حساب عاطفی
ماییم که تصورات و برداشتهای مردم را نسبت به خودمان میسازیم.
پس اگر شخصی را در بازار دیدید که با شما ترشرو بود، باز او را در سوپرمارکت محل دیدید که بازهم با شما عبوس و اخموست! شما در ذهن خودتان یک چهرهی خیالی را از او ترسیم مینمایید و هرگاه او را ببینید و یا در جایی چیزی در مورد او بشنوید فورا آن چهره عبوس در ذهن شما تداعی میکند، آیا چنین نیست؟
و اگر شخصی با لبخند و خوشرویی در جایی با شما برخورد کند. قطعاً در ذهن شما یک سیمای درخشانی نقش میبندد. این در مورد کسانی است که همیشه با شما در ارتباط نیستند و بلکه در یک برخورد تصادفی با شما اتفاق میافتد.
اما کسانی که همیشه ما آنها را میبینیم از قبیل: همسر، فرزندان و دوستانمان در مدرسه و محل کار، همسایگان، مسلماً تعامل ما با آنها همیشه به یک شکل نخواهد بود.
آری، آنها ما را خندان و مهربان ببار خواهند آورد؛ اما گاهی ما را خشمگین و بسا ترشرو و یا دشمن و بسا ناسزاگو ببار خواهند آورد، چون ما انسان هستیم.
به دنبال آن، محبت آنان بر حسب طغیان نیکیها و بدیهایمان در نزد آنها متحد میگردد. به عبارتی دیگر: محبت ما با آنان برحسب مقدار صندوق حساب عاطفی ما با آنهاست. چگونه؟
وقتی در بین شما و یک انسان یک اتفاقی زیبایی رخ میدهد، مسلماً شما این خاطره زیبا را از خود در دفتر خاطرات او میافزایید.
یعنی برای شما در قلب خودش حسابی بازمیکند که شما محبت و احترام خویش را در آن واریز میکنید و سپس بعد از آن به حساب عاطفی شما افزوده میگردد و یا از آن کاسته میشود.
لذا هر لبخندی که به روی وی میزنید به حساب عاطفی شما که در نزد اوست اضافه میگردد و هر هدیهای که به او میدهید به حساب عاطفی شما میریزد و همچنین هرگونه تعارف و مجامله را به حساب عاطفی شما میافزاید. هرگونه اهانت، ناسزاگویی و فحشی که شما نسبت به وی ابراز میدارید از حساب عاطفی شما بیرون میکشد.
به دنبال آن هرچند که حساب عاطفی شما نزد او زیاد باشد، و روزی در یک موضعی بین شما امری پیش بیاید که او را به خشم آورید، وی مقدار معینی از حساب شما برداشت میکند.
اما این تأثیر چندانی نمیگذارد؛ زیرا حساب شما در نزد او خیلی زیاد است.
وإذا الحبيب أتى بذنب واحد
جاءت محاسنه بألف شفيع
یعنی: «هرگاه دوست مرتکب اشتباهی شود، محاسن و نیکیهایش با هزار شفاعت در نزد تو خواهند آمد».
اما اگر شما در نزد او حساب عاطفی نداشته باشید و همواره از حسابتان برداشت نمایید در حالی که آن خالی باشد، قطعاً حساب شما ناقص خواهد بود!
به دنبال آن وی در دلش نسبت به شما ناخوشایند و سنگین خواهد بود. چون شما از حساب عاطفی خود برداشت میکنید و سپس در آن واریز نمینمایید.
آیا روزی به سخنان زنی که شوهرش وی را طلاق داده است گوش دادهاید؟ وقتی از وی میپرسید که چرا طلاقت داده است؟ میگوید: به سبب یک قضیه بسیار ساده، از من خواست به دیدار خواهرش بروم، ولی من انکار نمودم و نرفتم. او بر من خشم گرفت و فحش و ناسزایم گفت تا این که طلاقم داد.
ولی اگر شما با ذکاوت به انگیزهی این طلاق دقت نمایید، هرگز سبب طلاق را این امر ساده نمیبینید؛ بلکه سبب طلاق در این موقف، همان پرِ کاهی است که شتر را کمرشکن نمود.
