حجاب

فهرست کتاب

۲- تشکیل خانواده:

۲- تشکیل خانواده:

در اینجا سؤالی در ذهن خواننده ایجاد می‌شود که مقصود از فطرت چیست؟ و چگونه می‌توانیم آن را دریابیم؟ آیا ما آزاد رها شده‌ایم که در تاریکی مطلق قدم بگذاریم و هرچه دلمان خواست انجام دهیم و باز بگوییم که مقصود آن را نمی‌توانیم درک نماییم؟ ممکن است اکثریت مردم طرفدار نظریه‌ی اول بوده خواهش‌های نفسانی خود را آزاد گذارند و بگویند که مقصود فطرت همین است و نوامیس فطرت را اصلاً مورد توجه قرار ندهند، ولی شخص محققی که می‌خواهد حقیقت را در یابد قدمی پیش نمی‌گذارد مگر این که فطرت، او را به هدف و راهش راهنمایی می‌کند.

واضح و آشکار است که مقصود اصلی فطرت از جفت پیداکردن انسان مانند سایر حیوانات و آفریدن جاذبه‌ی جنسی در بین آنان همانا بقا و ادامه‌ی نسل انسان است، ولی فطرت از انسان تنها همین تقاضا را ندارد، بلکه به غیر از آن امور دیگری است که انسان را به آن فرا می‌خواند که ما با اندک دقت و تأمل این مطالب را می‌توانیم بفهمیم و بدانیم که چیست و از چه نوع است.

اولین چیزی که انسان در این رابطه متوجه آن می‌شود این است که فرزند انسان با بچه‌های سایر حیوانات تفاوت دارد؛ زیرا تربیت و سرپرستی آن نسبت به بچه‌های دیگر حیوانات وقت بیشتر و عنایت و توجه زیادتر و کاملتری را خواهان است و اگر ما او را یک وجود حیوانی محض هم فرض کنیم در این صورت باز هم تربیت و سرپرستی وی سال‌های زیادی را در بر می‌گیرد تا این که برای رفع نمودن احتیاجات زندگیش از قبیل پیداکردن روزی و دفاع از خود قدرت پیدا کند و ضعف و ناتوانی او در دو یا سه سال اول عمرش چنان است که بدون تربیت و توجه مادرش نمی‌تواند زنده بماند.

ولی ظاهر و آشکار است که انسان هرچه وحشی باشد باز هم حیوان محض نیست بلکه ضروری است که زندگی او زندگی اجتماعی باشد و پروا ندارد که در کدام درجه‌ی تمدن قرار بگیرد و این تمدن علاوه بر وظیفه‌ی فطری او که تربیت اولاد است وظیفه‌ی واجب دیگری را هم اضافه می‌کند:

اول- اینکه تمام وسایل ممکن تمدن را برای تربیت او بکار بگیرد.

دوم- اینکه اولادش را چنان تربیت نماید که به تدبیر امور اجتماعی محیطی که در آن متولد شده است شناخت پیدا کند و قدرت یابد که از عهده در وظیفه سنگین‌تر برآید، از جانب دیگر تمدن اقتضا می‌کند که برای تربیت فرزند از مربیان و معلمان بلندپایه و با فرهنگ استفاده شود تا در انجام این وظیفه بهتر و دقیق‌تر عمل نمایند و برای نمو، رشد و ترقی، نسل آینده نسبت به نسل گذشته باید وسایل کامل‌تر و بهتری در اختیار داشته باشد، به عبارت دیگر از هر مربی انتظار می‌رود که فرزندش را از خودش بهتر و عالیتر تربیت کند، در رابطه با این ایثار و فداکاری کافی است بگوییم که شخص حتی عاطفه و غریزه‌ی حب ذات و خودخواهی را نیز کنار می‌گذارد.

این است تعالیم فطرت انسانی و اولین کسی که با این تعالیم روبرو می‌شود زن است؛ زیرا مرد ممکن است که یک ساعت با زن تماس داشته باشد و سپس از زن کناره می‌گیرد و از وظایف و تکالیف رابطه و تماس نیز خودش را کنار می‌کشد، ولی زن نمی‌تواند که از نتیجه‌ی این تماس تا چند سال خود را نجات دهد و در تمام مدت عمر با آن درگیر خواهد بود؛ زیرا اگر حامله شود حداقل تا مدت پنج سال از نتیجۀ این تماس رهایی نمی‌یابد. بنابراین، اگر زن بخواهد به مقتضیات و خواسته‌های تمدن عمل کند باید آن بی‌چاره که چند لحظه لذت را چشیده و از وی بهره برده است مدت پانزده سال دیگر زحمت و تکلیف را بپذیرد.

