از زندگی ات لذت ببر

فهرست کتاب

کلید دل‌ها

کلید دل‌ها

تمجید کلید دل‌هاست.

آری، از زیباترین مهارت‌های سخن‌گفتن این است که تو خودت را قبل از توجه به اشتباهات دیگران، در کشف امور مثبت آن‌ها عادت دهی، و بر این امر از آنان تعریف و تمجید به عمل آوری. این نکته زمانی روشن می‌گردد که شما بخواهید دیگران را متوجه اشتباه‌شان نمایید.

بسیاری از مردم نصیحت را نمی‌پذیرند، اما نه به خاطر تکبر و عناد و نه به خاطر این که به اشتباه خویش قانع نشده‌اند، بلکه بدان جهت که شخص نصیحت‌کننده در ابراز نصیحت راه درست را انتخاب ننموده است.

فرض کنید شما جهت معالجه به یک بیمارستان دولتی مراجعه می‌کنید و وقتی به باجه‌فروش نسخه می‌روید متوجه می‌شوید که پشت گیشه جوانی نشسته و بدون این که به مراجعه‌کنندگان توجه نماید، سیگاری به دست دارد و روزنامه‌ای را ورق می‌زند.

در آن طرف پیرمرد نابینا، خسته و کوفته‌ای ایستاده و کودکی را در بغل دارد و منتظر است تا به وی نسخه‌ای بدهد تا نزد پزشک مراجعه نماید.

در سمت دیگر پیرزنی ایستاده و دختربچه‌ای که گریه می‌کند و تب شدید و رنجورش کرده است در بغل دارد و همچنین منتظر است تا مسئول باجه از خواندن روزنامه مورد علاقه‌اش فارغ شود و او را نزد پزشک متخصص اطفال بفرستد.

وقتی شما این منظر را مشاهده می‌کنید اعصاب‌تان به هم ریخته – و ما نیز شما را در این وقت نکوهش نمی‌کنیم – و به مسئول فریاد می‌زنید: های! تو در بیمارستان نشسته‌ای یا در... از خدا نمی‌ترسی!

مردم از شدت درد و بیماری در آه و ناله هستند و تو روزنامه می‌خوانی؟

نه... و باز هم سیگار می‌کشی!

به خدا عجیب است، شخصی مثل تو مناسب نیست، مگر این که به رئیس بیمارستان شکایت شود. حداقل کارت را انجام بده. و شما این چند جمله را چون تیر به سوی وی شلیک می‌کنید.

به فرض مثال اگر او جواب شما را ندهد و در مقابل شما فریاد نزند.

فرض کنید او روزنامه‌اش را بیندازد و به دادن نسخه به بیماران اقدام نماید.

آیا به نظر شما در حل این مشکل موفق شده‌اید؟!

هرگز، شما در این جا مشکل را حل ننمودید، بلکه این موضع را حل نمودید.

زیرا، اگرچه او به شما پاسخ متقابلی نداد، اما فردا و روز بعد بازهم به همین امر بازخواهد گشت.

لذا با وی چگونه برخورد نماییم؟

در این صحنه خشم‌تان را فرو ببرید و با این قضیه با عقل تعامل نمایید نه با عاطفه.

نگذارید عوامل آزاردهنده در تصمیمات شما دخالت داشته باشند.

یک لبخند بزن اگرچه خشمگین هستی و هرچند که لبخند زرد و بی‌روح باشد اشکالی ندارد. لبخند بزن و بگو: السلام علیکم. قطعاً او پاسخ می‌دهد: و با چهره‌ای تمسخرآمیز می‌گوید: وعلیکم السلام. یک لحظه صبر نمایید.

در این لحظه هر کلمه‌ای که توجه وی را جلب نماید شما می‌توانید بر زبان آورید. مثلاً بگویید: حال شما چطور است؟ مسلماً او سرش را بلند نموده و می‌گوید: الحمدلله. در این مرحله شما نصف راه را طی نموده‌اید.

شما با یک حالتی مملو از لطف و عاطفه، جمله‌ای تمجیدگونه نسبت به وی ابراز نمایید.

مثلاً بگویید: باور کنید، به نظر من شخصی مانند شما در باجه تحویل نسخه نباید کار بکند.

بلاتردید او متغیر شده و می‌پرسد: چرا؟

شما بگویید: چون هرگاه بیمار این چهره زیبا را ببیند بلافاصله بیماری‌اش بهبود یافته و نیاز به پزشک پیدا نمی‌کند.

قطعاً وی لبخند زده و از جرأت شما تعجب می‌کند و خطوط پیشانی‌اش باز می‌شود و اینک برای پذیرفتن نصیحت آماده می‌شود.

در این لحظه می‌گوید: کاری داشتید؟

در این مرحله شما بگویید: دوست عزیز! این پیرمرد ضعیف و این پیرزال بیچاره را می‌بینی، کاش کار آن‌ها را راه می‌انداختی و نزد پزشک می‌فرستادی!

فوراً وی بیمه‌ی آن‌ها را برداشته و نزد پزشک می‌فرستد و سپس بیمه شما را برداشته و کارتان را انجام می‌دهد.

