصداق آن هستند و این شمول و عموم از سباق آیه ظاهر و روشن است. خداوند سبحان میفرماید:
﴿ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ٣٤ ﴾[الأحزاب: ۳۳-۳۴].
«ای همسران پیامبر، شما مانند سایر زنان نیستند، اگر میخواهید راه تقوا را در پیش بگیرید، صدا را نرم و نازک نکنید تا صاحبان دلهای بیمار به شما چشم طمع دوزند. و سخنان خوب و شایسته بگویید، و در خانههای خود بمانید و مانند جاهلیت پیشین، خود را به نمایش نگذارید، نماز بر پای دارید، زکات بدهید و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید، همانا خداوند میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت ـ پیامبر ـ دور کند و شما را خوب پاک گرداند، و به یاد آورید آیات خداوند و سخنان حکمت آمیزی را که در خانههای شما تلاوت میشود، همانا خداوند بسیار دقیق و آگاه است».
آیه مبین این مطلب است که مصداق آن، ازواج مطهرات رسول الله جهستند. همچنین نوید و وعیدهایی که در آن ذکر شدهاند اشاره به اختصاص ازواج دارد. اما ما آیه را منحصر به ازواج نمیدانیم و بر این عقیده هستیم که تمام اهل بیت را در بر میگیرد ولی در عین حال، فاطمه، علی، حسن و حسین رضوان الله علیهم اجمعین از میان اهل بیت، در این امر اختصاص بیشتری دارند چون رسول اکرم جآنان را به دعا مختص کرده بود. در بخاری از عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت شده است، میگوید: از رسول الله جسوال کردیم: چگونه بر شما اهل بیت درود بخوانیم؟ خداوند سلام گفتن را برای ما نشان داده است. رسول الله جفرمود: «قولوا: اللهم صل على محمد وعلی آل محمد، كما صلیت على إبراهیم وعلی آل إبراهیم إنك حمید مجید، اللهم بارك على محمد وعلى آل محمد كما باركت على إبراهیم وعلى آل إبراهیم إنك حمید مجید» [۲۹۱].
بیتردید منظور از اهل بیت ازواج و اولاد پیامبر جمیباشند. همان گونه که در حدیثی دیگر از امام بخاری به روایت عمرو بن سلیم زرقی آمده است. ابوحمید ساعدی میگوید: صحابه عرض کردند: ای پیامبر گرامی، چگونه برای تو درود بفرستیم؟ رسول اکرم جفرمود: «قولوا: اللهم صل على محمد وأزواجه وذریته، كما صلیت على آل إبراهیم وبارك على محمد وأزواجه وذریته كما باركت على آل إبراهیم إنك حمید مجید» [۲۹۲].
در بخشی از یک حدیث دیگر که امام بخاری آن را نقل کرده است، چنین آمده است: حضرت انسس میگوید: رسول الله جبه حجرهی حضرت عایشهلتشریف برد و گفت: «السلام علیكم أهل البیت»سلام بر شما ای اهل بیت ـ حضرت عایشه در جواب فرمود: «وعلیك السلام ورحمة الله» و به حجرهی تمام ازواج رفت و به همه گفت، آنچه را که به حضرت عایشهلگفته بود [۲۹۳]. از لحاظ معنی لغوی نیز «اهل بیت» شامل ازواج میشود. فیروز آبادی میگوید: «... أهل الأمر: اهل بیت: ساکنان بیت. أهل الدین: پیروان دین، أهل الرجل: همسر او، أهل النبی: ازواج نبی و دختران نبی و داماد پیامبر یعنی: حضرت علیس» [۲۹۴]. ابن منظور میگوید: «.. . أهل البیت: ساکنان خانه، وأهل الرجل: افراد خاص یک شخص، وأهل النبی: همسران، دختران و داماد پیامبر یعنی علی و بعضی گفتهاند یعنی همسران پیامبر ج.. . وقیل نساء النبی ج [۲۹۵].
