چشم اندازی به معجزات پیامبران

فهرست کتاب

۲- بازگشت به مکه

۲- بازگشت به مکه

حضرت رسول جاز بالای آسمان هفتم به سوی آسمان دنیا فرود آمد، آنگاه به پایین خود نگاه کرد، شعله‌های آتش و دودهایی را مشاهده کرد و سرو صدایی را شنید، به همین خاطر گفت: «ای جبرئیل! اینان چه کسانی هستند»؟

جبرئیل÷گفت: این‌ها شیاطینی هستند که در اطراف دل‌های فرزندان آدم می‌چرخند تا اینکه آن‌ها را از تفکر در ملکوت آسمان‌ها و زمین بازدارند، و متأسفانه غالب انسان‌ها اینگونه دستخوش افکار شیطانی می‌شوند و اگر دستخوش تحولات شیطانی نمی‌شدند، مسایل و موارد اعجاب برانگیزی را مشاهده می‌کردند.

رسول خدا جهمچنان در حال فرودآمدن بود تا اینکه به بیت المقدس رسید، در آنجا پیامبران را مشاهده کرد که گردهم آمده و منتظر «نماز» هستند. به آن‌ها سلام کرد و آن‌ها هم به او سلام کردند و چون وقت نماز فرا رسید، انبیا جهت ادای آن قیام کردند و جبرئیل÷آمد و دست پیامبر جرا گرفت و او را به جایگاه «امام» برد و به او گفت: می‌بایست نماز را برای پیامبران، به امامت به جای آوری. غالب نظریه‌ها قایل بر این است که آن نماز، نماز صبح بوده است.

ناگفته پیداست که قراردادن پیامبر جبه عنوان امام در نماز فوق اشاره به تفضل و ارزش والای ایشان – نسبت به سایر پیامبران – دارد.

پس از آن پیامبر جبعد از خروج از بیت المقدس سوار بر براق شد و به سوی مکه باز گشت، در حالی که مردم به خواب رفته بودند و چون شب در لاک خود فرو رفت و سپیده‌ی صبحگاهی فرا رسید و اهل مکه بیدار شدند، و خورشید چاشتگاه بالا آمد، رسول خدا جمسموعات و مرئیات خود را برای مردم بازگو کرد، اولین کسی که ایشان را دید ابوجهل بود. او چون بسیار پیامبر جرا به باد ریشخند و تمسخر می‌گرفت، این بار هم پیش او آمد و با حالتی تمسخرآمیز گفت: می‌بینم که عمیقاً در فکر فرو رفته‌ای، آیا اتفاقی تازه برایت پدید آمده است؟!

پیامبر جفرمود: «آری».

ابوجهل گفت: چه اتفاقی؟

پیامبر جفرمود: «من امشب به مسافرت رفتم».

ابوجهل گفت: به کدام ناحیه؟!

پیامبر جفرمود: «به بیت المقدس».

ابوجهل در حالی که چیزی نمانده بود از تعجب شاخ دربیاورد گفت: سپس به سوی ما باز گشتی، ها؟!...

پیامبر جبا اطمینان کامل فرمود: «آری».

ابوجهل همواره رسول خدا جرا به باد تمسخر می‌گرفت و با کنایه می‌گفت: محمد گمان می‌کند که سخنان آسمانی می‌گوید. او و هم‌دستانش این جمله را به کرات می‌گفتند تا اینکه برای مدتی آن را فراموش کردند.

و حال که ابوجهل می‌شنود که پیامبر جشبانه از مکه به بیت المقدس سفر کرده و در خود همان شب به مکه بازگشته است، آتش خشم و کینه توزی‌اش علیه پیامبر جو اسلام شعله‌ور می‌شود و این مقوله را بستر مناسبی جهت ریشخند دوباره‌ی رسول و خدشه‌دارکردن چهره‌ی وی در میان مردم می‌پندارد، چه وی می‌داند: که برای یک رفت و برگشت از مکه به بیت المقدس و برعکس، دو ماه وقت نیاز است، لذا گفته‌ی پیامبر جبه هیچ وجه با عقل بشری هم‌خوانی ندارد!!!

ابوجهل همچنان اصرار داشت که در همان لحظه پیامبر جرا تکذیب نماید. و برای تحقق این هدف شوم و اینکه مبادا رسول جدر مقابل مردم حرف خود را باز پس گیرد، به او گفت: آیا حاضری در مقابل جماعت مردم هم این حرف را که به من زده‌ای، بزنی؟!

پیامبر جفرمود: «بله».

آنگاه ابوجهل فریاد زد: ای جماعت بنی کعب و بنی لؤی!

مردم به سوی او آمدند و ابوجهل به پیامبر جگفت: حال حرفی را که به من زده‌ای برای این‌ها هم بزن.

رسول خدا جگفت: «من امشب به مسافرت رفتم».

