با دو چشم نگاه کن
غالباً ما در مشاهده و ملاحظه و اشتباهات دیگران، چه بسا گاهی در تنبیهساختن آنها بر اشتباهاتشان بسیار ماهرانه عمل مینماییم، اما خیلی کم در مشاهده خیر و نیکی که در نزد آنهاست و در انتخاب راه درست و صوابی که آنان به آن عمل مینمایند، از خود ابداع نشان داده و از آنان تعریف مینماییم. این مثال را با معلم و دانشآموزانش مورد توجه قرار دهیم:
همه معلمین دانشآموزان کندذهن و کودن را که در تکالیفشان از خود سستی و اهمال نشان میدهد و در حضور در کلاس تنبل و کسل است مورد نکوهش قرار میدهند.
اما به ندرت یافته میشوند کسانی که از دانشآموزان کوشا، افرادی که خیلی زود به کلاس مراجعه میکنند و خط زیبایی دارند و سخنان زیبا میگویند تمجید نموده و قدردانی نمایند.
ما فرزندانمان را خیلی بر اشتباهاتشان متنبه میسازیم؛ اما وقتی کار خوبی انجام میدهند، خیلی کم آنها را به آن متوجه میسازیم.
این از جمله مواردی است که باعث از دستدادن بسیاری از فرصتهای میشود تا ما بتوانیم در دلهای مردم رخنه پیدا کرده و نفوذ کنیم.
لذا یکی از زیباترین مهارتهای سخن این است که از خیری که در نزد مردم است تمجید نماییم.
قبیله «ابوموسی اشعری» خیلی به تلاوت و حفظ قرآن توجه مینمودند و چه بسا از بسیاری از صحابه در کثرت تلاوت و خوشآوازی گوی سبقت را ربوده بودند.
باری هم رکاب آنحضرت جدر یک سفری بودند و چون صبح نمودند و دور پیامبرجگرد آمدند، رسول خدا جفرمود: همانا من دوستان اشعری را زمانی که شب قرآن تلاوت میکنند، نمیشناسم و لیکن خانههایشان را از روی این که شب قرآن تلاوت میکنند میشناسم. اگرچه وقتی در روز به خانههایشان میروند ندیدهام [١١٨].
شما چه فکر میکنید وقتی قبیله اشعری این تمجید و تعریف را در جمع مردم میشنوند، چگونه علاقه آنان نسبت به خیر بیشتر میشود.
بامگاه یکی از روزها رسول خدا جبا «ابوموسی اشعری» ملاقات نمود و به او گفت: «اگر مرا میدیدی آنگاه دیشب به قرآنخواندن تو گوش میدادم به راستی به تو آوازی از آوازهای آل داود داده شده است». ابوموسی از این سخن بسیار شادمان گردید و از خوشحالی میخواست پرواز کند. لذا گفت: اگر من میدانستم که شما به تلاوت من گوش میدهید من با اسلوب برازندهتری قرآن را برایت تلاوت میکردم [١١٩].
آری، رسول خدا جاحساساتش را پوشیده نمیکرد، بلکه آن را برای مردم ابراز میداشت و این به مثابه این سخن است که به بدکننده بگو: بد کردی و به نیکوکار بگو: خوب و نیکو کردی.
«عمرو بن تغلب» یکی از عموم صحابه بود و از ناحیه علمی به مرتبه ابوبکرسو از ناحیه شجاعت به مرتبه عمرسو از ناحیه نیروی حفظ و ذکاوت به مرحله ابوهریرهسنرسیده بود، اما قلبش سرشار از ایمان بود و رسول خدا جاین خصلت وی را احساس کرده بود.
از این جهت روزی نشسته بود که مالی برایش آورده شد تا آن را در میان برخی اصحاب تقسیم نماید و رسول خدا جیک شیوه واضح و خاصی در تقسیم اموال صدقه، غنیمت و هرنوع صدقهای که به عنوان هدیه میآمد داشتند. چنان که تقسیمش به صورت تخمینی و یا بیهدف و بدون حساب و کتاب نبود.
هرگز، کلا و حاشا.
لذا به بعضی میداد و به بعضی نمیداد.