شما بگویید: سبحان الله! من اولین بار است که با شما برخورد می‌کنم، اما شما در قلبم نفوذ کردی، نمی‌دانم علت آن چیست؟

به خدا قسم! شما از هزاران انسان در نزد من محبوب‌تر هستی. (و مسلماً تو در گفته‌ات صادق هستی؛ زیرا وی از میلیون‌ها کافر در نزد شما محبوب‌تر است).

در نتیجه او شادمان گشته و از شما تشکر می‌کند.

باز بگو می‌خواهم چند جمله با شما صحبت کنم؛ اما می‌ترسم خشمگین شوی؟

او می‌گوید: نه نه بفرمایید.

در این لحظه نصایحتان را به وی تقدیم کنید.

خدا لطف نموده و این شغل را در ورودی این بیمارستان در اختیار شما قرار داده است و شما نمونه و الگوی دیگر کارمندان این مرکز هستید. پس چه زیباست با مراجعه‌کنندگان با لطف و مهربانی برخورد نمایی و به کار آن‌ها توجه نمایید، شاید یک پیرزال عابد و یک پیرمرد زاهد در دل شب دست دعا برآورده و برایت دعای خیر کند. یقین بدان که او سرش را پایین می‌آورد و شما سخن می‌گویید و او مرتب می‌گوید: متشکرم، جزاک الله خیرا.

با هرکسی که رفتارش نیاز به تعدیل دارد باید اینگونه برخورد شود.

مثلاً شخصی نسبت به نماز سستی می‌کند.

یا پدری نسبت به دخترانش بی‌توجه است و آن‌ها بی‌حجاب‌اند.

یا جوانی با پدر و مادرش نافرمانی می‌کند.

به خاطر این که نصیحت شما را بپذیرند این شیوه‌های مناسب را اعمال نمایید.

آری، جملات زیبا و لطیف را در اصلاحات دیگران به کار گیر، مودب باش و به نظر آن‌ها احترام بگذار و بگو: من به شما نصیحت نمی‌کردم، ولی چون می‌دانم شما نصیحت مرا می‌پذیرد، الان چند جمله را با شما در میان گذاشتم.

خداوند در قرآن می‌گوید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً[المجادلة: ١٢]. مربی حکم جبا مردم مهاراتی را به کار می‌گرفت که مناسب رفتار آن‌ها بود و آنان را به پذیرفتن آن ناچار می‌نمود.

روزی آنحضرت جمی‌خواست ذکری را بعد از نماز به «معاذ بن جبل» یاد دهد.

لذا رو به معاذ نموده و گفت: ای معاذ! به خدا قسم من تو را دوست دارم، پس بعد از هر نمازی این دعا را ترک نکن و بگو: «اللَّهُمَّ أَعِنِّي عَلَى ذِكْرِكَ، وَشُكْرِكَ، وَحُسْنِ عِبَادَتِكَ».

تو را به خدا! مقطع آغازین کلام که فرمود: «به خدا من تو را دوست دارم با مقطع دوم سخن که فرمود: «این دعا را ترک نکن: «اللَّهُمَّ أَعِنِّي عَلَى ذِكْرِكَ، وَشُكْرِكَ، وَحُسْنِ عِبَادَتِكَ»چه ربط و مناسبتی دارد؟

بسا مناسبتر چنین بود که – به عنوان مثال – بگوید: «من تو را دوست دارم و بعد می‌گفت: می‌خواهم دخترم را به عقد تو درآوردم یا به تو مالی می‌دهم و یا تو را به صرف غذا دعوت می‌کنم».

اما به دنبال خبر از محبت، ذکری از اذکار بعد از نماز به او تعلیم داد و این جای تأمل دارد.

آیا می‌دانی موضع رسول الله جاز این سخن چه بود که فرمود: «من تو را دوست دارم»؟ این جهت آماده‌سازی برای قبول نصیحت بود آن هم با احساس آفرینی صادقانه. لذا وقتی روح معاذ آرام گرفته و شادمان گشت، نصیحت را به وی ابراز نمود.

در موضعی دیگر...

رسول خدا جدست «عبدالله بن مسعود» را گرفت و سپس دست چپش را بالای آن قرار داد گویا این نوعی ابراز عاطفه و لطف بود و آنگاه فرمود: «ای عبدالله! هرگاه در نماز، در تشهد نشستی بگو: «التَّحِيَّاتُ لِلَّهِ وَالصَّلَوَاتُ وَالطَّيِّبَاتُ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ»و عبدالله آن را حفظ نمود.

سال‌ها گذشت و رسول خدا جوفات نمود، در حالی که عبدالله به آن افتخار می‌نمود و می‌گفت: رسول خدا در حالی تشهد را به من یاد داد که کف دستم بین دو کف دست او بود.

روزی دیگر آنحضرت جملاحظه نمود که عمرسدور کعبه طواف می‌کند و در مقابل حجر اسود قرار دارد و مردم را هل داده و حجر اسود را بوسه نمود حال آن که وی مردی قوی و نیرومند بود و چه بسا که بقیه در مقابل او ضعیف بودند.

