تحریکات و فریبندگیها
داستان یک جوان مسلمان را در بریتانیا مطالعه نمودم که او از اطلاعیهای باخبر میشود که یک شرکت به چند کارمند نیاز دارد که در قسمت حراست و نگهبانی از آنها استخدام به عمل میآید.
وی به کمیته ویژه پذیرش مراجعه میکند و میبیند که جمع زیادی از جوانان مسلمان و غیر مسلمان در آنجا گرد آمدهاند.
مسئولین این کمیته جهت انجام مصاحبه افراد را یکی یکی داخل اتاق مصحابه میبرند و هرگاه یکی از اتاق مصاحبه بیرون میآید، افراد بیرون از او میپرسند: از شما چه سوالی پرسید و پاسخ شما چه بود؟
یکی از سوالهای مهم کمیته از هر فرد این بود: روزانه چند جام شراب مینوشی؟ به هر صورت زمان مصاحبه دوستمان فرا رسید و داخل اتاق مصاحبه شد و اعضای کمیته از وی مرتب سوال میکردند تا این که پرسیدند: روزی چهقدر شراب مینوشی؟
جوان متردد گشت. آیا دروغ بگوید و اذعان دارد که مانند سایر جوانان شراب مینوشد تا آنها نگویند: تو یک مسلمان سختگیر و متعصب هستی و یا عین واقعیت را بگوید و اذعان نماید که من مسلمانم و خداوند شراب را حرام نموده است و من شرابخوار نیستم. پس از یک اندیشه سریع تصمیم گرفت واقعیت را بگوید.
لذا گفت: من شراب نمینوشم.
آنها گفتند: چرا؟ آیا مگر تو مریض هستی؟!
گفت: خیر، اما من مسلمانم و شراب در دین اسلام حرام است.
گفتند: یعنی تو شراب نمینوشی حتی در تعطیلات آخر هفته؟!
گفت: خیر، من هرگز شراب نمینوشم.
اعضای کمیته از روی تعجب به همدیگر نگریستند.
وقتی نتایج مصاحبه اعلام گردید، جوان مشاهده کرد که در رأس قبولشدگان اسم او قرار دارد.
وی کارش را با آنها آغاز نمود تا این که چند ماه گذشت.
روزی با یکی از اعضای کمیته مصاحبه ملاقات نمود و از وی پرسید: چرا شما همواره سوال از شراب را تکرار مینمودید؟!
وی در پاسخ گفت: برای این که وظیفه مطلوب در باب حراست همین است. و هر بار که یک جوان در این شعبه استخدام میگردد، متوجه میشویم که او شراب مینوشد و مست و بیهوش میگردد و در نتیجه جایش را گم میکند و دزدان به شرکت هجوم آورده و به سرقت و چپاول اقدام میکنند.
لذا وقتی متوجه شدیم که تو شراب نمینوشی، فهمیدیم که ما به گزینهی اصلی دست یافتیم و تو را در اینجا استخدام نمودیم.
چهقدر پایداری بر اصول و مبادی زیباست اگرچه تحریکات زیادی در کار باشد.
اما مشکل اینجاست که ما در محیط و جوامعی به سر میبریم که خیلی کم کسانی میبینیم که بر اصول و مبادی خویش استوار باشند، به خاطر آن زنده باشند و به خاطر آن بمیرند و بر التزام آن ثابتقدم باشند، هرچند که تحریکات زیادی وجود داشته باشد.
هرگاه تو بر روش درست گام برداری و صراط مستقیم را لازم بگیری، اصحاب اصول و مبادی دیگر هرگز تو را تنها نمیگذارند.
زیرا از این که تو رشوه را نمیپذیری دوستان رشوهگیرنده تو خشمگین میشوند و از این که از زنا خودداری میکنی انجامدهندگان آن به خشم میآیند.
شبی عمر بن خطاب بیدار بود و در شهر سرکشی مینمود.
