حجاب

فهرست کتاب

تعدادی از مثال‌های آشکار و بارز:

تعدادی از مثال‌های آشکار و بارز:

این ضعف انسانی – تمایل یک جانبه – در مسئله‌ی اجتماعی مورد بحث ما بصورت کامل افراط و تفریط خود، ظاهر شده است.

گروهی به طرف اخلاق و روحانیت توجه نموده و در آن به اندازه‌ای افراط نموده‌اند که روابط جنسی بین زن و مرد را در ذات و اصل خود عیب و گناه می‌دانند و این انحراف از جادۀ اعتدال را در دیانت بودائی، نصرانی و بعضی دیانت‌های هندی به خوبی می‌توانیم ببینیم و از تأثیر آن‌ها است که در یک قسمت بزرگ جهان عقیده بر این است که رابطه‌ی جنسی چه در دایره‌ی ازدواج رسمی باشد و چه خارج از آن باشد گناه شمرده می‌شود، نتیجه‌اش این شد که زندگی، رهبانیت و گوشه‌نشینی، همان اخلاق و تزکیۀ روحی محسوب شد و بسیار از افراد نوع انسانی اعم از زن و مرد با استعدادهای عقلی و قوای جسمانی‌شان از فطرت دوری گزیده بلکه بر ضد آن جنگ و مبارزه کردند و کسانی هم که ادعا و خواست فطرت را قبول کردند و رابطۀ جنسی را بکار بردند آن را به رضا و رغبت نمی‌کردند بلکه مانند کسی بودند که حاجتش را با کراهت و بی‌میلی برآورده می‌کند، مشخص است که این رابطه نه تنها در میان زن و شوهر رابطۀ محبت و تعاون ایجاد نمی‌نماید، بلکه این نوع طرز فکر ارزش و مقام زن را در اجتماع نیز پایین می‌آورد؛ زیرا طرفداران رهبانیت حکم می‌کردند که تمایلات جنسی از وسوسه‌های شیطانی بوده و انگیزۀ و محرک این تمایل که زن است ریسمان ابلیس می‌باشد. به این ترتیب زن را مخلوق ناپاکی شمرده و گفتند هرکس که می‌خواهد دارای روح پاک و با صفا باشد واجب است که زن را مخلوق حقیر و بی‌ارزش بداند و این نوع طرز تفکر راجع به زن در ادبیات نصرانی، بودائی و هندوئی زیاد به چشم می‌خورد و شما می‌توانید ارزش و مقام زن را در جامعه‌ای که چنین طرز تفکری دارد، حدس بزنید.

گروه دیگری در قطب مخالف این طرز تفکر قرار دارند که خواهشات جسمانی را انجام داده و در آن تا اندازه‌ای افراط می‌نمایند که حتی از حدود حیوانیت هم تجاوز می‌کنند و این افراط در تمدن غربی به اندازه‌ای مفتضح است که هر قدر کوشش شود امکان پوشش برای آن وجود ندارد مثلاً در قانون آن‌ها زنا جرم نیست و وقتی گناه شمرده می‌شود که در آن اجبار و اکراه باشد که در این وقت به سبب اکراه و دخالت در حق قانونی دیگری گناه محسوب می‌گردد، و اگر به یکی از این دو صفت متصف نبوده باشد، در ذات خود گناهی محسوب نمی‌شود که مستحق عذاب باشد، و آن را عار و ننگ نمی‌دانند تا موجب شرم و حیا گردد. و اگر تمدن غرب در این حد هم توقف می‌کرد توقفی بود در حد فطرت حیوانی و لیکن در رابطۀ جنسی از چنان افراطی برخوردار بودند که حد حیوانی را هم زیر پا گذاشتند که عبارت بود از تناسل، توالد و بقای نوع انسانیت؛ زیرا رابطۀ مذکور در نزد آن‌ها فقط تمتع و بهره‌جویی جسمانی است و بس، وقتی که افراط انسان به این حد رسید این مخلوق که به صفت «احسن تقویم» موصوف بود به «اسفل سافلین» متصف گشت، اول با آن آزادی کاملی که در رابطۀ جنسی دارد از فطرت انسانی تجاوز می‌کند که این وضع به هیچ صورت نمی‌تواند اساس تمدن باشد و سپس از فطرت حیوانی هم منحرف می‌گردد؛ زیرا که نتیجۀ طبیعی آن را هم که توالد است مانع می‌شوند تا بعد از خودشان نسل آینده‌ای باقی نماند.