آنحضرت جخواست به وی نصیحت کند. لذا ابتدا خواست او را برای پذیرفتن نصیحت آماده کند، فرمود: «ای عمر! تو فرد قوی هستی». و عمر از این تمجید خوشحال شد.

آنگاه فرمود: «نزد حجر اسود ازدحام نکن و مردم را هل نده».

باری دیگر خواست «ابن عمر» را به خواندن نماز شب تشویق کند. بنابراین فرمود: «عبدالله چه مردی خوبی است، ای کاش نماز شب می‌خواند».

در روایت دیگری آمده است که فرمود: «مانند فلانی نباش که برای نماز شب بلند می‌شود و سپس آن را ترک می‌کند».

آری، با همه‌ی مردم و بویژه با افراد متمایز و برجسته اینگونه شیوه‌ها و مهارت‌های زیبا را به کار می‌گرفت.

در آغاز بعثت مردم در رفت و آمد بودند.

شخصی در مدینه به نام «سوید بن صامت» بود، وی شخصی فهمیده و شاعر و در میان قومش از شرافت و جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود و بسیاری از نکته‌های حکما را به یاد داشت. تا جایی که مردم می‌گفتند: وی همه روایت‌ها و پندهای «لقمان حکیم» را به یاد دارد.

تا جایی اعجاب مردم را به خود معطوف داشته بود که بر اثر زیرکی، شعر، شرافت و نسب به وی «کامل» می‌گفتند و از اشعار وی چنین است: ألا رب من تدعو صديقا ولو ترى
مقالته بالغيب ساءك ما يفري
مقالته كالشهد ما كان شاهداً
وبالغيب مأثور على ثغرة النحر
يسـرك باديه وتحت أديمه
نميمة غش تبتري عقب الظهر
تبين لك العينان ما هو كاتم
من الغل والبغضاء بالنظر الشزر
«آگاه باش! چه‌قدر افرادی هستند که تو آن‌ها را دوست خود می‌پنداری، حال آن که اگر سخنان غایبانه او را بشنوی ناراحت می‌شوی».

«وقتی در حضور توست سخنانش مانند عسل شیرین اند؛ اما در غیاب بر دهنه کشتارگاه حکایت دارند».

«ظاهرش تو را شادمان می‌گرداند، ولی در باطن سخن‌چین و خیانتکاری است که از پشت، کمر را می‌تراشد».

«نگاه‌های مشکوک آمیزش، چیز مخفی از قبیل خیانت و بغض و کینه را به نمایش می‌گذارند».

«سوید بن صامت» روزی جهت ادای حج یا عمره به مکه آمد.

مردم از ورود وی به مکه خبر دادند و برای دیدار وی آمدند.

رسول خدا جنیز از آمدن وی باخبر شد و نزد وی تشریف آورد و وی را به سوی خدا و اسلام دعوت داد و همواره در مورد توحید و رسالت و این که او پیامبری است که به سویش قرآن نازل می‌گردد و این قرآن کلام خداوند و شامل عبرت‌ها و احکام است با وی سخن گفت.

سوید به رسول خدا جگفت: شاید آنچه در نزد توست در نزد من نیز باشد؟!

آنحضرت گفت: چه چیزی همراه توست؟

گفت: همراه من حکمت لقمان است.

رسول خدا جبر او خشونت نکرده و وی را تحقیر ننمود با این وصف که وی سخن بشر را با سخن خداوند برابر می‌داند، بلکه با او نرمی نموده و گفت: آن را برایم بخوان!

سوید آنچه از سخنان و حکمت‌های لقمان به یاد داشت شروع به خواندن نمود و رسول خدا با کمال آرامش به آن گوش می‌داد.

وقتی سوید از سخنانش فارغ شد، آنحضرت جبه او گفت: «آن سخن نیکویی است».

سپس به خاطر تشویق سوید گفت: «آنچه همراه من است از این بهتر است. با من قرآنی است که خدا نازل فرموده و سراسر نور و هدایت است». آنگاه آیاتی از قرآن را برایش تلاوت فرمود و او را به سوی دین اسلام دعوت نمود و سوید خاموش گوش می‌داد.

وقتی آنحضرت جاز سخنانش فارغ شد، آثار تأثر در سوید نمایان گشت و فرمود: به راستی که این سخنی نیکو است.

سپس سوید از آنحضرت ججدا شد در حالی که پیوسته از آنچه شنیده بود متأثر شده بود، لذا به مدینه نزد قومش بازگشت و دیری نپایید که بین دو قبیله «اوس» و «خزرج» اختلاف درگرفت و وی از قبیله اوس بود و قبیله خزرج وی را به قتل رسانید. این واقعه قبل از هجرت آنحضرت جبه مدینه بود. اما معلوم نیست که او اسلام آورد یا خیر؟ گرچه برخی از افراد قبیله او می‌گویند: ما او را دیدیم که در حالت اسلام کشته شد.

پس در تعامل آنحضرت جبا سوید تأمل نما که چگونه با اخلاقش وی را کسب نمود و با او خشونت و سختی ننمود.