روش تعامل با حیوانات
هرکسی که مهارتهای زیبا، خوی و عادت او باشند در نتیجه به طبع و سرشت وی تبدیل میگردند و با خون و عقلش آمیخته میشوند و هرگز از او جدا نمیشوند، و همواره او را با هرکسی حتی با حیوانات و جمادات نرم، آرام، مهربان، بردبار و با عاطفه میبینی.
رسول خدا جدر سفری بودند و جهت قضای حاجت خارج شدند، یکی از صحابه بلبلی را دید که دو جوجه داشت وی جوجههایش را برداشت، مرغک آمد و دور او میچرخید و بال و پر میزد. وقتی رسول خدا جآمد و آن را دید، رو به یارانش کرد و گفت: چه کسی این مرغک را نسبت به فرزندانش نگران ساخته است؟ بچههایش را به آن برگردانید.
باری دیگر، آنحضرت جآشیانه موریانهای را مشاهده کردند که سوزانیده شده است، پرسیدند: چه کسی آشیانهی موربانهها را سوزانده است؟ یکی از صحابه عرض کرد: من. آنحضرت جخشمگین شد. و فرمودند: مناسب نیست که جز پروردگار آتش، کسی با آتش عذاب دهد. یکی از موارد مهر و عطوفت وی این بود که هرگاه در حال وضو میبود گربهای میآمد، آنحضرت جظرف را برایش کج میکرد و گربه از آن مینوشید و سپس آنحضرت جاز باقیماندهی آن وضو میگرفت.
روزی از کنار شخصی گذر نمود که گوسفندی را بر زمین خوابانیده و پایش را بر گردنش گذاشته بود و کارد را تیز میکرد تا آن را ذبح کند. در حالی که گوسفند به او نگاه میکرد. آنحضرت جبا مشاهدهی آن به خشم آمد و گفت: آیا میخواهی دو بار او را بکشی؟ چرا قبل از این که آن را بخوابانی، کارد را تیز نکردی؟
روزی از کنار دو نفر گذر نمود که هرکدام بر شتر خویش سوار بودند و باهم گفتگو میکردند، چون آنها را دید بر شترها ترحم نموده و از این که حیوانات را کرسی و صندلی خویش قرار دهند، نهی فرمود. یعنی جز وقت نیاز بر شتر سوار نشوند و چون نیازشان به پایان رسید، فرود آیند و آن را بگذارند تا راحت شود. همچنین رسول خداجاز داغکردن چهره حیوانات منع کرده است.
یکی از ظریفترین مواردی که در کتابهای سیرت ذکر شده است. این است که آنحضرت جشتری به نام عضباء داشت. مشرکین برخی از شتران مسلمانان را که در اطراف مدینه مشغول چرا بودند به غارت بردند و غصباء نیز در میان این شتران بود و یکی از زنان مسلمان را نیز اسیر کرده و با خود بردند.
مشرکین این زن و شتران را برداشته و فرار کردند. در وسط راه شتران را رها ساخته تا در اطراف بچرند و در جایی به خواب رفتند. شبانه زن اسیر بلند شد که فرار کند. بنابراین، نزد شتران آمد تا یکی را سوار شود.
چون نزد هر شتری میآمد او با صدای بلند آواز میداد، وی از ترس این که آنها بیدار شوند، آن را رها کرده و نزد شتر دیگری میرفت تا این که به عضباء رسید، چون آن را حرکت داد، دید بسیار رام و آرام است، از این رو سوار بر آن شده و به سوی مدینه حرکت کرد. شتر غضباء به سرعت به سوی مدینه رهسپار گردید.
وقتی این زن احساس کرد که نجات پیدا کرده است، به شدت شادمان گردید و گفت: خدایا! بر من نذری است که اگر مرا به وسیله عضباء نجات بخشیدی آن را قربانی خواهم کرد. زن به مدینه رسید، مردم شتر پیامبر جرا شناختند. زن کنار خانهاش از شتر پایین آمد و آنها شتر را نزد آنحضرت جبردند، زن پیش پیامبر جآمد و شتر را خواست، تا آن را ذبح نماید، آنحضرت جفرمود: بد جزایی به او دادهای یا این که گفت: این زن بد جزایی به این شتر داده است، اگر خدا او را به وسیله آن نجات دهد، قربانیاش میکند! سپس فرمود: «نذری که در آن گناه و معصیت خدا باشد و نذری که در توان انسان نیست، وفا ندارد».
پس چرا مهارتهای خودت را در تعامل و برخورد از قبیل مهرورزی، خوشرویی و بزرگمنشی به عادت تبدیل نمیکنی تا همواره با هر چیزی که با آن برخورد کنی چون حیوانات حتی جمادات و درختان با تو همراه باشند!
رسول خدا جروزهای جمعه برمیخاست و به تنهی درخت خرمایی که در مسجد نصب بود، تکیه میداد و برای مردم خطبه میخواند. زنی از انصار گفت: یا رسول الله! آیا برایت منبری نسازم تا بر آن به خطابه بپردازی؟ چون من غلام نجاری دارم. آنحضرت جفرمود: اختیار داری.
زن انصاری برای آنحضرت جمنبری ساخت. چون روز جمعه فرا رسید، آنحضرتجبر منبری که برایش ساخته شده بودند بالا رفت. چون بالای منبر نشست، آن تنهی درخت خرما چون گاو نر به صدا درآمده و فریاد میزد تا جایی که نزدیک بود منفجر شود و صدایش در همه مسجد پیچید. رسول خدا جاز منبر پایین آمد و تنهی درخت را به آغوش کشید، آنگاه آن تنه چون بچهای که میخواهد خاموش شود، صدا میداد تا این که آرام شد، سپس فرمود: سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، اگر من آن را به آغوش نمیگرفتم تا روز قیامت به همین شکل آواز میداد.