چشم اندازی به معجزات پیامبران

فهرست کتاب

۱- بارداری و تولدی معجزه‌آسا

۱- بارداری و تولدی معجزه‌آسا

یک روز مریم -- از دوستانش عقب ماند و به تنهایی برای پرکردن کوزه‌ی آب به سرچشمه رفت. در اثر این تنهایی خود به خود دچار دلهره و اضطراب شد، لذا به سرعت کوزه را پر کرد و راه بازگشت را در پیش گرفت، او در طی راه، ادعیه و اذکار مربوط به نماز را پیوسته تکرار می‌کرد که ناگهان با جوانی نورانی و خوش‌سیما که گویی از دل زمین بیرون آمده، مواجه شد.

مریم با دیدن آن جوان، دچار وحشت و ترس شدیدی شد، و گمان کرد که او نیت بدی در سر دارد، به همین خاطر گفت:

﴿إِنِّيٓ أَعُوذُ بِٱلرَّحۡمَٰنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّٗا ١٨[مریم: ۱۸].

«(مریم لرزان و هراسان) گفت: من از (سوء قصد) تو به خدای مهربان پناه می‌برم، اگر از پرهیزگاران هستی (بترس که من به خدا پناه برده و او کس بیکسان است)».

و جالب آنکه آن جوان کسی نبود جز «جبرئیل÷» و به محض آنکه اضطراب و دلهره‌ی مریمرا مشاهده کرد، گفت:

﴿إِنَّمَآ أَنَا۠ رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَٰمٗا زَكِيّٗا ١٩[مریم: ۱۹].

«جبرئیل گفت: من فرستادۀ پروردگارت هستم تا به تو پسر پاکیزه‌ای ببخشم».

مریمدر گفته‌ی جبرئیل÷حیران و سرگردان ماند و ترسید: که او انسانی باشد که می‌خواهد نیت شومی را اعمال کند، به همین خاطر می‌خواست فرار کند که الهام خداوندی بر دلش افتاد و او را اطمینان و آرامش بخشید، از سوی دیگر ملایکه‌ها را دید: که در طرف راست و چپش به صف ایستاده‌اند، با دیدن این صحنه تا اندازه‌ای آرامش خاطر به دست آورد و رعب و وحشت از چهره‌اش رخت بربست.

ملایک گفتند:

﴿يَٰمَرۡيَمُ إِنَّ ٱللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٖ مِّنۡهُ ٱسۡمُهُ ٱلۡمَسِيحُ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ وَجِيهٗا فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَمِنَ ٱلۡمُقَرَّبِينَ ٤٥[آل عمران: ۴۵].

«ای مریم! الله تو را به فرزندی نوید می‌دهد که با نامِ مسیح، عیسی بن مریم شناخته می‌شود و در دنیا و آخرت. بلندمرتبه و بزرگوار و از زمره‌ی مقربان است».

آنگاه مریم -- خطاب به خداوند سبحان گفت:

﴿قَالَتۡ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَٰمٞ وَلَمۡ يَمۡسَسۡنِي بَشَرٞ[مریم: ۲۰].

«مریم گفت: مرا چگونه پسری باشد، در حالی که هیچ مردی مرا لمس نکرده».

جبرئیل÷گفت:

﴿کذَٰلِک ٱللَّهُ یخۡلُقُ مَا یشَآءُۚ إِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا یقُولُ لَهُۥ کن فَیکونُ ٤٧[آل عمران: ۴۷]. (جبرئیل) گفت: هرچه را که خداوند بخواهد اینگونه می‌آفریند، و هنگامی که اراده‌ی چیزی را کند، فقط می‌گوید: پدید آی، پس (آن چیز بی‌درنگ) پدید می‌آید».

مریم -- این خبر مهم را با شادی توأم با ترس دریافت کرد، چه ملایک وی را به پسر مبارک و نورانی‌ای بشارت دادند: که در آینده‌ای نه چندان دور پیامبر بنی اسرائیل می‌شود، واقعاً که این چه خوب و عالی است!

مریم -- سرش را به طرف جبرئیل÷بلند کرد و گفت: من هم حرفی ندارم هرچه را که خداوند به صلاح می‌داند، انجام دهد.

پس از آن جبرئیل÷جلو آمد و در پهلویش دمید و سپس همراه با ملایک دیگر آنجا را ترک گفتند.