گروه سومی هم هستند که به ارزش و اهمیت خانواده پی برده‌اند لذا آن را با حدود و قیودی محدود و مقید ساخته‌اند که هر فرد از افراد خانواده مانند اسیری در غل و زنجیر کشیده شده است و بین حقوق و وظایف آن‌ها موازنه و تعادل رعایت نشده است، بارزترین مثال آن نظام خانوادگی هندوئی است که زن در آن جزئی‌ترین آزادی اراده و عمل را ندارد و در تمدن و اجتماع هیچ حقی ندارد و در همه دوران زندگی‌اش یعنی در زمان دختری، همسری و مادر بودنش خدمتکاری بیش نیست و اگر زمانی هم بیوه شد مقامش از خدمتکار هم پائین‌تر می‌آید گویا که مرده‌ای در قالب زنده است، همه کارهای سخت و مشکل به عهده‌ی اوست و در مقابل هیچ حقی ندارد و مردم در این نظام اجتماعی کوشیده‌اند که زن را زا اولین روز پیدایش نوعی از حیوانات چهارپا بدانند تا که او پیش خود هیچ احساس و شعوری پیدا نکند و شک نیست که در دایره‌ی این نظام اصول و ارکان خانواده را طوری مستحکم کرده‌اند که در آن زن نمی‌تواند کمترین اعتراضی از خود بروز دهد و این نظام نصف کامل انسانیت را به آخرین درجۀ تحقیر و توهین رسانده است و در راه ترقی، پیشرفت و رشد وی موانع و مشکلاتی را ایجاد کرده که خود هندوها هم عاقبت بد و نافرجام آن را درک کرده‌اند.

گروه دیگری ارزش و منزلت زن را بالا برده و در اراده و عمل برایش آن چنان آزادیی را قائل شده‌اند که افراط و زیاده‌روی آن‌ها نظام خانوادگی را فاسد ساخته و درهم و برهم نموده است، لذا زن اختیاردارِ تام، و دختر و پسر آزاد و مختار کامل شده و خانواده مانند رمه‌ای وحشی و رمیده شده که نه چوپانی دارد که از آن دفاع کند و نه خانه‌ای است که به آن پناه ببرد. و همچنین یکی را بر دیگری هیچ حقی نیست، شوهر نمی‌تواند از خانمش بپرسد که شب گذشته کجا بوده؟ و پدر نیز نمی‌تواند دخترش را از آمیزش و رفت و آمد با رفقایش منع کند. و زن و شوهر در حقیقت دو شریک مساوی و برابر شده‌اند که خانواده را با شروط مساوی تشکیل داده‌اند و فرزندان در این شرکت به منزلۀ اعضای فرعی و کوچک هستند و چون در این شرکت کمترین اطاعتی برای جلوگیری از پراکندگی و تشتت وجود ندارد؛ بنابراین، نظام آن با کوچکترین اختلاف سیلقه از هم می‌گسلد و خانواده و مفهوم خانواده داشتن از بین می‌رود و این است مثال و نمونۀ جامعۀ نوین غربی، آن جامعه‌ای که پرچم‌داران آن ادعا دارند که آن‌ها در امور تمدن و عمران سردمداران هدایت و رهبری هستند و لیکن اگر شما بخواهید که از عواقب بد رسالت آن‌ها که در زیر پرده مخفی مانده اطلاع داشته باشید به گزارشی از گزارش‌های محاکم ازدواج، طلاق یا جنایات اطفال در اروپا و آمریکا دقت و تحقیق کنید که در آن صورت حقیقت برایتان آشکار خواهد شد و ارقامی که اخیراً از طرف وزارت داخلۀ انگلستان منتشر شده نشان می‌دهد که جنایت پسران و دختران خردسال هر روز رو به فزونی است و از بزرگترین علل آن سستی و گسیختگی نظام تربیتی خانواده است.

