از زندگی ات لذت ببر

فهرست کتاب

تحکّم نکن!

تحکّم نکن!

سه پدر را باهم مقایسه کنید. هرکدام پسرشان را در حالی می‌بینند که در وقت امتحانات مشغول تماشای تلویزیون هستند.

اولی: به پسرش می‌گوید: «محمد!» درسهایت را بخوان.

دومی می‌گوید: «صالح!» اگر درسهایت را بخوانی می‌توانی و از تلویزیون استفاده درست بکنی، خوبه. شیوه تعامل کدامیک بهتر است؟ شکی نیست که شیوه سومی بهتر است؛ زیرا او دستورش را به شکل پیشنهاد ارائه نمود.

به همین صورت تعامل با همسر: مثلاً ساره! چه خوب بود چای درست می‌کردی. «هند!» امروز می‌خواهم زود چاشت بخورم.

همچنین وقتی یکی اشتباهی بکند، اشتباهش را با اسلوبی درمان نمایید که او احساس کند که این تفکر عین تفکر و اندیشه‌ی اوست.

پسرتان به نماز جماعت نمی‌آید. به عنوان مثال به او بگویید «سعد!» نمی‌خواهی وارد بهشت شوی؟ می‌گوید: بله! پس بر نمازهایت محافظت کن.

روزی یک اعرابی در خیمه‌اش نشسته بود و همسرش به درد زایمان گرفتار بود و شوهرش بالای سرش در انتظار مولود بود. درد زایمان شدت گرفت تا این که بچه را به دنیا آورد، اما بچه‌اش سیاه‌رنگ بود! مرد به خود و همسرش نگاه کرد، دید هردوتا سفیدپوست هستند. تعجب کرد که چگونه بچه سیاه‌رنگ شده است؟ شیطان در دلش وسوسه انداخت.

شاید این پسر از دیگری باشد! شاید مرد سیاه‌رنگی با او زنا کرده و از او باردار شده است! شاید...

مرد سراسیمه و پریشان شد و به مدینه نبوی رفت و به محضر پیامبر جو یارانش حاضر شد و عرض نمود: یا رسول الله! همسرم در بستر من بچه‌ای سیاه‌رنگ به دنیا آورده است و ما از خاندانی هستیم که هرگز در میان ما سیاه‌رنگ وجود نداشته است! رسول خدا جبه او نگاه کرد و این توانایی را داشت تا یک موعظه و اندرزی در مورد حسن ظن نسبت به دیگران و عدم اتهام به همسرش به او بگوید، اما می‌خواست یک روش دیگری را در حل این مشکل با او اعمال نماید. خواست مرد را در وضعیتی قرار دهد تا خودش مشکلش را حل کند. لذا برایش مثالی ذکر نمود که جواب را برایش نزدیک کرد.

آن مثال مناسب چه بود؟ آیا برایش از درختان نخل، یا فارس و روم مثال زد؟ رسول خدا جبه او نگریست، دید که آثار «بیابان» بر او نمایان است. حال آن که او پریشان است وافکار همسرش در ذهن او حلقه زده است. رسول خدا جگفت: «آیا شتر داری؟» گفت: بله. پرسید: «آن‌ها چه رنگی هستند؟» گفت: «قرمز». رسول خداجگفت: «آیا در میان آن‌ها سیاه‌رنگ هست؟» گفت: خیر. گفت: «آیا در آن‌ها خاکستری رنگ هست؟» گفت: بله. رسول خدا جفرمود: «این از کجا آمده است؟» یعنی وقتی همه‌ی شتران نر و ماده، قرمز رنگ هستند و هیچ رنگ دیگری در آن‌ها نیست، پس چطور شتر قرمز، بچه خاکستری رنگ زاییده است که رنگ آن با رنگ پدر و مادرش متفاوت است؟

آن مرد مقداری اندیشید و سپس گفت: شاید رگی آن را کشیده است. یعنی شاید در اجداد آن شتری بوده است و تا به حال شباهت آن در نسل آن‌ها باقی مانده ودر این بچه‌اش پدیدار گشته است. رسول خدا جفرمود: «پس شاید این پسرت را نیز رگی کشیده است» [٤١].

