بلکه گمراه شدی

فهرست کتاب

«نقدی بر ادعای تیجانی دایر بر وجود نص برای وجوب پیروی از علیس»

«نقدی بر ادعای تیجانی دایر بر وجود نص برای وجوب پیروی از علیس»

آقای تیجانی در مورد وجوب تبعیت از علیساز بعضی روایات استناد کرده و مدعی است که این روایات مورد اتفاق شیعه و سنی هستند. او می‌گوید: از جمله احادیثی که مرا وادار به تبعیت از علی می‌کنند، حدیث «أنا مدینة العلم وعلی بابها»است. این حدیث را اهل سنت در صحاح خود نقل کرده‌اند و صحت آن نیز مورد تایید قرار گرفته است. و نزد شیعه این‌گونه روایات به مراتب بیشتر‌اند. ولی من حسب معمول فقط به روایاتی استناد می‌کنم که مورد توافق طرفین هستند [۷۷۱].

می‌گویم:

حدیث «أنا مدینة العلم وعلی بابها»از لحاظ متن و سند باطل است.

اما از ناحیه سند: ابن جوزی آن‌ را در کتاب خود «الـموضوعات» ذکر کرده و بعد از ارزیابی کلیه طرق، آن‌ را باطل قرار داده است [۷۷۲]. ابن طاهر مقدسی در کتاب خود (تذكرة الـموضوعات) آن‌ را در ردیف احادیث موضوعه آورده و گفته است: «در سند آن ابوالصلت هروی است که نام او عبدالسلام است، و همچنین عثمان بن خالد و اسماعیل بن محمد بن یوسف در سند آن وجود دارند و همه آنان غیر ثقه و کاذب‌اند [۷۷۳]. سیوطی آن‌ را در «اللآلئ الـمصنوعة» و شوکانی در کتاب (الفوائد ص ۳۴۹-۳۴۸) عقیلی می‌گوید: «هیچ حدیثی با این گونه متن صحت ندارد. (الضعفاء عقیلی ج۳ ص ۱۵۰) شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «این حدیث ضعیف بلکه نزد کارشناسان و آگاهان امور روایت کرده‌اند ولی دروغ است. ترمذی آن‌ را با اینکه الفاظ (أنا دار الحكمة وعلی بابها) آورده است و بعد از نقل آن گفته است: «هذا حدیث غریب منكر» [۷۷۴]ابن کثیر در بدایه آن‌ را ذکر کرده و گفته است: این حدیث بوسیله ابو الصلت هروی عن ابی معاویه روایت شده است و احمد بن سلمه از معاویه آن‌ را سرقت کرده است. احمد بن سلمه و کسانی که با او هستند، همه ضعیف‌اند. احمد بن محمد بن قاسم بن محرز از ابن معین روایت می‌کند که ابن معین به او خبر داده که ابو معاویه نخست این حدیث را روایت کرده و بعد از روایت کردن آن خودداری کرده است. ابن عساکر با اسناد مبهم آن‌ را از جعفر صادق عن أبیه عن جده عن جابر بن عبدالله به عنوان حدیث مرفوع ذکر کرده است. جابر از طریقی دیگر از بن عدی آورده و گفته است، ابن عدی آن‌ را موضوع قرار داده است. ابوالفتح آودی می‌گوید: در این خصوص هیچ حدیثی صحت ندارد. محقق «الفضائل» امام احمد آن‌ را باطل قرار داده است [۷۷۵]. البانی می‌گوید: «این حدیث موضوع است» [۷۷۶]دارقطنی می‌گوید: «این حدیث مضطرب و غیر ثابت است» [۷۷۷](العلل الواردة فی أحادیث النبویة ج۳ سوال رقم ۲ من رقم (۳۸۶) ص (۲۴۷).

از ناحیه متن نیز حدیث مورد بحث، باطل است. زیرا دروغ ماهیت خود را خودش معرفی می‌کند، به این دلیل که اگر پیامبرجشهر علم باشد و آن شهر جز یک در، دری دیگر نداشته باشد، و راه رسیدن علم به دیگران همان یک دروازه معرفی شود، معامله اسلام محدود و مسدود می‌شود. همه مسلمانان اتفاق دارند که معلم و راوی علم از پیامبرجنباید یک نفر باشد، بلکه لازم است که مبلغان به حد تواتر رسیده باشند، یعنی به تعدادی که روایت مرویه از آنان برای شنوندگان و غائبان مفید باشد. زیرا خبر واحد مفید علم نیست مگر در صورتی که همراه با قرائن خارجی باشد. قرائن خارجی گاهی منتفی و گاهی صعب الوصول هستند. روی این حساب رسیدن به علم نه از راه قرائن مقدور است و نه از سنن متواتره. اگر گفته شود: «خبر وارد از معصوم مفید علم است» می‌گویم: لازم است که قبل از خبر دادن و روایت کردن خبر واحد، نخست باید عصمتش ثابت شود. و عصمتش به مجرد خبر دادنش، قبل از اینکه معصومیتش ثابت شود، ثابت نمی‌شود و با این ترتیب که صحت خبرش موقوف به عصمت و عصمتش موقوف به خبر دادنش باشد، دور لازم می‌آید و آنچه که مستلزم دور است باطل است. عصمت امام علی که دروازه علم است از اجماع نیز ثابت نمی‌شود، زیرا در این باب اجماع منتفی است و نزد امامیه اجماع بدلیل این حجت است که در میان آنان امام معصوم وجود دارد. حاصل کلام چنین بر می‌آید که عصمت او به محض ادعایش باید ثابت شود، معلوم است اگر عصمت او حق است باید از راه‌های آخر، نه از ادعا و خبر دادنش، ثابت شود. اگر شهر علم جز یک در، دری دیگر نداشته باشد، نه عصمت آن ثابت می‌شود و نه سایر امور دین. چنین استنباط می‌شود که این حدیث را کسی که زندیق و جاهل بوده به گمان اینکه مدح است تراشیده است. اگر خوب دقت شود، ارائه چنین حدیثی، شیوه زندیقان است تا به بهانه اینکه علم و دین اسلام را تنها یک نفر تبلیغ کرده است، آن‌ را بی‌اعتبار و کم ارزش جلوه دهند. علاوه بر این، بودن تنها یک باب برای شهر علم، خلاف مشاهده و تعامل است. زیرا اکثر بلاد اسلامی، علم و اسلام را از رسول الله جتوسط سایر مبلغان و توسط غیر «علی» دریافته‌اند، اهالی مدینه و مکه روشن است که آنان علم و احکام و معارف را از غیر علی یاد گرفته‌اند. همچنین اهالی شام و بصره، زیرا علمای این بلاد روایات بسیار کمی را از علی روایت کرده‌اند. اغلب علم او در کوفه بوده است ولی با این وجود، اهالی کوفه قرآن و سنت را قبل از خلافت عثمان یاد گرفته‌اند (فضلاً عن علی).