غریزۀ آبرو، حیا و شرم که در انسان مخصوصاً در سرشت زن فطری آفریده شده از طرف هیچ تمدن انسانی –جز اسلام- چه در گذشته و چه در حال بطور صحیح فهمیده نشده و مراعات نگردیده است و نیز مقتضای آن در لباس و اسلوب زندگی اجتماعی رعایت نشده است، با این که حیا از بهترین فضایل انسانی و به خصوص از فضایل زنان محسوب می‌گردد هنوز هم در لباس و پوشش انسان و دیگر پدیده‌های اجتماعی بصورت یک قاعده کلی که از نظر عقلانی پسندیده باشد، ظاهر و آشکار نشده است و کسی هم حدود صحیح ستر و پوشش بدن را تعیین نکرده و در رعایت آن توجه و سعی ننموده است و حیا در لباس، آداب و عادات اجتماعی زنان و مردان به عنوان مبدأ و یا قانون مراعات نشده و حدود معقول و مناسب پوشش و عدم پوشش بین دو مرد، یا دو زن و یا بین زن و مرد تعیین و مشخص نشده است و همان اندازه که این موضوع در تهذیب، فرهنگ و اخلاق قدر و ارزش بلند دارد به همان اندازه نیز در آن غفلت و کوتاهی شده است و یک قسمت از آن به عرف و سنن جتماعی واگذار گردیده است در حالی که عرف و سنت با توجه به شرایط و اوضاع اجتماعی تغییر می‌کند، و قسمت دیگر آن را به تمایلات شخصی افراد محوّل کرده‌اند و همه می‌دانند که غریزۀ حیا و ادب اشخاص و افراد با هم برابر نیستند و همه افراد دارای چنان ذوق سلیم و حسن اختیار نمی‌باشند تا بتوانند برای خود راهی را انتخاب کنند که با غریزۀ فطریشان سازگار و موافق باشد. بنابراین، نتیجه به اینجا رسید که در راه و روش اجتماعی و لباس مردم اختلاط و آمیزش عجیبی پدیدار گشت که از هر مناسبت عقل و اصولی بدور مانده و کوچکترین نشانه‌ای از مبادی اخلاقی در آن دیده نمی‌شود.

در ممالک شرقی موضوع لباس و پوشش با اختلافات و تفاوت‌های گوناگون باقی مانده ولی وقتی که در غرب این موضوع به درجۀ وقاحت، ابتذال و بی‌شرمی رسید، و حیا را به کلی از اخلاقشان محو و نابود کردند و آن را یک چیز بی‌معنی و بیهوده دانستند و با افکار جدید ابتکاری‌شان گفتند که حیا در انسان غریزۀ طبیعی نبوده بلکه ثمره و نتیجۀ عادت لباس‌پوشیدن است و ستر عورت و رعایت حیا با اخلاق و تهذیب هیچ رابطه‌ای ندارد بلکه آن در حقیقت عاملی است از عوامل تحریک‌کنندۀ غریزۀ شهوت در انسان، از معانی و مفاهیم عملی فلسفۀ مذکور این شد که امروز لباس‌های جلف و سبک، رقص‌های مفتضح، مسابقه در زیبایی صورت و اندام، عکس‌های برهنه، نمایش‌های فاسد و گمراه‌کننده، دعوت به تجرد (Nudism) و مراجعۀ انسان به حیوانیت خالص و مطلق رواج یافت، مانند این انحرافات در جوانب دیگر هم دیده می‌شود.