گفتند: به کجا؟

فرمود: «به بیت المقدس».گفتند: حال بعد از تمامی این سفر در میان ما هستی؟!

فرمود: «آری»!

این مطلب حضرت رسول جبا واکنش شدید مردم مواجه شد تا جایی که یکی از آنان به نام «مطعم بن عدی» گفت: ای محمد! سوگند به خدا که امورات و مقولات سابق تو برای ما چندان دشوار و سخت‌آفرین به نظر نمی‌رسید، اما حالا حرف‌هایی را می‌زنی که اصلاً صحت ندارند، چه برای یک رفت و برگشت از مکه به بیت المقدس به دو ماه وقت نیاز است، حال تو می‌گویی که در یک شب راه دوماهه را پیموده‌ای؟! قطعاً لات و عزّی مطالب تو را تأیید نمی‌نمایند و گذشته از این تحقق آنچه را که تو می‌گویی، امری است غیرممکن!!

بعضی‌ها هم با تمسخر گفتند: راستی در بیت المقدس چه چیزهایی را دیدی؟!

رسول جفرمود: «با تعدادی از انبیاء از جمله ابراهیم، موسی و عیسیدیدار کردم، و سخن گفتم و با ایشان نماز گزاردم».

کفار مطالب حضرت رسول جرا تکذیب کرده و او را به باد تمسخر گرفتند و به خیال خود گفتند: اگر ابوبکر سخنان «محمد» را بشنود، یقیناً او هم آن‌ها را باور نخواهد کرد و در نتیجه از پشتیبانی و حمایت وی دست برمی‌دارد و چنانچه اینچنین شود مردمان دیگری هم از دایره‌ی اسلام خارج خواهند شد و ما به هدف خود خواهیم رسید.

و به همین خاطر آنان شخصی را به نزد ابوبکرس فرستادند و او ادعای حضرت رسول جرا برای وی، خاطرنشان کرد.

عکس العمل ابوبکرس در قبال آن حرف‌ها چنین بود: اگر پیامبر جچنین مطلبی را گفته باشد، قسم به خدا راست گفته است.

آن مرد با تعجب گفت: آیا تو حرف‌های او را تصدیق و باور می‌کنی؟!

ابوبکرس گفت: آری، حتی اگر مطالبی شگفت‌انگیزتر از این را هم بگوید، باور می‌کنم. آخر چطور می‌توانم او را باور نکنم در حالی که تمام وحی‌های الهی او را در هر ساعت و لحظه‌ی مورد تأیید قرار می‌دهم در حالی که آن‌ها شاید از مطالب کنونی رسول کمتر مایه‌ی تعجب باشند؟

ابوبکرس و تعدادی از افرادی که در کنارش بودند. برخاسته و پیش رسول خدا جآمده و دیدند که وی همچنان در ارتباط با شب اسرا سخن می‌گوید و در این اثنا مطعم بن عدی می‌گوید: ای محمد! اگر واقعاً تو دیشب به بیت المقدس رفته‌ای و در آن نماز خوانده‌ای، پس باید نشانه‌های آن چون درها و دیوارها و غیر این‌ها را خوب به یاد داشته باشی، می‌خواهم آن‌ها را برای ما توصیف کنی.

مطعم در ادامه‌ی حرف‌هایش افزود: البته ما می‌دانیم که شما قبل از دیشب، هرگز به بیت المقدس نرفته‌ای و از این رو، اگر بتوانید خصوصیات و نشانه‌های آن را برای ما بیان کنی، ما حرف‌های تو را باور خواهیم کرد.

این مطلب بن عدی چون خنجری بر قلب پیامبر جفرود آمد و او را شدیداً دچار تحیر کرد، چون او به دلیل اشتغال به امور و مبانی مهمتری چون آیات و نشانه‌های الهی و مصاحبت با جبرئیل÷و... توجه چندانی به در و پنجره‌ها و دیوارهای بیت المقدس نکرده بود و دقیقاً چیزی در ارتباط با آن‌ها به یاد نداشت.

و مهمتر از تمامی این‌ها اینکه وی شبانه وارد بیت المقدس و از آن خارج شده بود. پیامبر جبرای مدتی سکوت اختیار کرد، مطعم بن عدی و کفار دیگر چنین گمان کردند که پیامبر جدر کوچه‌ی بن‌بست‌گیر کرده و نمی‌تواند از آن خارج شود، لذا خود را برای مسخره‌کردن وی آماده کردند، ابوبکرس موقعیت پیش‌آمده را ملاحظه کرد – در حالی که اصلاً نمی‌خواست پیامبر جمورد تمسخر قرار بگیرد و خود در این زمینه کوچکترین تردیدی نداشت – گفت: ای رسول خدا! بیت المقدس را برای من توصیف کن، چون من بارها آن را دیده‌ام!

ابوبکرس با این مطلب خواست کفار را ساکت و در گوشه‌ای بنشاند و نگذارد آن‌ها پیامبر جرا مورد تمسخر خود قرار دهند.