آری، بعد از بیان آیه و احادیث و توضیحات لغوی، جای شک و تردید باقی نمیماند، در اینکه ازواج مطهرات پیامبر جاز جمله مصداق آیه مذکور هستند.
علاوه بر این شواهد و دلایل عقلی و نقلی و لغوی، در آیههای متعدد قرآن کلمه «أهل» برای زوجه و همسر بکار برده شده است. در آیه ۷ سوره نمل آمده است: ﴿ إِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهۡلِهِۦٓ إِنِّيٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا سََٔاتِيكُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ ﴾«ـ یاد آوری کن ـ زمانی را که موسی به همسرش گفت: من آتشی میبینم، بزودی خبری از آتش و یا اخگری میآوریم تا خود را با آن گرم کنید» بیتردید، کسی که همراه موسی÷بود، همسرش بود. در آیه ۲۵ سوره یوسف آمده است: ﴿ قَالَتۡ مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِكَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن يُسۡجَنَ ﴾«گفت: سزای کسی که نسبت به همسرت، ارادهی بدی داشته باشد چه میتواند باشد مگر اینکه به زندان برود» به اتفاق همه مفسران گوینده این جمله، زلیخا همسر عزیز مصر بود. در آیه ۵۷ سوره نمل آمده است: ﴿ فَأَنجَيۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ ﴾«ما لوط و خاندانش را نجات دادیم به جز همسرش» در اینجا «إلا» حرف استثنا است و به معنی وضعی خودش حکایت از آن دارد که زوجهی حضرت لوط، از اهل او بود ولی بنابر دلایل مشخصی استثنا شده بود.
ممکن است آقای تیجانی تفاسیر اهل سنت را به عنوان حجت و دلیل نپذیرد، بویژه بعد از اینکه هدایت شده است. لذا لازم میدانم که تفاسیر بزرگان اهل تشیع را برایش ذکر کنم تا برایش ثابت شود که کلمه «أهل» نزد آنان نیز به معنی ازواج و همسران میآید. علی قمی در تفسیر، ﴿ فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى ٱلۡأَجَلَ وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ ﴾میگوید: وقتی سال بر او تمام شد، موسی÷همسرش را با خود برد و شعیب خطاب به او گفت: او را با خود ببر، همانا خداوند تو را بر گزیده است. موسی گوسفندان خود را به مقصد مصر بیرون برد. وقتی به بیابانی رسید و همسرش همراه بود، دچار سردی شدید و باد تندی و تاریکی شدند و شب فرا رسید. موسی بسوی آتش نگاه کرد [۲۹۶]... . الخ.
ابو علی سبرسی در تفسیر آیه: ﴿ إِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهۡلِهِۦٓ ﴾میگوید: اذ قال لأهله، یعنی به همسرش و او دختر شعیب بود [۲۹۷]. و همین معنی را موقع تفسیر: ﴿ إِذۡ رَءَا نَارٗا فَقَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡكُثُوٓاْ ﴾تکرار میکند و میگوید: وهی بنت شعیب وكان تزوجها بمدین، یعنی: همسرش دختر شعیب بود و در مدین با وی ازدواج کرده بود [۲۹۸].
در پرتو آنچه که گذشت، هر صاحب بصیرت و اهل خرد با وضاحت تمام میداند که مفسران شیعی نیز، ازواج را از جمله مصداق «أهل» میدانند. خدا را هزاران هزار سپاس.
