۲- شتر معجزهآسا
مفسران خاطرنشان کرده اند: که روزی قوم ثمود در مکانی اجتماع کردند، صالح÷به نزد آنان آمده و آنها را به دین خدای فرا خواند و نصیحت کرد و در آنجا به تبلیغ رسالت آسمانی خود پرداخت.
آنگاه قوم ثمود به وی گفتند: (اگر راست میگویی و رسول خداوند هستی) از این صخره و به صخرهای که آنجا بود اشاره کردند، شتری را برایمان بیرون بیاور که دارای صفت چنین و چنان بوده و آبستن و دراز باشد [۲۰].
صالح÷با توجه به اینکه خوب آنها را میشناخت، گفت: آیا اگر من خواستهی شما را چنان که میخواهید برآورده کنم، حاضرید که به رسالت من ایمان بیاورید؟
در واقع شرط صالح÷کاملاً واضح و غیرقابل مناقشه است. قوم ثمود شتری میخواهد: که از صخرهی روبهروی آنان بیرون بیاید و آبستن و دراز باشد و کلیهی صفاتی که آنها میخواهند در آن موجود باشد، و این امر به نظر اندیشهی نارسای بشر محال است، میتوان گفت: آنها بدین خاطر چنین شتر خاصی را مطالبه نمودند که به نظر خود، بیرونآمدن آن امری غیرممکن و محال است و صالح÷از عهدهی آن برنخواهد آمد.
(جای گلایه نیست) چرا که طاقت و توانایی فکری آدمیزاد همین اندازه است و از آن پا فراتر نمیتواند بنهد.
و از سوی دیگر صالح÷از آنها عهد گرفت و قبول شرط فوق را اساس اجابت خواستهی آنان قرار داد، در حالی که همواره میدانست و ایمان داشت به اینکه خدای سبحان وی را تحقیر و زبون نخواهد کرد، و به همین خاطر هرگز به این فکر نیفتاد: که آنچه قومش مطالبه مینمایند، تحقق آن امری امکانناپذیر باشد، بلکه قطعاً به این باور رسیده بود که انجام چنین امری بر خدای سبحان بسیار آسان است، لذا از خدای خود آن معجزه را که برای خداوند بسیار آسان و در نظر قومش محال به نظر میرسید، مطالبه و درخواست کرد.
قوم ثمود هم منتظر شدند و خود را آماده کردند تا در صورتی که صالح÷نتواند خواستهی آنها را که در اندیشهی محدود آنان غیرممکن جلوه مینمود جامهی عمل بپوشاند، وی را به باد تمسخر و ریشخند بگیرند!!
صالح÷به پروردگار خود روی آورد و به مصلای خود رفت و تا توانست برای خدای خود نماز گذارد و با حالتی آکنده از خشوع و ایمان در مقام دعا به بارگاه ملکوتی برآمد و از خداوند خواست که خواسته قومش را اجابت نماید.
و بالاخره خداوند متعال دعای صالح÷را مستجاب فرمود و شتری را با خصوصیات و شرایط پیش گفته از دل صخره بیرون آورد.
در واقع آن شتر نشانه و معجزهای از معجزات خداوند بود، چرا که نشانه همان معجزه است، و گفته میشود آن شتر بدین دلیل معجزه بوده است که صخرهای در کوه روزی از هم شکافته شد، و ماده شتری همراه با بچهاش از آن بیرون آمد.
بدیهی است که متولدشدن آن بچه شتر، برخلاف تولدهای معمولی و مرسوم بود. یکی از مواردی که آن شتر را اعجابانگیز جلوه میدهد، این است که او در یک روز تمام آبهای موجود در رود را مینوشید و بقیهی حیوانات دیگر از ترس او به آن آبها نزدیک نمیشدند.
آری، آن ماده شتر معجزهی خداوند بود، چرا که خداوند به آن «ناقۀ الله» یعنی شتر خداوند گفته است.