فقهای مدینه دین را در دوران خلافت عمر بن الخطاب یاد گرفته‌اند. دوران تعلیم معاذ در سرزمین یمن و مدت اقامت او در آنجا از دوران اقامت علی به مراتب بیشتر است. شریح و سایر بزرگان تابعی علم فقه را از معاذ بن جبل آموخته‌اند. اهل یمن بیشتر از معاذ بن جبل روایت می‌کنند تا از علی، علی زمانی وارد کوفه شد که شریح مسئولیت قضا را بر عهده داشت و از قبل مشغول انجام وظیفه شود. او و عبیده السلمانی قبل از اینکه علی وارد کوفه شود در مدائن پخش شده بود [۷۷۸].

سپس آقای تیجانی با استناد از حدیث (یا علی أنت منی بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبی بعدی) می‌گوید: حدیث مذکور حکایت از آن دارد که وزارت، وصایت و خلافت مختص امیرالمومنین است. همانطور که هارون وزیر، وصی و خلیفه موسی در زمان غیبت او بود زمانی که موسی بنابر وعده‌ای که با پروردگار کرده بود به کوه طور رفته بود همچنین حدیث حکایت از آن دارد که جایگاه امام علی مانند جایگاه هارون است. لذا نسخه‌ای از همان اصل است، جز در بعد نبوت که در حدیث استثنا شده است نیز حدیث مذکور بدان اشاره دارد که امام علی از تمام صحابه افضل است سوای رسول الله جکسی دیگر از وی برتر نیست [۷۷۹].

می‌گویم:

حدیث مذکور صحیح است. بخاری و مسلم آن‌ را از سعد بن ابی وقاص روایت کرده‌اند. سعد می‌گوید: در جریان غزوه تبوک رسول اکرم جعلی را در مدینه به عنوان جانشین تعیین فرمود. علی گفت: ای رسول خدا، مرا در میان زنان و کودکان می‌گذاری؟ رسول الله جفرمود: تو دوست نداری برای من به منزله‌ی هارون برای موسی باشی؟ البته بعد از من نبوت نیست و کسی بعد از من پیامبر نخواهد شد [۷۸۰]. اما این حدیث نمی‌تواند مدعای تیجانی دایر بر اینکه وزارت، وصایت و خلافت مختص امیرالمومنین است را ثابت کند. زیرا که:

(الف) فرموده رسول الله جدلیل و علت خاصی داشت و آن، این بود که رسول اللهجعلی را در جریان غزوه تبوک به عنوان جانشین در مدینه تعیین فرموده بود. غزوه تبوک، غزوه‌ای بود که به احدی اجازه ماندن در مدینه داده نشد. بعد از اینکه مقرر شد که علی در مدینه بماند، منافقین شروع به شایعه پراکنی کرده، گفتند: علی به دلیل اینکه رسول الله جاز وی ناراضی بوده است، او را امر کرده تا در مدینه بماند. نسایی در خصایص علی از سعد بن ابی وقاص چنین آورده است: «زمانی که رسول اللهجعازم غزوه تبوک بود، علی را حکم کرد تا در مدینه به عنوان جانشین بماند، (منافقین) در این خصوص گفتند: رسول الله جاز علی ناراحت شده دیگر راضی نیست او را با خود ببرد، علی پشت سر رسول اکرم جبه راه افتاد تا در مسیر راه خود را به او رساند و گفت: ای، رسول خدا! مرا همراه با کودکان و زنان رها کرده‌ای و منافقان شروع به زمزمه کرده، می‌گویند: پیامبر از همراهی علی خسته شده است؟ آنگاه رسول اکرم جفرمود: ای علی، من تو را در میان زن و فرزندان و اهل بیتم جانشین کرده‌ام، تو مگر راضی نیستی کاری که برای من به منزله‌ی هارون برای موسی انجام داده است باشی، البته بعد از من کسی پیامبر نمی‌شود [۷۸۱].

بدلیل شایعه‌ای که به راه افتاده بود، علی به دنبال رسول الله جراه افتاد و جریان ‌را برای رسول الله جبازگو کرد. رسول الله جمی‌خواست از علی دلجویی کند و برایش توضیح داد که استخلاف و ماندن او در مدینه موجب نقص و عیب برای او نمی‌شود، زیرا موسی هارون را برای حفظ و نگهداری بنی اسرائیل خلیفه خود قرار داده است. لذا این استخلاف به هیچ وجه نقص و عیبی محسوب نمی‌شود. علی نیز پس از این توضیح، اظهار رضایت کرده، گفت: (رضیت رضیت) خرسند شدم. ابن مسیب از امام احمد نیز چنین روایت کرده است. خلاصه سخن اینکه فرموده رسول الله جصرفاً بخاطر دلجویی علی بوده است و بس.

(ب) آنچه که در سیره رسول الله جثابت است، این است که رسول الله جهرگاه که به مسافرت یا غزوه تشریف می‌برد، یکی را به عنوان جانشین در مدینه می‌گمارد اما برای هیچ یک نگفته بود که تو برای من مانند هارون برای موسی هستی، دلیلش نیز این بود که هیچ یک از آنان چنین فکر نمی‌کرد که استخلاف نوعی نقص و عیب است، لذا نیازی برای گفتن چنین کلماتی نبود. این فرموده رسول الله برای علی مبین اختصاص وزارت، وصایت و خلافت برای او هرگز نبود، و هر کس غیر این را مدعی شود، دلیلش را باید ارائه دهد. در حدیث کلماتی که دال بر تخصیص و اینکه غیر از علی، دیگران برای رسول الله جمانند هارون برای موسی نیستند، وجود ندارد. حدیث مذکور به مثابه آن قول پیامبر است که خطاب به شخصی که شارب خمر را لعنت می‌کرد، فرمود: «لا تلعنوه فوالله ما علمت إلا أنه یحب الله ورسوله» او را لعن و نفرین نکنید، زیرا آنچه که من از وی می‌دانم، این است که او الله و رسولش را دوست دارد. هیچ فرد عاقل و خردمندی نمی‌گوید که این حدیث محبت دیگران ‌را از خدا و رسول نفی می‌کند. لکن رسول الله جبدلیل خاصی در حق او چنین گفته بود و آن این بود که شخص ناسزاگو را از لعن و نفرین کردن منع کند. همانطور که دلیل قول رسول اللهجبرای حضرت علی این بود که علی خشنود شود و از اینکه امر شده که در مدینه بماند، این را نقصی برای خود گمان نکند.

(ت) دلیل اختصاص دادن علی به این سخن که تو برای من مانند هارون برای موسی هستی، این بود که علی گمان می‌کرد که ماندن او در مدینه موجب نقص و اهانت است، یعنی اگر علی معترض نمی‌شد، رسول الله جاو را مختص نمی‌کرد. این بزرگ‌ترین دلیل است بر اینکه حدیث دال بر امامت و استحقاق خلافت علی بعد از رسول الله جنیست. البته به جز کسی که نادانی‌اش از همه بیشتر و عقلش از همه کمتر باشد، چنین نمی‌پندارد.

(ث) آقای تیجانی می‌گوید: «حدیث مورد بحث حکایت از آن دارد که وزارت، وصایت و خلافت مختص امیرالمومنین است به گونه‌ای که در غیاب موسی مختص هارون÷بود.

