۱- جن
در حالی که هوا بسیار طوفانی بود، سلیمان÷طبق معمول به بیت المقدس رفت و در آنجا در محرابش ماندگار شد و تا نیمهی شب به عبادت خدای سبحان پرداخت، هنگامی که خواست برگردد، نور خدای سبحان برای او متجلی شد و احساس کرد که روحش در آن اشعهی نورانی از خود بیخود شده است، آنگاه لبانش به حرکت افتاد و گفت:
﴿وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ ٣٥﴾[ص: ۳۵].
«حکومتی به من عطا فرمای که بعد از من کسی را نسزد (که چنین سلطنت و عظمتی را داشته باشد) بیگمان تو بسیار بخشایشگری».
سلیمان÷احساس کرد که در خوابی فرو رفته که تنها در سپیده دم صبح از آن بیدار شده است، آنگاه به قصرش بازگشت و بر عرش خود نشست و در بارهی آنچه که در محرابش دیده بود و آنچه که از خدای خود خواسته بود، به فکر فرو رفت، آنگاه هاتفی را شنید که میگفت: در واقع خداوند دعای تو را پذیرفت و حکومت و فرمانروای را به تو عطا نموده که آن را به هیچکس دیگری نداده و نخواهد داد. خداوند سبحان باد را مسخر سلیمان÷گردانید که به امر او و در هر جایی که میخواست حرکت میکرد و باعث ریزش باران و به حرکت درآوردن کشتیها میشد.
و از سوی دیگر جن و شیاطین را مسخر او گردانید که آنچه را که سلیمان÷میخواست، انجام میدادند مانند ساختن ساختمانها و کاخها، آمادهسازی زمین جهت کشاورزی و زدن چاهها برای سیرابکردن زمین.
و نیز خدای سبحان پرندگان و حیوانات را تحت فرمان سلیمان÷قرار داد، به طوری که تمامی اینها و آنها از جملهی رعیتهای فداکار و مخلص وی بودند.
سلیمان÷بندهاش شاکر و مخلص و ستایشگر خداوند بود، ایشان÷گفتند:
«پروردگارا! به خاطر آنکه تو بر من و هم بر پدرم نعمتت را ارزانی داشتهای، جان خود را برای طاعت و جهاد در راه تو خواهم بخشید، پس مرا به سوی راه مستقیمت هدایت کن و توفیق عطاء فرما».
- با آن فقری که بندگان مخلصت را به ذلت و خواری درمیآورد، مبارزه خواهم کرد.
- عیله ظلمی که دست و پاگیر بندگان اولت شد، اعلان نبرد و جنگ خواهم کرد.
- با مشرکانی که از اطاعت تو خارج میشوند و سرباز میزنند، پیکار خواهم کرد.
در آن هنگام صدای ملایکهها را شنید که میگفتند: آمین.
آنگاه برای خداوند قدرتمند و حکیم، سر به سجده فرود آورد.
سلیمان÷بسیار بر آن حریص بود که مبادا شیطان او را نسبت به ملک وسیعی که خداوند به او بخشیده و قدرت خارق العادهای که آن را به هیچ کس، چه در گذشته و چه در آینده، نداده و نخواهد داد، شیفته نماید.
به همین خاطر، سلیمان÷تمامی این نعمات را که خداوند به او ارزانی داشته بود، در راه اصلاح و آبادسازی بکار گرفت. مثلاً باد سلیمان÷کشتیها را به حرکت درمیآورد و آنها را از بلاد سلیمان÷خارج میکرد و سپس در حالی بازمیگشت که کالاهای تجارتی را از شهر و نواحی دور دست و باج و مالیات پادشاهان زمین و مناطق وسیع را با خود حمل میکرد، شیاطین، جن هم به حفرکردن چاه در صحرا و اصلاح اراضی اطراف آن و کندن سنگ از کوهها و ساختن شهرهایی با آن خیابانها و میادین وسیعش میپرداختند و جالب آنکه در هر میدانی دیگ بزرگی را که از سنگ تراشیده شده بود، قرار میدادند که به ظرف غذا شبیه بود، اما از لحاظ حجم، بسیار بزرگ و پهن بود، و بعد از آن ابرها میآمدند و آن دیگها را پر از آب باران میکردند و چون آن دیگها بسیار بزرگ و پهن بودند، آن میادین ظرافت و زیبایی خاصی پیدا میکردند، و هنگامی که شهر کاملاً پیراسته و مزین میشد، مردم برای اقامت در آن، به آنجا روی میآوردند و در وادی و زمینهای اطراف آن مشغول کار کشاورزی میشدند و با آب باران و چاهها به آبیاری زمین میپرداختند، آنگاه زمین سرسبز و باطراوت میشد و خیر شامل حال همه میشد، و مردم در آرامش زندگی میکرده و به عبادت خدای بخشایشگر و روزیدهنده مشغول میشدند، بدین ترتیب شهرهای زیادی آباد و زمینهای بیابانی فراوانی قابل کشت و کار شدند و بنی اسرائیل در زیر سایهی نعماتی زندگی کردند که مانند آنها را در ایام و زمانههای گذشته هرگز ندیده بودند. قصر سلیمان قصری شگفتانگیز بود، بلکه شگفتانگیزترین قصری بود که در آن حین کار بلندسازی آن به پایان رسیده بود، سنگهایش از جنس مرمر و بسیار گرانبها و دیوارها و سقفهایش زر اندود شده بودند و در نزدیکی آن منازل سربازان و آغل و طویله اسبها قرار داشت و در زیر زمین قصر، خزانههای پادشاه وجود داشت که از طریق راهروهای زیرزمینی به آنجا رفت و آمد میکردند و در انتهای آنها درهای بزرگی وجود داشت که دو غول از عفریتهای جن در کنار هریک از آنها میایستادند و نگهبانی میدادند.