ت- «هیچ دلیلی وجود ندارد دایر بر اینکه آیه تطهیر مختص به پنج تن است و بس، در حدیث عایشه فقط دعای پیامبر جبرای تطهیر و از بین بردن آلودگیها، از آنان ذکر شده است و هیچ دلیلی برای اختصاص در آن دیده نمیشود. مثال آیه تطهیر، مانند آیه تقوی است. در آیه تقوی چنین آمده است: ﴿ لَّمَسۡجِدٌ أُسِّسَ عَلَى ٱلتَّقۡوَىٰ مِنۡ أَوَّلِ يَوۡمٍ ﴾[التوبة: ۱۰۸]. یعنی: مسجدی که از روز اول بر اساس تقوا بنیانگذاری شده است. این آیه درباره مسجد قباء نازل شده است ولی در عین حال مسجد النبی جرا نیز شامل است. ترمذی در سنن خود از ابی سعید خدری روایت میکند: «دو شخص در مورد مسجدی که بر اساس تقوی بنا شده بود، با هم اختلاف داشتند. یکی گفت: منظور از آن، مسجد قباء است و دیگری گفت: مسجد رسول اللهجاست. رسول الله جفرمود: مسجدی که بر اساس تقوی پایه ریزی شده است، همان مسجد من است [۲۹۹]. حکم «پایه ریزی بر اساس تقوای» شامل هر دو مسجد است. چون هر دو مسجد بر اساس تقوای بنا نهاده شدهاند [۳۰۰].
[۲۴۳] ثم اهتدیت ص (۱۱۴-۱۱۳) و ((آنگاه. . . هدایت شدم)) ص (۱۸۶-۱۸۴). [۲۴۴] العواصم من القواصم ص (۲۶۱). [۲۴۵] العوصم من القواصم ص (۲۶۱). [۲۴۶] قاموس محیط نوشته فیروز آبادی ص (۸۳۰، ۸۲۹) و مختار الصحاح ص (۱۰۵). [۲۴۷] مقدمه فتح الباری ص (۴۸۳). [۲۴۸] منهاج السنة لابن تیمیه ج۱ ص (۳۵-۳۴). [۲۴۹] ناسخ التواریخ ج۳ ص (۵۹۰) تحت اقوال زین العابدین. [۲۵۰] فرق الشیعه للنوبختی ص ۲۲. [۲۵۱] مختار الصحاح للرازی ص ۱۴۸ و نگاه ((قاموس المحیط)) ص (۹۴۹). [۲۵۲] منهاج السنة ج۱ ص۱۴-۱۳.، ((تثبیت دلایل النبوه)) قاضی عبدالجبار همدانی ج۱ ص۵۴۹ تحقیق دکتور عثمان طه چاپ دار العربیه، بیروت. [۲۵۳] ثم اهتدیت ص (۱۱۴) و ((آنگاه. . . هدایت شدم)) ص(۱۸۶). [۲۵۴] رجوع کنید به صحیح بخاری، کتاب المناقب، باب مناقب علی، وصحیح مسلم کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی، وسنن ترمذی کتاب المناقب، باب مناقب علی، وسنن ابن ماجه ج۱ ص (۴۲) المقدمه باب فضائل اصحاب رسول الله ج. [۲۵۵] ثم اهتدیت ص (۱۱۶-۱۱۴) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۱۹۰-۱۸۷). [۲۵۶] صحیح بخاری کتاب النکاح. باب ذب الرجل عن ابنته فی الغیرة والانصاف (۴۹۳۲). [۲۵۷] صحیح البخاری ـ کتاب المغازی ـ باب غزوه خیبر (۳۹۹۷). [۲۵۸] مسلم کتاب الجهاد والسیر (۱۷۵۹). [۲۵۹] صحیح بخاری، کتاب الوصایا رقم (۲۶۲۴) وصحیح مسلم کتاب الجهاد والسیر (۱۷۶۰). [۲۶۰] ابی داود ـ کتاب العلم باب فضل العلم (۳۶۴۱) وصحیح ابو