می‌گویم:

از حدیث هیچ گونه اختصاصی استنباط نمی‌شود. زیرا رسول الله جغیر علی را نیز در مدینه جانشین خود تعیین کرده است. لذا به محض استخلاف لازم نیست که مستخلف خلیفه شود، علاوه بر این، استخلاف علی بر مدینه، آخرین استخلاف نبود بلکه در زمان حجه الوداع پیامبر جغیر علی را در مدینه خلیفه خود قرار داده بود. اگر استخلاف در حالت گذار دلیل بر خلیفه بودن برای همیشه باشد، پس دیگران از علی باید حق تقدم داشته باشند. اختصاص در واقع آن است که مختص به یک فرد باشد، مانند اختصاص ابوبکر برای سرپرستی حجاج و برای امامت در نماز، قطعاً روشن است که این اختصاص بخاطر خویشاوندی یا به منظور دلجویی نبود، آنطور که با علی صورت گرفت بلکه اختصاص ابوبکر صرفاً به منظور شایستگی و استحقاق بود.

(ج) فرضاً اگر بپذیریم که وصایت و خلافت بصورت اختصاص از آن علی بود، این اختصاص منحصر به دوران حیات رسول الله جبوده است و مستمر بعد از وفات نبوده است. زیرا «هارون÷فقط در دوران حیات موسی، خلیفه موسی بوده است نه بعد از وفات» زیرا او (هارون) به اتفاق همه قبل از موسی در گذشته است [۷۸۲]آیا خود تیجانی نه گفته بود (که جایگاه امام علی مانند جایگاه هارون است و آن نقل مطابق اصل است) وضعیت واقعی خلافت هارون همین بوده است، یعنی خلافت او محدود به زمان حیات موسی بوده است. و وضعیت علی مطابق با اصل است، یعنی خلافت او نیز محدود به زمان حیات رسول الله جبوده است و بس. آقای تیجانی اینک از سخنان خودت، به تو پاسخ دادم.

در پرتو مباحث گذشته برای کلیه کسانی که جو یای حق و حقیقت هستند، کاملا روشن است که حدیث مذکور اصلاً اشاره به خلافت علی ندارد، چه در دوران حیات رسول الله جو چه بعد از وفات وی.

اما حدیث سوم که آقای تیجانی بدان استدلال می‌کند. و آن همان حدیث غدیر است که در آن چنین آمده است: «من كنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله، وأدر الحق معه حیث دار».

تیجانی بعد از نقل حدیث، می‌گوید: این حدیث به تنهایی کافی است برای ابطال و رد ادعاهایی که ابوبکر و عمر و عثمان را ترجیح می‌دهند بر آن کس که پیامبرجاو را ولی مومنین پس از خود، نصب و تعیین نموده است. و هیچ اعتباری ندارد سخن آنان که «ولایت» را به معنی دوستی و «ولی» را به معنی دوست گرفته‌اند زیرا این معنی از معنای اصلی که هدف پیامبرجبوده، به دور است. رسول خدا جهنگامی که در آن گرمای شدید، به عنوان سخنرانی و خطبه ایستاد و در جمع مردم با صدای بلند فرمود: «آیا شهادت نمی‌دهید که من از مومنین به خودشان اولی تر و شایسته‌ترم؟ «پاسخ دادند: آری، ای رسول خدا! آنگاه فرمود: «پس هرکه من مولای اویم علی مولای اوست.. . » و این نص واضح و آشکاری است در جانشین قرار دادن علی بر امتش. و بر انسان پاک سیرت و خردمند و دادگر روا نیست جز پذیرش این معنی و رد توجیه‌ها و تاویل‌های زور گویان که برای حفظ آبروی اصحاب، معنای «ولی» را در این روایت به معنای محب آورده‌اند، چرا که حفظ کرامت پیامبرجبالاتر است از حفظ آبروی اصحاب، و اگر آن معنی را بیاورند در حقیقت پیامبر را به مسخره گرفته‌اند که در آن گرمای سوزان توآن فرسا، مردم را جمع کند و به آن‌ها بگوید که علی دوستدار و تایید کننده مومنین است... این مفسران که نصوص خدشه ناپذیر را برای حفظ آبروی بزرگانشان تاویل می‌کنند، چه تفسیری دارند برای مجلس جشن و تهنیتی که حضرت رسول الله جبعد از پایان سخنرانی برقرار کردند و نخست از همسرانشان خواستند که به علی برای این منصب، تبریک و تهنیت بگویند، سپس ابوبکر و عمر آمدند و به او گفتند: «آفرین، آفرین بر تو ای فرزند ابوطالب، تو امروز مولای هر مومن و مومنه‌ای شدی» و تاریخ گواه است که تاویل کنندگان، دروغگویند، پس وای بر آن‌ها از آنچه با دست‌هایشان می‌نگارند. خداوند می‌فرماید: ﴿ وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنۡهُمۡ لَيَكۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ١٤٦ [البقرة: ۱۴۶] «و گروهی از آن‌ها حق را کتمان می‌کنند در حالی که حق را می‌دانند» [۷۸۳].

باید عرض شود که:

(الف) حدیث بجای خود صحیح است ولی هیچ گونه دلالتی برای خلیفه بودن علی بعد از وفات رسول الله جندارد. و در مباحث متعلق به ابوبکرجدر این خصوص سخنان زیادی گفته شده است، بدلیل اهمیت مطلب به مباحث مذکور مراجعه شود.

(ب) درباره الفاظ زائد که در حدیث، مدرج شده‌اند یعنی این کلمات (وانصر من نصره واخذل من خذله) این کلمات داخل پرانتز، جدا از اصل حدیث هستند و این زیادت ضعیف تلقی شده است. زیرا مدار این زیادت، شریک بن عبدالله است و او به بدی حافظه و سو ضبط معروف است [۷۸۴]. و این کلمات که (أدر معه الحق حیث دار) در هیچ روایتی این الفاظ وجود ندارد.

(ت) تیجانی می‌گوید: «کسانی که حدیث را یعنی «مولی» به معنی محب و نصیر (دوست و معاون) تاویل کرده‌اند، تاویل شان بدلیل منحرف بودن از معنی اصلی که هدف رسول الله جبوده است، اعتباری ندارد. از آقای تیجانی با انصاف! می‌پرسم، تو از کجا و چگونه فهمیدی که رسول الله جمنظورش این معنی اصلی بوده است؟! آیا تو برای معلوم کردن معنی اصلی با شیخ طایفه (احمد تیجانی) رابطه برقرار کردی و او بلا فاصله برای درک مقصد اصلی رسول الله به دیدار با وی مبادرت کرد و هدف اصلی پیامبرجرا معلوم کرد و به تو خبر داد؟؟

(ث) استدلال آقای تیجانی دایر بر اینکه رسول الله جدر گرمای طاقت فرسا بلند شده به ایراد خطبه پرداخت تا نص وارده درباره خلافت علی را متذکر شود.