بنابراین، به کسانی که نمیداد دل نگران شده و نکوهش میکردند و میگفتند: چرا به ما نمیدهد؟
وقتی رسول خدا جبه این امر آگاه شد، خواست این مطلب را قبل از این که بزرگ شود از دلهایشان بیرون بکشد. لذا در جلو مردم برخاست و حمد و سپاس خداوند را بیان فرمود و سپس گفت: اما بعد به خدا قسم من (از اموال صدقه و...) به برخی میدهم و به برخی نمیدهم و به کسی که نمیدهم در نزد من محبوبتر است از کسی که به او میدهم، اما از این مال به کسانی میدهم که میبینم در دلهایشان بیتابی و بیقراری وجود دارد و افرادی را به خیری میسپارم که خداوند در دلهایشان قرار داده است، از جمله آنها یکی «عمرو بن تغلب» است.
وقتی «عمرو بن تغلب» این تعریف را در جمع مردم شنید از شادمانی در پوستین خود نگنجید و هرگاه این حدیث را روایت میکرد میگفت: به خدا قسم من دوست ندارم در عوض این سخنی که از رسول خدا جشنیدهام، شتران سرخ داشته باشم [١٢٠].
باری ابوهریره آمد و از آنحضرت جسوالی پرسید و گفت: خوشبختترین انسانها در روز قیامت به شفاعت شما کیست؟ حقیقتاً سوال جالبی بود و خیلی بهتر بود از این که بپرسد قیامت کی برپا خواهد شد. لذا رسول خدا در تشویق وی فرمود: «من نیز گمان میکردم که کسی پیش از تو این سوال را نخواهد پرسید؛ آن کسی خواهد بود که خالصانه از روی قلبش بگوید: لا إله إلا الله».
سلمان فارسی یکی از بهترین صحابه و از غیر عرب بود.
بلکه فرزند یکی از بزرگان اهل فارس بود و پدرش بسیار وی را دوست میداشت و با او محبت میکرد تا جایی که از ترس، وی را در خانه محبوس میکرد، خداوند ایمان را در قلب سلمان داخل کرد.
از خانه پدرش بیرون شد و در جستجوی حق به سرزمین شام حرکت کرد. برخی مردم علیه وی تزویر نموده و او را به عنوان این که بردهای است به یک یهودی فروختند و برایش یک داستان طولانی اتفاق افتاد.
تا این که به محضر رسول الله جرسید و آنحضرت جاز او تقدیر میکرد.
روزی آنحضرت جدر محضر اصحابش نشسته بود که سوره جمعه بر وی نازل گردید و شروع به خواندن آن نمود و اصحاب گوش میدادند و رسول خدا جاین آیات را تلاوت میکرد:
﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ٢﴾[الجمعة: ٢].
«او خدایی است که در بین اعراب بیسواد پیامبری از خود آنان مبعوث کرد که مانند آنان بیسواد بود، آیات قرآن را بر آنان میخواند و آنان را از آلودگی کفر و گناه پاکیزه میکند و آیات متعالی خدا و سنت پاک و مطهر خود را به آنان یاد میدهد، در صورتی که قبل از بعثت حضرت محمد جآنها در گمراهی آشکار فرو رفته و از راه و روش صراط مستقیم منحرف بودند».
وقتی به این آیه رسید:
﴿وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ٣﴾[الجمعة: ٣].
«و حضرت محمد ج را برای هدایت اقوامی دیگر معبوث نموده است که هنوز به اینها نپیوستهاند و بعد از آن خواهند آمد».
یکی از اصحاب پرسید: یا رسول الله! آنها چه کسانی هستند؟ آنحضرت جخاموش ماند.
باز آن شخص سوالش را تکرار نمود، باز رسول خدا جبه وی جواب نداد. مرتبه سوم پرسید: یا رسول الله! آنها چه کسانی هستند؟ آنحضرت جبه «سلمان» نگاه کرد و دستش را بر شانه او گذاشت و گفت: «اگر ایمان در کهکشانها باشد افرادی از فارس به آن نایل میآیند».
[١١٨] متفق علیه. [١١٩] روایت از حاکم و اصل آن در صحیحین روایت شده است. [١٢٠] بخاری.