۲- لشکرکشی مسلمانان به شام
بعد از اتمام جنگهای «ردة» و انتقال خالد بن ولیدس از یمامه به عراق در سال سیزدهی هجری، ابوبکر صدیقس لشکری را برای حمله به شام آماده کرد، به همین منظور عمرو بن عاص را به سوی فلسطین فرستاد و یزید بن ابی سفیان را به شام انتقال داده و به ابوعبیده بن جراح و شرحبیل بن حسنه «#» امر کرد: تا از طریق ناحیهی «تبوک» به جانب شام رهسپار شوند [۵۷].
شمار نیروهای نظامی این تیپهای چهارگانه به سه هزار نفر میرسید. ابوبکر صدیقس نه تنها به اندیشه فوق اکتفا نکرد، بلکه هریک از این چهار نفر را به فرمانداری ولایتهایی منصوب کرد، برای مثال عمرو بن عاصس به مقام فرماندهی فلسطین، یزید بن ابی سفیان به مقام فرماندهی دمشق، ابوعبیده بن جراحس به فرماندهی حمص و شرحبیل بن حسنه به فرماندهی اردن منصوب شد.
خبر انتصاب و لشکرکشی مزبور به «هرقل» پادشاه روم رسید، به همین خاطر بر آن شد: که این ارتش چهارگانه را یک به یک از پای درآورد، ولی خوشبختانه عمر بن خطابس از نیت وی آگاه شد.
چه وی با یک لشکر عظیم رومی مواجه شد که تعداد آن به هفتاد هزار نفر میرسد، لذا پیامی به ابوبکر صدیقس – که در آن زمان خلیفهی مسلمانان بود – فرستاد، او هم بلافاصله نامهای به خالد بن ولیدس فرستاد و به مسلمانان مدینه منوره گفت: «سوگند به خدا که رومیان همین که نام خالد بن ولید را بشنوند، تمامی وسوسهها و افکار شیطانی خود را فراموش خواهند کرد».
در نامهی ابوبکر صدیقس به خالد بن ولید چنین آمده بود: «حرکت کن و ارتش مسلمانان را به یرموک ببر»! خالدس نیز بلافاصله این کار را کرد تا بلکه به مسلمانان شام نیروهای کمکی برسد و چون خالدس به شام رسید، از یک طرف مسلمانان خوشحال شدند و اطمینان بیشتری برای پیروزی پیدا کردند و از طرف دیگر آتش خشم رومیان علی الخصوص هرقل شعلهور شد و به ناچار گفت: مگر من به شما نگفتم: با اینان کارزار و پیکار نکنید، چون زورتان به آنها نمیرسد.
اطرافیان هرقل عصبانی شده و گفتند: بجنگ و نترس! و مسؤولیت خود را انجام بده. کم کم فضا مهیای جنگ و درگیری شد، در این اثنا یکی از فرماندهان لشکر روم به هرقل گفت: اعراب به سوی تو آمده و جهت مبارزه با تو لشکر عظیمی جمعآوری کردهاند، آنان گمان میبرند، که پیامبرشان «محمد» به آنان گفته: که روزی بر این نواحی تسلط پیدا خواهند کرد و حال، زنان و پسران خود را آوردهاند تا شاهد راستی حرفهای پیامبرشان باشند.
و این بود: که خداوند سبحان ترس و وحشت را در قلوب سپاه روم افکند، چه آنان گمان میبردند، که خالد بن ولیدس شمشیری در اختیار دارد که آسمانی بوده و از جانب پیامبر جبه او اعطا شده و مهم اینکه با آن شمشیر، در هر جنگی شاهد پیروزی را به آغوش میکشد.
و بدین ترتیب، هردو طرف خود را برای پیکاری طاقتفرسا آماده کردند، اما با این تفاوت که رومیان دچار ترس و دلهرهی عجیبی شده و مسلمانان با اطمینان کامل به مدد الهی در اندیشهی جنگ بودند، چون پیامبرشان به آنها وعده داده بود که «شام به دست ما خواهد افتاد» تعداد نیروهای ارتش روم به یکصد و بیست و چهار هزار نفر و تعداد افراد مسلمانان به ضمیمهی نیروهایی که خالد بن ولیدسآورده بود، به سی و شش هزار نفر میرسید.
جالب آنکه در ارتش روم حدود هشتاد هزار نفر به زنجیر بسته شده بودند تا نتوانند از معرکه فرار کنند!!
و بالاخره خالد بن ولیدس در میان ارتش مسلمانان ایستاد و گفت: «این روز، روز خداست لذا نباید تکبر و فخر و گناه بورزیم، بلکه باید خالصانه در راه خدا جهاد کنیم و در این راستا فقط کسب رضایت وی را مدنظر داشته باشیم، سرنوشت مسلمانان بعد از این روز رقم خواهد خورد».