به عبارتی دیگر: خداوند در جملهی فوق کلمهی «ناقۀ» را به اسم خود اضافه کرده است، (و این عبارت از لحاظ نحوی، اضافهی معنوی است که هدف آن در اینجا تخصیص مضاف برای مضاف الیه است) تا انسانها بر این مهم واقف شوند که آن ماده شتر نه تنها عادی و معمولی نیست، بلکه معجزهای از طرف خداوند است.
به حاشیه نمیرویم و به صالح÷بازمیگردیم. عدهای از افراد قوم ثمود، با دیدن آن منظرهی اعجاب برانگیز به رسالت صالح÷ایمان آوردند، چه آن را امری عظیم و قدرتی خیرهکننده، و دلیلی قاطع بر صحت مقولات صالح÷یافتند، اما غالب آنها همچنان بر کفر و عناد خود استوار ماندند.
صالح÷به قوم ثمود گفت:
﴿وَيَٰقَوۡمِ هَٰذِهِۦ نَاقَةُ ٱللَّهِ لَكُمۡ ءَايَةٗۖ فَذَرُوهَا تَأۡكُلۡ فِيٓ أَرۡضِ ٱللَّهِۖ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوٓءٖ فَيَأۡخُذَكُمۡ عَذَابٞ قَرِيبٞ ٦٤﴾[هود: ۶۴].
«(صالح گفت): ای قوم من! این شتر خداست و برای شما معجزهای است (بر صدق نبوت من) پس آن را رها کنید تا در زمین (از مزارع و علفزار) بخورد و اذیت و آزاری بدان نرسانید (که اگر چنین کنید) هرچه زودتر به عذاب سختی گرفتار آیید».
و بدین ترتیب، خداوند به صالح÷فرمان داد: به قومش بگوید، از آسیبرساندن و کشتن آن ماده شتر جداً خودداری نمایند، و در عین حال آن را به حال خود بگذارند تا در علفزارها و مراتع بچرد، در غیر این صورت به زودی دچار عذاب دردناکی خواهند شد.
قابل ذکر است که در آغاز آن ماده شتر قوم ثمود را دچار تعجب و وحشت کرد. در واقع آن ماده شتر، ماده شتری بس مبارک بود، شیر آن آنقدر زیاد بود که هزاران نفر اعم از مرد و زن و کودک میتوانستند از آن استفاده نمایند. جالب آنکه در جایی که میخوابید، تمامی حیوانات دیگر از آنجا فرار میکردند، این واضح بود که آن شتر نه تنها یک شتر معمولی نبود، بلکه معجزهای از معجزات خداوند سبحان بود.
و بدینسان آن ماده شتر در میان قوم ثمود به حیات خود ادامه داد: که در اثر آن بعضی از افراد قوم ایمان آورده و اغلب آنها بر کفر و عناد خود باقی و پایدار ماندند.
رئیس کسانی که ایمان آورده بودند، نامش «جندع بن عمرو بن محلاۀ» [۲۱]بود که از جمله اشراف و شخصیتهای با نفوذ قوم ثمود به شمار میرفت. بقیهی اشراف هم خواستند که به دین صالح÷بگروند، اما مردی که به او «ذؤاب ابن عمرو» میگفتند و مردی دیگر که نامش «حباب» و صاحب بتهای قوم ثمود بود، آنها را از این اقدام بازداشتند. و هنگامی که صالح÷آنها را برحذر داشت از اینکه مبادا آسیبی به آن ماده شتر برسانند، آتش کینه و حسادت در قلبشان به جوش آمد و دیگر چشم آن را نداشتند که ببینند آن شتر دارد در چراگاهها و مراتع میچرید و یک روز در میان بر سر جوی آب میرود و از آن میآشامد.
در واقع آب یک روز به آن ماده شتر اختصاص داشت و روز بعد به قوم ثمود. گفتنی است که قوم ثمود، به اندازهی نیاز از شیر آن ماده شتر استفاده میکردند، خداوند در این باره میفرماید:
﴿قَالَ هَٰذِهِۦ نَاقَةٞ لَّهَا شِرۡبٞ وَلَكُمۡ شِرۡبُ يَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ ١٥٥﴾[الشعراء: ۱۵۵].
