برای چه به تفسیر قرآن نیاز داریم؟
با در نظر داشتن بُعد زندگی و بُعد زبان، به خوبی میفهمیم که سِرّ فهمِ صحابهشاز قرآن چه بوده است! بطوریکه جز در موارد اندکی از تفسیر استفاده نمیکردند؛ و باید به خوبی نیاز بزرگ خود را به تفسیر کامل آیات قرآن کریم درک کنیم، همانطور که الله -سبحانه و تعالی– کلام خود را اینگونه توصیف میفرماید: ﴿وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِيّٞ مُّبِينٌ ١٠٣﴾[النحل: ١٠٣]. ترجمه: «و این [قرآن] به زبان عربی روشن است» و نیز: ﴿بَلۡ هُوَ ءَايَٰتُۢ بَيِّنَٰتٞ﴾[العنكبوت: ٤٩]. ترجمه: «بلکه آن آیات روشن است»، و همچنین: ﴿إِنَّا جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ٣﴾[الزخرف: ٣]. ترجمه: «ما قرآن را عربی قرار دادیم تا شاید تعقل کنید»، و مانند این موارد که احکام آن را بیان فرموده و [فهم] آنها را آسان فرموده است، و اینکه آن روشن کننده هر چیزی میباشد. و دوری از زندگی با قرآن یا دور بودن از حیث بُعد زبان نیاز انسانها را به تفسیر قرآن بیشتر میکند.
آنچه که بیان شد گویای این مسئله است که: وقتی قاری در قرآن توصیف و یا معنائی را نمیفهمد نباید تصور کند که او در تفسیر، لفظی بهتر و دقیقتر و زیباتر و واضحتر و یا گویاتر مییابد، بلکه هدفی که در تفسیر وجود دارد فقط توضیح و نزدیک کردن به معانی قرآن، برای کسی است که به علت بُعد زندگی کردن با آن و یا بُعد زبان از آن دور مانده است، البته بجز در مواردی که قرآن با قرآن و یا با سنت صحیح و یا هر آنچه که در حکم آن میباشد، تفسیر صورت گیرد. مثال صریح برای این مسئله قول شافعی/در تفسیر مجاهد/از آیه: ﴿وَإِنَّهُۥ لَذِكۡرٞ لَّكَ وَلِقَوۡمِكَۖ ﴾[الزخرف: ٤٤] ترجمه: «و همانا آن یادآوریای برای تو و قوم تو میباشد» میباشد، مجاهد/گفته است: «گفته میشود: چه افرادی؟ و میگوید: از عرب، گفته میشود: از کدام عرب؟ میگوید: از قریش». و شافعی/گفته است: «مجاهد در بیان این آیه از تفسیر در مقابل اسباب نزول صرف نظر کرده است» [۲۳۳].
و اگر قاری عین حقیقت معنی یا شاهد موصوف را بداند دیگر نیاز ندارد که لفظی اضافی را به قرآن بچسباند و سیاق قرآنی را رعایت نکند و ترکیب قرآن را درک ننماید و لفظی محذوف را در تصور خودش تقدیر گیرد. و از آن قرآن بسوی بدل و جانشینی برای آن روی نمیگرداند [۲۳۴]. از این رو شیخ الإسلام/درباره کلماتی که با آن کلمات قرآن تفسیر میشود، میگوید: «[این کلمات]، کلماتی است نزدیک، ولی غیر مترادف، و کلمات مترادف در هر زبانی کم یافت میشود [۲۳۵]، و در مورد کلمات قرآن بعضی [کلمات مترادفِ] کم دارند و بعضی اصلاً ندارند، و کمتر کلمهای پیدا میشود که تمامی معانی کلمهای دیگر را در بر داشته باشد، وفقط اینطور است که از نظر معنائی به هم نزدیک میباشند و این خود جز دلایلی است که باعث معجزه شدن قرآن میشود، وقتی گفته میشود: ﴿يَوۡمَ تَمُورُ ٱلسَّمَآءُ مَوۡرٗا ٩﴾[الطور: ٩] ترجمه: «روزی که آسمان سخت بلرزد»، المور: بطور تقریبی معنی حرکت میدهد، چنانچه المور به معنی حرکتی آرام و سریع میباشد. و اینگونه مثالها نزدیک کردن