و از جملهی معجزاتی که خداوند آنها را به عنوان نعمت بر سلیمان÷ارزانی داشته است، اینکه: شیاطین همه روزه به کوهها میرفتند، بعضی از آنها به کندن آنها میپرداختند و محتویات گرانبهایی چون طلا و الماس را از دل آن استخراج میکردند و برخی دیگر هم در دریاها فرو میرفتند و دانههای گرانبهای لؤلؤ و مرجان را شکار میکردند و هردو گروه شب هنگام برمیگشتند و محتویات جمعشده را در خزائن سلیمان÷قرار میدادند، سپس درِ تمام خزانهها را قفل میکردند و از طریق راهروهای زیرزمینی آن به تالار قصر بزرگ رفت و آمد میکردند و آنگاه درِ بزرگ، بسته و قفل میشد و دو تن از غولهای بزرگزادهی جنی با هوشیاری و بیداری کامل به امر نگهبانی و حراست از آن میپرداختند.
آن شیاطین همه روزه بیرون میشدند و سپس بازمیگشتند، تا اینکه خزانههای زمین آکنده از معادن گرانبها و سنگهای باارزش شد، که هیچکس چه جن و چه انسان، جرأت نزدیکشدن به آنها را نداشت.
و سلیمان÷هرکس از شیاطن را که مخالف امر او رفتار میکرد، به شدت مجازات و آن را در شیشهای زندانی مینمود که در طول عمر خود نمیتوانست از آن فرار نماید.
و این بود که یک روز شیطانی را که به زنجیر بسته شده بود، پیش او آوردند، هنگامی که از جرمش پرسید، به او گفته شد: از لؤلؤ بزرگی را که از دریا استخراج کرده بود، ضایع نموده و آن را به خزائن پادشاه نیاورده است.
سلیمان÷گفت: ای عفریت، کجا آن را پنهان ساختهای؟!
شیطان گفت: من همراه بقیه شیطانهای دیگر به عمق دریا فرو رفتم، لؤلؤی بیرون آوردم که به اندازهی حجم سر یک انسان است، تا به حال لؤلؤئی به آن زیبایی و به آن شگفتی و درخشندگی ندیده بودم، به همین خاطر فکر کردم که من با این لؤلؤ رضایت و خشنودی شما را نسبت به خود در طول زندگیم به دست خواهم آورد، اما به هنگام بازگشت، ناگهان با غولی ظالم برخورد کردم که از آسمان بر من فرود آمد و آن لؤلؤ را از من ربود، سپس به سمت جنوبی آسمان فرار کرد و در لابهلای ابرها پنهان شد و من نتوانستم به او برسم.
سلیمان÷گفت: اگر آنچه را که تو میگویی راست باشد، من جنیان را بر تو عرضه خواهم کرد تا از میان آنها آن غول را شناسایی کنی.
شیطان گفت: اگر آن غول، جنی از جنیان سرزمین تو باشد، هرگز نمیتواند از دست من فرار کند، اما او یک نوع جن دیگری بود که (فکر میکنم) در یک سرزمین دیگر زندگی میکند.
در آن هنگام سلیمان÷دستور داد تا – مشخصشدن موضوع و راستی حرفهایش – او را زندانی کنند و وزیرش «آصف» را که وزیری حکیم و دانا بود، فرا خواند و به نظر «آصف» وزیر، حرفهای آن شیطان راست بود، به همین خاطر به سلیمان÷گفت: ای پیامبر خدا! شیاطین (علاقهی چندانی) به جمعآوری لؤلؤ و مرجان برای خود ندارند، پس باید آن غول جنی تحت فرمان و تسلط پادشاهی از انسانها باشد و در واقع خداوند سبحان این پیشآمد را برای تو واقع کرد تا آنچه را که بر خود عهد کرده بودی به یادت بیاورد که آن هم عبارت بود از: جهاد در راه او، اما جمعآوری اشیای گرانبها تو را از وفاکردن به قولت بازداشت، به نظر من تو باید به جستجوی آن غول بپردازی تا به جانب آن پادشاهی که او را فرستاده رهنمون شوی و چه بسا که او را از جملهی مجوسیانی بیابی که برای خود، اربابی غیر از خدای سبحان را برمیگیرند و به او کفر میورزند.
سلیمان÷دستور داد: تا آن جنی را که آن لؤلؤ را شکار کرده بود، آزاد نمایند، پس از آن ساعتی را در سخنان وزیرش به فکر فرو رفت، سپس به محرابش در بیت المقدس رفت و تا نیمههای شب در آنجا ماندگار شد و در سپیده دم صبح فرمان داد: که لشکرش خود را برای حمله به سوی جنوب آماده نمایند.