«گفت: این ماده شترى است (که به خواست پروردگار به عنوان معجزه از دل کوه بیرون آمد)؛ سهمى از آب اینجا، از آن اوست و سهم روز معینى، از آن شما».
میتوان گفت که: آن ماده شتر وسیلهای برای امتحان قوم ثمود بوده است، تا روشن شود که آیا آنان به رسالت صالح÷ایمان میآورند یا نه؟ (گرچه خداوند نسبت به عملکردهای آنان آگاهتر است).
خدای تبارک و تعالی به صالح÷فرمود: ﴿فَٱرۡتَقِبۡهُمۡ﴾یعنی: منتظر باش ﴿وَٱصۡطَبِرۡ ٢٧﴾یعنی: در قبال تمسخر و اذیت آنان صبور باش.
چه به زودی از جریان امورات آگاه خواهی شد. همچنین خداوند به او فرمود:
﴿وَنَبِّئۡهُمۡ أَنَّ ٱلۡمَآءَ قِسۡمَةُۢ بَيۡنَهُمۡۖ كُلُّ شِرۡبٖ مُّحۡتَضَرٞ ٢٨﴾[القمر: ۲۸].
«به آنان بگو: که آب میان ایشان و شتر قسمت بندی شده و هر آشامیدنی آماده شده، یک روز بهرهی شتر و یک روز بهرهی ایشان باشد».
به رغم آشکاربودن این مورد که آن ماده شتر، یک شتر معمولی نیست، بلکه نشانهای از جانب خداوند است، قوم ثمود از ابراز تنفر نسبت به صالح÷دست کشیده و در عوض از آن ماده شتر متنفر شدند. لذا توطئههایی علیه آن ماده شتر چیده شد. مورخان و مفسران ذکر کردهاند که:
«در میان قوم ثمود زنی به نام «صدوقه» دختر محیا، پسر زهیر، پسر مختار که از لحاظ امکانات مالی و اصل و نسب قومی از وضعیت مطلوبی برخوردار بوده و در عین حال شوهرش به دین صالح÷گرویده و مؤمن شده بود که این امر بعدها موجب جدایی وی از شوهرش گردید، پسرعموی خود «مصرع» را فرا خوانده و به او قول داد که اگر بتواند، آن ماده شتر را به قتل برساند، خود را در اختیار وی خواهد گذاشت.
و همچنین پیرزن کافر دیگری به نام «عنیزه» دختر غنیم پسر مجلز، ملقب به «امغنه» یا «امعثمان» که از شوهرش «دؤاب بن عمرو» یکی از رؤسای قوم ثمود، دارای چهار دختر بود، آنها را به شخصی به نام «قدار پسر سالف» نشان داده و گفت: اگر بتوانی کار آن ماده شتر را تمام کنی؟ هرکدام از این دخترها را که بخواهی، آن را به تو خواهم داد [۲۲].
لذا مصرع و قدار به سرعت در پی کشتن آن ماده شتر برآمدند و برای این کار سعی کردند، رضایت و همکاری قوم خود را جلب نمایند. این بود که پس از تلاش و کوششهای فراوان، هفت نفر به قاطبهی آنها پیوستند و بدین ترتیب یک جمعیت نُه نفری را تشکیل دادند که در گفتهی خدای سبحان از آن یاد شده:
﴿وَكَانَ فِي ٱلۡمَدِينَةِ تِسۡعَةُ رَهۡطٖ يُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا يُصۡلِحُونَ ٤٨﴾[النمل: ۴۸].
«در شهرستان (ثمود) نُه گروه بودند که در زمین فساد میکردند و به دنبال نیکوکاری نبودند».