می‌گویم:

ایستادن رسول اکرم جدر گرمای طاقت فرسا دلیل بر خلیفه بودن علیسنیست. این گونه احتمالات بعید، نمی‌توانند مستمسکی باشند. البته اگر روند جریان چنین می‌بود که پیامبرجمردم را جمع می‌کرد و آنان را برای رفتن به غدیر امر می‌کرد و بعد حدیث را برای آنان متذکر می‌شد، ممکن است، طرح دلیل به این شیوه برای عقل قابل قبول می‌بود. لکن رسول الله جبعد از اینکه از مکه، منی و عرفات، یعنی از حج برگشته بود و در راه مدینه در محلی یا چشمه آبی بنام غدیر حدیث «موالات» را متذکر شد ـ اگر منظور رسول الله جاز «موالات»، امامت علی می‌بود در میدان عرفات، در تجمع حجه الوداع که مهم‌ترین مطالب را در آنجا بیان کرده بود، حدیث «موالات» علی را متذکر می‌شد. زیرا تمام مطالب مهم و ضروری بایستی در آنجا مطرح می‌شدند، و رسول الله جبعد از مطرح نمودن مطالب مهم: «ألا هل بلغت اللهم فاشهد»، پروردگارا، تو گواه باش که من رسالت خودم را انجام داده‌ام. و موضوع امامت از آن جهت که، «بلاغاً للناس» نبود، آن‌ را متذکر نشد. دلایل و شواهد بسیار شفاف و روشنی وجود دارد، دایر بر اینکه منظور از تاکید و سفارش رسول اکرم جدرباره علی، ایجاد محبت با علی و جلب حمایت مردم برای او بوده است. چنان‌چه احمد در فضایل از ابن بریده و او از پدرش چنین نقل کرده است: «رسول الله جما را به سرپرستی علیسبه یمن اعزام کرد وقتی از انجام ماموریت برگشتیم، از ما پرسید:

«صحت و رقابت علی را چگونه یافتید؟» بریده می‌گوید: من از دست علی شاکی شده بودم یا دیگران شکایت کرده بودند. من سر را بلند کردم (و از اهل مکه بودم) دیدم چهره رسول الله جسرخ و متغیر است و بعد فرمود: «هر کس که من دوست او هستم، علی نیز دوست اوست» [۷۸۵]ابن عباس از بریده نیز چنین روایت کرده است: «همراه با علیسبه یمن رفتم، نابرابری‌هایی از وی مشاهده کردم. در برگشت نزد رسول الله جرفته از علی انتقاد کردم. رسول اکرم جدر حالی که چهره‌اش متغیر شده بود، فرمود: «ای بریده من برای مومنان، از خود آنان نزدیک‌تر نیستم؟ عرض کردم: آری. فرمود: هرکه من مولای (دوست) او هستم، علی نیز مولای او است (الفضائل لاحمد برقم (۹۸۹) نسائی، خصائص رقم (۷۹). محققان هر دو کتاب می‌گویند: حدیث صحیح است.

از این روایات بطور شفاف و روشن بر می‌آید که هدف رسول الله جایجاد محبت و جلب حمایت برای علی بوده است و بس.

(ج) آقای تیجانی می‌گوید: (آنانی که نصوص را بخاطر حراست و پاسداری از کرامت بزرگان و سادات خود تاویل می‌کنند، مراسم تهنیت و تبریکی را که رسول اکرمجبرگزار کرده بود و همسران رسول الله جو ابوبکر و عمر در آن شرکت جسته و خطاب به علی گفتند: آفرین، آفرین بر تو ای فرزند ابی طالب، تو مولای هر مرد و زن مسلمان شدی، چگونه توجیه می‌کنند؟!)

می‌گویم: هلاک و نابود شود این تیجانی احمق، نصوص حدیثی را چگونه بازیچه دست خود قرار داده است. در مبحث (أسباب الاستبصار) که حدیث مذکور را در آنجا آورده است این مطلب را که همسران رسول الله ججزو تبریک گویان بوده‌اند، اصلاً متذکر نشده است [۷۸۶]. و در اینجا به منظور تحریف بیشتر و دقت در دروغگویی آنان را جزو تبریک گویان قرار داده است علاوه بر این، تبریک و تهنیت ابوبکرجدر حدیث صحیح نیامده است. تنها علی بن زید بن جدعان این زیادت ـ تهنیت ـ را آورده است و او راوی ضعیفی است. بعد آقای تیجانی بی‌شرمانه می‌گوید: (واقعیت و تاریخ گواهی می‌دهند که متاولین دروغگو هستند. وای برای آنان در برابر آنچه که نوشته و در برابر آنچه که می‌نویسند؟!) پروردگارا! اجابت کن.

آقای تیجانی، در این راستا حدیث چهارم را ذکر کرده می‌گوید: حدیث (علی منی وأنا من علی ولا یؤدی عنی إلا أنا أو علی) این حدیث دیگری است و به صراحت می‌گوید که تنها علی کسی است که رسول اکرم جاو را شایسته دانسته تا از طرف وی به نمایندگی از وی، مطالب دینی را بگوید و ابلاغ دارد و در جریان برائت از مشرکین در موسم حج وقتی که بجای ابوبکر، او ماموریت یافت تا برائت را اعلام کند و ابوبکر به گریه افتاد و گفت: ای پیامبر خدا، درباره من حکمی نازل شده است؟ پیامبر فرمود: خداوند مرا امر کرده که غیر از خود یا علی کسی دیگر حق ابلاغ مطالب را ندارد. تیجانی می‌گوید: این حدیث، مؤید حدیثی دیگر است که در آن رسول اکرم جبه مناسبتی به علی گفته بود: (ای علی تو برای امت من بیان کنی آنچه را که آنان درباره بعد از من آن اختلاف دارند) [۷۸۷].

می‌گویم:

حدیث مذکور ثابت است و صحت دارد اما آقای تیجانی آن‌ را به غیر محملش حمل می‌کند و قرائتی نادرست از آن دارد. زیرا:

(الف) این سخن رسول الله جکه «علی از من است و من از علی» مختص علی نیست. بلکه رسول اکرم جبرای غیر علی نیز چنین گفته است. بخاری و مسلم از ابوموسیسنقل کرده‌اند که: «رسول اکرم جفرمود: وقتی اشعریون در جریان یک غزوه توشه شان تمام شود یا در مدینه دچار کمبود طعام شوند، آنچه که دارند آن‌ را در پارچه‌ای جمع می‌کنند و بعد در یک ظرف بزرگ آن‌ را علی السویه بین خود تقسیم می‌کنند، پس آنان از من هستند و من از آنان هستم [۷۸۸]. در مناسبتی دیگر برای جلیبیبسنیز چنین فرموده است: ابی‌برزه می‌گوید: رسول الله جکه به جهاد رفته بود. وقتی از جهاد برگشت، از اصحاب پرسید: آیا شما کسی از یارانتان ‌را گم کرده‌اید؟ آنان گفتند: آری، چند نفر را نام بردند این مطلب سه بار تکرار شد ـ بعد رسول الله جفرمود: آیا کسی دیگر گم نشده است؟ گفتند: خیر. رسول الله جفرمود: من جلیبیب را گم کرده‌ام، او را پیدا کنید ـ در میان کشته شدگان پیدا شد. و معلوم شد که او هفت تن را کشته و بعد خودش نیز کشته شده است. رسول اکرم جنزد او آمد و در کنار جسدش ایستاد و گفت: «جلیبیب بعد از اینکه هفت تن از کفار را کشته، کشته شده است، او از من است و من از او هستم، او از من است و من از او هستم [۷۸۹].

بنابر این (علی منی وأنا من علی) خاص و ویژه علی نیست بلکه دیگران نیز در این گونه گفته‌ها با علی شریک‌اند.

