مشکلاتی که حلناشدنی اند
چهقدر افرادی را میبینید که در هنگام رانندگی به شدت خشمگین میشوند و گاهی با دستشان به سرنشین خویش میزنند و میگویند: اوووه همیشه ترافیک... ترافیک!!
یا گاهی میبینید که چنین افرادی در مسیری میروند و امکان ندارد کسی با آنها صحبت کند، در حالی که بسیار آزرده و در تنگنا هستند و مکرر میگویند: اوف چهقدر گرم است... خیلی گرم است! گاهی در یک اداره با چنین فردی همکار هستید و هر روز شما با دیدن او مورد ابتلا و آزمایش هستید و هر بار که بنشیند شما را مشغول ساخته و از کار و زندگی بازمیدارد؛ برادر! کار خیلی زیاد است! اووه تا کی حقوقمان را بیشتر نمیکنند.
با چهرهای عبوس و گرفته وارد میشود و خشمگین و ناراضی بیرون میشود و گاهی اغلب از دردها و بیماریهای بدن یا نافرمانی فرزندش شکایت میکند.
با اختصار: باید همهی ما قانع باشیم که ما در زندگیمان با مشکلاتی مواجه میشویم که راه حلی ندارند، پس باید با آنها جوانمردانه برخورد نموده و تعامل نماییم. شاعر چه زیبا سروده است:
قال: السماء كئيبة وتجهما
قلت أبتسم يكفي التجهم في السما!
قال: الصبا ولي! فقلت له: ابتسم
لن يرجع الأسف الصبا المترصما
قال: التي كانت سمائي في الهوى
صارت لنفسـي في الغرام جهنما
خانت بجهودي بعد ما ملكتها
قلبي فكيف أطيق إن ابتسما
قلت: أبتسم وأطرب فلو قارنتها
قضيت عمرك كله متألما
قال العدي حولي علت صيحاتهم
أَأُسَرُّ والأعداء حولي في الحمى
قلت: ابتسم لم يطلبوك بذمهم
لو لم تكن منهم أجل وأعظما
قال: الليالي جرعتني علقما
قلت: ابتسم ولئن جرعت العلقما
فلعل غيرك إن راك مرنما
طرح الكآبة خلفه وترنما
اتراك تغنم بالتبرم درهما
أم أنت تخسـر بالبشاشة مغنما
فاضحك فإن الشهب تضحك والدجى
متلاطم ولذا نحب الأنجما
[٦٧]
«گفت: آسمان افسرده و عبوس شده است. گفتم: لبخند بزن؛ افسردگی و روی در همکشیدن آسمان کافی است.
گفت: جوانی رفت. گفتم: لبخند بزن؛ زیرا افسوس هرگز جوانی گذشته را بازنمیگرداند!
گفت: معشوقهای که آسمان عشقم بود، زندگی را برایم به جهنمی سوزان تبدیل کرده است.
بعد از این که به او دل بسته بودم وعدهشکنی نمود، پس چگونه میتوانم لبخند بزنم.
گفتم: لبخند بزن و شاد باش؛ اگر با او همراه شوی، تمام عمرت را با درد و رنج میگذرانی.
گفت: دشمنان، پیرامون من هستند و صداهایشان بلند شده است، آیا شادمان باشم حال آن که دشمنان، در اطراف در تب و تاب اند؟
گفتم: لبخند بزن؛ به خاطر آنها مورد بازخواست قرار نمیگیری؛ اگر تو از آنها بزرگتر و باشکوهتر نباشی.
گفت: شبها تلخیهایی را به کام من فرو برده است، گفتم: لبخند بزن اگرچه تلخی و حنظل خورانده شوی.
شاید کسی تو را در حال شادمانی و ترنم ببیند؛ در نتیجه افسردگی را به پشت انداخته و شاد و پرترنم گردد.
به نظرت آیا با اندوه و افسردگی درهمی به دست میآوری یا با شادمانی و بشاشت، غنیمتی را از دست میدهی».
پس بخند زیرا که ستارگان میخندند، در حالی که تاریکی پرتلاطم است. از این جهت ما ستارگان را دوست میداریم.
آری، از زندگیات بهره ببر.
برحذر باش از این که اوضاع و احوال تو در رفتار، اعمال، فرزندان و دوستانت تأثیر بگذارد؛ زیرا گناه آنها چیست که به وسیله اموری در شکنجه باشند که به آنها مربوط نیست و قدرت حل آن را ندارند؛ آنها را در چنین وضعی قرار مده که هرگاه تو را میبینند یا به یاد تو بیفتند، غم و اندوه را به همراه تو به یاد آورند. از این جهت رسول خدا جاز نوحهسرایی، داد و فریاد، و پارهکردن گریبان و تراشیدن مو و... را بر میت نهی فرمود.
چرا؟ زیرا تعامل و همکاری با مرگ با غسل و تجهیز و تکفین مرده و نماز و دعا و روغنزدن آن میشود. ولی داد و فریاد، دردی را درمان نمیکند، جز این که لذت زندگی را به کابوسی از غم و اندوه تبدیل میکند.
«معافی بن سلیمان» همراه دوستش راه میرفت که دوستش با چهرهای عبوس و گرفته گفت: امروز چهقدر هوا سرد است؟
معافی گفت: آیا با این جمله بدنت گرم شد؟
گفت: نه.
گفت: پس از این نکوهش چه استفادهای کردی؟
اگر یک تسبیحی میگفتی برایت بهتر بود. چهقدر فهمی زیبا و حکیمانه داشت.
[٦٧] ابیات از دیوان ایلیا ابو ماضی ص / ٦٥٦ میباشد.