طریقه رفتار با مخالفان
رسول خدا جبا کفار عادلانه رفتار میکرد و در راه اصلاح و دعوت آنها از خود فداکاری نشان میداد و شکنجه و آزار آنان را تحمل میکرد و از بدیهای آنان چشم میپوشید، چرا اینگونه رفتار نکند، در حالی که پروردگارش به او گفته است:
﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ١٠٧﴾[الأنبياء: ١٠٧]. «ما تو را نفرستادیم جز رحمت»، برای چه کسانی؟ فقط برای مؤمنین؟! خیر. ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ١٠٧﴾بلکه «برای همه جهانیان».
یهود به پیامبر جناسزا میگویند و به دشمنی و عداوت او مبادرت میورزند. ولی با وجود آن نسبت به آنان مهربانی میکند.
حضرت عایشهلمیگوید: روزی یهود به خانهی آنحضرت جگذشتند و گفتند: «السام علیکم» یعنی مرگ بر شما. آنحضرت جفرمود: «وعلیکم» وقتی عایشه این سخن آنان را شنید تحمل نکرد و گفت: مرگ بر شما و نفرین و خشم خدا بر شما باد. پیامبر جفرمود: ای عایشه! آرام باش و از خشونت و ناسزاگویی پرهیز کن. عایشه گفت: مگر نشنیدی چه گفتند؟ آنحضرت جفرمود: تو نیز شنیدی که من چه گفتم؟ من به آنها جواب گفتم، پس دعای من در حق آنها مستجاب میگردد، اما دعای آنان علیه من مورد اجابت قرار نمیگیرد.
آری، چه انگیزهای وجود دارد تا ناسزاگویی مقابله به مثل شود! مگر خداوند به او نگفته است: ﴿وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا﴾[البقرة: ٨٣]. یعنی «با مردم سخن نیک بگویید».
پیامبر جبا اصحابش از غزوهای برمیگشتند و در بیابانی که درختان انبوهی داشت، به استراحت پرداختند و اصحاب در زیر درختان این جنگل پراکنده شده و به استراحت پرداختند.
رسول خدا جنیز زیر سایه درختی رفته و استراحت نمودند و شمشیرش را بر شاخهای از درخت آویزان نمود و چادرش را پهن نمود و به خواب رفت. در این میان یکی از مشرکین آنها را دنبال میکرد. وقتی دید که رسول خدا جتنها است با آرامی نزد او آمد و شمشیرش را از شاخهی درخت برداشت و با صدای بلند فریاد زد: ای محمد! چه کسی تو را از من بازمیدارد؟ رسول خدا جبیدار شد در حالی که مرد بالای سرش ایستاده و شمشیر به دست دارد و مرگ بر او پرتو افکنده است.
رسول خدا جتنها بود. و چیزی جز ازارش با او نبود. یارانش از وی متفرق شده و مشغول استراحت بودند. مرد در اوج قدرت و پیروزی به سر میبرد و مرتب میگفت: چه کسی تو را از من بازمیدارد؟ چه کسی تو را از من نجات میدهد: رسول خدا جبا اطمینان گفت: الله! آن مرد لرزید و شمشیر از دستش افتاد. آنگاه رسول خدا جبرخاست و شمشیر را به دست گرفت و گفت: هان! بگو: چه کسی تو را از دست من بازمیدارد؟ آن شخص متغیر و سراسیمه شد و از رسول خدا جمعذرتخواهی نموده و طلب بخشش و ترحم مینمود و میگفت: کسی نیست، بهترین مواخذهکننده باش! رسولخدا جگفت: مسلمان میشوی؟ گفت: خیر، اما با قومی که با تو به جنگ و نبرد میپردازند همراهی نمیکنم.
لذا رسول خدا جاز او درگذر کرده و نسبت به او احسان نمود. این شخص سردار قومش بود و به سوی آنها بازگشت و آنها را به سوی اسلام دعوت نمود و همگی آنان مسلمان شدند.
آری، با مردم نیکی و خوشرفتاری کن تا دلهایشان را به دست آورده و آنها را رام نمایی. اخلاق آنحضرت جحتی با دشمنان سرسخت اسلام بزرگمنشانه بوده و با آن عادلانه رفتار میکرد به طوری که آنها را جذب نموده و قلبهایشان را هدایت نمود و به وسیلهی آنها کفر را نابود میساخت.