هرقل شخصی را برای جاسوسی وضعیت ارتش مسلمانان به میان آنها فرستاد، آن شخص پس از اتمام مأموریت خود بازگشته و خطاب به او گفت: آنان پارسایان شب و سوارهنظامان روز هستند، اگر شخصی از آنها دزدی کند دستش را میبرند و اگر زنا کند او را رجم خواهند کرد، آنان بدین جهت این مجازاتها را در نظر گرفتهاند: تا حق کسی پایمال نشود.
آنگاه هرقل گفت: چنان که حرفهایت صحیح باشد، بهتر آن است که در زمین فرو رویم و با آنها برخورد نکنیم، ای کاش شانس به ما رو میکرد و جنگی میان ما درنمیگرفت و هیچ یک از ما بر دیگری پیروز نمیشد.
در آن سوی خالدس ارتش خود را به دستههای جداگانهای تقسیم کرد که هر دسته شامل مجموعهی کلانی از مردان و اسبها بود تا بلکه بتواند در قالب جریاناتی تند و طوفانزا بر پیکر ارتش روم ضربه وارد آورد.
علاوه بر این خالدس این دستهها را به سه قسم تقسیم کرد:
۱- قلب؛ که فرماندهی آن ابوعبیده بن جراحس و تعداد هیجده گروه را شامل بود و در رأس هر گروه امیری قرار داشت.
۲- میمنه؛ که فرماندهی آن عمرو بن عاص، و متشکل از یازده گروه بود و در رأس هر گروه یک رهبر قرار داشت.
۳- میسره؛ با فرماندهی یزید بن ابی سفیان، و دارای نه گردان و در رأس هریک از آنها یک فرمانده.
بنا به فرمان خالد بن ولیدس، مقداد بن عمرسسورهی انفال را در میان صفوف ارتش مسلمانان قرائت کرد، چه شامل آیاتی در ارتباط با فضیلت «جهاد» است و مسلمانان با دقت و اطمینان فراوان به آنها گوش جان دادند.
در حدود هزار نفر از اصحاب رسول خدا ججنگ یرموک را شاهد بوده اند: که یکصد نفر آنها جزو اصحاب «بدر» بودهاند، و جالب آنکه ابوسفیان در میان گردانها میگشت و سپس میایستاد و میگفت: «الله، الله، شما توشهی اعراب و کمککنندهی یاران اسلام هستید، در حالی که آنان توشه روم و کمککنندهی یاران شرک و کفر هستند. خدایا! امروز روزی از روزهای توست، خدایا! کمک خود را بر مسلمانان نازل فرما».
و در حالی که خالدس سرگرم مرتبکردن صفوف ارتش بود، صدای مردی را شنید، که میگفت: «رومیان چقدر زیاد و مسلمانان چقدر کم هستند»!
آنگاه خالدس بلافاصله گفت: «به جای این حرفها بگو: ارتش روم چقدر کم و ارتش مسلمانان چقدر فراوان به نظر میرسد، چه فزونی ارتش در گرو «پیروزی» است و تقلیل آن بستگی به شکتپذیری آن دارد، نه به تعداد مردان جنگی آن».
آری، میبینیم که خالدس اینچنین روحیهی ایثار و آمادگی و جهاد را در قلوب مسلمانان تقویت میکند و در عین حال بذر ترس و حقارت را در نفوس رومیان میافشاند.
بالاخره نبرد میان مسلمانان و رومیان آغاز شد، در این اثنا یکی از جانب مدینه آمد و به خالد بن ولیدس گفت: «در روز دوشنبه ۲۲ جمادی الثانی سال سیزدهم هجری ابوبکر صدیقس وفات یافته، و ابوعبیدهس به سمت فرماندهی ارتش مسلمانان منصوب شده است».
آنگاه خالدس گفت: بهتر است که این خبر را به رزمندگان ما نرسانی، چون اگر از این موضوع اطلاع یابند، دچار بحران آشفتگی فکری خواهند شد.
و هنگامی که مسلمانان از آن پیک جویای اوضاع و احوال شدند، وی در جواب گفت: «به زودی نیروهای کمکی فرا خواهند رسید (و شما هیچ نگران نباشید)».
سرانجام جنگ با پیروزی مسلمانان به پایان رسید، ولی متأسفانه در حدود سه هزار نفر از آنها به شهادت رسیدند: که از جمله میتوان به عکرمه بن ابی جهل و پسرش و... اشاره کرد.
و بدین ترتیب سرزمین شام به دست مسلمانان افتاد و معجزهی پیش گوی پیامبرجهم به حقیقت پیوست، چنانکه رسول خدا جدر جوار آن صخره قصرهای سرخرنگ شام را مشاهده فرموده بودند، این بار مسلمانان نیز به طور واقعی آنها ملاحظه نمودند.
[۵۷]- الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۲۷۶.