از زندگی ات لذت ببر

فهرست کتاب

قبل از نصیحت به اشتباه طرف مطمئن باش

قبل از نصیحت به اشتباه طرف مطمئن باش

غرش صدایش کاملاً واضح بود، وقتی با من تماس گرفت، به شدت خشمگین بود، اما تا حد توان خشم خویش را کتمان می‌کرد. این صدای همیشگی «فهد» - که من به آن عادت کرده بودم – نبود. احساس نمودم که از موضوعی ناراحت است، سخنانش را آغاز نمود و از فتنه‌ها و تعرض مردم به خود سخن گفت.

سپس صدایش تندتر شد و بار بار می‌گفت: تو دعوتگر هستی وافعال و عملکردت باید حساب شده باشد. من گفتم: جناب ابوعبدالله! کاش به صورت مستقیم وارد موضوع می‌شدی؟ او گفت: سخنرانی که در (...) ایراد نمودی و در آن گفته بودی... و من تعجب کردم و گفتم: کی چنین اتفاقی افتاده است؟ گفت: سه هفته پیش. من گفتم: مدت یک سال است که من به آن منطقه نرفته‌ام. او گفت: چرا شما در آنجا از فلان موضوع صحبت کردید.

سپس برایم روشن گردید شایعه‌ای به دوستم رسیده است و نصیحت و موضع‌گیری و سخنانش را براساس آن بنا نموده است. درست است که من پیوسته دوستش دارم؛ اما دیدگاه من نسبت به او پایین است، چون دریافتم که او عجول است و مانند این که می‌گویند: «در هیاهو داد و فریاد می‌پرد».

چه‌قدر انسان‌ها هستند که موضع‌گیری‌ها و نظرات خویش را براساس شایعات بنا می‌کنند. خیلی افراد به عنوان خیرخواهی نزد شما می‌آیند و بعدها روشن می‌شود که آن‌ها به دنبال شایعه‌ای رفته‌اند. چه‌قدر کسانی هستند که این شایعه در قلب‌شان جای می‌گیرد و تصورشان را نسبت به شما براساس آن می‌سازند، در حالی که این شایعه دروغی بیش نیست. گاهی شایعه می‌شد که فلانی چنین و چنان کرد. پس به خاطر این که شما شخصیت خودتان را نزد او حفظ نمایید قبل از سخن‌گفتن در مورد او به این شایعه کاملاً مطمئن باشید و همین است شیوه‌ی نبوی.

شخصی نزد رسول خدا جآمد. رسول خدا جبه او نگاه کرد، دید که ژنده‌پوش و آشفته ظاهر و موهایش پر گرد و غبار است. لذا خواست به او نصیحت کند تا وضعیت ظاهری‌اش را اصلاح نموده و سامان دهد. اما ترسید که شاید این شخص در اصل فقیر و نادار باشد. لذا به او گفت: آیا شما مال و سرمایه دارید؟ آن مرد گفت: بله. آنحضرتجپرسید: دارای چه نوع مال هستی؟ او گفت: من هرگونه مال دارم از قبیل: شتر، برده، اسب و گوسفند. رسول خدا جفرمود: وقتی خداوند به تو مال داده است، پس باید اثر آن بر تو نمایان گردد. شتران قومت بچه‌هایی می‌زایند که گوش‌های‌شان سالم است و تو به چاقو قصد می‌کنی و گوش آن‌ها را می‌بری و می‌گویی: این بحیره است و گوشش را پاره می‌کنی و می‌گویی: این بریده است و استفاده‌ی آن را بر خود و اهلت حرام می‌کنی. آن مرد گفت: بله یا رسول الله! همانا آنچه خدا به تو داده است برایت حلال است. برنده خدای گانه است [٥٢].