در این رابطه سؤالی پیش می‌آید، در صورتی که هردوی آن‌ها در این کار اشتراک دارند پس چرا باید یکی از آن‌ها متقبل چنین تکلیفی گردد؟ چرا زن به این تکلیف کمرشکن راضی شود؟ و اگر زن از طرف شریکش در این کار هیچگونه نگرانی و دلهره‌ای نبیند و یا در تربیت فرزند از طرف مرد مسئولیتی پذیرفته نشود و یا اگر زن از پیدا کردن روزی خود عاجز باشد. بنابراین، حامله شدن زن بدون سرپرستی مرد مشکل بزرگ و مصیبتی عظیم است و آفتی است از آفت‌ها، پس طبیعی است که زن می‌خواهد خود را نجات دهد، پس چگونه می‌تواند از این مصیبت به خوبی استقبال کند و یا مرحبا بگوید؟ از این رو اگر بقای نوع انسان و تشکیل تمدن واجب است که مسئولیت حمایت از زن را قبول کند، ولی هیچ راهی وجود ندارد که مرد را متقاعد سازد تا در قبول مسئولیت شرکت کند؛ زیرا او با امتیازطلبی و خودخواهی متولد و بزرگ شده است، او همان لحظه‌ای که زن را باردار می‌سازد وظیفه‌اش را در حفظ بقای نوع انجام می‌دهد و وظیفه و مسئولیت خود را در این راه اجرا می‌کند، پس بارداری مسئله‌ای مربوط به زن است و مرد را با آن کاری نیست، هنگام بارداری زن عاطفه‌ی جنسی مرد تمایل دارد که با زن مذکور معاشرت جنسی نداشته باشد و می‌خواهد از آن زن به زن دوم و بعد از آن با زن سوم معاشرت و مراوده داشته باشد و بذر را در همه‌ی آن‌ها بکارد تا ثمره بدهد، پس وقتی که مرد رغبت ندارد که تکلیف بارداری را متحمل شود، چه چیز می‌تواند او را مجبور سازد که بر مهر و محبت این زن حامله کفایت کرده و از زن دیگری که حامله نبوده و در عین حال آماده بارداری است منصرف سازد؟ مگر سرش درد می‌کند که یک تکه گوشت را تربیت کند؟ مگر بی‌کار است که راحتی‌اش را بخاطر او مختل سازد؟ چرا به این طفل بی‌عقل اجازه دهد که در خانه با هر چیزی که چشمش افتاد بازی کند و ضرر آن به اهل خانه برسد؟ خانه را نجس کند در حالی که نهی و توبیخ هیچ فایده‌ای در حال او ندارد؟ خود فطرت این مسئله را تا حدی حل و فصل کرده است، یعنی در وجود زن زیبایی و دل آرایی، آرامش و لذت رسانیدن را آفریده و او را ملکه‌ی ایثار و فداکاری در راه محبت قرار داده تا این که با این نیرو بتواند که بر خودخواهی و امتیازطلبی مرد غالب شود و عقل و دل او را مفتون همین مهر و محبت نماید و در طفل هم نیروی جذب و تسخیر عجیبی قرار داده است تا بتواند با آن همه مشکلاتی که دارد، والدین را در محبت خود اسیر و گرفتار سازد و آنان را تسخیر مهر و محبت خود نماید در حالی که در آن هنگام از طفل غیر از ضرر و خسارت چیز دیگری انتظار نمی‌رود، ولی باز هم تمام این امور نمی‌تواند انسان را وادار سازد تا همیشه به خاطر انجام وظایف اخلاقی، فطری و اجتماعی این ضرر و زیان‌ها را تحمل کند؛ زیرا او یک دشمن ابدی به نام شیطان دارد که همیشه در کمین است تا فرصت مناسب پیدا کند و او را از جاده‌ی مستقیم و راست منحرف سازد و با فنون و طرق مختلف و وسایل متنوع در هر زمان و در هر نسل در صدد گمراه‌کردن او است.

