یونان:
متمدنترین مردم جهان در طول تاریخ ملت یونان است، زنان این قوم در مراحل اولیهی تمدن خود در نهایت ذلت و بدبختی زندگی میکردند و این ذلت و بدبختی آنها تمام جوانب اخلاق، قانون، حقوق و روابط اجتماعی آنان را دربر گرفته بود. به عبارت دیگر از حیث اخلاق، حقوق، قانون و سلوک اجتماعی زنان در بدترین حالت زندگی میکردند و در جامعه از هیچ مقام و منزلتی برخوردار نبودند و در افسانهها و اساطیر (Mythology) یونانی از زن به عنوان پاندورا (Pyndora) یاد میکردند که مصدر و منبع تمام مصائب و آلام و دردهای انسانی بود، همانطوری که افسانههای یهودی حواء همسر آدم ÷را سرچشمهی تمام آلام و شداید و مشکلات بشری میداند و کسی توجه نداشت که افسانههای ناپسند و جعلی یهودی در بارۀ حضرت حوا چه تأثیر بد و ناگواری در برخورد یهودیان و مسیحیان با زنان بوجود آورد و موجب شد آنان برای زن هیچ ارزش اخلاقی، قانونی و اجتماعی قائل نباشند. تأثیر اساطیر یونانی و زن خیالی آن (پاندورا) کمتر از تأثیر افسانههای یهودی در عقل و ذهن یونانیان نبود، زن نزد آنان موجودی دوزخی و پست و حقیر بود و این اوصاف تمام اعاد زندگی او را فرا میگرفت و همه مقامات عالی، عزت، کرامت و شخصیت اجتماعی به مردان اختصاص داشت.
در مراحل اولیهی تمدن و نهضت یونان این وضع و حال زنان جامعه بود و اگر بعضی تغییرات جزئی در آن نمایان میگردید به دلیل اشاعهی علم و انتشار انوار تمدن بود که موجب میگردید مقام زن نسبت به سابق بهتر و والاتر شود، ولی به هرحال ارزش قانونی و حقوقی او به همان طریق باقی مانده و تغییری نکرده بود. زن به عنوان مربی خانه محسوب میشد و وظیفهاش نیز در چهار چوب خانه محدود میگردید، او در داخل خانه قدرت و تسلط کامل داشت و عفت و پاکی وی پرارزشترین مایملک او محسوب میشد و این طهارت و عفت به چشم احترام و اکرام دیده میشد. در خانوادههای اشرف و ثروتمندان حجاب نیز رواج داشت و خانههایشان را به دو قسمت میساختند.
یک قسمت مخصوص زنان بود و قسمت دیگر به مردان اختصاص داشت، زنان اشرف نه در مجالس و محافل شرکت میکردند و نه در محلات عمومی ظاهر میشدند، ازدواج و وفاداری زن به مرد علامت نجابت و شرف و اصالت شمرده میشد و این زنان در اجتماع دارای منزلت و مقامی والا بودند. در مقابل، فحشا، فسق و فجور با چشم نفرت و حقارت دیده میشد و این وضع در عصری بود که یونان در ابتدای مجد و عنفوان جوانی و قدرت خود قرار داشت و به سوی ترقی و کمال قدم بر میداشت، البته شکی نیست که در این عصر مفاسد اخلاقی نیز وجود داشت ولی در یک چهارچوب بسیار محدود و تنگ قرار داشت و آن قدر که عفت و پاکدامنی از زنان انتظار میرفت از مردان انتظار نمیرفت و به اندازهی زنان مورد مواخذه و کیفر قرار نمیگرفتند. مردان از تخلق به این اخلاق حسنه مستثنی بودند و از آنان انتظار نمیرفت که با عفت و پاکدامنی و پاکی معنوی تمام و کمال زندگی کنند، از این رو داشتن کنیز و ازدواج با وی جزئی از عادات اصلی این جامعه به شمار میرفت و از آن جدا ناشدنی بود و هیچ کس این کار را بد و ناپسند نمیدانست.
