چشم اندازی به معجزات پیامبران

فهرست کتاب

۱- فراینده معجزه

۱- فراینده معجزه

گفتنی است، فرایند معجزه نه تنها گامی است در راستای تأیید رسالت رسولان و پیامبران که انسان‌ها و ملت‌ها را جمعاً به چالش و مبارزه فرا می‌خواند، و در این راه آن‌ها گوشزد می‌کند که می‌توانند به یکدیگر کمک نمایند.

اما بی‌تردید انسان‌ها از رویارویی با آن همیشه و در همه حال عاجز و ناتوان مانده و خواهند ماند. علت مبارزه طلبی در فرایند معجزه این است که کافران و انسان‌های ملحد نگویند: پیامبری آمده و مدعی رسالت و نبوت است و حال معجزه‌ای ارائه می‌دهد: که ما در آن مهارت نداریم، اگرچه ما هم فن مربوط به آن را یاد گرفته بودیم، عملی بمانند این معجزه را انجام می‌دادیم. بنابراین، اولین مقوله‌ای که بایستی حتماً در یک معجزه لحاظ شود این است که عمل‌کردی باشد که در میان انسان‌ها رایج و غالباً با آن آشنایی داشته باشند. سپس از آن، فراخوانی آن‌ها جهت انجام آن امری معقول به نظر می‌رسد، گرچه هرگز نمی‌توانند مانند پیامبران به انجام چنین معجزاتی مبادرت ورزند.

در یک تعبیر روشن از معنای «تحدی» یا «مبارزه‌طلبی» می‌توان گفت: «فرایندیست که روحیه‌ی نیروهای معارض که همان کفار یا غیر مؤمنان هستند را جهت واردشدن به میدان مبارزه و رقابت تحریک می‌نماید».

این مبارزه‌طلبی به صورت علنی انجام می‌گیرد تا روحیه‌ی معارضان در مقابل ملأ عام تحریک شده و از هیجان لازم برخوردار بوده و تا حد ممکن در صدد انجام‌دادن عملکردی به‌سان معجزه برآیند.

گاهی اوقات، علنی‌بودن مبارزه‌طلبی در مقوله‌ی معجزه، بستری را برای نیروهای معارض فراهم می‌نماید که در آن، آن‌ها می‌تواند به گردآوری انرژی‌ها و توانمندی‌ها و بسیج‌شدن عمومی جهت رقابت با آن، بپردازند. با این حال علی‌رغم تمامی اقدامات فوق از انجام عملکرد به‌سان معجزه عاجز و ناتوان هستند.

و از آنجا که صالح÷جهت تقویت و تأیید رسالت آسمانی خود، نیازمند یک معجزه است، بر ما لازم می‌آید: که مفهوم معجزه را دریابیم و در یک کلام بدانیم که معجزه چیست؟

«مفهوم معجزه آن است که خداوند سبحان، قدرت انجام امری خارق العاده را به رسولان خود ببخشد تا به وسیله‌ی آن، صدق رسالت آن‌ها برای همگان ثابت شود. در این زمینه پیامبرانبه اقوام خود می‌گویند: «ما به کاری که شما در آن مهارت یافته اید، آشنا و واقف نیستیم، با این حال کاری را انجام می‌دهیم که شما از انجام آن ناتوان می‌مانید، و ضمناً ما شما را فرا می‌خوانیم که همگی بسیج شوید و برای رقابت با ما از یکدیگر یاری بجویید، اما هرگز قادر نخواهید بود که به‌سان ما چنین عملکرد خارق العاده‌ای را انجام دهید، بی‌گمان این خود دلیلی بر صحت تبلیغ و رسالت آسمانی ماست، اگر که شما دلیل، کم آورده‌اید و در اقوال ما تردید دارید» [۱۸].

حال به صالح÷بازمی‌گردیم که خداوند سبحان، وی را به سوی قوم ثمود مبعوث داشت.

قابل ذکر است، ثمود قبیله‌ی بزرگی بود که به پرستش بت‌ها روی آورده بودند، به همین خاطر خداوند سبحان، سرور ما حضرت صالح÷را به سوی آنان فرستاد، صالح÷به قوم خود گفت:

﴿يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُ[هود: ۶۱].