معانی میباشد نه بیان دقیق معانی. و عرب به فعل شمولیت میدهد (مسائل زیادی را در برداشته باشد)، [۲۳۶]و از همین جا اشتباه کسانی که بعضی از حروف را جانشین بعضی دیگر میکنند، مشخص میشود، همانگونه که در مورد این قول الله تعالی: ﴿قَالَ لَقَدۡ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعۡجَتِكَ إِلَىٰ نِعَاجِهِۦۖ﴾[ص: ٢٤] ترجمه: «[داود] گفت: با درخواستِ گوسفندت تا [آن را به] گوسفندانش [اضافه کند] به تو ستم کرده است» میگویند: معنی «إلی» «با» میباشد ولی بعد از بررسی نحو دانان اهل بصره میگویند: این کلمه کل مطلب را در بر ندارد، [چون اگر اینگونه معنی شود آنگاه] خواستن گوسفند او [مترادف] با این میشود که آن گوسفند با گوسفندان وی همراه و یکجا باشد. و کسی که بگوید معنی: ﴿لَا رَيۡبَ فِيهِ﴾[البقرة: ٢]: «بدون شک» میباشد، این فقط نزدیک کردن معنی است زیرا در کلمه «رَیب»، اضطراب و حرکت نیز وجود دارد، و اگر لفظ «شک» بکار رود مستلزم معنی [کلمه «ریب»] میباشد ولی بسوی آن راهنمائی نمیکند. و جمع کردن [عبارات باقی مانده از] سلف در اینگونه مثالها بسیار پرمنفعت میباشد؛ و در واقع جمع کردن عبارات آنها در کنار یکدیگر به [پیدا کردن] منظور یک عبارت و یا دو عبارت [قرآنی] به خوبی راهنمائی میکند» [۲۳۷].
[۲۳۳] الرسالة ص ۱۴. [۲۳۴] ابن قیم/از کتب کلام میگوید: (بدان وقتی که به کتابهای دیگران و آراء و نظرات و استدلالهایشان نگاه شود، انسان متوجه میشود که در آنها علومی وجود دارد که هیچ اعتباری ندارند و فقط آراء و نظرات شخصی میباشند، گمانهای کاذبی وجود دارد که هیچ حقی را در بر نمیگیرد، اموری وجود دارد که هیچ نفعی برای قلب و تزکیه انسان ندارد، علوم صحیحی وجود دارد که راه کسب آنها ناهموار و سخت است، و برای اثبات این علوم صحیح سخنان زیادی گفتهاند که نفع چندانی ندارد. و زیباترین و بهترین چیزهایی که نزد متکلمین است، به بهترین وجه و زیباترین شکل در قرآن وجود دارد. و متکلمان فقط فلسفه بافی و زور زدن بیخودی را در بیان الفاظ متحمل میشوند. متکلمان فکر میکنند با این قواعدی که وضع کردهاند شبهات و شکیات را در مورد دین از بین میبرند، در حالیکه انسان زیرک اگر دقت کند میداند که این کار متکلمان فقط بر مقدار شبهات و شکیات میافزاید و امکان ندارد که شفا، هدایت، علم، یقین از قرآن و سنت رسول خدا حاصل نشود و از کلام متکلمین بدست آید)، إغاثة اللهفان من مصاید الشیطان، ۱/۵۴. [۲۳۵] برای شناخت فرقهای بین کلمات مترادف نزدیک نگاه شود به: (الفروق اللغویة) از ابیهلال عسکری، و (الإتقان)، قاعده: فی الألفاظ التی یظن بها الترادف ولیس منه ۱/۲۵۴. [۲۳۶] هشام حمصی در کتابش: (قبس من الإعجاز) ۵ مثال آورده ص ۳۶ سپس میگوید: «بدون شک هر واعظ و معلمی نیاز به دانش بحث دلالت تضمنی دارد، خصوصاً کسی که درس تفسیر قرآن را تدریس میکند»، ص ۴۰. [۲۳۷] به اختصار از مقدمة فی أصول التفسیر ص ۵۲؛ و مجموع الفتاوی ۱۳/۳۴۱، و نگاه شود به: قاعده ۱۸ (حول النظر فی الألفاظ المتقاربة المعنی أو المترادفة)، از کتاب (قواعد التدبر الأمثل) از میدانی، ص ۱۱۷.