اتفاقی که برای مریم -- افتاد بس مهم و تاریخی بود، چون نمونه‌ی آن قبلاً برای هیچ زن دیگری اتفاق نیفتاده بود، اکنون جنین داشت در شکمش حرکت می‌کرد و چیزی نمانده بود که آبرویش برود، حال آنکه او در طول مدت زندگانی پاک و عفیف و عذرا بوده است.

دیگر تحمل این وضعیت، آن هم در شهر ناصریه، برایش خیلی دشوار بود، به همین خاطر، فوراً به جانب کوه‌های «حبرون» رهسپار شد، تا در این رابطه با خاله‌اش «الیصابات» – همسر زکریا÷– درد دل نموده و مشورت نماید، زیرا در این شرایط او بهترین کسی بود که می‌توانست قابل اطمینان باشد.

پس از آنکه خداوند، دعای زکریا را مستجاب نمود، الیصابات پیر هم باردار شده بود، مریمو او، پس از ملاقات با یکدیگر، ماجرای باردارشدن عجیب و غریب خود را برای یکدیگر تعریف کردند. آن‌ها برای مدت سه ماه در آنجا یعنی در آن خانه‌ی آرام واقع در دامنه‌ی کوه، ماندگار شدند. روزی که آن‌ها به خواب رفته بودند، به طور ناگهانی ندای آسمانی توجه آن‌ها را به خود جلب کرد که می‌گفت: به زودی عیسی و یحییمشترکاً در راستای تحقق بخشیدن به آرمان و هدف خداوند گام برخواهند داشت. با شنیدن این خبر هردو تسلای خاطر و آرامشی خاص پیدا کردند.

بالاخره مریمعذرای نورانی – که در آن وقت در دنیای جدیدی زندگی می‌کرد و رابطه‌اش با خداوند مستحکم‌تر شده بود – به شهر ناصریه باز گشت. وی از یک سو دلهره و اضطراب داشت و از سوی دیگر شادکام و خرسند به نظر می‌رسید و به تناسب این دو حالت پیوسته به فکر فرو می‌رفت.

پس از تفکرات طولانی به این نتیجه رسید: که بهتر است اتفاق پیش آمده و جریان حاملگی خود را (توسط فرد مطمئنی) با پسرعمویش «یوسف نجار» در میان بگذارد، چه او با علاقه‌ی خاصی به مریماهتمام و توجه داشت و در حق او بسیار نیکی می‌کرد. و این کا را هم کرد. این خبر بسان غرش رعد و برقی بر قلبش فرو افتاد و با آنکه نسبت به عفت و پاک‌دامنی مریمهیچ شکی نداشت، اما تا اندازه‌ای به شک و تردید افتاد و با افکاری آشفته و مضطرب به خانه بازگشت و به بستر خواب رفت، ولی هرچه کرد خوابش نیامد، زیرا خبر باردارشدن مریماو را بدجوری به خود مشغول ساخته بود. اما خوشبختانه در همان شب الهام الهی به دلش افتاد: که مریمپاک است و نباید در عفیف‌بودن او کوچکترین تردیدی به خود راه دهد، در نتیجه به هنگام سپیده‌دم صبح از خواب برخاسته به جانب کوه‌های حبرون روان شد، همین که به منزل همسر زکریا÷رسید، به مریمگفت: «از اینکه در وهله‌ی اول نسبت به تو دچار شک و تردید شدم، از تو معذرت می‌خواهم. و حال دوست دارم که به منزل من بیایی تا من در آنجا به خدمت تو بپردازم (و این خیر بزرگ را نصیب شوم). و مطمئن باش که من راز حاملگی تو را کتمان خواهم کرد».

مریمپیشنهاد یوسف را قبول کرد و عازم خانه‌ی وی شد تا مدت حمل را در آنجا به اتمام برساند. و چون مریمبه نُه ماهگی دوران بارداری رسید و کم کم درد زایمان به سراغش آمد، یوسف دلش به حال او سوخت و تصمیم گرفت: او را به جایی دور از ناصریه انتقال دهد، تا از قیل و قال‌های مردم در امان باشد، او با جدیت و سعی فراوان در حق مریمخوبی می‌کرد و مواظب بود که رازش برملا نشود.