۳- بازگشت
سالها به سرعت پشت سر هم سپری شدند، ده سال از خروج عزیر÷از بابل سپری شده بود، در حالی که در طی این مدت همسر و پسرانش منتظر مشیت خدای متعال بودند که زمینه و فرصت خروج از بابل را برای آنها آماده کند تا در بیت المقدس به عزیر÷ملحق شوند، اما انتظارشان طول کشیده و اتفاقی نیفتاده بود، سالها یکی پس از دیگری سپری شدند تا اینکه به چهل سال رسید و هنوز بنی اسرائیل از بابل خارج نشده و خبری هم از عزیر÷در دست نیست، تا اینکه مردم او را فراموش کرده و از بازگشت به سرزمین بیت المقدس مأیوس شدند.
چهل سال برای تغییر یافتن وضعیتهای زیادی کافی به نظر میرسد، این بود که همه چیز عوض شده و نسلها تغییر یافته و پراکنده شده بودند و در گیر و دار امنیت و آرامش در میان بنی اسرائیل، دختری بسیار زیبا روی و قشنگ به دنیا آمد که از هوش و ذکاوت سرشاری برخوردار بود، تا جایی که هم از نظر زیبایی و هم از لحاظ ذکاوت از تمام دختران هم عصر خود برتر بود، همین که پادشاه بابل او را دید، از او تقاضای ازدواج کرد، در نتیجه با او ازدواج کرد و شدیداً به او علاقمند شد، آن زن بنی اسرائیلی در نزد پادشاه مقامی بلندمرتبه یافت و بعد از مدتی خداوند پسری زیبا به آنها بخشید که این امر موجب علاقهی بیشتر پادشاه بابل به آن زن و نفوذ او در قلب پادشاه شد. آن زن در پادشاه تأثیر زیادی داشت، به همین خاطر پادشاه بنی اسرائیل به داخل قصر نفوذ نمودندو تورات را به پسرش آموختند، تمامیت خاندان مادرش آن پسر را دوست میداشتند و این امر باعث شد تا علما و زاهدان، ازدواج پادشاه با آن زن بنی اسرائیلی را خوشیمن و بابرکت بدانند، چه بعد از آن از احترام زیادی برخوردار شدند و در قصر هم نفوذ به سزایی کردند، در واقع آنان به منزلهی وزرای پادشاه و در میان خدم و حشم و مشاورانش به عنوان با نفوذترین و محترمترین افراد تلقی میشدند.
سالها گذشتند در حالی که روز به روز شرایط و احوال بنی اسرائیل بهتر و خوبتر میشد، بالاخره روز مرگ پادشاه فرا رسید و پسرش که علاقهی زیادی به قوم مادرش بنی اسرائیل داشت و تورات را از آنها فرا گرفته بود، جای او را گرفت.
و همچنین روزی آمد، که در آن مادر نشست و برای پسرش در بارهی سرزمین بنی اسرائیلی و اینکه همچنان ویران است و جهت عمران و آبادسازی آن نیاز به فرزندان بنی اسرائیلی است، صحبت کرد.
و در این روز مشهور و معروف برای بنی اسرائیل، که بعد از گذشت هفتاد سال از خروج عزیر÷از بابل فرا رسید، مأموران در خیابانهای بابل بانگ زدند که: در میان بنی اسرائیلیان هرکس که دوست دارد به وطن خود بازگردد، میتواند چنین کند و در این راستا مانعی نیست.
آنگاه بنی اسرائیل به سوی بلاد خود مهاجرت کردند و در آنجا با دیدن آثار تخریب و ویرانی، وحشتزده شدند، اما کمر همت بستند و به آبادسازی آن پرداختند به طوری که اول از پاکسازی و نظافت شروع کرده و سپس به زراعت و کشت و کار و ساختن خانه مشغول شدند و در یک کلام آنچنان سر و سامانی به آن دیار بخشیدند که قابل توصیف نیست!
اکنون همگی آنها آزاد بودند و تحت ذلت و حقارت هیچ احدی به سر نمیبردند. با گذشت مدت سی سال سرزمین بنی اسرائیل آباد شد و ثمرات و زراعتشان به بار نشست و آثار فجیع ویرانی به طور کلی از چهرهی آن دیار محو شد و دیگر یادی از آن هم نمیشد.