مثلاً کسانی هستند که عفت و اخلاق را محترم می‌شمارند ولی زن را به مانند حیوان صاحب عقل و شعور نمی‌دانند و او را به مانند جواهرگران قیمت در نزد خود نگه می‌دارند و با این که در جامعه و تمدن ارزش تعلیم و تربیت زن کمتر از ارزش تعلیم و تربیت مرد نیست با این حال در تعلیم و تربیت وی اهمال و سستی می‌کنند و برعکس کسانی هستند که به فرهنگ و تعلیم وی ارزش می‌دهند، ولی از ناحیۀ عفت و اخلاق کوتاه آمده و در آن غفلت می‌کنند و اسباب مدنیت و تمدن را از جانب دیگری آماده و مهیا می‌سازند، و آن کسانی که تقسیم طبیعی وظایف زن و مرد را مراعات می‌کنند می‌گویند: از تکالیف و واجباتی که زن در اجتماع و تمدن دارد فقط این است که او را در تربیت اطفال و امور منزل منحصر ساخت. حاملان فکر مذکور مرد را مسئول کسب و انجام کارهای سخت قرار می‌دهند و لیکن این طائفه نیز در این تقسیم عادلانه توازن و اعتدال را نتوانسته‌اند حفظ کنند؛ زیرا تمام حقوق اقتصادی زن را سلب کردند و از میراث محرومش ساختند و انواع حقوق مالکیت را مربوط به مرد دانستند، لذا زن را از ناحیۀ اقتصادی عاجز و ناتوان قرار داده و او را به عنوان خدمتکار مرد قرار دادند و در مقابل این گروه، طائفۀ دیگری پیدا شدند که می‌خواستند این ظلم و جفا را از وی دفع نمایند و حقوق سلب شدۀ مدنی و اقتصادی او را به او برگردانند و لیکن آن‌ها در اشتباه دیگری افتادند و آن این که ایشان با غلبۀ افکار مادی در اذهانِشان، گمان دارند که نجات‌دادن زن از بردگی اجتماعی و اقتصادی این است که وی مانند مرد در خانواده مسئول کسب و کار باشد و در تمام واجبات اجتماعی سهیم گردد و این روش از دید مادی‌گراها بسیار دلچسب و خوشایند بود، زیرا با این کار نه تنها مسئولیت مرد کم‌تر می‌شد بلکه وسایل زندگی و ثروت دوچندان می‌شد و زن با مرد در یک میدان مشغول کسب و کارمی‌شد، علاوه بر این که این وضع در پیشرفت تمدن سرعت فوق العاده‌ای را بوجود آورد، و او را با وقت و زمان کمتری به مقصود ‌رساند و لیکن از نتایج حتمی این افراط در بُعد مادی و اقتصادی آن شد که جوانب دیگری که از جهت اقتصادی اهمیت و ارزش کمتری نداشتند به دست فراموشی سپرده شدند، و بسیاری از جوانب را بطور عمدی از نظر دور کردند و با این که خود می‌دانستند با قانون فطرت مخالفت کردند چنانچه تحقیقات خودشان بر آن گواه است، و بعد از آن ادعای انصاف و عدالت کرده و حقوق واجب و لازم زن را اعطا نمودند ولی در حقیقت بر او ظلم کردند و در حق او ستم روا داشتند چنانچه تجارب و مشاهدات این مطلب را تأیید می‌کنند، آن‌ها خواستند بین زن و مرد مساوات برقرار کنند ولی در حقیقت معنای مساوات را اشتباه فهمیدند و توازن بین زن و مرد را بر هم زدند و علوم و فنون خودشان گفتۀ ما را تائید می‌کند. و بعد از آن سعی کردند که جامعه و تمدن را اصلاح کنند و از تفاصیل و ارقام واقعیاتی که خودشان ثبت نمودند فهمیده می‌شود که آن‌ها با اصلاحشان اسباب خرابی و هلاکت را ایجاد کردند.

بدیهی است که ایشان از این حقایق بی‌خبر نبودند و لیکن همانطور که تذکر دادیم این از ضعف انسان است که وقتی برای زندگیش قانونی می‌گذارد نمی‌تواند تمام مصالح و منافع آن را بطور معتدل و متوازن مراعات کند؛ زیرا تمایلات و رغبت‌ها و خواهش‌هایش او را به یک سمت کشیده و از جوانب دیگر باز می‌دارد، وقتی که او به یک جانب متمایل شود بسیاری از جوانب دیگر بر وی پوشیده می‌ماند و از بسیاری از حقایق نیز، خود او چشم می‌پوشد و شهادت خودشان بهترین دلیل بر این غفلت و کوتاهی آن‌ها است، چنانچه یکی از دانشمندان علوم طبیعی روسی بنام آنتون نمیلاف (Anton Nemliov) که دارای عقیدۀ خالص کمونیستی است در کتابش بنام (The Biological Tragedy Of Women) یعنی تراژدی بیولوژیکی زن، دویست صفحه را اختصاص به اثبات عدم مساوات زن و مرد از طریق تجارب علوم طبیعی داده است، و سپس در ادامۀ تمام این تحقیقات علمی‌اش می‌نویسد:

«اگر در این عصر گفته شود که در جامعه و تمدن برای زن حقوق محدودی اعطا گردد از طرف تعداد کمی از مردان مورد تأیید واقع می‌شود و ما هم از جمله کسانی هستیم که با این نظریه مخالفت می‌ورزیم و لیکن سزاوار است که ما خود را به این سخن فریب ندهیم که مساوی بودن زن و مرد در کارهای اجتماعی کاریست ساده و راحت، و به حق باید گفت که راجع به این موضوعی که ما در شوروی تحقیق کردیم هیچ کسی تا به حال در دنیا چنین کاری نکرده است و تا به حال نظیر قوانینی که ما بدور از تعصب وضع کرده‌ایم، در جهان وضع نشده است ولی با وجود این باید اعتراف کرد که مقام و منزلت زن در خانواده کمتر تغییر می‌کند (صفحه ۷۶).