«ای قوم من! خدا را بپرستید که معبودی جز او برای شما وجود ندارد».

آری، صالح÷همان عبارتی را گفت: که هر پیامبری آن را به قومش می‌گوید، این عبارت، هرگز تبدیل و تغییر نمی‌پذیرد.

﴿ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُه[هود: ۶۱].

«خدا را بپرستید که معبودی جز او برای شما وجود ندارد».

دعوت صالح÷نه تنها برای قومش یک امر ناگهانی بود که در اجتماع آنان تکان و لرزش شدیدی را پدیید آورد، چرا که صالح÷خدایان قومش را بی‌ارزش خوانده و از پرستش آن‌ها منع شان کرده و به آن‌ها امر می‌کرد که خدای یگانه را عبادت نمایند.

صالح÷قبل از بعثت در میان قومش به انسانی حکیم و پاک و خیرخواه، معروف بود و عموم آن‌ها به وی احترام می‌گذاشتند، از همین روی افراد قومش به صالح÷گفتند:

﴿قَالُواْ يَٰصَٰلِحُ قَدۡ كُنتَ فِينَا مَرۡجُوّٗا قَبۡلَ هَٰذَآۖ أَتَنۡهَىٰنَآ أَن نَّعۡبُدَ مَا يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِي شَكّٖ مِّمَّا تَدۡعُونَآ إِلَيۡهِ مُرِيبٖ ٦٢[هود: ۶۲].

«گفتند: ای صالح! پیش از این مایه‌ی امید ما بودی، آیا ما را از پرستش چیزهایی که پدرانمان می‌پرستیده‌اند نهی می‌کنی؟ ما راجع بدانچه ما را بدان دعوت می‌کنی به شک و تردید عجیبی گرفتار آمده‌ایم! (مگر می‌شود که خدا را به یگانگی پرستید و بدون میانجی‌گری بُتان و شفیعان به خدا تقرب جست؟! این غیرممکن است)».

در واقع آن‌ها خوش نداشتند که صالح÷مقولات فوق را به آن‌ها بگوید و گفتند: ما امید داشتیم که صالح÷از هر جهت انسان خوبی خواهد شد. چون انسانی فرزانه و عاقل و راستگو و اندیشمند است، اما حال می‌بینیم که چنین مقولاتی را می‌گوید، واقعاً که انسانی مانند او بعید است که چنین حرف‌هایی را بزند، در واقع ای صالح تو همه‌ی امیدهای ما را که به تو داشتیم نقش بر آب کردی!!

آیا تو ما را از پرستش آنچه پدرانمان پرستیده‌اند، نهی می‌نمایی؟

قوم صالح÷همواره از مسأله‌ای که حقانیت آن ثابت و پذیرش آن امری واجب و ضروری به نظر می‌رسید، ابا داشتند و از اینکه برادرشان «صالح÷» آن‌ها را به عبادت خدای یگانه دعوت می‌کرد، مدهوش و بهت‌زده می‌شدند!!

در واقع آن‌ها در جواب صالح÷جز اندیشه و مقولات تکراری، چیزی نداشتند که بگویند، لذا دعوت صالح÷آن‌ها را کاملاً عصبانی و مدهوش ساخته بود، چون خدایی که صالح÷می‌خواست آن‌ها را از پرستش آن دور نماید، همان خدایی بود که پدران و اجدادشان آن را می‌پرستیدند.

و بدین ترتیب، صالح÷آن دیوار جهالتی را که قومش در سایه‌ی آن می‌نشستند، درهم شکست و عادت‌های مخرب و آداب و رسوم کهنه را که بر عقلانیت آن‌ها تسلط یافته و وادارشان کرده بود: که بدون تفکر و اندیشه‌ورزی جدیدی، شب را به روز و روز را به شب برسانند، نابود کرد.

قوم صالح÷عقلانیت و ذهنیت خود را از پدیده «تفکر و تعمق» بازداشته بودند و دست آخر، چون صالح÷عقلانیت آن‌ها را برانگیخت تا فکر نمایند و در مسأله‌ای که ماهیت آن کاملاً واضح است بیندیشد. بسیار ناراحت و خشمگین شدند.