وقتی رسول خدا جبا دعوتش در بین مردم ظهور نمود قریش به هر طریق ممکن در مبارزه و نبرد با وی تلاش میکردند و یکی از روشهای مبارزه با دعوت وی این بود که بزرگان آنها گفتند: به سراغ مردی بروید که داناترین شما به سحر و پیشگویی باشد و او را پیش این مرد (پیامبر ج) که باعث تفرقه و شکاف میان مردم و دینمان شده و از دینمان ایراد میگیرد، بفرستید تا با او صحبت کند و ببیند که به او چه جواب میدهد. همگی گفتند: ما کسی غیر از «عتبه بن ربیعه» را نمیشناسیم، بزرگان قریش گفتند: این کار توست ای ابو ولید.
عتبه که در میان قومش از وجاهت و سیادت برخوردار و بسیار بردبار بود. گفت: ای قریش! شما مناسب دانستهاید تا من نزد این شخص بروم و با او سخن بگویم و اموری را به او پیشنهاد کنم، شاید برخی از آنها را بپذیرد آنها گفتند: بله ای ابو ولید!
عتبه برخاست و نزد رسول خدا جرفت و در حالی که آنحضرت جدر کمال آرامش نشسته بود، در جلویش ایستاد و گفت: ای محمد! تو بهتری یا عبدالله؟! رسول خدا جبه خاطر احترام پدرش عبدالله خاموش شد. بار دیگر گفت: تو بهتری یا عبدالمطلب؟ رسول خدا جبه خاطر احترام جدش عبدالمطلب ساکت ماندند.
عتبه گفت: پس اگر تو تصور میکنی که اینها از تو بهترند، پس آنها معبودانی را پرستش نمودند که تو از آنها ایراد میگیری و اگر بر این باور هستی که تو از آنان بهتری پس سخن بگو تا من سخنت را بشنوم. قبل از این که رسول خدا جپاسخی بدهد، عتبه به خشم درآمد و گفت: به خدا سوگند ما هرگز برهای (جوانی) را شومتر از تو میان قومش ندیدهایم! جمع ما را متفرق و افکارمان را پراکنده ساختی و از آیین ما ایراد میگیری و ما را در میان عربها شرمنده و رسوا ساختی، تا جایی که این خبر در همه جا پیچیده است که در میان قریش ساحر و غیبگویی وجود دارد به خدا قسم! ما در انتظار چیزی نیستیم جز این که صدایی همانند فریاد یک زن یاردار بشنویم و سپس شمشیر برداشته و بر همدیگر یورش ببریم و همدیگر را نابود سازیم!
عتبه بسیار خشمگین و ناراحت بود و رسول خدا جدر کمال ادب خاموش. آنگاه عتبه برخی پیشنهادات فریبنده را آغاز نمود تا رسول خدا از دعوتش بازآید. بنابراین، گفت: ای مرد! اگر قصد تو مال و سرمایه است، ما برای تو آنقدر سرمایه جمع میکنیم تا تو سرمایهدارترین فرد در میان قریش باشی، اگر به ریاست و پست و مقام تمایل داری، ما برتری تو را در میان خویش اعلام داشته و تو تا آخر عمر سرور ما خواهی بود. اگر تو دارای شهوت هستی و به زنان علاقه داری هرکدام از زنان قریش را که میخواهی انتخاب کن و ما حاضریم ده زن را به ازدواج تو درآوریم! و اگر شخصی که نزد تو میآید جنّی است که وقتی او را میبینی و نمیتوانی آن را از خودت دفع نمایی، ما برایت دارویی طلب نموده و جهت بهبودی تو اموال خویش را صرف مینماییم، زیرا گاهی اشباح و ارواح آزاردهنده بر انسان غالب میشوند و میباید مورد معالجه و مداوا قرار گیرند.
همواره عتبه با این اسلوب بد و نازیبا با رسول خدا جسخن میگفت و پیشنهادهایش را به وی عرضه میکرد و در صدد فریب بود و رسول خدا جدر کمال آرامش خاموش بود. طرحهای پیشنهادی ریاست، پادشاهی، مال، زن و علاج پایان یافت و عتبه خاموش شده و آرام گشت و منتظر جواب ماند. رسول خدا جچشمش را به سوی عتبه بلند کرد و در کمال آرامش گفت: ای ابوولید! آیا سخنانت به پایان رسید؟ عتبه از این ادب پیامبر راستگو و امین تعجب نمود. بلکه به طور خلاصه گفت: بله. رسول خدا جگفت: پس به من گوش فرا ده. عتبه گفت: بفرما. رسول خدا جفرمود:
﴿حم١ تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ٢ كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ٣ بَشِيرًا وَنَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ٤﴾[فصلت: ١-٤].