نه تنها در خانواده بلکه در اجتماع نیز کمتر قابل تغییر است و همین مؤلف در جای دیگر می‌گوید:

«هنوز نظریۀ عدم مساوات زن و مرد – این نظریۀ عمیق – راسخ و ثابت است و رسوخ آن نه تنها در دل طبقاتی است که سطح فکر ساده‌ای دارند بلکه در دل طبقاتی است که در شوروی از سطح فکر بالایی برخوردارند و تاثیر این اعتقاد در خود زنان به حدی است که اگر با آن‌ها معاملۀ مساوات کامل با مردان صورت بگیرد این معامله را تنزل در حق مردان می‌دانند و ایشان را به نامرد بودن نسبت می‌دهند و اگر ما در این باره فکر دانشمند علوم طبیعی، یا نویسنده، یا تاجر یا شاگرد یا کمونیست حقیقی را مورد تتبع و تحقیق قرار دهیم بلافاصله معلوم می‌شود که زن را با مرد نه هم سطح می‌دانند و نه همانند و اگر در داستان‌های امروزی نظر اندازیم با آن که نویسنده‌اش دارای آزادی فکر می‌باشد به عباراتی بر می‌خوریم که در بارۀ زن به این طرز فکر اشاره می‌کنند (صفحه: ۱۹۴، کتاب مذکور)».

«سبب آن چیست؟ سببش این است که مبادی انقلابی در این نظام به امر مهمی استوار است و آن این که از روی علم بیولوژی (Biology) بین زن و مرد مساوات وجود ندارد و فطرت نیز هردوی آن‌ها را به یک صورت مکلف و موظف نساخته است (صفحه: ۷۷)».

به عبارت دیگری نظر افکنید که شما را در این باره یاری می‌کند:

«حقیقت این است که آثار و عوارض بی‌بندوباری جنسی (Sexual Anorchy) در همه کارگران (Workers) هویدا و ظاهر است، و این حالت خطر زیادی دارد که نظام سوسیالیزم را به نابودی و هلاکت تهدید می‌کند پس بر ما لازم است که بر ضد آن قیام کنیم و به هر طریقی که امکان دارد این مبارزه را ادامه دهیم؛ زیرا مبارزه در این باره دارای مشکلات و سختی‌های زیادی است و من وظیفۀ خود می‌دانم که شما را به هزاران واقعه‌ای اشارت دهم که آزادی مطلق و بی‌بندوباری در امور جنسی نه تنها در بین طبقۀ جاهل و نادان سرایت کرده بلکه در بین افراد با فرهنگ و تعلیم یافتۀ کارگان هم نفوذ نموده است (صفحۀ ۲۰۲ – ۲۰۳، کتاب مذکور)».

توجه شما را به این عبارات جلب می‌کنم که چقدر واضح و روشن است؛ زیرا آنان از یک طرف اعتراف می‌کنند که فطرت زن و مرد را مساوی قرار نداده و در زندگی اجتماعی تمام کوشش‌هایی که برای ایجاد مساوات بین زن و مرد انجام شده موفقیت آمیز نبوده است و هرچقد هم که خواسته شده تا بر خلاف فطرت این مساوات برقرار گردد، امواج فحشا و فساد تیزتر شده و تمام جامعه به خطر افتاده است و از طرف دیگر ادعا می‌کنند که باید در چارچوب نظام اجتماعی حقوق زن محدود نشود و اگر چنین شود آن‌ها مخالفت می‌نمایند پس کدام دلیل قوی‌تر از این است که یک انسان عاقل و دانا – نه جاهل و نادان – تا اندازه‌ای پیروی هواها و خواهش‌های نفسانی‌اش او را به یک طرف معین بکشاند و در گرداب آن فرو رود و به دلایل و تجارب خود ارزش ندهد و در مقابل خواهش‌هایش از واقعیات و آثاری که چشمش دیده و گوشش شنیده روگردان شود.

خداوند می‌فرماید:

﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمۡعِهِۦ وَقَلۡبِهِۦ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِۦ غِشَٰوَةٗ فَمَن يَهۡدِيهِ مِنۢ بَعۡدِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ٢٣[الجاثیة: ۲۳].

«آیا آن کس را که هوشش را چون خدای خود گرفت و خدا از روی علم گمراهش کرد و بر گوش و دلش مهر نهاد و بر دیدگانش پرده افکند، دیده‌ای؟ بعد از خدا کیست که او را هدایت کند؟ پس آیا پند نمی‌گیرید؟».