تواضع
در یک مجلس جمعی از افراد شاخص و شناخته شده نشسته بودند. یکی از آنان که حالت استغنایی و بینیازی داشت، در اثنای سخنانش گفت: از کنار کارگری گذشتم و او دستش را جهت مصافحه دراز نموده و من متردد شدم و سپس دستم را به سویش دراز کردم و با او مصافحه نمودم. سپس به حالت مغرورانه گفت: با وجودی که من دستم را به هرکسی نمیدهم. ماشاء الله! میگوید: دستم را به هر کسی نمیدهم.
اما رسول خدا جچنین بود که کنیزک ضعیف و عاجز در وسط راه با او ملاقات میکرد و از ستم اهلش نزد او شکایت میکرد و یا از کثرت مشاغل و کارها به او شکوه مینمود و رسول خدا جبا او نزد اهلش میرفت تا برایش شفاعت کند و میفرمود:
کسی که به اندازه ذرهای کبر در درونش باشد وارد بهشت نمیشود. چهقدر میشنویم که مردم میگویند: برادر فلانی متکبر است. فلانی خودپسند است و به خاطر این اخلاق نزد مردم مبغوض و منفور است.
از وی میپرسی: چرا از همسایهات در مورد فلان کار کمک نمیخواهی؟ میگوید: فلانی بر ما تکبر و فخر میکند و نسبت به ما توجهی ندارد!
آه چهقدر اینها نزد مردم مبغوض هستند، آنان که به مردم تکبر نموده و با فخر و ناز تعامل و برخورد دارند.
چهقدر منفورند کسانی که تکبر میورزند و چون مردم با آنها برخورد کنند از خود استغنا نشان میدهند. کسانی که از روی کبر گردنشان را به سوی مردم کج نموده و با غرور راه میروند و به هنگام سخن گفتن، مصافحه و همنشینی با مردم اظهار کبر و خود نمایی و نخوت میکنند.
وقتی رسول خدا جمکه را فتح نمود ودر کوچههای مکه راه میرفت، کوچههایی که مدتهای طولانی در آنجا مورد تمسخر و استهزا قرار گرفته بود، چهقدر در این کوچهها شنیده بود: ای دیوانه، ساحر، کاهن، دروغگو، در حالی که امروز به عنوان رهبر و عزیز و مقتدر وارد میشود و خداوند اهل آن را در مقابل او خوار و ذلیل نموده است.
به نظر شما وی در این زمان چه احساسی نسبت به خود دارد؟ عبدالله بن ابوبکربمیگوید:
وقتی رسول خدا جبه محلی به نام «ذی طوی» رسید بالای سواریاش ایستاد، در حالی که با تکهای چادر سرخ خودش را پیچیده بود، و رسول خدا جسرش را به خاطر فروتنی در مقابل خداوند پایین انداخته بود وقتی دید که خداوند او را به فتح مکه گرامی داشته است. تا جایی که گوشهی ریشش نزدیک بود به وسط سواری بخورد.
انس میگوید: رسول خدا جروز فتح وارد مکه شد در حالی که از روی فروتنی و خشوع بر سواریاش بود.
ابن مسعود میگوید: شخصی نزد رسول خدا جآمد و در مورد چیزی با او صحبت کرد و آنگاه دچار ترس شده و لرزه بر اندامش افتاد.
رسول خدا جبه او گفت: بر خودت آسان بگیر و آرام باش؛ زیرا من پسر زنی از قریش هستم که گوشت خشک شده میخورد.
آنحضرت جفرمود: من نمینشینم آنگونه که یک برده مینشیند و میخورم آنطور که یک غلام و برده میخورد.
تواضع تكن كالنجم لاح لناظر
على صفحات الماء وهو رفيع
ولا تكن كالدخان يعلو بنفسه
على طبقات الجو وهو وضيع
یعنی: «تواضع اختیار کن تا مانند ستارهای باشی که برای بینندگان در آب میدرخشد در حالی که او رفیع و بالاست».
«و مانند دود نباش که خودش بر طبقات جو بالا میرود در حالی که افتاده و پست است».