از جمله معجزات دین این است که زن و مرد را به خاطر مصالح نوع بشری و تمدن به فداکاری وادار می‌سازد و این حیوان خودبین و خودخواه را به انسان تبدیل می‌کند و او را به تضحیه و فداکاری وادار می‌کند، انبیا و پیغمبران که مقاصد فطرت را به درستی فهمیده بودند، یک راه و رسم صحیحی را بنام «نکاح» برای زن و مرد ارائه نمودند، تا بتوانند در امور زندگی تعاون و همکاری مشترک داشته باشند، و این فضیلت و برتری پایه‌های اخلاقی که انبیا آن را تبلیغ کردند بود که توانست روح انسان را آنچنان تقویت کند که در برابر مشکلات و زیان‌های زندگی مقاومت نماید، برمبنای همین پایه‌های اخلاقی نظام خانوادگی استوار گردیده و طبق آن زن و مرد جوان را مجبور می‌سازد که این رابطه را محترم شمرده و مسئولیت آن را بپذیرند و در امور زندگی تعاون و همکاری مشترک داشته باشند، چون در غیر این صورت خواسته‌های حیوانی و شهوانی آن‌ها در جوانی به حدی از شدت و قوت و حدت برخوردار است که حتی نمی‌گذارد آن‌ها بدون تأدیب خارجی به مسئولیت‌های اخلاقی پای‌بند باشند.

غریزه‌ی شهوت خود اعلان جنگی بر علیه اجتماع است (Anti Social) زیرا شهوت‌خواهان خودپسندی، امتیازطلبی، فردگرایی و بی‌بندوباری است، نه در آن ثبات و استقرار وجود دارد و نه احساس مسئولیت، تنها کامجویی و لذت‌بردن است که مرد را به حرکت وا می‌دارد و تسخیر این شیطان سرکش و در خدمت‌گرفتن او در راه مصالح اجتماعی کار آسان و ساده‌ای نیست، این زندگی اجتماعی به صبر، ثبات، استقرار، بذل، فداکاری، احساس مسئولیت و مبارزه‌ی دائم نیاز دارد، برای ایجاد چنین زندگی اجتماعی، تعاون و همکاری عملی زن و مرد و از بین‌بردن سرچشمه‌های پلیدی و بی‌بندوباری راهی بجز ازدواج و نظام خانوادگی وجود ندارد و تنها این عامل است که می‌تواند این شیطان متمرد و سرکش را رام سازد، اگر این قانون و این نظام خانوادگی منهدم گردد حیات مدنی و زندگی اجتماعی از بین می‌رود و انسان‌ها مانند چهارپایان زندگی خواهند کرد تا آنجا که بشر و کرامت انسانی از صفحه‌ی گیتی بطور کامل حذف گردد.

پس راهی که فطرت بعد از منع بی‌بندوباری و انحرافات جنسی می‌خواهد برای اشباع نیازهای فطری انسانی باز کند این است که باید رابطه‌ی زن و مرد به صورت ازدواج دائمی باشد، این رابطه پایه و اساس نظام فامیلی و خانوادگی است و این نظام خانوادگی تمام وسایل و لوازم ضروری و مورد احتیاج تمدن را تهیه می‌کند، پس به مجرد این که دختر و پسر به سن بلوغ و جوانی می‌رسند سرپرست خانواده کوشش می‌کند تا با موافقت طرفین آن‌ها را به ازدواج یکدیگر درآورد تا از ایشان نسل خوب و بهتری بوجود بیاید، وقتی که نسلی را بوجود آوردند هر عضوی از اعضای این نظام خانوادگی می‌کوشد تا طفل از اولین روزی که چشمان خود را باز می‌کند با محیطی روبرو شود که پر از عطوفت، شفقت، مهربانی، مراعات، تعهد و تربیت باشد، و این محیط با آن وسایل، برای رشد و نمو او مانند آب شیرین چشمه‌ای برای گیاه تشنه است.

