از زندگی ات لذت ببر

فهرست کتاب

کوه باش

کوه باش

در آغاز مسیرم در دعوت، جهت ایراد سخنرانی به یکی از روستاها دعوت شدم، مسئول دعوت آن منطقه از من استقبال نمود و سوار ماشینش شدم، ماشینش بسیار قدیمی و فرسوده بود. وی به من گفت که تازه عروسی کرده است، سپس از سنگینی و بالابودن مهریه روستای خویش شکایت کرد تا جایی که نتوانسته است ماشین نو و یا حتی ماشینی بهتر از این بخرد، من برای افزایش توفیقات وی دعا کردم. سپس وارد روستا شدم و سخنرانی ایراد نمودم. در پایان بر من سوالاتی به صورت مکتوب قرائت گردید که پاره‌ای از سوالات مربوط به سنگینی مهریه بود، من از این امر خوشحال شدم و با خود گفتم: «تا تنور گرم است نان را بچسبان».

لذا در این هنگام شروع به ایراد سخن در مورد مهریه و تأثیر آن بر دختران و پسران جوان نمودم و سپس عرض نمودم که رسول خدا جمهریه دختران خویش را بیش از پانصد درهم قرار نداده است و آنگاه صدایم را بالا بردم و گفتم: ای آل فلان! آیا دختران شما از دختران پیامبر جبهترند؟!

ناگاه پیرمرد سالخورده‌ای از آن قسمت صف فریاد زد: دختران ما چطور اند؟ دیگری به جوش آمد و گفت: در مورد دختران ما سخن می‌گوید!

شخص سوم روی زانوهایش ایستاده و گفت: اووه تو علیه دختران ما داری حرف می‌زنی؟!

من در وضعیتی که بر آن رشک نمی‌شود قرار داشتم. چون من در آغاز مسیر دعوت قرار داشتم و تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم، لذا خاموش ماندم و در مورد دختر لب به سخن نگشودم.

به اولی وقتی صحبت می‌کرد نگاه کردم و لبخند زدم.

وقتی دومی شروع به سخن‌گفتن نمود، نگاه کرده و لبخند زدم. و همچنین سومی.

برخی از جوانان که در آخر مسجد بودند با همدیگر می‌خندیدند و گروهی ایستاده نگاه می‌کردند.

و من در میان آن‌ها به مثابه ضرب المثلی بودم که می‌گویند: الاغ پیرمرد در وسط گردنه درّه ایستاد [٦٨].

چون آن‌ها دیدند من آرام هستم آن‌ها نیز آرام شدند. آنگاه یکی از آن‌ها برخاست و گفت: ای مردم! اجازه بدهید شیخ هدفش را توضیح بدهد، آنگاه آن‌ها خاموش شدند و من از کار او تشکر نمودم. سپس از آن‌ها معذرت‌خواهی نمودم و از آن‌ها و دختران‌شان تعریف نمودم و هدفم را برای آن‌ها توضیح دادم.

تو به هنگام تعامل با مردم در واقع شخصیت خود را می‌سازی و تصورات خود را در تفکر و اندیشه آن‌ها حک کرده و بنا می‌کنی و آنان نیز براساس آن، روش‌های برخورد با تو و احترام خویش را نسبت به تو بنا می‌کنند.

متوجه باش، باد هرچند که شدید باشد؛ اما نمی‌تواند درختان مستحکم و ریشه‌دار را از بیخ برکند و قطعاً پیروزی در یک لحظه صبر و شکیبایی است.

پس ای کوه! بادی تو را تکان ندهد [٦٩].

پس اگر شخصی (ولو این که هرکسی باشد) شما را در مجلسی، خانه‌ای و یا ایستگاه شبکه ماهواره‌ای و یا سخنرانی عمومی به خشم و هیجان درآورد و شما آرامش خویش را حفظ نمودید مردم به سمت شما رجوع کرده و مخالف او قرار می‌گیرند.

ابوسفیان به همراه کاروان تجاری از شام برگشته بود که مسلمانان جهت نبرد علیه او بیرون شدند، ابوسفیان به همراه کاروان پا به فرار گذاشت و قاصدی به سوی قریش فرستاد. قریش با لشکری بزرگ و سیل آسا‌ حرکت کرد و در نتیجه، غزوه «بدر» بین مسلمانان و قریش درگرفت و در این نبرد مسلمانان پیروز شدند.

هفتاد نفر از کفار قریش کشته و هفتاد نفر دیگر اسیر شدند و باقی مانده لشکر قریش در حالی برگشتند که زخمی و گرسنه بودند.

ابوسفیان با کاروان به مکه رسید و لشکر شکست‌خورده را مشاهده کرد، مصیبت و فاجعه بزرگتری دامنگیر اهل مکه شده بود. «عبدالله بن ربیعه»، «عکرمه بن ابی جهل» و «صفوان بن امیه» از جمله کسانی بودند که در این جنگ، پدران، فرزندان و برادران خویش را از دست داده بودند. ابوسفیان در مورد اموال و کالاهای تجارتی که به همراه داشت، صحبت کرد و گفت: ای جماعت قریش! قطعاً محمد شما را نابود کرده و بهترین افراد شما را به قتل رسانده است، پس ما را به این مال و سرمایه یاری نمایید شاید بتوانیم از او انتقام بگیریم و آن‌ها نیز چنین کرده و این سرمایه را در اختیار او گذاشتند.

