فن بهره بهرهبری و استفاده
مهارتهای جذب مردم و کسب دلهایشان مختلف است؛ برخی به انجام کاری و برخی به ترک آن میسر میگردد. لبخند، مردم را جلب مینماید، همچنان که ترک ترشرویی و اخمشدن نیز یکی از راههای جذب مردم است.
به همین شکل سخنان زیبا و نکتهها و لطایف جذاب، یکی دیگر از مهارتهای جذب مردم است، آنگونه که گوشدادن و همکلاسشدن با آنها آنان را جذب مینماید.
نظر شما چیست که در اینجا با شما از آرامش جذاب سخن بگویم!
آری، برخی از مردم زیاد سخن نمیگویند و شما خیلی کم در مجالس و گردهماییها سخن وی را میشنوی. حتی اگر در یک جلسه و محفل سرگرمی اگر به وی توجه نمایی و مراقبش باشی. گاهی فقط با لبخند نه با سخنگفتن دهانش را تکان میدهد، اما با این وجود مردم وی را دوست میدارند و به مجالست وی انس میگیرند. آیا میدانید چرا؟
زیرا وی فن آرامش جذاب را تمرین نموده است.
فن بهرهبردن مهارتهای متعددی دارد، یکی از کسانی که پانزده بار در دورههای تمرینی مهارتهای بهرهبردن شرکت نموده است، به من گفت:
شما چند نفر را مقایسه کنید: با یکی از این چند نفر داستانی که برایتان اتفاق افتاده است تعریف میکنید، وی در اولین بخش سخنانتان، صحبت شما را قطع مینماید و میگوید: با من نیز چنین اتفاق مشابهی اتفاق افتاده است.
شما میگویید: صبر کن تا من سخنم را کامل نمایم، وی مقداری خاموش میشود و چون شما داستانتان را منسجم نمودید، باز حرف شما را قطع مینماید و میگوید: درست است درست است، عین آن چیزی است که برای من اتفاق افتاده است و او کسی است که من یک بار نزد وی رفتم.
باز شما میگویید: برادر صبر کن.
باز ساکت میشود و اندکی بعد صبر نمیکند و سخن شما را قطع نموده و میگوید: خب خب بعدش چه شد؟ ادامه بده ادامه بده.
این شخص اول است.
شخص دوم: انگار که شما با دیگری سخن میگویید، هَی به راست و چپ نگاه میکند و گاهی موبایلش را بیرون میکند و پیامی مینویسد یا چه بسا که مشغول بازی با سرگرمیهای موجود در آن است.
اما سومی که مالک مهارتهای استمتاع و بهرهوری است وقتی شما با او سخن میگویید، میبینید او چشمانش را به شما دوخته و در کمال محبت و لطف به شما نگاه میکند و شما احساس میکنید که او کاملاً به حرفهای شما گوش میدهد چنان که گاهی از روی موافقت سرش را تکان میدهد و گاهی لبخند میزند و گاهی از روی تعجب لبهایش را به هم میچسباند و گاهی میگوید: عجیب! سبحان الله!.
شما دوست دارید با کدامیک از اینها بنشیند و به دیدن آنان شادمان میشوید و به هنگام سخنگفتن با آنها خطوط چهره شما باز میشود؟ بدون تردید با آخری.
بنابراین، تنها راه جذب دلهای مردم فقط شنوانیدن آنان به آنچه دوست دارند، نیست؛ بلکه و با گوشدادن به آنها از آنچه دوست دارند نیز میباشد!
به یاد دارم که یکی از دعوتگران برجسته و ممتاز که خداوند به وی منطق و زبان داده بود همواره در گشت و گذار بود و از منبر نماز جمعه این مسجد، به کرسی فتوا و سخنرانی آن دانشگاه در نقل و انتقال بود و همواره سخن میگفت و سخن میگفت.
مردم او را بر منابر و شبکههای ماهوارهای مشاهده میکردند. وی را دوست داشتند، همه مردم جز هسمرش به شنیدن سخنانش علاقه داشتند؛ زیرا او همیشه با همسرش در خانه بود و یک بار از او سخن و داستانی نمیشنید، بلکه طبق عادت همیشگیاش، همچنان سخن میگفت و سخن میگفت.
زنش بسیار از وی شکایت داشت، بدون این که وی سبب آن را بفهمد و جز زنش همه مردم وی را گرامی میداشتن و از وی تعریف میکردند. لذا وی تصمیم گرفت تا روزی زنش را به یکی از مجالس سخنرانیاش ببرد تا آنچه را ندیده است ببیند.
روزی به وی گفت: امروز با من نمیآیی؟ گفت: کجا؟
گفت: به مجلس سخنرانی یکی از دعوتگران تا از آن استفاده نماییم.
زن سوار ماشین وی شد و حرکت نمودند تا این که به دروازه مسجد رسیدند.
جمع زیادی از مردم در آنجا جمع شده بودند و همگی آمده بودند تا به سخنرانی این دانشمند بینظیر گوش فرا دهند.
