آنها را از چاه بیرون آور
آیا چنین اتفاق نیفتاده است که شخصی در یک مجلس عمومی با سخنان زنندهاش شما را به تنگ درآورد، و یا با چیزی هرچند کوچک از قبیل: لباس، سخن و اسلوب شما را تمسخر کند و ناراحتی و تنگی از چهره شما نمایان گشته و رنگ چهرهات بپرد؟
و در نتیجه شخصی در آنجا از شما دفاع کند و شما از جانب او احسان بزرگی را احساس نمایید، زیرا وقتی دیگری میخواست شما را داخل پرتگاه هل دهد او گوشه پیراهن شما را گرفت و از سقوط نجات داد.
شما نیز این مهارتها را با دیگران تمرین کنید، به زودی شگفتانگیزی آن را خواهید دید. اگر نزد شخصی رفتید و پسرش در حالی که سینی غا را در دست داشت، اما مقداری عجله کرد و نزدیک بود سینی به زمین بیفتد، در این هنگام پدرش به خشم آمده و به او فریاد زد: چرا عجله؟
چهقدر من به تو یاد بدهم؟ در این وقت چهره بچه قرمز و زرد میشود. آنگاه شما بگویید: نه، بلکه فلانی مرد است، شجاع است، ماشاء الله! همهی این غذاها را تنها آورده است!
و شاید به خاطر کارهای دیگر عجله نموده است، به خدا قسم! این پسربچه احسان بزرگی را از جانب شما احساس میکند.
این با کودکان و خردسالان است پس نظر شما با بزرگسالان و افراد بزرگتر چیست؟
اگر در یک جلسهای مردم دوستت را به باد نکوهش و ملامت قرار داده بودند شما به دفاع از او برخیزید، یا این که افراد خانواده امواج نکوهش را به سوی برادرت سرازیر کردند، شما از او دفاع کنید.
شخصی، جوانی را با یک سؤال در جلو مردم به تنگ درآورده و به او میگوید: بله فلانی! معدلت در دانشگاه چهقدر بوده است.
تو را به خدا آیا این هم سؤالی است که شخص عاقل آن را در جلو مردم میپرسد؟! در این لحظه رنگ چهره جوان میپرد.
شما او را از این تنگنا درآورده و با نرمی میگویی: فلانی چرا از امتیاز دانشگاهی او میپرسی؟ مگر میخواهی دامادش کنی یا شغلی برایش انتخاب کردهای یا... ؟ در این هنگام مردم به خنده آمده و سوالش را فراموش میکند.
یا وی جوان را بر اثر کاهش معدلش مورد سرزنش قرار میدهد. تو میگویی: برادر او را نکوهش و سرزنش نکن، رشتهاش سخت بوده است، ان شاء الله در سال آینده بهتر خواهد شد.
جلب محبت مردم فرصتهایی است که هوشیاران آنها را به دست میآورند.
إذا هبت رياحك فاغتنمها
فإن لكل خافقة سكون
«تا زمانی که باد زندگیات میوزد آن را مغتنم بشمار؛ زیرا هر حرکتی سکونی دارد».
غنیمت دان جوانا نعمت حسن جوانی را
نپنداری که این نعمت همیشه جاودان ماند
(مترجم)
عبدالله بن مسعودسبه همراه رسول خدا جراه میرفت و از کنار درختی رد شدند، رسول خدا جبه او دستور داد تا به آن بالا رفته و شاخی را از آن جدا نماید تا با آن مسواک کند.
ابن مسعود که خیلی سبک بود و جسم لاغری داشت، بالای درخت رفت و به قطع شاخه پرداخت. باد وزید و لباسش را تکان داد و پاهایش را عریان نمود، مردم مشاهده نمودند که ساق پاهایش بسیار باریک است. لذا از باریکی پاهایش به خنده افتادند.
آنگاه رسول خدا جپرسید: چرا میخندید؟ از باریکی پاهای عبدالله بن مسعود؟! سوگند به ذاتی که جانم در قبضهی اوست، این پاها در میزان از کوه احد سنگینترند [٩٧].
در این هنگام احساس عبدالله بن مسعود چه بود پس از این که مردم به او خندیدند، و سپس رسول خدا جاز او دفاع نموده و تعریف کرد.
[٩٧] احمد و ابویعلی و دیگران با سند صحیح.