این جمعیت با تلاش فراوان سعی کردند همکاری بقیهی افراد قوم را به سوی خود جلب نمایند و (با چربزبانی و ذکر دلایل پوچ و واهی) کشتن آن ماده شتر را در پیش چشمان آنها زینت بخشیدند و به برپایی نشستی مهم و اضطراری همت گماردند.
هنگامی که شب فرا رسید و همه جای شهر ثمود را فرا گرفت، کافران یقین پیدا کردند که از هر گزندی مصون هستند، در داخل یکی از قصرها مشعلها را روشن کردند و گرد هم آمدند و در حالی که دایرهوار نشسته بودند مشغول بادهگساری گردیدند.
تمام رؤسای قوم ثمود در این جلسهی خطرناک حضور یافته بودند. آن جلسه در بین ایشان برپا شد و گفتگویی طولانی مدت میان آنها درگرفت. یکی از کافران گفت:
﴿أَبَشَرٗا مِّنَّا وَٰحِدٗا نَّتَّبِعُهُۥٓ إِنَّآ إِذٗا لَّفِي ضَلَٰلٖ وَسُعُرٍ ٢٤﴾[القمر: ۲۴].
«آیا انسانی از خودمان را پیروی کنیم که تنها (و بدون قوم و عشیره) هم هست؟ در صورت پیروی از او، ما گمراه و دیوانه خواهیم بود».
و دیگری گفت:
﴿أَءُلۡقِيَ ٱلذِّكۡرُ عَلَيۡهِ مِنۢ بَيۡنِنَا بَلۡ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٞ ٢٥﴾[القمر: ۲۵].
«آیا از میان همهی ما وحی به او داده شده است؟! (نه چنین نیست) بلکه او بسیار دروغگو و خودخواه است».
و آنها همچنان مشغول شرابخوردن بودند، پس از گفتگو در بارهی صالح÷از او دست برداشته و به مسألهی آن ماده شتر پرداختند، یکی از کافران گفت: اگر فصل تابستان فرا برسد، آن ماده شتر از ترس گرما به وادی مرطوب و خنک پناه میبرد و با این کار حیوانات و مواشی ما را از آنجا به سوی فضای گرم فراری میدهد.
کافر دیگری گفت: اگر فصل زمستان فرا برسد، آن ماده شتر در جستجوی جای گرمی برمیآید و در نتیجه موجب ترس و فرار چهارپایان ما از آن مکان گرم میشود و ناگزیر آنها در معرض امراض فصل سرمای زمستان قرار میگیرند.
کلیهی کافران حاضر در آن جلسهی شوم، غرق در بادهنوشی و مَیخوارگی شده بودند و پیالههای شراب به دور آنها میگردید و در دستهای نوشندگان تکان میخوردند.
سپس یکی از حاضران مجلس دستور داد، کسی حرف نزند تا بتواند به خوبی برای این مسأله چارهاندیشی نماید، آنگاه همگی سکوت را اختیار کردند.
سپس آن مرد مست، سکوت حاضران را شکست و گفت: تنها یک راه حل وجود دارد.
گفتند: چه راه حلی؟
گفت: اینکه آن ماده شتر را بکشیم، بعد از آن هم صالح را به قتل برسانیم.
آنگاه حاضران شروع به بدگویی از صالح÷کردند، یکی از آنها گفت: این صالح و شترش و کسانی که به وی ایمان آوردهاند، چقدر مایهی درد سر و ناراحتی اسباب زحمت ما بودهاند؟!
آری، تنها راه علاج همین است، آن ماده شتر را میکشیم و میگوییم: مردی ستمگر از ستمگران شهر ثمود که دائماً مست و در پی فساد در زمین است با کمک همدستانش آن ماده شتر را به قتل رسانیده است!
[۲۰]- قصص الأنبیاء، ابن کثیر، ص ۱۰۳. [۲۱]- قصص الأنبیاء ابن کثیر، ص ۱۰۳، چاپ مؤسسهی دار الکتاب حدیث کویت. [۲۲]- تاریخ طبری.