حکایت شده است که شخصی شتری بسیار قوی داشت و وی تصمیم گرفت تا به مسافرت برود لذا اسباب و وسایل مورد نیازش را بر آن حمل نمود و آن را به پشت شتر بست و شتر همچنان قوی ایستاده است تا این که بار چهار شتر را بر آن حمل نمود. ناگهان شتر از سنگینی بار شروع به لرزیدن نمود و مردم به سوی آن مرد فریاد میزدند بس است چهقدر بر آن حمل میکنی، لذا مرد یک بند کاه را برداشت و گفت: این سبک است و آخرین کالاست و وقتی آن را بر پشت شتر انداخت شتر به زمین خوابید و داستان وی ضرب المثل قرار گرفت. چنانکه میگویند: «یک مشت کاه شتر را کمرشکن نمود».
اگر خوب توجه نمایید میبینید مشت کاه مظلوم واقع شده است؛ زیرا آن شتر را به زمین نخوبانیده است، بلکه بارهای انبوه پشت شتر را درهم شکسته است که از اول صبر نمود و صبر نمود تا این که کاسهی صبرش لبریز گشت و کمرش با یک چیز کوچکی درهم شکست.
همچنین این زن که شوهرش وی را طلاق داده است. شوهر به یقین میداند که علت طلاقنیامدن به خانهی خواهر نیست. بلکه انبوه مشکلات و ناهنجاریهای قبل از آن باعث گشته تا وی را طلاق دهد. از جمله: سرپیچی از خواستههایش، محققنساختن مطالباتش، عدم محبت با وی، غرور و تکبر، احترامنگذاشتن به نظر وی و... است. لذا این زن همواره از رسید عاطفی خویش که در نزد شوهر است برداشت میکند، بدون این که دو مرتبه به آن واریز نماید و زخم میکند و درمان نمیکند و شوهر تحمل میکند و تحمل میکند تا این که این قضیه پیش میآید لذا کمر شتر درهم میشکند.
اگر این زن به واریزنمودن زیاد به حساب عاطفی خویش توجه مینمود از قبیل: خوش برخوردی، ناز و کرشمه و عشوهگری، عشق و محبت، شوخی و سبک بالی، توجه به غذا و لباس و احترام به نظر و رأی وی، مسلما حساب عاطفیاش بزرگ میشد و صاحب میلیاردها محبت در قلب وی میشد و به دنبال آن، اگر برخوردی نادرست پیش میآمد و از حساب عاطفی خویش مبلغی برداشت میکرد زیان نمیکرده و متحمل خسارت نمیشد؛ زیرا بدی او در دریای بیکران نیکیهایش غرق میشد.
یا مثال دیگری میتوان با یک دانشآموز ماجراجو و آشوبگر زد که با یک اشتباه کوچک، معلم به شدت بر وی خشم میگیرد و چه بسا او را تنبیه میکند و از کلاسش بیرون میاندازد. و...
سپس دانشآموز به عنوان شکایت میگوید: فلان همکلاسیام خیلی از من اشتباهات بیشتری را مرتکب میشود؛ او را سرزنش نمیکند، اما من چنین کردم و این فقط یک جمله بود که من بدون اجازه معلم آن را بر زبان آوردم.
ولی متوجه نیست که این نکته همان یک مشت کاه است که شتر را کمرشکن نمود؛ زیرا وی زخم میکند و درمان نمیکند.
به همین شکل این مثال در مورد دوستانی که باهم درگیر میشوند و همسایگانی که اختلاف میکنند نیز صادق میآید.
بنابراین، ما همیشه نیازمند آنیم که در قلب هرکسی که با او برخورد میکنیم، باید یک حساب عاطفی باز کنیم.
شوهر منتظر فرصت است تا در دل همسرش حسابی باز نموده و هرچه بیشتر و بیشتر نقطههایی در آن به ثبت برساند و زن نیز به این نیاز دارد. فرزند نیاز به سپردهگذاری حساب در دل پدرش دارد.
همچنین معلم با دانشآموزان و برادر با برادرانش؛ بلکه حتی مدیر با کسانی که در ادارهی او مشغول کارند به این نکته نیاز دارد.