پس از مدتی شهوات و امیال نفسانی بر یونان غالب شد و غرائز حیوانی و هوا و هوس آنان را تحت تأثیر قرار داد، تا آنجا که زنان زناکار و کنیزکان در آن اجتماع چنان منزلت بلندی بدست آوردند که مانند آن در تاریخ بشریت دیده نمیشود. فاحشه خانهها مرکز رفت و آمد همه طبقات اجتماع قرار گرفت، حتی نویسندگان، شعرا و فلاسفه به این مکانها رفت و آمد داشتند و این خانهها مانند خورشید در آسمان علم، ادب و فلسفه میدرخشیدند و سیارات فلسفه، علم و ادب، شعر، تاریخ و علوم دیگر بدور آن گردش میکردند، زنان محوری گشتند که ملت یونان در اطراف آن طواف میکرد، نه تنها مجالس علم و ادب تحت ریاست و نظر آنان بر پا میگردید، بلکه مشکلات سیاسی نیز در حضور و تحت نظر آنان حل و فصل میگشت، و کار آن قدر بالا گرفت که در مسائل مهم و حیاتی که سرنوشت یونان را رقم میزد به زنانی مراجعه میکردند که حاضر نبودند با یک مرد بیش از یک یا دو شب معاشرت داشته باشند. مردم یونان به صفت زشت دیگری نیز آلوده شدند و آن این که به شدت فریفته و دلباخته زیبایی و جمال گردیدند و در گودال رذالت و گمراهی افتادند و در دلهایشان آنچنان آتش شهوت زبانه میکشید که هیچ خاموشی نداشت، به همین علت آنان مجسمههایی عریان به عنوان هنر میتراشیدند و تمام تلاش و سلیقهی خود را در ساختن این مجسمهها به کار میبردند. این مجسمههای شهوتانگیز هر لحظه آنان را تحریک میکرد و آنان هیچ فکر نمیکردند که تسلیم شهواتشدن و پیروی از آن از دیدگاه اخلاق عملی زشت و ناپسند محسوب میگردد. بدینترتیب معیارهای اخلاقی نزد آنان شروع به تغییر کرد، تا آنجا که علمای اخلاق و فیلسوفان بزرگ آنان، ارتکاب زنا و فحشا را عیب و گناه نمیدانستند و کسی را به علت ارتکاب آن مورد ملامت قرار نمیدادند، و به ازدواج و زناشویی به عنوان یک مسألۀ بیارزش و غیر مهم مینگریستند و ضرورتی برای انجام آن احساس نمیکردند، و اگر مردی با زن بیگانهای علناً معاشرت میکرد آن را نیز عیب و گناهی قابل توجه نمیدانستند. بنابراین، سرنوشت آنها چنین شد که دینشان نیز تابع غرائز شهوانی و حیوانیشان گشت و در بین یونانیان عبادت افرودیت (Aphroditte) که از جمله زنان افسانهای یونان است رواج یافت. در افسانهها آمده است که افرودیت با آن که همسر یک الهه بود با سه الهه دیگر به طور خصوصی و سرّی رفاقت و معاشرت داشت و علاوه بر آنان با مرد دیگری از عوام الناس نیز رفیق بود و از شکم زن مذکور است که کیوپید (Kupid) الهه حب و دوستی متولد شد و این تولد نتیجهی رفاقت و معاشرت وی با فردی از افراد بشر بود.
ملتی که دارای چنان اخلاق و فقر معنوی و انحطاط روحی باشد که این صفات ناپسند و زشت را به عنوان رمز کمال و ترقی بداند، و حتی فراتر از آن، به عنوان معبود قبول نماید و تمام آداب عبودیت و ذلت را در برابر آن انجام دهد، در بارۀ اخلاق اجتماعی آن چه فکر میکنید؟ بدون شک این، درجهای از پستی و انحطاط اخلاقی است که اگر ملتی یک بار در گرداب آن بیفتد، دوباره قدرت برخاستن پیدا نخواهد کرد. مقارن این عصر انحطاط اخلاقی در یونان، بام مارک در هند و مزدک در ایران بوجود آمدند و در بابل نیز فحشا و زنا به چشم تقدیس و احترام دیده میشد. از این وضع دیری نگذشته بود که تمدن یونان رو به انقراض گذارد و کارش به جایی رسید که گویا هیچ وجود نداشت. وقتی که عبادت افرودیت در یونان رواج یافت، فاحشهخانهها و محلات فسق و فجور به عنوان مراکز عبادت تعیین شدند، کنیزکان زناکار خدمتکار معابد گردیدند و کار زنا به اندازهای بالا گرفت که جزء اعمال دینی و مذهبی قرار گرفت.
پس از مدتی ارضای غریزهی جنسی در یونان شکل دیگری به خود گرفت و کار ناشایست قوم لوط یعنی لواط بین آنان رواج یافت و در میان همه افراد شایع گردید و دیانت و اخلاق نیز آن را با روی باز استقبال کرد. قابل ذکر است که این کار ناشایست در زمان هومیروس و هسیود وجود نداشت و کسی آن را نمیشناخت، ولی وقتی تمدن یونان پیشرفت و ترقی کرد و مردم فریفته و دلباختهی زیبایی و زینت و پیروی شهوات گردیدند و آتش غریزه شهوت در آنها شعلهور گردید، راه اصلی و مسیر اعتدال را گم کردند و برای اشباع و ارضای این غریزه طریقی را پیش گرفتند که فطرت و طبیعت سلیم از آن نفرت دارد، در این هنگام نقاشان ماهر و مجسمهسازان در تصاویر و مجسمههایشان به تحریک این غریزه پرداختند و علمای اخلاق چنین شهادت دادند که لواط، عهد و پیمان دوستی و صداقت بین دو مرد میباشد.
هرمودیس و ارستوجیتن اولین اهالی یونان بودند که در مجسمههایشان برای ملت یونان این رابطهی خلاف فطرت و ناپسند را به تصویر کشیدند و به گمان خود، به این ترتیب بین آن دو مرد رابطه دوستی و محبت را استوار ساختند.
تاریخ گواهی میدهد که بعد از این، ترقی و پیشرفت و عظمت و مجد نصیب یونان نشد.