یعنی: «حم. این کتاب از جانب خداوند بخشاینده و مهربان فرو فرستاده شده است. کتابی است که آیات آن واضح و روشن است در حالی که قرآنی به زبان عربی است برای قومی که نمیدانند. مژدهدهنده و ترساننده است، پس اکثر مردم از آن روگردان شدند. پس این قوم نمیشنوند».
رسول خدا جمشغول تلاوت این آیات بود و عتبه گوش میداد ناگهان عتبه بر زمین نشست، سپس بدنش به لرزه درآمد، دستهایش را به پشتش انداخت و بر آنها تکیه زد و همواره گوش میداد و گوش میداد و رسول خدا جتلاوت میکرد و تلاوت میکرد تا این که به این سخن خداوند رسید:
﴿فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ١٣﴾[فصلت: ١٣].
یعنی: «ای پیامبر! اگر (اهل مکه از این کتاب) روی بگردانند، پس به آنها بگو: من شما را از عقوبتی چون عقوبت عاد و ثمود میترسانم».
وقتی عتبه این تهدید عذاب را شنید لرزه بر اندام شد و پرید و دستش را بر دهان آنحضرت جگذاشت تا از قرائت بازایستد. باز رسول خدا جبه تلاوت آیات ادامه داد تا این که به آیه سجده تلاوت رسید و سجده نمود و باز سرش را از سجده برداشته و به عتبه نگاه کرد و گفت: شنیدی ای ابو ولید؟ گفت: بله. آنگاه فرمود: حال تو بدانی و این آیات. عتبه برخاست و در حالی که آنان در شوق انتظار به سر میبردند نزد آنان رفت، آنان به همدیگر میگفتند: به خدا قسم! ابوولید به غیر از آن روحیهای که رفته بود، نزدتان میآید. وقتی عتبه در جمع آنان نشست، آنها پرسیدند: چه چیزی پشت سر گذاشتی؟ گفت: به خدا قسم! من چیزی مانند آن نشنیدهام. سوگند به خدا! آن نه شعر بود و نه سحر و نه کهانت.
ای قریش! از من اطاعت کنید و این امر را به من واگذار نمایید این مرد را به امر و کارش رها کنید، ای قوم! به خدا قسم! این سخنش را که من شنیدم خبر بزرگی در بر دارد. او خواند:
﴿حم١ تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ٢﴾تا این که رسید: ﴿فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ١٣﴾[فصلت: ١٣].
آنگاه من دهانش را نگه داشتم و او را به صلهی رحم سوگند دادم تا از خواندن بازآید و قطعاً شما میدانید که اگر محمد چیزی بگوید دروغ نمیگوید، پس من میترسم که بر شما عذاب فرود آید. سپس ابوولید اندکی خاموش شد و به فکر فرو رفت و قومش خاموش گشته و چشمانشان به او خیره شده بود، سپس گفت: به خدا قسم! در سخنش شیرینی بود و البته که بسیار مطبوع و دلپذیر بود. آری، او مانند درختی است که بالایش بسیار ثمردار و در پایینش میوه خیلی فراوان است. همانا او نابود نمیشود و او زیر دست خودش را درهم میشکند و چنین سخنی را بشر نمیتواند بگوید. این از دست انسانی ساخته نیست. آنها گفتند: ای ابوولید! این شعر است شعر. ابوالولید گفت: به خدا سوگند! کسی از من در شعر داناتر نیست و من کسی را در رجز و قصیده و نه به اشعار جنیان کسی داناتر از خود سراغ دارم به خدا سوگند آنچه که او میگوید با هیچکدام از اینها شباهت ندارد و همواره عتبه در مورد رسول خدا جبا قومش بحث و مناقشه میکرد! آری، درست است که عتبه در دین اسلام داخل نشد، اما درونش به دین اسلام نرم گردید. پس ببین چگونه این اخلاق رفیع و این مهارت نیکوی شنیدن، در عتبه اثر گذاشت با وجود این که او از سرسختترین دشمنان بود.
روز دیگری قریش گرد هم آمدند و «حصین بن منذر خزاعی» پدر صحابی بزرگوار «عمران بن حصین» را به نمایندگی از طرف خود جهت گفتگو و مذاکره نزد رسول خدا جو بازداشتن او از دعوتش فرستادند.