(ب) این سخن رسول الله ج(غیر از من و علی کسی دیگر حق ندارد که از جانب من مطلبی را به دیگران برساند. ) بخاطر این بود که در میان اعراب در آن روزگار، عرف و رسم بر این بود، هرگاه قرار دادی پیرامون جنگ، صلح یا نقض صلح و غیره، بنا بود، اعلام شود، بایستی توسط رئیس و سردار طایفه یا توسط یکی از خویشاوندان نزدیکش اعلام می‌شد و در غیر این صورت مورد قبول واقع نمی‌شد [۷۹۰].

(ت) فرستادن علیسبعد از حضرت ابوبکرسدر واقع به این معنی است که رسول الله جعلی را به عنوان یک مامور تحت قیادت ابوبکر فرستاد تا اعلام برائت کند. زیرا ابوبکر قیادت حجاج را بر عهده داشت. لذا اعزام علی به عنوان مامور برای اعلام برائت دلیل بر استحقاق خلافت او نیست بلکه قضیه بر عکس است یعنی ابوبکر مستوجب تقدم در خلافت است، چون او امیر بود.

(ث) این روایت (أنت یا علی تبین لأمتی ما اختلفوا فیه بعدی)ای علی، تو بعد از من آنچه را که در مسایل اختلافی حق است برای امت من بیان می‌کنی ـ بدلیل وجود ضرار بن الصرد، موضع و ساختگی است. «بخاری درباره او می‌گوید: متروک است. یحیی ابن معین می‌گوید: در کوفه دوتا دروغگو وجود دارد، ضرار بن الصرد و ابو نعیم الجعفی. نسایی می‌گوید: صرد قابل اعتبار نیست. ابو حاتم می‌گوید: راستگو است ولی روایتش قابل استدلال نیست. دارقطنی می‌گوید: ضعیف است [۷۹۱]. این حدیث به طریقی دیگر از علی بن عباس روایت شده است. ابن جوزی در الموضوعات آن‌ را نقل کرده و درباره آن گفته است «این حدیث صحت ندارد. یحیی بن معین گفته: علی بن عابس قابل اعتبار نیست [۷۹۲]. ابن حجر می‌گوید: علی بن عابس ضعیف است (تقریب التهذیب ج۱ (ص۶۹۷) جوزانی، نسایی والازدی می‌گویند: «ضعیف است». ابن حبان می‌گوید: «علی بن عابس، خطا فاحش در حد شرک را دارد» (المیزان ج۳ ص (۱۳۵-۱۳۴) حاصل سخن اینکه مذکور باطل و غیر قابل استدلال است و از بیان مذکور برای هر خردمند و صاحب عقل سلیم روشن است که حدیث مورد بحث کم‌ترین دلیلی بر خلافت علی بشمار نمی‌رود.

در پایان آقای تیجانی، به حدیث «الدار یوم الإنذار»استدلال نموده می‌گوید: رسول اکرم جبا اشاره بسوی علی فرمود: همانا او (علی) برادر، وصی و بعد از من جانشین من است، حرف او را گوش کنید و از فرامین او پیروی کنید». تیجانی می‌گوید: این حدیث صحت دارد، مورخان در آغاز بعثت آن‌ را نقل کرده و از معجزات رسول الله جتلقی نموده‌اند. اما سیاست است که حقایق و واقعیت‌ها را منحرف و وارونه جلوه می‌دهد [۷۹۳].

می‌گویم:

حدیث به لحاظ متن و سند باطل است.

بطلان به لحاظ سند به دلیل آن است که در سلسله رجال آن، عبدالغفار بن القاسم و عبدالله بن عبدالقدوس وجود دارند.

عبدالغفار بن قاسم متروک است و احادیثش قابل اعتبار نیستند. ذهبی درباره او می‌گوید: «ابو مریم انصاری رافضی و قابل اعتبار نیست، علی بن مدینی می‌گوید: «واضح حدیث و از سران شیعه است» یحیی بن عباس می‌گوید: «قابل اعتبار نیست» بخاری می‌گوید: «از دیدگاه محدثین ضعیف است». احمد بن حنبل می‌گوید: (هرگاه ابو عبیده از ابی مریم برای ما حدیث بیان می‌کرد، مردم تکان خورده زمزمه با پا می‌کردند و می‌گفتند: «حدیث او را قبول نداریم» [۷۹۴]ابن حبان درباره او می‌گوید: «شراب می‌نوشید و بی‌حال می‌شد و از عثمان بن عفانسبدگویی می‌کرد» و علاوه بر این، جریانات و اخبار را وارونه نقل می‌کرد و استدلال به روایات او جایز نیست. احمد بن حنبل و یحیی بن معین روایت از وی را ترک کرده‌اند [۷۹۵]. نسایی می‌گوید: «متروک الحدیث است» [۷۹۶]ابن کثیر درباره او می‌گوید: متروک الحدیث، دروغگو و شیعه است. علی بن مدینی او را وضع حدیث می‌داند. سایر ائمه حدیث او را ضعیف معرفی کرده‌اند [۷۹۷]. در باره عبدالله بن عبدالقدوس ذهبی می‌گوید: «اهل کوفه و رافضی است و در ری زندگی کرده است. از اعمش و غیره روایت کرده است، ابن عدی می‌گوید: اغلب روایاتش درباره فضایل اهل بیت هستند. یحیی می‌گوید: رافضی، خبیث و غیر قابل اعتبار است، نسایی و غیره می‌گوید: «ثقه نیست»، دارقطنی می‌گوید: «ضعیف است». ابو معمر می‌گوید: عبدالله بن عبدالقدوس آدم ناپاکی است [۷۹۸]. احمد بن علی می‌گوید: درباره او از زنیج، شیخ رازی سوال کردم، گفت: «من او را رها کردم و چیزی از وی نقل نمی‌کنم و او مورد رضایت نیست [۷۹۹].

حدیث مورد بحث از لحاظ متن به دلایل زیر باطل است:

(الف) روایتی را که آقای تیجانی نقل کرده است، ناقص و ناتمام است. روایت کامل چنین است: علی می‌گوید: وقتی آیه: ﴿ وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤ [الشعراء: ۲۱۴] نازل شد، رسول اکرم جمرا طلب کرد و فرمود: «ای علی، خداوند مرا امر کرده که خویشاوندان نزدیک خود را انذار کنم، من ناراحت شدم و فکر می‌کردم، هرگاه چنین کنم، ممکن است عمل ناپسندیده‌ای از آنان مشاهده شود، لذا سکوت اختیار کردم، بالاخره جبراییل نزد من آمد و گفت: ای محمد، اگر به دستور پروردگارت عمل نکنی، معذب خواهی شد، پس شما مقداری غذا، شامل‌یم ران گوسفند و یک کاسه شیر برای ما درست کن و اولاد عبدالمطلب را دعوت کن تا من برای آنان سخن گفته و ماموریت خود را انجام بدهم. علی می‌گوید: «چنین کردم و اولاد عبدالمطلب را که تعدادشان در آن ایام چهل تن بود، برای رسول الله جگرد هم آوردم، در میان آنان، عموهای رسول الله جیعنی، ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب نیز بودند. وقتی فرزندان عبدالمطلب نزد رسول الله جگرد هم آمدند، مرا امر کرد تا طعام را برای آنان بیاورم ـ طعام را حاضر کردم وقتی طعام روی سفره گذاشته شد، رسول اکرم ج، تکه‌ای از گوشت برداشت و با دندانها آن‌ را نصف کرد و سپس آن‌ را در گوشه کاسه گذاشت، و فرمود: با ذکر نام الله بخورید. همه آنان تا سیر خوردند. و هر چند که به ظاهر آن غذا برای بیش از یک نفر کفایت نمی‌کرد. بعد رسول اکرم جفرمود: «ای علی حاضران‌ را بنوشان» کاسه شیر را تقدیم کردم، همه آنان تا سیر نوشیدند، هر چند که مقدار شیر به ظاهر برای بیش از یک نفر کفایت نمی‌کرد. وقتی رسول اکرم جقصد کرد تا سخن گوید: ابولهب در سخن گفتن از وی پیشی گرفت و گفت: این شخص شما را جادو کرده است. مردم همه متفرق شدند و رسول الله جموفق به ایراد سخن نشد. روز بعد رسول اکرم جبه من (علی) گفت: همانا این مرد (ابو لهب) در سخن گفتن از من سبقت گرفت و تو شنیدی آنچه که گفت و مردم قبل از اینکه به سخنان من گوش کنند، متفرق شدند، مانند دیروز دو باره برای ما غذا درست کن و زمینه تجمع آنان را فراهم کن ـ علی می‌گوید: «همین کار کردم، همه تا سیر خوردند و نوشیدند. بعد رسول اکرم جبه ایراد سخن پرداخت و فرمود: «ای فرزندان عبدالمطلب، به خدا سوگند، من هیچ جوانی را در سرزمین عرب سراغ ندارم که بهتر از آنچه که من برای شما آورده‌ام، برای قوم خودش آورده باشد، من خیر و سعادت دنیا و آخرت را برای شما آورده‌ام، خداوند مرا امر کرده تا شما را بسوی او دعوت کنم، چه کسی از شما آمادگی دارد تا مرا در این راستا یاری کرده، برادر، وصی و جانشین من در میان شما باشد. علی می‌گوید: من حاضرم تا وزیر و معاون تو باشم. رسول الله جگردن مرا گرفته و بعد فرمود: «هما این، برادر، وصی و جانشین من در میان شما است، از وی حرف شنوی داشته و به گفته‌های او عمل کنید ـ مردم بلند شدند، شروع به خنده کرده و خطاب به ابوطالب گفتند: «آری، محمد تو را حکم کرده که حرف فرزندت را شنیده و از وی اطاعت کنی». در طریقی دیگر آمده است: هیچ کس از حاضرین به رسول الله ججواب نداد، علی بلند شد و گفت: من حاضرم ای پیامبر خدا ـ رسول اللهجفرمود «بنشین» ـ رسول الله جبرای بار دوم و سوم همان مطالبه را تکرار کرد. کسی جواب مثبت نداد ـ علی بلند شد و گفت: «من حاضرم، ای رسول خدا ـ رسول الله جفرمود: «بنشین تو برادر من هستی [۸۰۰]... الخ.

من تیجانی را به خاطر پنهان کردن این بخش از حدیث که آثار دروغ و وضاع بودن او را آشکار سازد به دلایل زیر معذور می‌دانم:

(الف) در حدیث مذکور آمده است که (تعداد بنی عبدالمطلب در آن ایام به چهل تن می‌رسید). تاریخ گواهی می‌دهد که تعداد آنان به بیست تن نرسیده بود، چه رسد تا به چهل! «زیرا جز چهار تن: عباس، ابوطالب، حارث و ابولهب کسی دیگر از بنی عبدالمطلب باقی نمانده بود. و تمام فرزندان عبدالمطلب از این چهار نفر هستند که همانا بنو هاشم می‌باشند، و از عموهای رسول الله جفقط چهار تن زمان نبوت را دریافته‌اند. و آنان عبارت بودند از: عباس، حمزه، ابوطالب، و ابولهب ـ اما عموهای و پسر عموها از این قرار بودند: ابوطالب چهار تا پسر به نام‌های علی، عقیل، طالب و جعفر داشت. عباس تمام فرزندانش صغیر و نابالغ بودند و در مکه حتی پسر بالغ نداشت. اگر بپذیریم که بالغ بودند، باز هم سه تا بیش نبودند عبدالله، عبیدالله و فضل نام داشتند و قثم، بعد از این سه به دنیا آمده بود و بزرگ‌ترین آنان فضل بود و عباس کنیه‌اش را از فضل گرفته بود. حارث و ابولهب فرزندانشان بسیار اندک بودند. حارث فقط دو پسر، به نام ابوسفیان و ربیعه داشت و هر دوتا در آخر مسلمان شدند. همچنین فرزندان ابو لهب بعد از فتح مکه مسلمان شده‌اند ـ او سه فرزند پسر داشت و دوتا از آنان یعنی عتبه و مغیث مسلمان شده‌اند [۸۰۱].

(ب) این روایت با روایتی دیگر که تمام علمای حدیث بر صحت و ثبوت آن اتفاق دارند، متعارض است. بخاری و مسلم در صحاح خود از ابن عباس روایت کرده‌اندک «وقتی آیه: ﴿ وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤ [الشعراء: ۲۱۴] نازل شد. رسول اکرم جبالای کوه صفا رفته، ندا می‌داد، ای بنی فهر، ای بنی عدی و ای قبایل قریش. مردم تجمع کردند ـ حتی کسانی که از بیرون آمدن معذور بودند، کسی را برای کسب اطلاعات فرستادند، تا معلوم کنند که جریان چیست؟ ابولهب و سایر قریش جمع شدند. رسول الله جفرمود: «آیا اگر من خبر بدهم که لشکری از دره بر شما حمله آور است، این سخن مرا می‌پذیرید؟ همه جواب دادند: بلی، ای رسول خدا، ما همواره از شما صداقت و راستگویی را تجربه کرده‌ایم ـ آنگاه رسول الله جفرمود: «پس بدانید، من شما را به عذاب بسیار دردناکی اخطار می‌دهم. ابولهب گفت: «هلاک شوی، به همین خاطر ما را اینجا جمع کرده‌ای ـ آنگاه این آیه: ﴿ تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا كَسَبَ ٢ سَيَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ ٣ وَٱمۡرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ ٤ فِي جِيدِهَا حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ ٥ [المسد: ۱-۵] نازل شد [۸۰۲].

(ت) روافض دوازده امامی اغلب اوقات برای خلافت بلا فصل علی مدعی نص صریح هستند حتی می‌گویند که نصوص در این باره بسیار زیاده‌اند و همه این نصوص حکایت از آن دارند که علی وصی و تنها مستحق خلافت است. ولی این حدیث پایه‌های مدعای باطل آنان را می‌لرزاند. در حدیث آمده است: «رسول اکرم جقومش را برای یاری کردن دعوت کرد و فرمود: «هر کس مرا یاری کند، او برادر، وصی و جانشین من است. این اخوت، وصیت و جانشینی، در حدیث اختصاص به علی اصلاً ندارد. زیرا رسول الله جفرمود: «هر کس» مرا یاری کند... الخ. حتی سه بار از علی اعراض کرد. وقتی معاون و مساعدی غیر از علی پیدا نشد، آنگاه برای علی، آن سخنان‌ را گفت. این حدیث با این ترتیب به صراحت تمام حکایت از آن دارد که علی در بدو استحقاق خلافت را نداشت و رسول الله جبعد از عقب نشینی افراد قومش ناچار شد که امر خلافت را به علی بسپارد، آیا این، با مدعای شیعیان دایر بر اینکه خلافت علی از آسمان‌ها منصوص است، مطابقت دارد و با آن جور درمی‌آید؟!.