آنان از یک طرف متحیر به نظر می‌رسیدند و از طرف دیگر خشمگین، و از یک سو به پرتگاه «ناامیدی» افتاده بودند و از سوی دیگر به سیاه‌چال «بی‌ثباتی و بی‌فکری».

خلاصه آن‌ها نمی‌دانستند که دارند چه می‌گویند، چون بر سر دوراهی گیر کرده بودند، یا بایستی ذهنیت خود را بازمی‌کردند و به دعوت صالح÷ایمان می‌آوردند، یا اینکه ذهنیت خود را رها می‌کردند تا به پدیده و آفت «تحجرگرایی» دچار شود و فقط افکار و خرافات قدیم و عادات وهمی و رسوم جا افتاده در مغزشان را بپذیرد و از محدوده‌ی آن‌ها پا فراتر ننهد، تا جایی که جاهلیت مطلق را برای آن‌ها به ارمغان بیاورد.

دعوت صالح÷برای آن‌ها، به مانند خورشید واضح بود، چرا که آن دعوت در اصل دعوت برای توحید خداوندی بود و از سویی دیگر، پیام‌آور آزادی عقل و تفکر و اراده بود.

صالح÷به آنان گفت:

﴿ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُ[هود: ۶۱].

«خدا را بپرستید که معبودی جز او برای شما وجود ندارد».

سپس نعمت‌های خداوند را برای آن‌ها متذکر می‌شد:

﴿وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ جَعَلَكُمۡ خُلَفَآءَ مِنۢ بَعۡدِ عَادٖ وَبَوَّأَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورٗا وَتَنۡحِتُونَ ٱلۡجِبَالَ بُيُوتٗاۖ فَٱذۡكُرُوٓاْ ءَالَآءَ ٱللَّهِ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِينَ ٧٤[الأعراف: ۷۴].

«وزمانی را به یادآورید که (پروردگار،) شما را جانشینان قوم عاد قرار داد و شما را در زمین مستقر نمود؛ چنانچه در دشت‌هایش کاخ‌هایی بنا می‌کنید و در کوه‌هایش خانه‌های (سنگی و بزرگی) می‌تراشید. پس نعمت‌های الهی را به یادآورید و در زمین به فساد و تبهکاری نپردازید» [۱۹].

به همین خاطر صالح÷با گفته‌ی خود آن‌ها را اینگونه ارشاد فرمود:

﴿أَتُتۡرَكُونَ فِي مَا هَٰهُنَآ ءَامِنِينَ ١٤٦ فِي جَنَّٰتٖ وَعُيُونٖ ١٤٧ وَزُرُوعٖ وَنَخۡلٖ طَلۡعُهَا هَضِيمٞ ١٤٨[الشعراء: ۱۴۶- ۱۴۸].

«آیا (چنین تصور می‌کنید که جهان سرای جاودانگی است) و شما در نهایت امن و امان در ناز و نعمت جهان رها شوید؟ در میان باغ‌ها و چشمه‌سارها، و در میان کشتزارها و نخلستان‌هایی که میوه‌های نرم و شاداب و رسیده دارند»؟

و هنگامی که با صالح÷به مخالفت برخاستند و گفتند: ما تو را به عنوان مردی اندیشمند و خردمند می‌شناسیم، اما حال نمی‌دانیم چرا این سخنان را می‌گویی؟ صالح÷با مهربانی به آنان گفت:

﴿قَالَ يَٰقَوۡمِ أَرَءَيۡتُمۡ إِن كُنتُ عَلَىٰ بَيِّنَةٖ مِّن رَّبِّي وَءَاتَىٰنِي مِنۡهُ رَحۡمَةٗ فَمَن يَنصُرُنِي مِنَ ٱللَّهِ إِنۡ عَصَيۡتُهُۥۖ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيۡرَ تَخۡسِيرٖ ٦٣[هود: ۶۳]. «(صالح) گفت: ای قوم من! به من بگویید اگر من دلیل روشنی از سوی پروردگار داشته باشم و او از سوی خویش رحمتی (همچون نبوت) به من داده باشد و با این حال من از او نافرمانی کنم، چه کسی مرا در برابر پروردگار یاری می‌رساند؟ پس شما جز به زیان و ضرر من نمی‌افزایید».