این حقیقت است که محیط ولادت طفل محیطی است که در آن مهر و محبت و عطوفت و مهربانی بیش از حد و اندازه بوجود می‌آید، حتی در آن محیط همه از صمیم قلب آرزو می‌کنند که آن طفل دارای مقام اجتماعی بلند و عالی باشد، پدر و مادر همیشه آرزو دارند که حال و وضع اولادشان را بهتر از حال و وضع خود ببینند و مشتاقند که مقام و منزلت او بلندتر از مقام و منزلت آن‌ها باشد و ناخودآگاهانه می‌کوشند که نسل آینده بهتر از نسل سابق بار آید و برای برآورده شدن این هدف وسایل ترقی انسانی را آماده می‌سازند، در این سعی و کوشش شائبه‌ای از امتیازطلبی و خودپسندی وجود ندارد؛ زیرا آن‌ها چیزی برای خود نمی‌خواهند بلکه موفقیت و کامیابی را برای فرزندشان خواهان‌اند و آرزو دارند که او یک شخص با تربیت بار آید تا از این همه سعی و کوشش‌شان نتیجه بگیرند، هیچ امکان ندارد که در غیر نظام خانوادگی امثال این کارگران مخلص (Labourers) و خادمان وفادار (Workers) پیدا شوند که بدون گرفتن اجر و مزد در خدمت به نوع انسانی تلاش کنند، بلکه این افراد تمام نیرو، اوقات، لیاقت و کفایت‌شان را در راهی به مصرف می‌رسانند که سودش به خودشان برنمی‌گردد و افراد دیگری از آن استفاده می‌کنند و مزد و اجرت کوشش و کارشان این است که راه برتر و خدمات پسندیده، وفا و صداقت را نشان می‌دهند، آیا در جهان بشریت نظامی را برتر و بالاتر از نظام خانوادگی می‌توانید بیابید؟ بقای نوع انسانی و تمدن احتیاج دارد که سالانه میلیون‌ها نفر با رضایت و رغبت کامل ازدواج نمایند و تکالیف و خدمات آن را بپذیرند و بر اساس ازدواج، خانواده تشکیل داده آن را گسترس دهند، این دستگاه بزرگی که در پیش چشمان ما قرار دارد و چرخ‌های آن در گردش است و به پیش می‌رود بدون کوشش و زحمت این مردان حق و رهروان جاده‌ی راستین و خدمت‌های صادقانه‌ی آنان ممکن نبود پیشرفت نماید، اگر سلسله خدمت توأم با رضایت کارگران این دستگاه قطع گردد و اسباب طبیعی آن از بین برود، بدون شک و تردید به مرور زمان تعداد کارگران کم شده و شاید زمانی بیاید که کاملاً این دستگاه از حرکت باز ایستد، پس هرکس که در این کارگاه تمدن کار می‌کند مسئولیت او تنها این نیست که وظیفه‌ی خود را انجام داده و فقط ماشین خود را بچرخاند بلکه مسئولیت دارد کارگرانی مانند خود را تربیت و تقدیم نماید که بعد از او جانشینش شوند.

اگر شما این نکته را خوب مورد تعمق و تدبر قرار دهید می‌فهمید که ازدواج تنها یک شکل شرعی اشباع غریزه نبوده بلکه در حقیقت یک فریضه‌ی اجتماعی و حق فطری اجتماع بر فرد است، فرد در ازدواج‌کردن یا نکردن مختار نیست و کسانی که بدون عذر موجه از ازدواج خودداری می‌کنند در حقیقت سرباز جامعه و طفیلی (Parasites) اند بلکه آنان غداران دزدند؛ زیرا هیچ شخصی در روی زمین وجود ندارد که از اوان پیدایش تا وقت جوانی از ثروتی که نسل‌های گذشته تهیه کرده‌اند استفاده نکرده باشد، بلکه بطور حتم از آن استفاده برده‌اند، این شخص هم که باقی مانده و نمو و ترقی کرده از برکت همین نظام و مؤسساتی است که آن‌ها قبلاً وضع کرده و برپا داشته‌اند، ولی این شخص در این حالت از آن‌ها استفاده کرده و نیز بهره می‌گیرد ولی خودش نه کمک می‌کند و نه فایده می‌رساند و اجتماع به امید این که روزی بتواند پاداش خدمات او را بدهد دارایی و قوت خود را در راه تربیت وی مصروف کرده و او را به این درجه قدرت رسانیده است، اگر او هنگام جوانی و تنومندی بگوید که من غیر از اشباع شهوت کار دیگری انجام نمی‌دهم و به وظایف و تکالیف این شهوت پای‌بند نمی‌باشم، به جامعه خیانت کرده و کوتاهی نموده است، لذا هر دقیقه زندگی او در میان جامعه ظلم و تجاوز بشمار می‌رود و اگر این اجتماع شعور و احساس داشته باشد او را به عنوان دزد، خائن، راهزن و اهل تزویر محکوم می‌کند، نه این که او را مورد احترام قرار دهد و یا او را به عنوان یک آقا یا خانم یا معلم محترم خطاب نماید، ما چه بخواهیم و چه نخواهیم از ذخایر و ثروت‌هایی که نسل‌های گذشته برای ما گذاشته‌اند استفاده کرده‌ایم، پس حال چگونه برای ما جایز است که در برابر قانون فطرت که این میراث عظیم را بوسیله‌ی آن تصاحب کرده‌ایم، آزاد، بی‌قید و بند و بی‌تفاوت باشیم و یا در برابر آن این اختیار را داشته باشیم که هر وقت خواستیم مقصود و مرام قانون را متحقق سازیم و هروقت نخواستیم، نه و یا نسلی که این میراث مربوط به اوست را آماده سازیم یا نه و همانطور که خود تربیت شدیم دیگران را نیز تربیت نماییم تا این که عهده‌دار این ثروت گردند و یا به چنین کاری قیام ننماییم.