زنش به قسمت زنان رفت و شیخ از وسط مردم رد شد و بر صندلی نشست و سخنرانیاش را آغاز نمود. مردم خاموش بوده و با تعجب گوش میدادند، حتی چنین به نظر میرسید که همسرش نیز از این سخنرانی به شگفت درآمده است!
سخنرانی به پایان رسید و وی در عین سرمستی پیروزی به سوی ماشینش آمد و با همسرش سوار شدند و برای زنش مجالی برای سخنگفتن نگذاشت و شروع به سخنگفتن از ازدحام مردم و زیبایی مسجد و... نمود.
سپس از وی پرسید: نظر شما در مورد سخنرانی چطور بود؟
زنش گفت: بسیار زیبا و مؤثر بود اما... سخنران؟
شیخ گفت: تعجب است. یعنی صدای مرا نشناختی؟
زن گفت: خیلی شلوغ بود و صدای بلندگو ضعیف بود و من خوب متوجه نشدم.
آنگاه وی از روی سرخوشی گفت: من، من بودم سخنران.
آنگاه زن گفت: «اهان». همین بود که من در طول جلسه میگفتم چهقدر حرف میزند.
بنابراین، بهرهبردن از مردم نوعی فن و مهارت است. برخی مردم فراموش میکنند که خداوند به آنها یک زبان و دو گوش داده است تا بیش از آنچه میگویند بشنوند و به گمان من از شدت علاقه به سخنگفتن، اگر میتوانستند معامله را برعکس نموده و برای خودشان یک گوش و دو زبان قرار میدادند.
پس خودتان را عادت بدهید تا برای سخنان دیگران خاموش باشید حتی اگر نسبت به سخنان آنها انتقاد و ملاحظهای داشتید، عجله نکنید.
در آغاز بعثت نبوی تعداد مسلمانان اندک بود و کفار، پیامبر جرا تکذیب نموده و مردم را از او متنفر میساختند و در میان مردم چنین شایع میکردند که وی کاهن و دروغگو است و گاهی شایع میکردند که وی دیوانه یا ساحر است.
روزی شخص دانشمندی به نام «ضماد» که به علم پزشکی و طبابت آگهی داشت و افراد دیوانه و سحرزده را معالجه میکرد به مکه آمد.
«ضماد» گفت: این مرد کجاست؟ شاید خداوند او را به دست من بهبود بخشد.
مردم رسول خدا جرا به وی نشان دادند.
وقتی ضماد با آنحضرت جملاقات نمود و در چهره وی توجه نمود دید، سیمایی بسیار درخشان و وزین است، اما ضماد به خاطر آنچه برای آن آمده بود. اصرار داشت و گفت: ای محمد! من از این بادها تعوذی و «رُقیه» میگیرم و خداوند هرکسی را که بخواهد به دست من شفا میدهد، پس بیا تا تو را معالجه نمایم و پیوسته در مورد درمان و توانایی خود سخن میگفت و پیامبر جخاموش شده و به سخنانش گوش میداد و همچنان او صبحت میکرد و رسول خدا جخاموش بود.
آیا میدانید چرا در برابر سخنان کافری که برای درمان دیوانگی وی آمده بود خاموش بود؟!
آه چهقدر حکیم و دانشمند بود!
سخنان ضماد تمام شد. آنگاه آنحضرت جدر کمال آرامش سخنانش را اینگونه آغاز نمودند:
«إِنَّ الْـحَمْدَ لِلَّـهِ، نَحْمَدُهُ وَنَسْتَعِينُهُ، مَنْ يَهْدِهِ اللهُ فَلَا مُضِلَّ لَهُ، وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَا هَادِيَ لَهُ، وَأَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ».
ضماد تکان خورد و گفت: سخنانت را دوباره برایم تکرار کن و آنحضرت جدوباره آنها را تکرار نمودند.
آنگاه ضماد گفت: به خدا قسم من سخنان کاهنان، جادوگران و شاعران را شنیدهام ولی سخنانی شبیه سخنان تو نشنیدهام؛ به راستی که سخنانت به اعماق دریاها نیز اثر میگذارند. دستت را بده تا با اسلام با شما بیعت نمایم و پیامبر جدستش را دراز نمودند و ضماد شروع به بیروننمودن لباس کفر از تنش نمود و بار بار میگفت: «أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّـهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ».
رسول خدا جفهمید که وی در میان قومش از شرافت و جایگاهی برخوردار است لذا به او گفت: قومت را نیز به اسلام دعوت بده. ضماد گفت: قومم را نیز به اسلام دعوت میدهم و آنگاه به عنوان هادی و دعوتگر به سوی قومش شتافت.
از این رو شنوندهای ماهر باشید.
خاموش باشید.
به عنوان شنونده سرتان را تکان بدهید، به تعابیر چهرهیتان مانند درهمکشیدن ابروها، و گاهی جمعنمودن خطوط چهره، لبخند و حرکتدادن لبها از روی تعجب از خود واکنش نشان بدهید.
به دنبال آن با کسی که با شما سخن میگوید، اعم از بزرگ و کوچک، به او نگاه کنید و چون وی ملاحظه میکند که چشمان شما به وی دوخته است، با قلبش به سوی شما روی خواهد آورد.