به آنان گفت: اگر حرف‌های من درست از آب درآمد، آن وقت چه فکر می‌کنید؟ و در پیشگاه خداوند چه عذر و بهانه‌ای می‌آورید؟ اصلاً چگونه از عذاب و قهر وی خلاصی می‌یابید، در حالی که از من می‌خواهید از فراخوانی شما به سوی طاعت و عبادت وی، دست بردارم؟!

در واقع من هرگز نمی‌توانم چنین کاری بکنم و خوب می‌دانم که اگر از امر دعوت تبلیغ دین الهی دست بکشم، هیچ یک از شما نمی‌تواند مرا از عقاب الهی رهایی بخشد. لذا به طور پیوسته شما را به سوی خداوند یگانه و بی‌شریک فرا می‌خوانم، تا اینکه نهایتاً خداوند در بین من و شما قضاوت نماید.

اما پس از این سخنان قوم صالح÷وی را متهم کردند که دارای سحر است و یا طلسم شده و نمی‌داند چه می‌گوید.

و بدین ترتیب آنان چنین مقولاتی را به صالح÷می‌گفتند و از چپ و راست سد راهش می‌شدند، اما صالح÷خسته نمی‌شد و شب و روز آن‌ها را دعوت می‌کرد و از اینجا و آنجا برای آن‌ها دلیل و حجت می‌آورد، تا شاید از اعمال زشت و شرک‌آلود دست بردارند و به راه حق گرایش پیدا کنند.

صالح÷از آن‌ها خواست: که از خداوند سبحان طلب مغفرت و آمرزش نمایند و به درگاه وی توبه کنند و از اعمال شرک‌آمیز خود دست بردارند و به پرستش وی روی آورند، تا بلکه مشمول باران رحمت و مغفرت الهی قرار گرفته و به سرزمین خوشبختی واقعی سوق داده شوند و به آنان گفت: «قطعاً خدای من نزدیک و اجابت‌کننده‌ای دعا است».

اما تمامی این تلاش‌ها بی‌ثمر بود، در آن سوی صالح÷احساس کرد: که این کار جداً سخت و طاقت‌فرسا شده و روال آن رو به جهت بدتر است، زیرا هروقت که آنان را به سوی عبادت خدای سبحان فرا می‌خواند، آنان به سبک جاهلیت خود با صالح÷شروع به مجادله و مناظره‌ای طولانی کرده و از پذیرش حق خودداری می‌کردند. در واقع در چنین جدال‌هایی استدلال و حجت‌آوردن و روشن‌بودن مسأله کارآیی ندارد، چون طرف دیگری که در این گفتگو سهیم است، خداوند بر عقلانیتش مُهر زده، به طوری که قادر به تجدید فکر و اندیشه‌ی نوین نیست. لذا تنها چیزی که در این گیر و دار می‌تواند آن‌ها را عاجز و بی‌پاسخ گرداند، فرایند «معجزه» است، معجزه‌ای که برخلاف قوانین و قواعد مدون در نزد آن‌ها باشد و در یک کلام، بتواند به جدال آن‌ها پایان دهد.

و این بود که دست آخر آن‌ها خود، به این موضوع اشاره کرد و گفتند:

﴿مَآ أَنتَ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا فَأۡتِ بِ‍َٔايَةٍ إِن كُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ١٥٤[الشعراء:۱۵۴].

«اگر راست می‌گویی نشانه و آیتی بیاور!».

از صالح÷درخواست کردند تا جهت تأیید و تصدیق رسالت خود، برای آن‌ها عملکردی خارق العاده انجام دهد.

[۱۸]- معجزات الرسول، اثر شیخ محمد متولی شعراوی. [۱۹]- قصص الأنبیاء، ابن کثیر، ص ۱۰۰ – ۱۰۲.