(ث) رسول اکرم جاین منصب (وزارت، وصایت و خلافت) را از آن او قرار داد که وی را در پیشبرد اسلام و نطق به شهادتین یاری کند. اکنون این سوال مطرح است که آیا فقط اسلام آوردن یک فرد و نطقش به شهادتین او را مستحق وزارت، وصایت و خلافت می‌گرداند؟! اگر چنین است، پس کلیه کسانی که اسلام آورده‌اند و رسول اللهجرا در معامله اسلام یاری و نصرت کرده‌اند. مستحق خلافت او هستند، آنگاه علی از میان سایر کسانی که اسلام آوردند و رسول الله جرا یاری کردند، چه امتیازی دارد تا وصی و خلیفه رسول الله جشود؟ اگر بپذیریم که دو یا بیش از دو تن از اقوام رسول الله ججواب مثبت داده باشند، آیا رسول الله جدر وقت واحد بیش از سه خلیفه داشته است؟؟! یا اینکه برای برگزیدن یکی از آن سه تن انتخاباتی صورت گرفته است!!؟ آیا کسی که این گونه پرت و پلا گویی‌ها را به رسول الله جنسبت می‌دهد، کودن‌ترین فرزندان آدم نیست.

(ج) این روایت نشانگر این است که رسول اکرم جبعد از عقب نشینی و پاسخ منفی قومش درباره علی فرمود: «علی برادر، وصی و خلیفه من در میان شما است» نفرمود که علی برادر، وصی و خلیفه من، «بعد از من است»، آنطور که تیجانی می‌گوید. همچنین فرمود: از او حرف شنوایی داشته باشید و از او تبعیت کنید، حاضرین در حالی که می‌خندیدند، خطاب به ابوطالب می‌گفتند: «آری، به تو امر شده که از فرزندت بشنو و از وی طاعت کن»!؟ اکنون جای بسی شگفتی است و سوال بر انگیز است، رسول اکرم جبرای کسانی که او را یاری نکردند و حتی برای مقابله و محاربه با وی برخاستند، چگونه درباره علی می‌گوید: این خلیفه من در میان شما است و از وی اطاعت کنید و شنوایی داشته باشید؟! پروردگارا، خود آنان از خود رسول اللهجو نبی مرسل اطاعت نکردند، آیا از کودک نابالغ اطاعت خواهند کرد؟! اگر بپذیریم که گفته آقای تیجانی ـ (او برادر و خلیفه من (بعد از من) نه (در میان شما) ) صحت دارد، سوال این است که آیا خود آنان در آن لحظات از رسول الله جاطاعت کردند، تا بعد از وی از خلیفه‌اش اطاعت کنند؟! گویی خطاب رسول الله جدر جمع مسلمانان بوده است نه در جمع سران کفار! پروردگارا، تو پاک و منزه هستی، مشرکان از درک و فهم بیشتری برخوردارند تا روافض، به همین خاطر بود که آنان در حالی که تمسخر می‌کردند، و خنده تمسخر آمیز می‌زدند، بیرون می‌رفتند. و به ابوطالب می‌گفتند: محمد تو را حکم کرده که حرف فرزندت را بشنوی و از وی اطاعت کنی!!! آیا بعد از همه این دلایل، کسی که به عقل و خردش احترام قایل است، به صحت این حدیث می‌تواند اعتماد کند؟

آقای تیجانی به یاوه‌گویی‌هایش ادامه داده، می‌گوید: «این مایه شگفتی نیست. زیرا آنچه که در آن زمان تاریک به وقوع پیوست، در این عصر روشن و امروز تکرار می‌شود. آری، این است جناب محمد حسین هیکل، حدیث مذکور را در چاپ اول کتاب خود (زندگی محمد) در صفحه یکصد و چهار ۱۰۴، که در سال ۱۳۵۴ هجری به طبع رسیده است کاملا آورده است لکن در چاپ دوم و سوم و چاپ‌های بعدی، این قسمت از حدیث را که رسول الله جمی‌فرماید: (هذا وصی وخلیفتی من بعدی) حذف نموده است. همچنین در صفحه ۱۲۱ جلد نوزدهم تفسیر طبری نیز کلمات (وصی وخلیفتی) را حذف کرده آن‌ را به (إن هذا أخی) تغییر داده‌اند!! غافل از اینکه طبری حدیث را بصورت کامل در صفحه ۳۱۹ در جلد دوم تاریخ طبری نقل کرده است. ببین چگونه دست به تحریف می‌زنند و امور را وارونه می‌کنند. (می‌خواهند با زبان‌ها و سخن‌های خود روشنی خدا را خاموش کنند و خداوند نورش را به اتمام می‌رساند (!!) در اثنای بحثی که در صدد آن بر آمده بودم، قصد داشتم از واقعیت امر مطلع شوم، دنبال چاپ اول، کتاب (زندگی محمد ج) می‌گشتم و به لطف الهی بعد از تحمل زحمت و مشقت فراوان بدان دست یافتم. و عمده و حایز اهمیت برای من این جنبه قضیه بود که از تحریف آگاهی پیدا کردم و این آگاهی به یقین و اذعان من دایر بر اینکه، بدخواهان همواره در سعی و تلاش‌اند تا واقعیات و حقایق ثابته را دگرگون جلوه دهند، افزود: وارونه جلوه دادن واقعیات بخاطر این است که منحرفین و متحرفین به یقین می‌دانند که این حقایق مستندترین مستمسک برای دشمنانشان هستند [۸۰۳].

می‌گویم:

به خدا سوگند، من از درک این مطلب عاجزم که آقای تیجانی چگونه جهالت گسترده خود را به نمایش می‌گذارد. مگر کتاب (زندگی محمد ج) به مثابه صحیح بخاری و صحیح مسلم است که اهل سنت در صدد تحریف روایات آن بر آمده باشند؟ کتاب (حیات محمد ج) در واقع بیش از کتاب اسطوره‌ای و داستانی نیست و نزد اهل سنت ارزش آنچنانی ندارد. کتاب مذکور مانند سایر کتاب‌هایی است، که در بازار کتب دیده می‌شود و پر از عیب و اشکال است. حدیث مورد بحث صدها سال قبل از پیدا شدن مولف (حیات محمد ج) از جانب علمای حدیث مورد جرح و تعدیل قرار گرفته است. اصلاً نیازی نیست که در این کتاب مخصوص آن‌ را تحریف کنند. آقای تیجانی اهل سنت را مانند روافض، اهل تحریف می‌داند. روافض نه تنها حدیث بلکه نصوص قرآن‌ را نیز تحریف کرده‌اند. آقای تیجانی اگر صدها کتاب دیگر مانند کتاب (حیات محمد ج) را بیاورد و ثابت کند که این حدیث در کتب مذکور آمده است، این هرگز به این معنی نیست که این حدیث صحت دارد و ضعف آن بر طرف شده است. لذا روشن است که در کتاب (حیات محمد ج) هیچ‌گونه تحریفی وجود ندارد هر چند که برخی تغییرات در آن دیده می‌شود و آن‌ها نیز از ناحیه خود مولف هستند. علاوه بر این، ادعای تحریف خالی از هر گونه دلیل است.