در تاریکی شب از کنار خانهای گذر نمود که از آن خانه صدای خنده و لهو و لعب به گوشش رسید، گویا مردانی که از خوردن شراب مست شدهاند، در آن خانه وجود دارد. لذا ترسید که شب درِ خانهی آنها را بزند و نیز ترسید که شاید برایش سوء تفاهم پیش آمده باشد و خواست در کارش تحقیق بیشتری انجام دهد. لذا حضرت عمرستکهی زغالی از زمین برداشت و با آن بر دروازه این خانه علامت زد و رفت. صاحب خانه متوجه صدا شد و بیرون شد، دید خانه با زغال علامتگذاری شده و حضرت عمر را نیز دید که پشت کرد و رفت. لذا فهمید که داستان از چه قرار است.
اصل این بود که علامت را پاک کند و کار به پایان برسد؛ اما آن شخص چنین نکرد. بلکه تکه زغال را برداشت و به خانههای همسایگانش رفت و به درب خانههایشان علامتگذاری نمود. و منظورش این بود که همهی مردم را در ردیف خود قرار دهد و بگوید که همه مانند او شرابخوار و میگسارند و نخواست که خودش را در سطح آنها یعنی سالم و پاک از شرابخواری قرار دهد.
ضرب المثل مشهور است که زن زناکار دوست دارد که کاش همهی زنان مانند او زناکار باشند.
یکی دیگر از تجربیات زندگیمان این است که زنی را میبینی که با شوهرش خیلی دروغ میگوید. به این عمل تربیت شده و بزرگ شده است و عادت و سرشت وی قرار گرفته است. وقتی میبیند کسی این عملش را انکار نموده و ایراد میگیرد و به او نصیحت میکند که راست بگوید. او کوشش میکند که وی را نیز به سنگلاخ خویش بکشاند و بار بار میگوید: صلاح نیست که با مردان جز با این شیوه رفتار شود، کارهایت با او جز با دروغ انجام نمیگیرند، همواره اینگونه کلمات را در گوش او مینوازد تا این که آن زن بیچاره نیز از اصولش پایین آمده و متغیر میشود. یا چه بسا استوار میماند و شاید...
یا مثال دیگر این که مسئولی با کارمندانش خوشاخلاق است و رفتار خوبی دارد و بر این باور است که این شیوه برای کار بهتر و مفیدتر است و بیشتر راحتی و آرامش را برای دلهایشان به ارمغان میآورد و نتیجه بهتری میدهد.
لذا یک مسئول بداخلاق با او برخورد میکند که از طرف همکارانش شخصی منفور و مبغوض است، از این جهت بر او حسد میورزد – و یا چه بسا میخواهد او را با شیوه دیگری در تعامل قانع سازد – لذا به او میگوید:
چنین نکن، چنین بکن، لبخند نزن و... نکن.
یک مغازهداری سیگار نمیفروشد، دوستی نزد او میآید و به او نصیحت میکند که سیگار بفروشد تا درآمدش بیشتر باشد و به او تلقین نموده و وسوسه میکند تا وی را به این امر قانع سازد.
پس تو شجاع و پهلوان باش و بر اصول و مبادی خویش استوار بمان و با صدای بلند بگو: نخیر، چنین نخواهم کرد. هرچند که آنها به تو گول بزنند.
در گذشته کفار نیز کوشش میکردند که رسول خدا جاز اصول و مبادی خویش پایین بیاید، اما خداوند به وی فرمود:
﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ٩﴾[القلم: ٩].
«آنها آرزو داشتند تو از خود نرمش نشان دهی و رضایت آنها را به دست آوری تا آنها هم با تو از درِ سازش و نرمش درآیند».
یعنی: کفار بتپرستند و هرگز اصولی ندارند که بر آن استوار بمانند و از آن محافظت نمایند و در نتیجه انگیزهای نیست تا از اصول خویش کنار آمده و پایین بیایند، پس هوشیار باش از این که تو را فریب دهند تا از اصولت کنار آیی.