آن مرد این جواب را شنید و اندکی با خود اندیشید و دید که جواب عین جواب، و تفکر عین تفکر خودش است. لذا قانع شده و به این سخن یقین پیدا کرد و نزد همسرش بازگشت.

روز دیگری رسول خدا جبا یارانش نشسته بود و با آنان در مورد دروازه‌های خیر سخن می‌گفت و در خلال موعظه‌اش فرمود: در همخوابی شما با همسرانتان صدقه است. اصحاب تعجب نمودند و گفتند: یا رسول الله! آیا در این که ما شهوت خودمان را به جا می‌آوریم به ما اجر و پاداش می‌رسد؟ آنحضرت جبه آنان چنان پاسخی داد که احساس نمودند که عین اندیشه‌ی خود آنان است. لذا نیازی به مناقشه برای قانع‌کردن‌شان نبود. بنابراین، فرمود: شما به من خبر دهید اگر شخصی برای ارضای شهوت به حرام مبتلا گردد. آیا به او گناه می‌رسد یا خیر؟ آنان عرض نمودند: بله. آنحضرت جفرمود: پس به همین شکل اگر از راه حلال استفاده کند به او اجر می‌رسد.

بلکه در حین گفتگو با کسی به هنگام نصیحت، در مواردی با او سخن بگویید که شما هردو در آن مورد اتفاق نظر دارید.

رسول خدا جبه همراه هزار و چهارصد نفر از اصحابش جهت ادای عمره حرکت کردند. قریش از داخل‌شدن آن‌ها به مکه جلوگیری نمودند و داستان مشهور صلح حدیبیه اتفاقی افتاد. سرانجام پس از رایزنی طولانی پیامبر جو قریش، بر صلح توافق نمودند. کسی که مسئول نوشتن بندهای توافق نامه‌ی صلح از طرف مشرکین مقرر شده بود، سهیل بن عمرو بود که رسول خدا جدر وارد ذیل با او توافق نمود:

١- مسلمانان بدون این که عمره به جا آورند به مدینه بازگردند.

٢- هرکسی از اهل مکه مسلمان شد و خواست به مدینه هجرت کند مسلمانان مدینه او را نپذیرند.

٣- هرکسی از اسلام مرتد گردید و خواست نزد مشرکین مکه بازگردد، آن‌ها می‌توانند او را قبول کنند و جای دهند.

و شرایطی دیگر که به ظاهر برای مسلمانان شکست و ذلتی محسوب می‌گشت. در حقیقت قریش از این تعداد زیاد مسلمانان می‌ترسیدند و شما می‌دانید که اگر می‌خواستند مکه را فتح می‌کردند. از این جهت قریش ناچار به نرمی و همکاری شدند و به نظر من هرگز فکر نمی‌کردند که حتی به یک چهارم این شروط پیروز گردند. اکثر صحابه از این توافق نامه ناراضی و در تنگنا بودند. اما چطور می‌توانستند اعتراض کنند؛ زیرا کسی که صلح نامه را نوشت و امضاء کرد، کسی بود که از روی هوای نفس سخن نمی‌گفت. عمر در حال آماده‌باش بود و به راست و چپ نگاه می‌کرد و آرزو می‌کرد که بتواند کاری انجام دهد. بنابراین، کاسه‌ی صبرش لبریز گشت. از این جهت پرید و نزد ابوبکرسآمد و خواست با او بحث و گفتگو کند.

