۷- شکایت شتر به رسول خدا ج
انصار در شهر مدینه با کمک شترها آب را از دل چاهها بیرون میآوردند، حال به قصهی زیر که راوی آن انس بن مالکس است گوش دهید:
خانوادهای انصاری شتری داشتند که به وسیلهی آن آب را از چاه بیرون میآوردند، اما این شتر به مانند سابق تن به این کار نمیداد، به همین خاطر آن خانوادهی انصاری نزد رسول خدا جآمدند و گفتند: ما شتری داریم که به وسیلهی آن آب را از چاه بیرون میآوریم، اما نمیدانیم که حالا چرا تن به این کار نمیدهد؟ اگر وضع به همین منوال پیش برود، زمینهای کشاورزی و درختان خرمایمان از فرط تشنگی از بین خواهند رفت.
رسول خدا جگفت: (برویم ببینم که آن شتر چرا تن به کار نمیدهد).
آنگاه همگی بلند شدند و به آن باغ یا مکانی رفتند که شتر برای استراحت به آنجا میرفت. دیدند که شتر در گوشهای زانو زده است. پیامبر جبه سوی آن رفت که انصار گفتند: این شتر مانند سگ، هار شده و ما میترسیم که به شما حمله کند.
پیامبر جفرمود: «هیچ آسیبی به من نمیرساند» و من از آن نمیترسم. و چون آن شتر به پیامبر جنگاه کرد، رو به روی پیامبر جحرکت کرد تا اینکه در مقابلش زانو زد، آنگاه رسول خدا جپیشانیش را گرفت و او را مشغول به کارکردن کرد، گویی هیچ وقت آنقدر تحت فرمان نبوده است.
اصحاب گفتند: ای رسول خدا، این شتر حیوان بیعقلی بیش نیست که دارد برای شما سجده میبرد، حال آنکه برای ما شایستهتر است که برای تو سر به سجده فرود بیاوریم. پیامبر جفرمود: «بشر حق ندارد که برای بشری دیگر سجده کند و اگر چنین چیزی ممکن میبود، میبایست زن برای شوهرش سجده برد، چون مرد حق زیادی به گردن همسرش دارد».
در صحیح مسلم داستان دیگری در این زمینه نقل شده بدین شرح که: پیامبر جهمراه با تنی چند از یارانش به باغ از باغهای انصار وارد شدند که ناگهان شتری را دیدند که لنگلنگان و با چشمان اشکآلود پیش پیامبر جآمد: آنگاه دستی به پیشانیش کشید و شتر را آرام کرد.
سپس گفت: «این شتر مال کیست»؟
یک جوان انصاری آمد و گفت: ای رسول خدا، این شتر مال من است.
پیامبر جفرمود: چرا نسبت به این شتری که خداوند به تو داده، مهربانی نمیکنی و در این رابطه از خداوند نمیترسی؟ چه او از تو شکایت کرده که گرسنهاش نگاه میداری و شب و روز از او کار میکشی.
آری، این است معجزهی رسول خدا جکه در هر زمان مؤید حقانیت رسالت وی است.