داود (۳۰۹۶). [۲۶۱] اصول کافی کلینی ج۱ ص ۲۷-۲۶ کتاب فضل العلم. [۲۶۲] توضیح این آیهها بزودی در همین صفحات خواهد آمد. [۲۶۳] کشف الأسرار روح الله خمینی ص (۱۳۳-۱۳۱). [۲۶۴] الحکومه الإسلامیه للإمام الخمینی ص (۹۳ ). [۲۶۵] الغارات لإبراهیم الثقفی ج۱ ص۲۲۹ ـ فصل و لایه محمد بن ابی بکر مصر. [۲۶۶] یعنی کسی از ما میراث نمیبرد ترکه ما صدقه است. [۲۶۷] صحیح مسلم کتاب الجهاد و السیر (۱۷۵۸) و صحیح البخاری الفرائض (۶۳۴۹). [۲۶۸] سنن ترمذی کتاب السیر برقم (۱۶۰۸) و صحیح ترمذی (۱۳۱۰). [۲۶۹] صحیح مسلم کتاب الجهاد والسیر برقم (۱۷۵۸) و صحیح بخاری کتاب فرض الخمس برقم (۲۹۲۶). [۲۷۰] صحیح بخاری کتاب فضائل الصحابة (۳۵۰۹). [۲۷۱] منهاج السنة ج۴ ص ۲۴۳. [۲۷۲] منهاج السنة ج۴ ص۲۴۴. [۲۷۳] منهاج السنة ج۴ ص (۲۴۶-۲۴۴). [۲۷۴] بخاری کتاب فضائل الصحابة ـ باب فضائل علی برقم (۳۵۰۲). [۲۷۵] منهاج السنة ج۴ ص (۲۴۷-۲۴۶). [۲۷۶] منهاج السنة ج۴ ص (۲۴۸-۲۴۷). [۲۷۷] فتح الباری ج۴ ص (۲۳۳) (با تصرف اندک). [۲۷۸] مسلم مع الشرح ج۱۲ ص (۱۱۱). [۲۷۹] الفتح ج۶ ص ۳۳۳. [۲۸۰] مسند فاطمه زهرا تالیف جلال الدین سیوطی تحقیق فواز احمد زمرلی ص (۶۹). [۲۸۱] ثم اهتدیت ص (۱۱۵-۱۱۴) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۱۸۷). [۲۸۲] مسند ابی بکر الصدیق لابی بکر المروزی برقم (۳۸) ص (۷۴). [۲۸۳] ثم اهتدیت ص (۱۱۵) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۱۸۹). [۲۸۴] منهاج ج۴ ص (۲۶۴-۱۹۳). [۲۸۵] سنن ترمذی کتاب المناقب برقم (۳۶۶۱) وابن ماجه المقدمة برقم (۹۴) و صحیح ابن ماجه (۷۷). [۲۸۶] ثم اهتدیت ص (۱۱۶-۱۱۵) و آنگاه. . . هدایت شدم ص (۱۹۰-۱۸۹). [۲۸۷] صحیح بخاری کتاب فضائل الصحابة ج۳ برقم (۳۶۵۶). [۲۸۸] صحیح البخاری، کتاب فضائل الصحابة برقم (۳۴۷۸). [۲۸۹] صحیح البخاری، کتاب فضائل الصحابة باب مناقب عثمان. [۲۹۰] صحیح البخاری کتاب فضائل الصحابة برقم (۳۴۷۲). [۲۹۱] صحیح بخاری کتاب الأنبیا باب یزفون ـ النسلا فی المشی برقم (۳۱۹۰). [۲۹۲] صحیح البخاری کتاب الانبیا برقم (۳۱۸۹). [۲۹۳] صحیح بخاری ((کتاب التفسیر)) باب سورة الأحزاب (۴۵۱۵). [۲۹۴] القاموس المحیط ـ باب لأم فصل همزه ص (۱۲۴۵). [۲۹۵] لسان العرب لأبن منظور المصری حرف (اللام) ص (۲۹۰). [۲۹۶] تفسیر القمی ج۲ ص (۱۱۷-۱۱۶) سوره القصص. [۲۹۷] مجمع البیان ج۵ ص (۱۶۸) سوره نمل. [۲۹۸] مجمع البیان ج۴ ص(۸۹) سوره طه. [۲۹۹] ترمذی، کتاب تفسیر القرآن، باب تفسیر سوره توبه (۳۰۹۹) و صحیح ترمذی (۲۴۷۵). [۳۰۰] منهاج ج۷ ص (۷۴).