یکی از مواضع حکمت‌آمیز عمرساین بود که سخنش را با اعتراض آغاز نکرد. بلکه با چیزهایی آغاز کرد که هردو بر آن توافق داشتند. لذا سؤالاتی از ابوبکرسپرسید که جواب همگی آن‌ها بله، آری و درست بود. عمر گفت: ای ابوبکر! آیا محمد رسول خدا نیست؟ گفت: بله. فرمود: آیا ما مسلمان نیستیم؟ ابوبکرسگفت: بله. پرسید: آیا آن‌ها مشرک نیستند؟ ابوبکرسگفت: بله. عمر پرسید: آیا ما برحق نیستیم؟ ابوبکرسگفت: بله. عمر گفت: آیا آن‌ها بر باطل نیستند؟ ابوبکرسگفت: بله. گفت: پس چرا ما پستی را در دین‌مان راه دهیم؟

ابوبکرسگفت: ای عمر! آیا او رسول خدا نیست؟ گفت: بله. پس فرمانبرداری‌اش را لازم بگیر. همانا من گواهی می‌دهم که او رسول خداست. یعنی از او پیروی کن و هرگز با او مخالفت نکن، همچنان‌که رشته‌های نخ در پارچه پشت سر هم‌اند. عمر گفت: من نیز گواهی می‌دهم که او رسول خداست. عمر رفت و کوشش نمود تا صبر و شکیبایی کند؛ اما نتوانست. لذا نزد رسول خدا جرفت و گفت: یا رسول الله! مگر شما رسول خدا نیستید؟ گفت: بله و عمر گفت: مگر ما مسلمان نیستیم؟ گفت: بله. عمر گفت: آیا آن‌ها مشرک نیستند؟ گفت: بله. عمر گفت: پس چرا ما پستی را به دین خودمان راه دهیم؟ رسول خدا جفرمودند: من بنده و رسول خدایم و هرگز از فرمانش سرپچیی نخواهم کرد و هرگز او مرا نابود نخواهد کرد. عمر خاموش شد.

به هر صورت این توافق نامه انجام گرفت و مسلمانان به مدینه بازگشتند و سرانجام قریش عهدشکنی نمودند و پیامبر به سوی مکه رهسپار گردید تا آن را فتح نموده و بیت الحرام را از وجود بت‌ها پاک کند. عمر فهمید که در آن زمان اعتراضش بی‌جهت بوده است. لذا همواره می‌فرمود: من همیشه از ترس آنچه گفته بودم روزه می‌گرفتم و صدقه می‌کردم و نماز می‌خواندم و غلام و برده آزاد می‌کردم و امید داشتم که خیر باشد. پس به خدا که چه زیبا گفت عمر و چه زیبا گفت پیامبر جپیش از او. چگونه می‌توانیم بیشتر از این مهارت‌ها بهره ببریم.

اگر پسرت به حفظ قرآن توجه نمی‌کند و شما می‌خواهید در وی علاقه و اشتیاق بیشتری به وجود آورید پس با چیزهایی آغاز کنید که باهم توافق دارید.

مثلاً بگویید آیا نمی‌خواهی خدا تو را دوست داشته باشد؟ آیا نمی‌خواهی در درجات بهشت بالا بروی؟

قطعاً او به شما پاسخ خواهد داد: بله! در این هنگام نصیحت را به شکل پیشنهاد ارایه کنید، پس چه خوب بود اگر شما در شعبه حفظ شرکت می‌کردی.

همچنین شما خواهرم! اگر زنی را دیدید که به حجاب اهمیت نمی‌دهد با او در مورد چیزهایی در صحبت درآی که باهم توافق دارید مثلاً بگویید: من می‌دانم که شما مسلمان هستید و بر انجام کار خیر اشتیاق دارید. حتماً او خواهد گفت: بله الحمدلله. باز بگویید: شما زن پاکدامنی هستید و خدا را دوست دارید. او می‌گوید: کاملاً اینطور است، الحمدلله. در این هنگام نصیحت را به شکل پیشنهاد ارایه کن: پس چه زیبا بود که شما بیشتر به حجاب‌تان اهمیت می‌دادید و به پرده علاقه و توجه بیشتری نشان می‌دادید! این اسلوب به ما امکان می‌بخشد تا آنچه را از مردم می‌خواهیم به دست آوریم، بدون این که او احساس کنند که تحکمی به او شده است.

[٤١] مسلم و ابن ماجه.