چشم اندازی به معجزات پیامبران

فهرست کتاب

۴- تعبیر خواب

۴- تعبیر خواب

خداوند تبارک و تعالی از زبان یوسف÷می‌گوید:

﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُكُمَا فَيَسۡقِي رَبَّهُۥ خَمۡرٗاۖ وَأَمَّا ٱلۡأٓخَرُ فَيُصۡلَبُ فَتَأۡكُلُ ٱلطَّيۡرُ مِن رَّأۡسِهِۦۚ قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِي فِيهِ تَسۡتَفۡتِيَانِ ٤١[یوسف: ۴۱].

«ای دوستان زندانی من! (اینک تعبیر خواب خود را بشنوید) اما یکی از شما (آزاد می‌شود) و به سرور خود شراب می‌دهد و اما دیگری به دار زده می‌شود و پرندگان از (گوشت) سر او می‌خورند. این چیزی است که نظر من را در باره‌ی آن خواستید و قطعی و حتمی است».

پس از آنکه یوسف÷راه ایمان و تقوا و خداشناسی را برای آن‌ها بیان و در باره‌ی دانش و درایت خود مطالبی را برای آن‌ها عنوان کرد و بین خداوند سبحان و بت‌های فاقد نفع و ضرر جدایی قائل شد و گفت: که خداوند فاقد هرگونه شریک و انبازی است، به تفسیرکردن خواب‌های آن‌ها پرداخت و به آبدارچی گفت: تو بعد از سه روز دیگر دوباره بر سر کار سابقت (یعنی آبدارچی‌گری پادشاه) باز خواهی گشت.

و به دیگری گفت: تو هم پس از سه روز دیگر به دار آویخته خواهی شد و پرندگان (از گوشت) سرت می‌خورند.

آنگاه هم مجلب و هم نبوا با کمال تعجب از این رخداد شگفت‌انگیز، به یوسف÷نگریستند.

و نبوا با ترس و لرز گفت: سوگند به خدا که ما چیزی را در خواب ندیده‌ایم، و این دروغ‌ها را سرهم کردیم تا از میزان فراست و دانش تو برای تفسیر خواب‌ها آگاه شویم. مجلب هم گفت: ما چیزی در خواب ندیده‌ایم، بلکه با قصد شوخی و امتحان این دانش تو را داشتیم.

پس از آن یوسف÷با قاطعیت شدید گفت: دیگر کار پایان یافته و بیخود جدال نکنید. یوسف÷به نبوا یعنی همان آبدارچی که به گمانش به زودی از مرگ نجات خواهد یافت و دوباره به نزد پادشاه «ولید بن ریان» بازخواهد گشت و بار دیگر به عنوان آبدارچی در کاخ او مشغول به کار خواهد شد، گفت: ﴿ٱذۡكُرۡنِي عِندَ رَبِّكَ...[یوسف: ۴۲]. در پیش سرورت یادی هم از من (و اینکه بی‌گناه در زندان افتاده‌ام، و به تعبیر خواب‌ها تسلط دارم)، بنمای! [۴۳].

البته خداوند به خاطر اینکه یوسف÷برای رهایی از رنج و گرفتاریی که در آن به سر می‌برد، به انسانی متوسل شده و از او تقاضای کمک می‌کند و در این راستا فراموش می‌کند که از خداوند مساعدت بخواهد، شدیداً او را مورد سرزنش و عتاب قرار داد. بنا به گفته‌ی علما: یوسف÷چندین سال همچنان در زندان باقی ماند. چنانکه خداوند می‌فرماید:

﴿فَلَبِثَ فِي ٱلسِّجۡنِ بِضۡعَ سِنِينَ٤٢[یوسف: ۴۲].

«لذا یوسف چند سالی در زندان باقی ماند».

مفسران گفته‌اند: جبرئیل÷در زندان پیش یوسف÷آمد، یوسف او را شناخت و آنگاه جبرئیل گفت: ای برادر بیم‌دهندگان! می‌بینم که خطایی از تو سر زده است! و همچنین گفت: ای پاک‌زاده‌ی پسر پاکان! پروردگار جهانیان به تو سلام می‌رساند و می‌گوید: آیا آن هنگام که به انسان‌ها متوسل شدی و از آن‌ها تقاضای مساعدت نمودی شرم و حیا نکردی؟! قسم به عزتم که (به خاطر این کار) چندین سال تو را در زندان باقی خواهم گذاشت. یوسف÷گفت: ای جبرئیل، آیا خداوند از من راضی است؟

جبرئیل÷گفت: آری!

یوسف÷گفت: پس اگر تا قیام قیامت در اینجا بمانم، اصلاً برایم مهم نیست! و روایت شده که جبرئیل÷پیش او آمده و از جانب خداوند به خاطر این کار او را مورد عتاب قرار داد و دوران زندانش را طولانی ساخت و به او گفت: ای یوسف، چه کسی تو را از دست برادرانت نجات داد، در حالی که چیزی نمانده بود تو را بکشند؟

گفت: خداوند تبارک و تعالی.

جبرئیل گفت: چه کسی تو را از چاه بیرون آورد؟

یوسف÷گفت: خداوند تبارک و تعالی.

جبرئیل گفت: چه کسی دامن عصمت تو را از فحشا پاک و مصون نگاه داشت؟

یوسف÷گفت: خداوند تبارک و تعالی.

آنگاه جبرئیل÷گفت: پس چطور توانستی به مخلوق اعتماد کنی و در این راستا خدایت را فراموش کنی و او را به عنوان فریاد نطلبی؟!

یوسف÷گفت: «خدایا! به اشتباه این تقاضا را کردم».

آنگاه یوسف÷به بارگاه ربانی متوسل شده و در مقام دعا می‌گفت:

«ای خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب ، از تو می‌خواهم که به من رحم کنی».

جبرئیل به او گفت: سزا و کیفر تو این است: که چندین سال را همچنان در زندان ماندگار شوی.

پیامبر خدا جدر این باره می‌فرماید: «خداوند مرحمت کند یوسف را، چه، اگر وی این جمله را نمی‌گفت: ﴿ٱذۡكُرۡنِي عِندَ رَبِّكَ«مرا نزد سرورت یاد کن». این همه سال را در زندان ماندگار نمی‌شد».

و بدین ترتیب یوسف÷همچنان در انتظار فرج الهی به سر می‌برد، فرجی که بیاید و او را بعد از کسب این تجربه‌ی بزرگ، از زندان آزاد نماید. از نظر یوسف÷در همان لحظات اول ورود به زندان – زندان رحمت و تفضلی بیش نبود، به همین خاطر آن را بر کید و مکر زنان ترجیح داده بود، آنجا که گفت:

﴿رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدۡعُونَنِيٓ إِلَيۡهِ[یوسف: ۳۳].

«گفت: پروردگارا! زندان برای من خوشایندتر از آن چیزی است که مرا بدان فرا می‌خوانند».

[۴۳]- تفسیر قرطبی، ص ۱۲۸ و ۱۲۹ جلد پنجم.