در این هنگام معجزه‌ی الهی به وقوع پیوست و خداوند خواست که پیامبرش را یاری نماید و این بود که بیت المقدس را در پیش چشمان آن حضرت جنمایان ساخت.

آنگاه پیامبر جبه تشریح موقعیت آن پرداخت، در تمامی موارد ابوبکرس حرف‌های او را تصدیق می‌کرد و به همین خاطر بعد از آن روز به ابوبکرس لقب «صدیق» داده شد.

ابوجهل و کفار ساکت شدند و دانستند: که رسول جهرگز در مقابل آنان شکست نخورده و نخواهد خورد. اما بازهم از روی سرکشی و عناد به تکذیب حقایق وی پرداخته و یکی از آنان گفت: طبق گفته‌ی ولید بن مغیره مقولاتی را که امروز از محمد شنیدیم، سحری بیش نبود.

و بعضی دیگر هم روی سخن را عوض کرده و گفتند: ای رسول خدا! ما کاروانی داریم که به بلاد شام رفته است، حال اگر واقعاً تو شبانه به بیت المقدس رفته‌ای آیا می‌توانی موقعیت آن کاروان را به ما اطلاع دهی؟

رسول خدا جبه آنان گفت: من در دره‌ی فلان با آن کاروان که به جانب شام در حال حرکت بود، رو به رو شدم، اما از دیدن براق وحشت‌زده شدند – زیرا آن براق در راستای حرکت خود، صدای وحشتناک از خود درمی‌آورد – و حتی شترهایشان پا به فرار گذاشتند و شتری از آن‌ها فرار کرد و من آن قوم را به مکان آن شتر راهنمایی کردم.

و چون قافله بازگشت، کفار مطالب رسول را برای آن‌ها نقل کردند، اما برخلاف انتظاری که داشتند، آن‌ها مطالب پیامبر جرا مورد تأیید قرار دادند.

و مردی دیگر به پیامبر جگفت: ما قافله‌ی دیگری داریم که به شام رفته و حال از تو می‌خواهیم که موقعیت آن را به ما گزارش دهی.

پیامبر جفرمود: «از کنار این کاروان گذشتم در حالی که از فلان جا و فلان جا می‌آمدم. در میان آن شتری بود که دارای دو خورجین بود، یکی سیاه و دیگری سفید. و چون به آن‌ها رسیدم، آن شتر از دیدن قیافه‌ی «براق» دچار غش شده و پا به فرار گذاشت».

آن قافله هم پس از بازگشت به مکه صحت مقولات پیامبر جرا تأیید کرد. به رغم تمام این‌ها کفار گفتند: همه‌ی این‌ها سحر است.

اما بازهم یکی از آن‌ها به نزد رسول جباز گشته و گفت: ماهم کاروانی داریم، از تو می‌خواهم که به ما بگویی چه وقت باز می‌گردد؟

پیامبر جفرمود: «این کاروان فلان روز باز خواهد گشت در حالی که شتری با نشاط که بر روی آن پوششی از پشم سرخ و دو خورجین است، در جلو آن حرکت می‌کند».

و چون آن روز فرا رسید کاروان برگشت، قریش بیرون آمدند تا صحت (یا خدای‌ناکرده) کذب رسول جرا شاهد باشند. و چون روز کم کم داشت به انتها می‌رسید و چیزی نمانده بود که خورشید غروب کند، یکی از کافران در مقام تمسخر گفت: این روز هم تمام شد، اما قافله‌ای نیامد و نخواهد آمد. امروز سحر و جادوی محمد باطل شد.

هنوز حرف‌هایی آن مرد تمام نشده بود که یکی از مسلمانان فریاد زد: «الله اکبر! پیش قراولان قافله نمایان شدند».

بالاخره قافله از راه رسید در حالی که شتری با خصوصیات پیش‌گفته‌ی پیامبر جدر جلو آن حرکت می‌کرد.

ولی متأسفانه کفار و قریشیان با این همه معجزاتی که از پیامبر جشاهد شدند، بازهم بر کفر و عناد خویش پایدار ماندند و از تکذیب و تمسخر رسول خدا جدست برنداشتند.

آری، باید بگوییم: که معجزات پیامبر جبه مثابه‌ی حقایقی زنده – که هرگز فراموش‌شدنی نیستند – در افکار و خاطره‌های ما باقی مانده اند [۶۲].

[۶۲]- مراجع اساسی: ۱- تفسیر ابن کثیر. ۲- تفسیر قرطبی. ۳- تفسیر طبری. ۴- زاد المعاد، ابن قیم. ۵- سیره‌ی ابن هشام. ۶- تاریخ طبری. ۷- المستفاد من قصص القرآن، د / عبدالکریم زیدان. ۸- صحیح بخاری. ۹- صحیح مسلم. ۱۰- سلسه احادیث صحیح، البانی.