اما درباره طبرانی باید عرض شود که: آری، او این روایت را همان گونه که تیجانی می‌گوید، آورده است و کسی آن‌ را تحریف نکرده است. هر چند که آقای تیجانی در صدد است تا تیز هوشی خود را ثابت کند، متاسفانه، همواره نتیجه به اثبات جهل او می‌انجامد؟ یک سوال را برای تیجانی مطرح می‌کنم که از پاسخ آن، نهایت تیز هوشی که تیجانی از آن بهره‌مند است، روشن می‌شود، سوال این است: وقتی توبه کشفیات بس بزرگی رسیدی مبنی بر اینکه طبرانی حدیث را آورده و تحریف کنندگان آن‌ را تحریف کرده‌اند و تو آن ‌را در جایی دیگر بصورت تمام و کامل دیده‌ای، آیا گمان می‌کنی کسی که در صدد تحریف یک کتاب است، فقط یک بخش از آن‌ را می‌خواند و بخش دیگر را نمی‌خواند و تحریف را بصورت کامل و روشن انجام می‌دهد تا کسانی مثل تو بیایند و نقص و عیب را بر ملا سازند؟ لابد تو در جواب می‌گویی: «آری»، خداوند می‌خواهد ماهیت آنان را برای همگان روشن سازد، لذا آنان را از رسیدن و مطالعه کردن بخش دیگر در غفلت می‌گذارد، زیرا خداوند به کمتر از اتمام و اکمال نور و روشنی خود، راضی نیست، هر چند که این امر برای کفار پسندیده نباشد! اکنون این سوال را از تو می‌پرسم: تو چه می‌دانی ممکن است خود طبری حدیث را با همین الفاظ آورده است؟ و تو دلیلی برای تحریف نداری، تو چگونه می‌دانی که تحریف کنندگان از مطالعه بخش دیگر که حدیث کامل در آنجا آمده است، در غفلت بوده‌اند؟ آیا روایتی که مورد بحث ما است و تو بدان استدلال کردی و بخش کوچکی از آن‌ را ذکر کردی و بخش عمده آن‌ را رها کردی، نوعی تحریف محسوب می‌شود؟! پاسخ آقای تیجانی در برابر این سوال‌ها، زیرکی و تیز هوشی او را از کودن بودنش مشخص می‌سازد!!.

[۷۷۱] ثم اهتدیت ص (۱۴۵) و آنگاه هدایت شدم ص (۲۳۹). [۷۷۲] موضوعات ابن جوزی ج۱ ص (۳۵۴-۳۴۹). [۷۷۳] التذکرة (ص ۴۷). [۷۷۴] سنن ترمذی کتاب المناقب رقم (۳۷۲۳). [۷۷۵] الفضائل لأحمد ج۲ ص (۶۳۵-۶۳۴) رقم ۱۰۸۱. [۷۷۶] ضعیف الجامع الصغیر للألبانی رقم (۱۳۲۲). [۷۷۷] العلل الواردة فی الأحادیث النبویة ج۳ سوال رقم (۳۸۶) ص (۲۴۷). [۷۷۸] منهاج ج ۷ ص (۵۱۷-۵۱۵). [۷۷۹] ثم اهتدیت ص (۱۴۷-۱۴۲) و آنگاه هدایت شدم ص (۲۴۲). [۷۸۰] مسلم کتاب الفضائل رقم (۲۴۰۴) بخاری کتاب الفضائل رقم (۳۵۰۴). [۷۸۱] خصائص أمیرالمؤمنین للنسائی رقم ۴۳ محقق، سند آن را صحیح قرار داده است. [۷۸۲] الفتح ج ۷ ص (۹۳) و شرح مسلم ج ۱۵ ص ۲۴۹. [۷۸۳] ثم اهتدیت ص (۱۴۷) و آنگاه هدایت شدم ص (۲۴۴-۲۴۲). [۷۸۴] به سلسله صحیحه ج۴ ص (۳۳۸) مراجعه کنید. و جوزجانی در ((الشجرة وأحوال الرجال)) ص (۱۵۰) می‌گوید: شریک بن عبدالله، فردی بد حافظه، مضطرب الحدیث و مائل است. [۷۸۵] خصائص امیرالمؤمنین برقم (۷۷) و احمد در فضایل رقم (۹۴۷) محقق هر دو کتاب صحت حدیث را تایید کرده‌اند. [۷۸۶] به ص (۲۲۴-۲۲۳) آنگاه هدایت شدم مراجعه کنید. و به همین کتاب موضوع ((نص بر خلافت)) مراجعه کنید. [۷۸۷] ثم اهتدیت ص (۱۴۸-۱۴۷) و آنگاه هدایت شدم ص (۲۴۴). [۷۸۸] صحیح بخاری کتاب الشراکة برقم (۲۴۵۴) مسلم مع الشرح فضائل الصحابة (برقم ۲۴۹۹). [۷۸۹] مسلم مع الشرح کتاب فضائل الصحابة ـ فضائل جلیبیبش(۲۴۷۲). [۷۹۰] تحفه الأحوذی شرح ترمذی مبارکپوری ج ۱۰ ص (۱۵۲). [۷۹۱] میزان الاعتدال ذهبی ج ۲ ص (۳۲۸-۳۲۷) رقم (۳۴۵۱). [۷۹۲] الموضوعات ـ ابن جوزی ص (۳۷۷-۳۷۶) ج۱. [۷۹۳] ثم اهتدیت ص (۱۴۹-۱۴۸) و آنگاه هدایت شدم ص (۲۴۶-۲۴۵). [۷۹۴] میزان الاعتدال ذهبی ج۲ ص (۶۴۰). [۷۹۵] المجروحین، ابن حبان ص (۱۴۳) ج۲ ص (۶۴۰). [۷۹۶] کتاب الضعفاء و المتروکین نسایی ص (۲۱۰). [۷۹۷] تفسیر ابن کثیر ج۳ ص (۳۶۴). [۷۹۸] میزان الاعتدال ج۲ ص (۴۵۷). [۷۹۹] الضعفاء للعقیلی ج۲ ص (۲۷۹). [۸۰۰] لماذا اخترت مذهب الشیعة ـ محمد مرعی اطاکی ص (۱۴۳-۱۳۷) و المراجعات، المراجعه (۲۰) ص (۱۲۳). [۸۰۱] المنهاج ج۷ ص (۳۰۵-۳۰۴) با اندکی تصرف. [۸۰۲] صحیح بخاری، کتاب التفسیر باب ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤[الشعراء: ۲۱۴] رقم (۴۴۹۲). [۸۰۳] ثم اهتدیت ص (۱۴۹) و آنگاه هدایت شدم ص (۲۴۶).