در «عام الوفود» دسته‌های زیادی می‌آمدند و مسلمان می‌شدند و با رسول خدا جبیعت می‌کردند. برخی در حالت کفر آمده و مسلمان می‌شدند یا عهد و پیمان می‌کردند. روزی رسول خدا جبا اصحابش نشسته بود که «وفد صدف» آمد که مجموعاً بیش از ده نفر بودند. آن‌ها به مجلس پیامبر جآمده و نشستند، اما سلام نگفتند. رسول خدا جپرسید: آیا شما مسلمان هستید؟ آن‌ها گفتند: بله. پرسید: پس چرا سلام نگفتید. لذا آن‌ها بلند شده و گفتند: السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته. آنحضرت جفرمود: وعلیکم السلام، بنشینید.

آنان نشستند و از اوقات نماز پرسیدند. و در زمان حضرت عمر دایره فتوحات اسلامی وسیع گشت. «حضرت عمر»، «سعد بن ابی وقاص» را به عنوان امیر کوفه مقرر فرمود: در آن زمان اهل کوفه علیه والی خویش آشوب و فتنه به پا می‌کردند. لذا تعدادی از آن‌ها نامه‌ای به سوی حضرت عمر فرستاده و از «سعد» شکایت کردند و عیب‌های زیادی از او ذکر نمودند تا جایی که گفتند: درست نماز نمی‌خواند! وقتی عمر نامه را خواند، به اتخاذ هیچگونه تصمیمی شتاب ننمود و نامه‌ای به عنوان نصیحت او ننوشت. بلکه «محمد بن مسلمه» را به همراه نامه‌ای برای «سعد» روانه‌ی کوفه ساخت و به او دستور داد که همراه «سعد» در میان مردم برود و در مورد او از آن‌ها سؤال بکند.

«محمد بن مسلمه» به کوفه رسید و «سعد» را از جریان باخبر ساخت. سپس همراه «سعد» در مساجد نماز می‌خواند و از مردم در مورد «سعد» سؤال می‌کرد و هیچ مسجدی را نگذاشت مگر این که نظر آن‌ها را در مورد «سعد» جویا شد و آن‌ها از «سعد» جز به نیکی یاد نکردند. تا این که وارد مسجدی از قبیله‌ی «بنی عبس» شد. «محمد بن مسلمه» برخاست و از مردم در مورد امیرشان «سعد» پرسید؟ و آن‌ها از سعد به نیکی یاد کردند. «محمد» گفت: من شما را به خدا قسم می‌دهم، آیا شما برای «سعد» غیر از این چیزی می‌دانید؟ آن‌ها گفتند: خیر ما جز نیکی برایش چیزی نمی‌دانیم. «محمد» دو مرتبه سؤال را تکرار نمود.

در این هنگام شخصی از آخر مسجد برخاست و گفت: حال که ما را به خدا سوگند داده‌ای. پس بشنو! سعد برابری را رعایت نمی‌کند و در قضاوت‌ها عدالت نمی‌نماید. سعد از این سخن او تعجب کرد و گفت: آیا من اینگونه‌ام؟ آن مرد گفت: بله. آنگاه سعد گفت: من سه دعا می‌کنم: خدایا! اگر این بنده‌ی تو دروغ می‌گوید و از روی ریا و تظاهر برخاسته است. خدایا پس عمرش را طولانی کن. فقرش را طولانی کن و او را در معرض فتنه‌ها قرار بده. آنگاه سعد از مسجد بیرون شد و به مدینه رفت و پس از چند سالی فوت نمود.

اما همواره دعای سعد آن مرد را دنبال کرده بود تا این که عمرش زیاد شد و استخوان‌هایش نرم گردید و پشتش خمیده شد و کمرش همانند کمانی قوس شد و چنان عمرش طولانی گردید که از زندگی‌اش ملول و خسته گردید و فقر شدیدی دامنگیرش شد و هرگاه زنان از کنارش می‌گذشتند دستش را به سوی آن‌ها دراز می‌کرد تا به آن‌ها اشاره و تعرض نماید! و مردم با صدای بلند به او فریاد زده و ناسزا می‌گفتند و او در جواب می‌گفت: من چکار کنم همانا من پیرمرد کهن‌سال و در فتنه‌افتاده‌ای هستم که دعای مرد صالح، یعنی «سعد بن ابی وقاص» مرا به این روز درانداخته است.

[٥٢] حاکم با سند صحیح.