خداوند در مورد آن‌ها این آیه را نازل فرمود:

﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ٣٦[الأنفال: ٣٦].

«کافران اموال خود را خرج می‌کنند تا مانع ورود مردم به دین اسلام شوند، این اموال را خرج می‌کنند، ولی بعدا موجب پشیمانی و ندامت آنان می‌شود و سپس سرانجام آنان شکست و فرار خواهد شد و آنان که در حالت کفر می‌میرند به سوی جهنم برده می‌شوند».

قریش با چنگ و دندان و تمام ساز و برگ جنگی و کنیز و برده‌ی خویش حرکت کرد. همچنین همپیمانان آن‌ها از قبیل «بنی کنانه» و «اهل تهامه» نیز بیرون شدند و زنان‌شان نیز به همراه آنان بیرون شدند تا مردان از جنگ نگریزند.

ابوسفیان به همراه زنش «هند» دختر «عتبه» و «عکرمه بن ابوجهل» به همراه همسرش «ام حکیم» دختر «حارث» و همچنین «حارث بن هشام» به همراه زنش «فاطمه» دختر «ولید بن مغیره» بیرون شدند. کفار آمدند تا این که به کناره‌ی رودخانه در مقابل مدینه اردو زدند.

وقتی رسول خدا جاز این امر آگهی یافت با اصحابش به مشورت پرداخت و پرسید نظر شما چیست؟ در مدینه می‌مانیم هرگاه آن‌ها داخل مدینه آمدند ما و شما با آن‌ها می‌جنگیم.

آنگاه کسانی که در غزوه بدر حضور نداشتند، گفتند: یا رسول الله! به سوی آن‌ها بیرون شویم و به مقام «احد» با آن‌ها بجنگیم و آن‌ها امیدوار بودند که به آن فضیلتی که در غزوه بدر به آن رسیده بودند، دست یابند.

پیوسته آن‌ها به رسول خدا جاینگونه پیشنهاد می‌نمودند که رسول خدا جناچار وارد خانه‌اش شده و خود را با ساز و برگ جنگی مسلح نمود و سپس نزد مردم آمد، وقتی آن‌ها وی را آماده جنگ دیدند، پشیمان شدند و احساس کردند که او را به نبرد اجبار نموده‌اند. در این هنگام گفتند: یا رسول الله! اگر می‌خواهید در مدینه بمانیم نظر مال شماست.

آنگاه رسول خدا جفرمود: مناسب نیست برای پیامبری که وسایل و اسباب نبرد را پایین بگذارد، پس از این که آن‌ها را پوشیده است تا زمانی که خداوند بین او و دشمنش حکم کند.

وقتی ابوسفیان و لشکرش به دامنه کوه اردو زدند، آن دسته از مسلمانانی که در غزوه بدر حضور نداشتند به آمدن دشمن شادمان شدند و گفتند: خداوند ما را به آرزویمان رسانده است. سپس رسول خدا جبه اصحابش فرمود: چه کسی می‌تواند ما را از مسیر بسیار نزدیکی به دشمن برساند که کسی از آن‌ها از کنار ما نگذرد؟ آنگاه مردی از «بنی حارثه بن حارث» که «ابوخیثمه» نام داشت، گفت: من یا رسول الله. و سپس وی پیامبر و یارانش را از سرزمین حارثه و از میان کشتزارها و مزارع آن‌ها برد تا این که از میان منطقه شخصی به نام «مربع ابن قیظی» عبور کردند. وی شخص منافق و نابینایی بود وقتی صدا و همهمه‌ی رسول خدا جو مسلمانان را شنید شروع به ریختن خاک بر چهره آن‌ها نموده و می‌گفت: اگر تو رسول خدا می‌بودی من تو را حلال نمی‌کردم که از دیوار من رد شوی. سپس این خبیث یک قبضه خاک برداشت و گفت: به خدا قسم ای محمد! اگر من می‌دانستم که این خاک به کسی غیر از تو اصابت نمی‌کند، حتماً آن را به چهره تو می‌زدم.

آنگاه اصحاب بزرگوار بر او پیش‌دستی گرفته و خواستند او را ادب نمایند، اما رسول‌خدا جفرمود: وی را نکشید، زیرا او کور است، کوردل و کوربصیرت و کورچشم است.

رسول خدا جبه راهش ادامه داد و به این منافق توجه ننمود؛ زیرا رسول خدا جشخصیتی متین، باحکمت و خردمند بود که به نادانان توجه نمی‌کرد و اعصابش را با انسان‌ها بی‌مایه و پست‌ خورد نمی‌کرد. آری، لو كل كلب عوى ألقمته حجراً
لأصبح الصخر مثقالاً بدينار
یعنی: «اگر هر سگی عو عو کند و تو به آن سنگی بزنی پس هر تکه سنگی به ارزش یک دینار می‌رسد».

از این رو وی بسان این ضرب المثل می‌ماند که: «سگ لاید و کاروان بگذرد».

[٦٨] این ضرب المثل را برای کسی که می‌زنند که بحثی را آغاز می‌کند و سپس نمی‌توانند آن را به پایان برساند. [٦٩] به قول شاعر فارسی‌زبان: چو بیدی گر به هر بادی بلرزی
اگر کوهی شوی کاهی نیرزی
(مترجم)