ابوعمران نزد رسول خدا جرفت، در حالی که اصحابش در پیرامون او نشسته بودند و آن جملهای که قریش همواره بر زبان میآوردند گفت: تو جمع ما را پراکنده ساختی و افکار ما را متفرق نمودی. رسول خدا جدر کمال لطف و آرامش خاموش بود، تا این که از سخنانش فارغ شد، رسول خدا جدر کمال ادب و احترام گفت: ای ابوعمران! آیا سخنانت تمام شد؟ گفت: آری. آنحضرت جفرمود: پس آنچه من از تو میپرسم جواب بده، ابوعمران گفت: بگو. گوشم به توست.
آنحضرت جفرمود: ای ابوعمران! تو امروز چند معبود را میپرستی؟ گفت: هفت معبود! شش تا در زمین و یکی در آسمان! رسول خدا جپرسید: به هنگام ترس و امید به کدام یکی رجوع میکنی؟ گفت: به آن که در آسمان است. باز آنحضرت جدر کمال لطف و آرامش گفت: ای حصین! اگر تو اسلام بیاوری من تو را دو کلمه یاد میدهم که به تو سود و فایده میدهند. حصین از جایش تکان نخورد و بلافاصله اسلام آورد و گفت: یا رسول الله! دو کلمهای را که به من وعده دادهای، یاد بده! آنحضرت جفرمود: بگو: «اللَّهُمَّ أَلْهِمْنِي رُشْدِي، وَأَعِذْنِي مِنْ شَرِّ نَفْسِي»«خدایا! رشد و هوشیاری امر را به من الهام کن و من را از شر نفسم نجات بده».
آه! چهقدر این برخورد عالی و شدت تأثیر آن در مردم به هنگام مخالفت با آنان زیبا و جالب بوده است. در واقع این برخورد اسلامی، و شیوه دعوت با حکمت و بصیرت است که در دعوت کفار و جذب آنان به سوی خیر، مفید و سودمند واقع شده است.
یکی از جوانان جهت تحصیل به آلمان سفر کرده و در یک واحد آپارتمان سکونت نموده بود. روبروی خانهی او یک جوان آلمانی سکونت داشت که در میان آنها هیچگونه رابطهای وجود نداشت. بلکه فقط همسایه بودند.
اتفاقاً دانشجوی آلمانی به سفر رفت و توزیعکننده روزنامهها، هر روز روزنامهها را در کنار در منزل وی میگذاشت دوست جوان ما بر اثر انباشتهشدن روزنامههای زیاد متوجه میشود و از حال همسایهاش جویا میشود. برایش معلوم میشود که او به سفر رفته است، از این جهت روزنامهها را میپیچد و در یک قفسه مخصوص میگذارد و پیوسته هر روز آنها را جمع کرده و مرتب مینماید.
پس از این که همسایهاش بعد از دو یا سه ماه برمیگردد به او سلام گفته و بازگشت وی را از سفر با سلامت تبریک عرض مینماید. سپس روزنامهها را به او تقدیم میکند و باز به او میگوید: من گمان کردم شاید شما موضوعی را دنبال کرده یا در مسابقهای اشتراک داشتهاید، از این رو تصمیم گرفتم تا آن را از دست ندهد! همسایه آلمانی با تعجب به این رفتار انسانی او توجه نموده و میگوید: آیا در قبال این کار مزد یا پاداشی میخواهی؟ دوست ما میگوید: خیر، بلکه دین ما به ما دستور میدهد تا به همسایه نیکی و خوشرفتاری نماییم و شما همسایه من هستید، باید من با شما نیکی و خوشرفتاری کنم. سپس دوست ما با این همسایه به نیکی رفتار میکند، تا این که او به اسلام مشرف میشود.
سوگند به خدا! این است بهره و لذت حقیقی دنیا، و آن این که شما احساس نمایید در حساب با مردم راست هستید. شما با خاموشی به جا و مناسب در زندگی خویش، و به هرچیز حتی با اخلاقتان، خداوند را عبادت کنید. تعداد بیشماری از کفار هستند که دستهای از مسلمانان با تعامل و برخورد غیر انسانی خویش مانع دخول آنها در اسلام شدهاند، به کارگران ستم نمودهاند، در بازار آنها را فریب دادهاند و در همسایگی آنان را اذیت کردهاند! پس بشتاب و با تغییر رویه و تعامل اسلامی و انسانی و محبتآمیز با آنان رفتار نماییم.