اهتمام به ظاهر
روزی امام ابوحنیفه /در مسجد با طلابش نشسته بود و تدریس میکرد. و به علت درد زانو پایش را دراز کرده و به دیوار تکیه زده بود. در همین میان شخصی که لباس زیبا و عمامهای قشنگ بر سر داشت و شکل با وقار و ذاهیبتی به خود گرفته بود و با احترام بزرگمنشانهای راه میرفت وارد مسجد شد.
طلاب راه را برایش باز نمودند تا این که وی آمد و در کنار ابوحنیفه نشست. وقتی ابوحنیفه مظهر با متانت و هیئت با شکوه وی را ملاحظه نمود، از نحو نشستنش آزرم کرد و پایش را جمع نمود و درد زانویش را به خاطر او تحمل کرد. ابوحنیفه به درسش ادامه داد و آن شخص گوش میداد.
وقتی درس به پایان رسید، طلاب جهت رفع اشکال، از استاد سوالاتی ایراد نمودند. این شخص نیز دستش را بلند کرد تا سوالی بکند. امام رو به او نمود و گفت: سوال شما چیست؟
وی پرسید: جناب شیخ! وقت نماز مغرب کی فرا میرسد؟
شیخ گفت: وقتی خورشید غروب نماید.
آن شخص گفت: اگر شب فرا رسید و خورشید غروب نکرده بود، پس ما چکار کنیم؟ آنگاه امام گفت: الآن وقت آن است که ابوحنیفه پایش را دراز نماید و چون گذشته پایش را دراز نمود و از پاسخ این سوال متضاد خاموش ماند، زیرا چطور شب فرا میرسد بدون این که خورشید غروب نکند؟!
روانشناسان میگویند: با اولین نگاه به سوی تو ٧٠ % تصور شما در ذهن شخص مقابل نقش میبندد و چنین روشن میگردد که به هنگام تعامل و برخورد بیش از ٩٥ % تصور شما در ذهن افراد تداعی میکند تا این که صحبت کنی یا خودت را معرفی نمایی و این نسبت در این هنگام اضافه میشود یا کم میشود [٩٨]. اگر در یک پیادهرو بیمارستان یا شرکت راه میرفتی و در کنار شما شخصی با لباسهای زیبا راه میرفت که در راهرفتنش دارای وقار و متانت بود شما چه بسا بدون این که احساس نمایی وقتی به دروازه آن مکان میرسی، ناخودآگاه به او متوجه میشوی و میگویی: بفرمایید، خواهش میکنم بفرمائید.
و اگر به ماشین یکی از دوستانت سوار شدی، میبینی که همه چیز به هم ریخته و آشفته است، اینجا لنگه کفش افتاده و آنجا برگهای دستمال کاغذی ریختهاند و در آنجا چادر افتاده و نوار کاستهای پراکنده و به همریختهاند. بلافاصله در ذهن شما این اندیشه پایدار میگردد که این فرد بینظم است و به نظم و ترتیب توجهی ندارد. همچنین لباس، شکل و هیئت عمومی مردم بیانگر شخصیت آنهاست. در اینجا منظورم توجه و اهتمام به ظاهر است نه اسراف در لباس یا ماشین و اسباب منزل و غیره.
رسول خدا جبه این جوانب بسیار توجه داشت.
آنحضرت یک جبه زیبایی داشت که در روزهای جمعه و عید آن را میپوشید و یک جبهای داشت که در هنگام استقبال قبایل و میهمانان آن را بر تن میکرد. به شکل ظاهری و خوشبویی توجه میکرد و بوی خوش را دوست میداشت.
حضرت انسسمیگوید: رسول خدا جدارای رنگ سفید و درخشان بود و انگار عرقش مروارید بود.
هرگاه راه میرفت، خرامان راه میرفت و من هیچ ابریشم نازک و کلفت را نرمتر از کف دستهای رسول الله جحس نکردهام و هیچ مشک و عنبری خوشبوتر از بوی رسول الله جاستشمام ننمودهام.
پیوسته دستش خوشبو بود، گویا از کیسه عطار بیرون شده است و رسول خدا جهرگاه میآمد از وی بوی خوش احساس میشد.
انسسمیگوید: رسول خدا جعطر و خوشبویی را رد نمیکرد و رسول خدا جاز همهی مردم خوبصورتتر بود و چهرهاش چون خورشید نورانی و درخشان بود. هرگاه شادمان میشد، چهرهاش میدرخشید. به طوری که همانند تکهای ماه قرار میگرفت.
«جابر بن سمره» میگوید: من رسول خدا جرا در یک شب مهتابی دیدم و به ما نگاه میکردم و به چهره رسول الله جمینگریستم، در حالی که آنحضرت جبهای قرمز بر تن داشت. من مشاهده کردم که آنحضرت جبه نظر من از ماه زیباتر است.
«ابوالاحوص» از پدرش روایت میکند که فرمود من نزد رسول خدا جآمدم در حالی که لباس کهنه بر تن داشتم، آنحضرت جپرسید: آیا مال و سرمایه داری؟ من گفتم: آری، پرسید: چه نوع مال داری؟ من گفتم: هر نوع مال از قبیل: شتر، گاو، گوسفند، اسب و غلام. آنحضرت جفرمود: وقتی خداوند به تو مال عنایت کرده است، پس باید اثر نعمت و کرم خداوند بر تو نمایان گردد.
و نیز فرمود: «هرکسی که خداوند بر او نعمتی ارزانی داشته است، پس خداوند دوست دارد اثر نعمتش را بر بندهاش مشاهده کند».
«جابر بن عبدالله ب» فرمود: رسول خدا جبرای دیدار ما به منزل ما تشریف آورد، شخصی پراکندهمو را دید، فرمود: آیا این مسکین چیزی که موهایش را صاف کند، نمییابد؟ شخص دیگری را دید که لباسهای چرکی پوشیده است، فرمود: آیا این شخص چیزی که لباسهایش را بشوید نمییابد؟
و نیز فرمود: «هرکسی مو دارد پس آن را اکرام نموده و گرامی دارد».
رسول خدا جبر خاموشی و حسن صمت، زیبایی ظاهر، لباس و خوشبویی بسیار علاقمند بود و همواره به مردم چنین میگفت:
«به راستی خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد» [٩٩].
[٩٨] به قول سعدی شیرینزبان:
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
هر بیشه گمان مبر که خالیست
شاید پلنگی خفته باشد
[٩٩] مسلم.